استيلا...بخش آخر
خيلی خستهام!
ديشب از تهران برگشتهام و ۸ صبح تا ۵/۲ بعداز ظهر در مطب مريض ديدهام و ساعت ۴ هم بايد بروم تا ۱۰ شب!
راستش حريص شدهام...
حساب کردهام که برای هر دقيقه ۱۲۰۰ تومان دارم میگيرم و اگر بخواهم بيست و چهار ساعت هم کار کنم اين درآمد برقرار است!
اين استيلا بر دنيای حقيقی است که برای من مقرون به صرفه تر است تا استيلا بر دنيای مجازی که اگر هم به بار بنشيند ممکن است به عمر من وصال ندهد.
من خيلی دير به اين نتيجه رسيدم که همه آنهايی که در مذمت پول (عامل استيلا) سخن میگويند يا نادانند يا قصد دارند با فريب و نيرنگ ديگران را از رقابت در اين عرصه باز دارند.
از نظر جامعه شناسی يک انسان کار میکند تا
۱- زندگی مرفهی برای خود و خانوادهاش فراهم کند.
۲- آينده خود و خانوادهاش را تامين کند.
۳- از احترام و منزلت اجتماعی برخوردار گردد.
۴- از نظر روحی ارضا شود.
۵- به مردم جامعه خود خدمت کند.
کليه مراتب فوق به ترتيب اتفاق میافتد مثلا بسيار بعيد است که کاری که معاش و آينده شما را تامين نمیکند بتواند از نظر روحی شما را اقناع کند يا به خدمت برای اجتماع وادار سازد.
سالها پيش پيرمردهايی بودند که هروز صبح به سنگچين کردن زمينهای بیصاحب اطراف آبادی خود میپرداختند و ساير اهالی روستا به تمسخر کار آنها مشغول میشدند...
۲ تا ۳ نسل گذشت که نوادگان آنهاقدر استيلای ديروز اجداد خود را دریابند و با قطعهای از آن زمینها بتوانند همه عمر نوادگان تمسخرکنندگان را به خدمت بگیرند.
امروزه در دنيای حقيقی هر چيزی صاحبی دارد ولی در دنيای مجازی عدهای به دنبال مالکيت بر عناوینی هستند که خود دستاندر کار ساخت آنند.
ما آنها را تمسخر میکنیم که مثلا ابوالبلاگر چیست و کیست...مشتری های روزانه دکان فلان بلاگر چه فرقی میکند که کم باشند یا زیاد...اجازه بدهید فلان بلاگر قوانین خود ساختهاش را به همه وبلاگستان تعمیم بدهد مگر چه میشود؟ این استیلا که سب«مال خود کردن امکانات » نمیشود.
در دنیای مجازی کسانی که به دنبال کار جدی با وبلاگند از همان پنج اصلی تبعیت میکنند که برای کار کردن در دنیای حقیقی برشمردم.
همه در پی استیلا و مال خود کردن امکانات دنیای حقیقی از طریق توسعه مالکیت در دنیای مجازیند...حتی اگر همه نوشتههایشان در مذمت پول و در جهت اثبات برتری فلسفه بر علم، دین بر دنیا، سیرت بر صورت و معنویات بر مادیات باشد!
وبلاگ نویسی برای من جدی نیست ...تفریح من وبلاگ نویسی است.
هم از این روست که ساعات بسیار محدود فراغتم را به این کار اختصاص میدهم...
برای من وبلاگ نویسی در بردارنده یک لذت روحی است ...اگر چه برخی را خوش نیاید!!
من برای شکستن سکوت سوت میزنم نه برای ساختن يک آهنگ حماسی.
پينوشت:
به نظر من تجربه هر شخص فقط براي خودش معتبر است و به كار خودش ميآيد.
بهتر است بجاي آنكه از ديگران بخواهيم كه از تجارب ما استفاده كنند از آنها بخواهيم كه از تجارب خود بياموزند و بكار ببندند.
هر آدمي در مقايسه با خودش هر سال مجربتر ميشود و نه در مقايسه با ديگران!
13 نظرات:
یاد مطلبی افتادم که بهرام پیشترها برای شما نوشته بود. اینجا:
http://pargar.persianblog.com/1384_2_pargar_archive.html#3469653
گوشزدجان
من اما،گاهی فکر میکنم وبلاگ برای برخی چون ساختن سایه ای بزرگ برای خودش است تا از دیدن این سایه لدت ببرد و حس کند که این سایه واقعی است.می دونی که چی میگم..
چی قول داده بودی و چی از آب در اومد!!!میگم شیطان بزرگی.بگو چشم!
سلام دکتر جان. :)
امیدوارم خداوند هم جون بیشتری بهات بده و هم وقت بیشتری که بتونی بیشتر کار کنی. فقط پیشنهاد میکنم وقت تفریح و استراحت هم برای خودت بگذاری که رفاه وقتی معنی پیدا میکنه که فرصت باشه آدم از اندوخته و حاصل رنجاش استفاده بکنه و لذت ببره. اینکه دلات خوش باشه که بچهات رو بذاری در بهترین مدارس خصوصی و بزرگترین خونه رو داشته باشی و ماشین سیستم بالا ولی تمام ایام عمرت تو مطب بگذره به نظر من زجرآورترین وضع ممکنهست. گفتم به نظر من البته ها! نیای کتککاری.
به عبارت دیگه اصفاهونی بازی رو بذار کنار. :)
تمام حرفهائی که تو این مدت زدی یکطرف این جمله فلسفی آخرت یکطرف. این مال خودته یا یه آدم مشهور؟ خیلی عالی بود.
مخلص نرگس خانم گل گلابی. xxx
سلام هاله جان
سرخیدم ها!
معدلش می شود=سرخ شدم ها
غـلط نـکنـم جـمله آخــر از ناپـلئون بناپـارت اسـت ؛)
ماني جان
اتفاقا قبل از نوشتن اين مطلب ، همان مطلب بهرام را خواندم!
نيلبك جان...ميخواستم شر اين مبحث را بكنم و جملات را تقريبا بدون ربط منطقي در كنار هم قرار دادم...اين يك مطلب منسجم از آب در نيامد چون راستش حوصله ادامه دادنش را نداشتم.
هاله جان...سبك نوشتن من تاكيد اغراق آميز بر جزء مغفول واقعيت است...بر اين اساس موقعي كه همه ضد آمريكايياند درباره نكات مثبت آمريكا غلو ميكنم و هنگامي كه همه بر بيارزشي پول و مال دنيا اشاره ميكنند به يادها ميآورم كه ماديات از معنويات مهمترند.
ماديات به باور من ديگ پلو است و معنويات در حد قاشق نمك آنرا خوشمزه ميكنند اما نمك را به جاي پلو نميتوان خورد!!
اين تاكيد موكد من بر رجحان عمل بر حرف ...بر اينكه حواستان باشد كه مالتان را ندهيد و حرف بگيريد...بر همين مبناست.
هاله جان ما را خيلي دست كم گرفتي!!...كي از خودم مشهورتر !!
كيانوش جان...از ناپئون بناپارت وبلاگستان!! كسي پپسي ندارد براي من باز كند؟!
گوشی جان با تشبیهات (پلو و نمک) چندان موافق نیستم.
نمک و هر نوع ادویهای برای ذائقه تنها اکتسابی هستند وگرنه از روز ازل اگر غذای بینمک بخوری یا حتی بعدها ذره ذره نمک رو کم بکنی به جائی میرسی که کوچکترین حسی به این مزه نخواهی داشت و اگر هم در غذا بریزند برایات طعم عجیبی پیدا میکند. مادیات و معنویات هر دو مهماند از دید من و مادیات رو به هیچ عنوان برتر و فراتر نمیبینم - مادیات رو برای رفاه میخوام یعنی برای لذت بردن از زندگی به اون رفاه نیاز دارم ولی برایام همه چیز نیست - کما اینکه از نظر فیزیکی قادرم پنج ساعت دیگر هم در روز کار کنم ولی ترجیح میدم اون پنج ساعت رو در کنار خونواده و به الواطی بگذرونم و از ثمره کارم لذت ببرم. شنبه و یکشنبه رو هم مگر دفترم آتش بگیره که سر کار برم. به نظر من مادیات چاشنی زندگیست. حال که خدا رو شکر اوضاع مالی رو به راه هست ولی زمانهائی هم که نداشتیم همین معنویات سر پا نگهمون داشته تا مشکلات رفع بشن. برای من عکس این موضوع قابل تصور هم نیست و فکر نمیکنم در فقدان معنویات هر نوع رفاه مالی بتونه به زندگیام رنگی بده.
بارها به خاطر معنویات از مادیات گذشتهام چون به احساس خوبی که در قبالاش پیدا میکنم احتیاج روانی دارم.
البته همین است فرق توی اصفاهونی و من غیر اصفاهونی. :)
ضمنا" پلو رو هم به جای نمک نمیشه خورد - البته تا حالا امتحان نکردم، اینبار یک قاشق پلو به خیارم میزنم ببینم چه از آب در میآد. :)
هاله جان:
در پي نوشتي كه نوشتهام ولي به دلايل فني نيمه كاره ماند همين را ميخواستم توضيح بدهم كه هر كس بر اساس ديدهها و شنيدههاي خود در طول زندگي به تجاربي دست مييابد كه ممكن است براي ديگري يا حتي براي خودش در دوره ديگر عمر معتبر نباشد.
اگر فرصتي و حوصلهاي داشته باشم يك بار سير تحول فكري خودم را در اين وبلاگ مينويسم تا معلوم شود كه چرا و چگونه يك آدم رمانتيك و احساساتي و كاملا متافيزيكي تبديل ميشود به يك آدم مادي و پولدوست و ...
البته ناگفته نماند كه در مورد پولدوستي خودم هم اغراق ميكنمها!!
میگم یک کم از تربیت بچههات بنویس به جای این حرفها. من عاشق تربیت بچههای اصفاهونیام. تو قوم مادر به همه بچهها عنوان آقا و خانم میدن. مثلا" آقا علیرضا یا خانم فاطمه (بچههای کوچک ها!). بچههام که آدم حظ میکنه از ادبشون. من و برادرم مردیم بسکه سرکوفت ادب و متانت بچههای قوم مادر رو خوردیم! چشم نداشتیم هیچکدومشون رو ببینیم. اصلا" هم اهل بچه لوس کردن نیستن. از اینشونام خیلی خوشام میآد.
خیلی دلام تنگ شده واسه اصفاهون. قرارمون با روری اینه که اگر روزی روزگاری پامون رسید به ایران مستقیم بلیط رفت و برگشت اصفاهون بگیریم و بیائیم سراغات. (دیگه مرگ یه بار و شیون هم یه بار - یههو بهات بگم اگر بناست سکته کنی همین الان تکلیفمون یه سره بشه).
بهتر است این طور فکر کرد
که انسان تغییر و تکامل خود را باید در تفاوت امروز خود با دیروزش ببیند و نه در تفاوت با دیگران...
هاله جان.
بيصبرانه منتظر چنين روزي هستم.
راجع به تربيت هم من چنين ديدگاهي را دنبال نكردهام...
به پسرهايم گاه به شوخي ميگويم كره خر!
چند وقت پيش با پسر كوچولوه سوار ماشين داشتيم ميرفتيم كه يك دوچرخه به طور ناگهاني جلوي ماشين پيچيد و من ناگهان ترمز زدم و سرم را بيرون كردم و گفتم آآآآآآي كره خر...پسر كوچيكه با تعجب پرسيد...داداشم بود؟!!
Do you have any idea? Click here and post a Comment