عشق، شعر و مخلفات
روزهاي نيك و بد با هم گذشت
شادي و شور و غم و ماتم گذشت
روزهاي شادياش طي گشت زود
روزهاي ماتمش كمكم گذشت
گر چه بوديم از جهان ما بيخبر
قصه ما بر همه عالم گذشت
زندگي آن تير جانسوز غمي است
كز دل پاك بنيآدم گذشت...
امروز، بي اختيار به ياد اين شعر افتاده بودم...راستش چندان بياختيار هم نبود!
داشتم سير تغيير و تحول بينش و نگرش و به تبع آن شخصيت خودم را در طول سالها بررسي ميكردم تا شايد بتوان از درون آن يك مطلب "خواننده پسند و كامنت پذير" در آورد كه به اين شعر رسيدم كه البته اگر توي ذوقم نزنيد براي يك نوجوان پانزده شانزده ساله بد نبوده است!
تا قبل از اينكه زن بگيرم چشمه شاعري و عاشقي در وجود من فوران ميكرد و صد البته مرغزارهايي را نيز پديد آورده بود ولي با زن گرفتن اگر چه چشمه شاعري خشك شد ولي تا دلتان بخواهد چشمه عاشقي جوشانتر و خروشانتر گشت...ميترسم كه سيلش بنيانم را ببرد!
14 نظرات:
کجا بود که خوندم شعر زبان محرومان و محرومیت است؟
خب اگر باز محروم بودی ا زآنچه که داری شعر و شاعری ات دوباره شکوفه!!! می شد
ها ها ها..
اين يكي را ديگه نشنيده بودم!
البته فكرش را كه ميكنم ميبينم درست ميگي.
نوشتهی استيلای شما را خواندم... به نظرم نگاهتان تا حد زيادی ماترياليستی است. سازماندهی و مديريت در بنيان خود نيازمند نظرياتی است که در حيطهی کارهای عملی نمیگنجند، ولی ارزش خود را دارند، بنابراين مسألهی فريب در کار نيست اگر گروهی از مردم فقط به خاطر فکرهايی که توليد میکنند درآمد دارند. همين ابزارهای نرم و software که روزانه از بسياری از آنها استفاده میکنيم، گاه اهميت بسيار بيشتری از ابزارهای سخت و ملموس و عينی دارند.
فوتبالیستارو میگن که بعد زن گرفتن افت میکنن! امیدواریم سیل بنیادتون برنکنه.شعر همیشه از اون شرری که بر جان تنها میزنه خبر میاذره ولی خب کم هستند مثل مولانا که از جوشش درونشون بتونند سخن بگن!
امين جان
در مورد نگاه ماترياليستيام با شما موافقم ولي من منظورم از علومي مثل مديريت و برنامه ريزي نيست..حتي روابط عمومي و تبليغات را هم در حيطه كلمه فروشي نميدانم چيزي كه بيشتر مد نظر من است فلسفه عرفان فقه كلام منطق و در مرحله بعد ادبيات است...
دوستي داشتم كه دانشجوي فلسفه دانشگاه تهران بود و تعريف ميكرد كه روزي در كلاس يكي از اساتيد بحث درباره اهميت فلسفه در گرفت و دانشجويان نااميد از آينده شغلي به استاد گير داده بودند كه اصلا فلسفه به چه كار ميآيد كه رشتهاي را در دانشگاه به آن اختصاص دادهايد و ما را فريفتهايد كه آن را انتخاب كنيم و هر چه استاد استدلال ميكرد بلافاصله دانشجويان پاسخ ميدادند و استاد را مستاصل و درمانده كرده بودند تا اينكه استاد (حداقل در ظاهر و براي رهايي از موقعيت ناخوشايند) پذيرفت كه فلسفه به درد نميخورد ولي با كمال رندي به دانشجويان گفت كه عقل حكم ميكند كه دارايي خود را بيارزش يا كم ارزش جلوه ندهيم...اگر پرستيژ كار را حفظ كنيد من ميتوانم به شما درس بدهم و حقوقي بگيرم شما نيز در آينده ميتوانيد در اين گروه آموزشي استخدام شويد و درآمدي داشته باشيد!!
خـیر!!! نگاه گـوشـزد مـاتریالیـستی نیـست جناب امـین... مـاکـیاولـیـستی است :)))))
(شـوخی بـودها گـوشـزد عـزیز)
سلام دکتر گوشگوش جان عزیز(لقب دکتر گوشی رو که ازم کش رفتن!این یکی هم قابلی نداره)
خواننده پسند و کامنت پذیر؟:)))))))))
و چت کامنتی:))متاسفانه نظرخواهی خودم هم دچارش شده. گاهی میام اینجا نظر بنویسم فکر میکنم شاید مزاحم چت دیگران شم:)
شاعری هنوز هم در شما فوران می کنه:)
زيتون جان عزيز من...
سرافراز ميكني كه سر ميزني...مزاحمت كدومه.
از اونجايي كه عاشقي هنوز دارد در من فوران ميكنه!!! احتمالا اميدي هست كه روزي شاعري هم اگر نه فوران، ولي نمي بزند!!
اين روزها c-proxy كاملا از كار افتاده است و يك فيلتر شكن ديگر هم كه به سختي پيدا كردهام اگرچه صفحات اصلي را باز ميكند ولي كامنت دونيها رو باز نميكنه...
وبلاگهاي ديگرت هم كه فيلتر شدهاند...فيلترينگ چنان گسترده شده است كه بيشتر مستعار نويساني كه گاهي سياسي نوشتهاند را در بر گرفته...اينها را گفتم كه اين نتيجه را بگيرم كه اگر كامنتي از من نديدي از بينظريام!!! نيست.
سيبا را از طرف من ببوس.
كيانوش جان...شوخي هم نبود فرقي نميكرد! بالاخره اين مكاتب ساخته شدهاند كه هر كدام قسمتي از رفتار و عقايد ما را پوشش دهند!
کیانوش جان
گوشزدجان
من که ماکیاولی را خیلی دوست می دارم.اولین بار به صورت فحش با ماکیولی آشنا شدم و دیدم هر کی از هر کی بدش میاد بهش میگه ماکیاولیست!!!
بعد که خوندم راجع به اش دیدم بابا عجب آدم جالبی بوده مخصوصا با آن واقع گرایی و صراحت یگانه اش.
خوش به حالت که با ازدواج ته عشق و عاشقیت در نیومد...
مـعلومه ایـن دوسـتمون نــوشین پـستی رو در باب سـنگین بـودن گـوشـت نـوشـتی هـنوز نـخونـده هـــا :))
نـی لـبک جـان.. واقـعگرا و صـریح بـوده.. حـرفی هـم تـوش نیـست... مشـکل گــویا در غـیر اخلاقـی بـودن اون صـراحـت و واقـعیته ؛)
زلف بر باد مده ... خب بگین زلف بر باد مده تا ندهی بر باد م
مرسی از شعر زیبایت. ولی من ترجیح میدم که وقتی معشوق رفت عاشقی تموم بشه. اینطوری آدم زجر نمی کشه.
Do you have any idea? Click here and post a Comment