جامعه‌شناسی به زبان ساده

خوب...ما برگشیتم...رفته بودم پایتخت!

امروز در مطب صدای جار و جنجال دو پسر بچه شیطان از سالن انتظار بیماران تمرکزم را به هم ریخته بود...مدتی جیغ می‌زدند و بدو بدو می‌کردند و هر از گاهی عربده lمی‌کشیدند یا گریه می‌کردند.

منشی‌ام را صدا زدم و گفتم به پدر و مادرشان تذکر بده...گفت هر چه می‌گویم اهمیت نمی‌دهند و می‌گویند چکارشون کنیم...بچه‌اند دیگه!

گفتم دوباره از قول من تذکر بده!

مدتی سر و صدایشان قطع شد یکباره سر و صدای منشی بلند شد که خانم این چه وضعیه...

کاشف به عمل آمد که بابای بچه‌ها رفته و برایشان کیک و بستنی گرفته و آنها هم مقداری را خورده و بقیه را روی صندلی ریخته‌اند.

صدای مادر بچه‌ها می‌امد که خیلی بی‌خیال می‌گفت: بچه‌اند دیگه...حالا مگه چی شده!؟‌

به منشی گفتم: به مادرش بگو بیاید داخل.

زن بیست و هفت هشت ساله‌ای داخل شد که خودش بیمار بود.

پرسیدم خانم شما که خودت مریضی برای چه بچه‌ها را آورده‌ای؟

لبخند ظفرمندانه‌ای زد و گفت: توی خانه حوصله‌شان سر می‌رود!

دیدم که این زن را محال است که بتوان با بحث قانع کرد که به حقوق اجتماعی و مناسبات بین افراد و این قبیل مزخرفات احترام بگذارد...باید از راه دیگری وارد شد!

گفتم می‌دانی که از نظر علمی مطب پزشکان از سطل زباله کثیف‌تر است!!؟

لبخند بر روی لبانش خشکید!

ادامه دادم:که چند وقت پیش یک نمونه برداری برای کشت میکروب‌ها از مطب‌های سطح اصفهان انجام شد و مطب من یکی از آلوده‌ترین مطب‌های اصفهان شناخته شد و حتی میکروب سل و سیاه‌زخم ...

داشتم ادامه می‌دادم که سرآسیمه به بیرون دوید و فریاد زد: عباس...عباس...بچه‌ها رو ببر تو خیابون...حالا اینجا مریض می‌شن!!

برای بار هزارم به این نتیجه رسیدم که بیشتر مردم ما فقط در صورتی که پای سود و زیان خودشان در میان باشد به رعایت حقوق دیگران گردن می‌گذارند.




پی‌نوشت1:


چند وقت پیش یکی از بیماران قدیمی‌ام مراجعه کرده بود و پسر 19-18 ساله خود را برای معاینه آورده بود.وی یکی از آدمهای وراج و نصیحت‌گو و مدعی است که به واسطه قدمت رابطه بیمار و پزشک که بین ما بود سخنرانی‌ها و موعظه‌ها و حاشیه رفتن‌هایش را تحمل می‌کردم و به رویم نمی‌آوردم.


در بدو ورود شروع به موعظه کرد که این چه وضعیه...سه ساعته بیرون نشسته‌ایم...این بچه اینقدر بد حاله که استفراغ کرد.


پرسیدم کی؟


گفت همین الآن!


پرسیدم کجا؟


گفت توی توالت!


گفتم یک دقیقه صبر کنید!


بلافاصله از اتاق بیرون رفتم و داخل توالت شدم...حدسم درست بود!


کاسه دستشویی (و نه توالت) پر بود ار مواد استفراغی پسره نره‌خر!...یک مایع زرد رنگ بد بو با تکه‌های گوجه و برنج بیش از نیمی از کاسه دستشویی را پر کرده بود.


به اتاق برگشتم و گفتم شما که زبان موعظه‌ات همیشه دراز بوده و هست چرا به این جوان یاد نداده‌ای که در دستشویی که همگانی است نباید استفراغ کرد و اگر هم کردی باید آنرا تمیز کنی و نه اینکه بی‌تفاوت و بی‌خیال آن را ترک کنی!


پسر حرفی برای جواب دادن نداشت و پدر خجل شد و رفت و آن را تمیز کرد.



پی‌نوشت2:


مدتی پیش آمبولانسی از یکی از بیمارستانها به دنبال من آمد تا برای ویزیت بیماری مرا به آن بیمارستان ببرد.


بیمارستان در طرف چپ خیابان قرار دارد و وقتی آمبولانس از لاین سمت راست با گردش به چپ مسیر اتوموبیل‌های باند مقابل را مسدود کرد تا به داخل بیمارستان بپیچد یک اتوموبیل پیکان جلوی پل ورودی بیمارستان توقف کرد وراننده آن از ماشین پیاده شد و در اتوموبیل خود را قفل کرد و در حالیکه با انگشت اشاره خود عدد یک (به معنای یک دقیقه صبر کن) را نشان می‌دا د با عجله به طرف یک مغازه گل‌فروشی نزدیک بیمارستان دوید و وارد آن شد.


راننده آمبولانس نه راه پیش داشت و نه راه پس!


مسیر اتوموبیل‌های لاین روبرو را کاملا مسدود کرده بود و چند بوق زد و راننده پیکان برنگشت.


من از آمبولانس پیاده شدم و به داخل گل‌فروشی رفتم.


راننده پیکان به گل‌فروش اصرار می‌کرد که عجله کن!! می‌بینی که ماشینم را بد جا گذاشته‌ام چه ترافیکی ایجاد شده...زود باش.


به او گفتم آقای محترم! من فقط مشتاق اینم که بدانم موقعی که مشغول چنین قانون شکنی آشکار و نقض فاحش حقوق شهروندی بودی چه فکری در سرت بود...چطور رویت شد؟


بی‌اعتنا و با عجله از کنار من گذشت و در حالیکه دستش را به نشانه "چه خبرتونه!!" برای سایر ماشین‌ها و آمبولانسی که خشمگینانه برایش بوق می‌زدند ( جلوی در بیمارستان و زیر تابلوی بوق زدن ممنوع!) سوار ماشین شد و ده متر جلوتر در ایستگاه اتوبوس پارک کرد و پیاده شد!


جامعه شناسی در ایران امروز فرمول پیچیده‌ای ندارد...خودخواهی عصاره و جوهره رفتار مردمان است.

38 نظرات:

ای اصفهونی کلک!
کلی خندیدم از زرنگی‌ات

خیلی لطیف! این مشکل را حل کردی!

جناب آقای دکتر. سلام. ما بچه که بودیم از مدرسه و از توی کوچه بازی کردن که به خانه برمیگشتیم تمام دست و پا و صورتمان پر از خاک و گرد و چرک بود. توی زمین های خاکی هم که بازی میکردیم و زمین میخوردیم و سر کاسه زانویمان زخم میشد و همانجا با آب میشستیم و ادامه میدادیم. هیچوقت هم نه میکرب سل به سراغ مان آمد و نه سیاه زخم گرفتیم... اینقدر با میکرب و گرد و خاک رفت و آمد کردیم که دیگر رویشان کم شد و نمیتوانستند اثری در سلامتی ما بگذارند. اینطور بود که بدن ما عادت کرد. حالا همیکنه یک گرد و خاکی جایی نزدیک بچه ای میشود بچه را میفرستند هزار تا آزمایش رویش انجام میدهند و قرص و دوا به نافش میبندند.

:)) کاملا با حرفتون موافقم.فقط گاهی اینجور مصلحت اندیشها وقتی دهن به دهن می گرده و مخصوصا وقتی منبع علمی نادرستی باشه کارو خراب میکنه!

یعنی شما هم از روشهای حکومتی استفاده کردید!

سلام علیکم

یاد داستانی آن اصفهانی محترم افتادم که با موهای داخل بینی اش مشکل مختصری داشت!

نیک‌آهنگ عزیز
اگر حوصله و وقت داشتی این مطلب را هم بخوان.
نرگس جان کاملا باهات موافقم.
یک دوست رادیولوژیست دارم که می‌گفت همیشه برای اینکه همراهان مریضها در اطاق سونوگرافی دورم جمع نشوند بهشون می‌گفتم اشعه دستگاه براتون ضرر داره!!
کم‌کم دیدم از اول تا آخر زمانی که باید مریض را سونو کنم مجبورم بهش دلداری بدهم که چندان هم ضرر نداره!! این راه حل رو ولش کردم
فرهاد جان
اگه شما بودی چکار می‌کردی؟
جدا دوست دارم بدونم چون من خیلی به جواب صحیحی برای حل این مشکل نیاز دارم.
خدابیامرز عزیز
داستانش را بلد نیستم.
ممنون می‌شم اگه تعریف کنی

سلام گوشزد عزیز
من تازه با وبلاگتون آشنا شدم.به مطالب جلبی میپردازید.برای حل یک مشکل رآههای مختلفی وجود داره و گاهی آدم باید از ابتکار استفاده کنه. خوبه که شما توانائی این کار را دارید.فقط امیدوارم که اون خانم تبلیق بد برای مطب شما نکنه.:) مرسی

اصلاح میکنم تبلیغ نه تبلیق. ببخشید:))

آخ آخ آخ! چطوری تونستین بعد از این همه ارشاد خواننده هاتون(!) مرتکب یک همچین حرکت فاشیستی ای بشین آقای دکتر!!!

سلام جناب گوشزد
راه حل جالبی به کار بردید. چند نکته در خصوص این موضوع در فرانسه میتونم بگم
1. تمامی مطب ها در گوشه ای از اتاق انتظار، محلی برای بازی بچه ها دارند که شامل تعدادی اسباب بازی هست که اونها رو سرگرم کنه
2. در هیچ مطبی بدلیل ریخته شدن کیک و بستنی و ...-اونهم توسط بچه ها_ با کسی بحث نمی کنند
3. بندرت سر و صدای بچه ها رو بعنوان سلب اسایش محسوب میکنن و اگر واقعا سلب اسایش باشه سعی میکنند به روشی به خود بچه -نه والدینش- توضیح بدن که اینکار صحیح نیست

البته میدونم که موانع زیادی برای این راه حل ها تو ایران هست چرا که اولا مردم تصور میکنند هر لحظه که اراده کنند میتوونند یه پزشک رو در مطبش ببینند و به خودشون حق میدن بدون هیج نوبتی به مطب بیان
که این باعث رفت وامد زیاد در مطب میشه دوم اینکه نه هیچ بچه ای عادت داره براش توضیح بدن و نه هیچ بزرگسالی حوصله و وقت
این کار رو.
در هر حال امیدوارم این کاری که کردید باعث نشه از فردا شایع بشه که مطب گوشزد نرید که دچار انواع و اقسام بیماری ها میشید
نگار

اون خانم حتما" اصفاهونی نبوده که ندونسته چه جور بدل‌شو به‌ات بزنه. :)

خیلی زبلی ولی. ایول.

سپیده جان
فکر نکنم تبلیغ بدی بکند.
مینا جان
بعضی از مردم در ایران امروز آنقدر خودخواه و متوقع شده اند که راهی برای برخورد صادقانه و مودبانه برای آدم نمی ماند...کافیست فقط در شهر رانندگی کنی و هر روز نظاره گر رفتار آنان حین رانندگی باشی...شب احتمالا پی نوشتی در این باره خواهم نوشت
نگار خانم عزیز
کلا این اروپایی های اجاق کور!! و کم بچه عاشق بچه و شیطنت های آنند وگرنه ما در ایران از نظر بچه با مازاد بچه روبروییم و نه فقط من که بیشتر بیمارانی که در سالن بودند از دست شیطنت های آنان به عذاب بودند.
از طرفی این تجربه برای من چند بار تکرار شده است که بچه ها با شیطنت و خرابکاری خود خسارتی وارد می کنند و والدینشان با بی اعتنایی هر چه تمام تر حاضر به پرداخت خسارت نیستند.
در مطب متخصصیا اطفال تدابیری شبیه به آنچه گفته ای وجود دارد ولی سایر متخصصان نمی توانند چنین هزینه ای را برای موارد کمی که ممکن است بیماری با بچه اش مراجعه کند تقبل کنند
اینجا هم کسی در مراکز دولتی به خرابکاری بچه های اینچنینی توجه نمی کند ولی در مراکز خصوصی نمی توان نسبت به آن بی اعتنا بود.
راستش را بخواهی (علیرغم آنکه می دانم به چه چیزهایی متهم می شوم) به منشی ام سپرده ام که بیارانی که بچه به عنوان همراه با آنان است نوبت ندهد و آنان را به اصطلاح دک کند...اگر هم خیلی اصرار کردند برای روزی دیگر نوبت دهد و خواهش کند که در آن روز بچه را به دنبالشان نیاورند.
هاله جان!
خوبی؟
آن آدرس جدیدی هم که برایم دادی فیلتر شده است.
با فیلتر شکن هایی هم که دارم نمی توانم برایت نظر بگذارم که از فرمایشات گرانقدرم لذت ببری!
در هر حال به یادت هستم

گوشزد عزيز، توي اين ژابن هر مطب دندان‌يزشكي و يا كلينكي(بيمارستان كه جاي خود داره.) رفتم، يك قسمتي را براي سرگرم كردن بچه‌‌ها هست، كه در اون قسمت كتاب و اسباب‌بازي و خلاصه وسايلي كه بچه بتواند سرگرم بشه و انرژي خود را تخليه كنه، وجود داره. حتا در يك مطب داندان‌يزشكي ديدم كه مادران كه با بچه‌‌هاي خود براي درمان مي‌آمدند، خانمي مسئول نگه‌داري از بچه‌‌ها وجود داشت كه بچه‌‌ها را سرگرم كنه، تا دندان‌يزشك بتونه مادر بچه‌‌ها را با خيال و اعصاب راحت درمان كنه. شايد بد نباشه شما هم يك فكري در مورد اين گزينه بكنيد. به گمان من يدر بچه‌‌ها كيك و بستني را تهيه كرده بود تا باعث بشه بچه‌‌ها كمي كم‌تر سروصدا كنند(نيت درست، نتيجه افتضاح). به هر روي ارباب رجوع و يا به قول اين‌جايي‌‌ها اوكاكوساما(お客様=OKYAKUSAMA) سرويس مي‌خواد، حتا اگر ايراني يا اصفهاني باشه.

سلام
من فکر کنم اولین باره میام اینجا یعنی یه جواریی تازه کشفت کردم
جای خوبیه من که خوشم اومد
به ریخت وپاش من هم سر بزن میگن جای خوبیه !!!

گوشزد جان در این آلمان هم اکثرأ در همان اتاق انتظار که بیماران میشینند یک گوشه اتاق یک سبد یا جعبه چوبی گذاشتند که درش اسباب بازیها و کتاب داستانهای است و معمولا اسبابازی "لگو" که بچه را حسابی سرگرم میکنه.معمولا هم این اسباب بازیها را هم نو نمیخرند,بلکه یا بیماران مال بچه های خودشون را که دیگه بزرگ شدند هدیه میدند و یا از بازار دست دوم فروشی میخرند.که کلا هزینه چندانی نمیبره .بچه میشینه همون گوشه و بازیش رو میکنه و بعد هم اسبابها را خودش جمع میکنه. شاید این نسخه ها فقط به درد اینجا بخوره و در آنجا کارامد نداشته باشه و تا آدم خودش اونجا نباشه نمیتونه بفهمه که چی میگذره ولی شاید بشه یک اکسپریمنت کرد.

در ضمن من با اجازه به وبلاگ شما لینک دادم.

يک سوالی آقای دکتر: با اين توصيف که از مطب خودتان کرده‏ايد، آيا بيماران‏تان کم نمی‏شوند؟! ;)

ای فاشیست روانشناس:)) خوب یه مهد کودک بغل مطبت باز کن. اگر پول کم آوردی هواپیمای اختصاصی‌تو بفروش:)

اگر اون خانم به جای اینکه بگه بچه‌هام تو خونه‌ حوصله‌شون سر می‌ره می‌گفت هیچکی نبود از بچه‌هام نگه‌داری کنه چی؟
آهان... راستی بابای الدنگشون همراهشون بوده:)))

زیتون جان
هواپیما را هم که بفروشم!! پاسخگوی مطالبات به حق امت همیشه در صحنه نخواهم شد!

لرد عزیز
من در روز حداکثر چهل تا پنجاه بیمار را در دو شیفت صبح و عصر ویزیت می‌کنم و مراجعینم حدود هفتاد نفرند.
جدیدا ترجیح می‌دهم بجای آنکه از ته صف مراجعین صرف نظر کنم از میان صف برخی را که آرامشم را بر هم می‌زنند ویزیت نکنم...بحثی را که در پست ملاک انتخاب و آزمون صداقت نوشته‌ام به همین علت بود...برای انتخاب بیماران، ویزیتم را زیاد نمی‌کنم...برخی را به همین روش و برخی دیگر را با ملاک‌های دیگر حذف می‌کنم.
سپیده جان
از لطفت سپاسگزارم...من هم لینک وبلاگ خواندنی تو را اضافه کردم

آقا سلام عرض شد...

لطفا آدرس مطلب رو بديد كه من تعداد مريض هاي مطبتون رو دو برابر كنم.

ایول.
کلی حال کردم با این حرکاتت...

جناب گوشزد عزیز
پیشنهادی داشتم. البته نظر شخصی است.
وبلاگ شما از آن جهت به بوک مارک من اضافه شد که مشکلات اجتماعی در ان بیان می شد و همه در ان نظر می دادند. مشکلاتی که در همه ما کم و بیش مشترک است و بسیاری از انها به گمان شما، من و بسیاری از خوانندگان به باورهای غلط، خرافه پرستی و تعصبات بی جا و lعدم انعطاف پذیری در مورد رسم و رسوم بود.
چند مدتی است که هر گاه سر می زنم اثری از آن ها نمی بینم. اگر چه اکثر موضوعات انتخابی شما جذاب هستند ولی چیز هاییست که در وبلاگ های دیگر فراوان یافت می شود.
چیزی که کم یافت می شود اما بسیار با ارزش است وبلاگ های تخصصی است.
متشکرم

ممنون گوشزد جان.

امید جان
راضی به زحمتت نیستم!
سهراب عزیز
کاش مشخصا ذکر می‌کردی که چه مطالبی را (از مطالب قبلی من) پسندیده‌ای.
مطالب تخصصی به درد وبلاگ نمی‌خورند و خواننده‌ای نخواهد داشت.

بچه هاي ايراني بشينن توي مطب كتاب بخونن بازي كنن بعد هم اسباب بازي ها رو جمع كنن؟شوخي مي كنيد؟اين زني كه دكتر توصيفش رو كرده و من هم امثالش رو زياد ديدم مي گه:بچه ن نيمي خوان و نمي تونن جمع كنن آ بي زحمت خودتون جمش كنين .كيك و بستني رو هم كه حتما خود دكتر بايد جمع كنه؟برام خيلي جالبه همه اين جور مواقع چه مدافع بچه هاي وحشي مي شن.در ژاپن چنين است و در آلمان فلان است و... پرستار بچه در مطب در ايران هه هه هه!بامزه س . همه يادشون رفته كجان.اين جور مواقع كساني كه بچه كوچيك دارن فكر مي كنن همه بايد مثل خودشون عاشق اون بچه ي گه بشه.فكر نكنم كنترل اون بچه اشكالي داشته باشه.يا تربيتش حتما بايد جوري باشه كه آزاد و نفهم و وحشي بار بياد؟

ابتكار جالبي بود. من به اين نتيجه رسيدم براي كمتر شدن مشكل دستشويي روي كاغذ بنويسم و به ديوار بزنم. البته اندازه آن بايد خيلي بزرگ باشد تا طرف در آن شرايط بحراني!! بتواند بخواند و حتي اگر شرايطش بحراني نيست براي آينده آنرا ياد بگيرد.

من فكر مي كنم عمده ترين مشكل ما همينه كه هر كسي فقط به فكر خودشه، اگه اين مشكل حل مي شد دنياي همون خيلي زيباتر بود ولي افسوس

نازمنگولای عزیز
خودخواهی تا عمق جان تک تک ما رسوخ کرده است...از رانندگیمان پیداست.

آقای دکتر
قسمت آخر رو خیلی خوب تفسیر کردین حال من بد شد شما سناریو بنویسی اجرا نشده آدم رو تکون میده

سلام
ضمن اینکه حق را به شما می دهم و به نظرم حرفتان صحیح است اما این نوع برخورد به نظرم خیلی جالب نیست !

سلام. لینکت کردم.

گوشزد جان، اگر به دنبال آرامش مي‌گردي، هواييما را بفروش و به جاي مهدكودك و اين حرف‌هاي كودكانه يولش را سرمايه كن، بيا مثل ما خارج‌نشين شو. البته اگه به فكر كار كردن در حرفه خود در اينور آب باشي كه بايد گفت ول معطلي، چون‌ مدرك شما را متاسفانه حتا به عنوان آميول‌زن هم در اين ينكه دنيا قبول ندارنند تا چه برسه بخواهي مردم را مثل سيب‌زميني و يياز سوا كني و ويزيت بدي. ولي خدايش عجب جامعه بي در و ييكري اين ايران ما. نه تنها مردم آيارتمان و خانه خالي‌شان را به خانواده‌‌هاي بچه‌دار نمي‌دن، بلكه ويزيت خانم و يا آقا با بچه همراه هم اكيدن ممنوعه.

اینکه خوبه دکترجون چند وقت پیش زنگ زدم مطب شوهرم دیدم عصبانیه.میگفت:دیدم سروصدای دعوای منشی با یک خانوم از اتاق تزریقات بلند شده .رفتم دیدم مریض میگه چراهمه آب مقطر را توی سرنگ نریختی؟منم گفتم خب بقیه اش را بردار ببر خونتون !خیلی ناراحت بود میگفت ببین من باید با کیا سروکله بزنم حالا من چه جوری فرق تزریق وریدی و عضلانی مقدار سی سی مصرفی و .. براش توضیح بدم تا متوجه بشه؟!

دارم فکر می کنم اگه شما متخصص زنان بودید ...................

خیلی خوشحالم که دوباره اینجا می بینمت............

خیلی خوشحالم که برگشتی..........

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes