قهر

اين نوشته را تقديم مي‌كنم به دو نفر از بهترين دوستانم در دنياي مجازي

دقيقا ده سال پيش، زماني كه من سي ساله بودم، يكي از اقوام خانم من كه زني چهل و شش ساله بود به عنوان زن دوم عقد مردي ۶۵ ساله در آمد كه زن و فرزندان بزرگ داشت و بسيار ثروتمند بود.
به دعوت من براي گذراندن ماه عسل به اصفهان آمدند و ده روز مهمان ما بودند.
در يكي از اين روزها در حين صحبت راجع به افزايش فساد من به ذكر خاطره‌اي پرداختم كه چگونه يكي از منشي‌هايم كه زني شوهردار بود و عاشق من شده بود را اخراج كردم چرا كه مي‌گفت من حقوق نمي‌خواهم و پول بيمه خودم را هم از شوهرم مي‌گيرم و به تو مي‌دهم كه بتوانم اينجا پيش تو كار كنم!...چهره تازه داماد در هم رفت و دمغ شد.
چندي بعد كه به تهران رفتيم از عروس و داماد سراغ گرفتيم و كاشف به عمل آمد كه داماد از دست من بسيار ناراحت است و آن خاطره‌گويي را توهين به خود تلقي كرده است كه : منظور گوشزد اين بوده است كه طعنه بزند و بگويد كه شما مردان مسن بايد با پول خرج كردن دل خانم‌ها را به دست آوريد ولي ما مردان جوان و خوش تيپ نه تنها به پول خرج كردن به اين منظور نيازي نداريم بلكه در صورت لزوم مي‌توانيم براي شما هم خرج كنيم!
من در پاسخ در كمال ادب پيغام دادم كه چنين منظوري نداشته‌ام...پاسخ فرستاد كه بايد در جمع از من و همسرم عذر خواهي كني!
همه فاميل و خود من لجمان گرفت...پيغام دادم كه عذر خواهي كه نمي‌كنم...حتي اگر آن منظور كه شما گفتي در كلام من مستتر بوده است توهين تلقي نمي‌شود...فوقش واقعيتي است ناگوار!
از تهران كه برگشتيم در همه فاميل شايع كرد كه من به زن او نظر داشته‌ام...خبر كه به من رسيد برايم اهميتي نداشت ولي از حيث خانمم ناراحت شدم ولي واكنش فاميل او به اين مسئله بي‌اعتنايي مطلق بود و خودش هم كه ابتدا با بحث و جدل مي‌خواست براي ديگران پوچ بودن اين ادعا را ثابت كند وقتي ديد كه همگان با ريشخند با ادعاي تازه داماد برخورد مي‌كنند و به او مي‌خندند آرام شد.
تازه داماد ولي دست بردار نبود...براي زن طلا و جواهرات و آپارتمان و اتوموبيل و ...مي‌خريد فقط مطلقا ملاقاتش را با من و خانمم كه بسيار دوستمان مي‌داشت ممنوع كرده بود...حتي باوركردني نيست ولي سيستم ضبط مكالمات بر روي تلفنش نصب كرده بود و تماس تلفني او را با ما ممنوع كرده بود.
خانواده عيال بسيار مهماني‌هاي بزرگ برگزار مي‌كنند و هر سال در ۵-۶ مهماني بزرگ دعوت ما را هم مي‌گيرند...ما مي‌رفتيم و آنان نمي‌آمدند...صد البته براي من اصلا مهم نبود...به مرور حتي تازه عروس را مقصر مي‌دانستم كه چگونه در كتمان و وارونه نمايي حقيقت با سكوت خود كمك مي‌كند.
اما كم‌كم با دور شدن از زمان واقعه و با دور بودن ما از صحنه نزاع و نيز با توجه به تمول داماد كه با كمك هاي مالي به افراد خانواده مي‌كرد ورق برگشت.
گروهي از كساني كه تا پيش از اين ايشان را كاملن مقصر مي‌دانستند كم‌كم در لباس خيرخواهي و تظاهر به بي‌طرفي، طرف ايشان را گرفتند و ...به تدريج ديگر در مهماني‌ها، به خاطر او، ما را دعوت نمي‌كردند و البته گاهي بقيه هم كه ما را دعوت مي‌كردند خودمان نمي‌رفتيم...
ده سال از اين ماجرا گذشت و در اين مدت جز در مراسم ختم برادر زن من كه داماد و من به اجبار روبرو شديم همديگر را ملاقات نكرديم و كل حوادث از ياد من رفته بود تا اينكه دو ماه پيش...
دو ماه پيش خانم من با تعدادي از اقوامش كه مهمان ما در اصفهان بودند به طور تصادفي آقاي داماد را در هتل شاه عباس مي‌بينند و چون اقوام همگي به سلام و احوالپرسي مي‌پردازند خانم من هم به رسم ادب احوالپرسي مي‌كند و ايشان را به خانه ما دعوت مي‌نمايد.
در خانه براي من تعريف كردند كه پيرمرد هفتاد و پنج ساله به مدت يك ساعت با هيجان هر چه تمام‌تر به بازگويي برداشت‌هاي خود از آن ماجرا پرداخته بود و حتي انكار همراهان و خانم من كوچكترين تاثيري بر او نداشته است...
قصه كه به اينجا رسيد دلم برايش سوخت.
او آدم بدي نبود و از من چيزي بجز عذر‌خواهي نمي‌خواست و من اين دو كلمه بي‌ارزش را از او دريغ كرده بودم و در طي اين ساليان برايش رنج و تعبي فراهم كرده بودم كه پس از ده سال، شعله‌اش از زبانه كشيدن نياسوده بود.
من كه روزي دهها بار از دهها نفر بي‌جهت و با جهت عذر خواهي مي‌كردم شده بودم يك طرف فرآيند لجاجت!
بارها شعار داده بودم كه ناسزا و تحسين و تمجيد و سپاس و پوزش و موعظه و ...را از يك جنس مي‌دانم و برايم علي‌السويه‌اند ولي در عمل زندگي اين زن و شوهر را در مسيري قرار داده بودم كه سزاوارش نبودند.
هفته بعد به تهران رفتم و جلوي تعدادي از اقوام از او معذرت خواستم و برگشتم...
امروز كه نگاه مي‌كنم هيچ چيزي از من كم نشده است!

35 نظرات:

پيرمرده خل بوده

آفرین گوشزد جان. گرچه کاش همان اول این کار را کرده بودی. همان‌طور که خودت نوشتی خیلی از وقت‌ها واقعا ارزش ندارد که دلی را برنجانیم. احساسات آدم‌ها خیلی مواقع ساده‌تر از آن هست که ما فکر می‌کنیم. ضمنا من نمی‌دانم این متن برای کیست ولی اهمیتی هم برای آن‌چه نوشتم ندارد.
شاد باشی
پویا

گوشزد جان سلام
با اجازه ات میخواستم بگم من اصلا با این آرگیومنت شما موافق نیستم. به نظر من شما چون دوطرف دخیل در این ماجرا را دوست خود میدانی/بیشتر احساسی با این مساله برخورد کرده ای. ولی حقیقت این است که اگر کسی روشش برخوردش با دیگران بر این مبنا باشد که شلوغ کاری کند و شاید هم فرضا مظلوم نمایی و با مطرح کردن دوباره و دوبارهء موضوع دیگران را وادار به عقب نشینی کند/ صدمهء اثلی را خودش خواهد خورد. دوستان قدیمی اش از اطرافش پراکنده خواهند شد و کینهء ماندگارش باعث خواهد شد به سوی کسانی روی بیاورد که بدون اطلاع از او هواخواهی میکنند و دلالت دوستان را طرفداری از دیگری تلقی میکند و ....
خلاصه اینکه لطمهء اصلی به روح و روان خودش وارد میشود. به نظرم معنی اینکه "بعضی ها خود سزای خویشند" هم همین است.
بنابراین من معتقدم با کوتاه آمدن و یا به قول تو یک عذرخواهی ساده (وبه تعبیر من بناحق) تنها این رفتار را تشویق خواهیم کرد.
اینجا همیشه میگویند در مدارس در مقابل بولی ها فرم باشید و کوتاه نیایید. این هم از همان مقال است به نظر من.
به نیت پاکت آفرین میگویم و آرزومند خوشبختی ات هستم.

گوشزد عزیز
البته باید این رو هم اضافه کنم که منظور من کلی بود و عقیده دارم چنین رفتاری در کل فرد مدعی را در برخوردهایش با دیگران متوقع تر میکند و این درست نیست. مورد خاص شما را نمیدانم. شاید باید دو دوستتان با حضور شخص سومی که هر دو قبول دارند، مثل خودتان مثلا، با هم گفتگو بنشینند با نیت واقعی اصلاح البته و اختلافاتشان را حل کنند. این که یکی شان مثلا غیرمنطقی است و طرف منطقی تر باید بزرگتری کرده و عذرخواهی کند حتی اگر "هی اور شی دازنت مین ایت" مشکلی را حل نمیکند به نظر من.
از اشکالات تایپی نظر قبلی ام هم معذرت میخواهم. (معذرت مال اینجور جاهاست!!)

گوشزد عزيز،
چه خوب شد که دل‌تان سوخت!
گذشته از آن، اين ماجرا چقدر عالی بود! خيلی مهم است که بدانيم در برخورد احساسات، نکات ريز و حتی احمقانه می‌توانند بسيار مهم باشند.

پويا جان...
اميدوارم خودشان بفهمند كه منظورم آنهايند و در بحث شركت كنند.
پروين عزيز:
من با تو موافقم كه باج خواهي و زورگويي گاهي به عنوان يك رفتار آموخته شده و يك روش اثر بخش به كار گرفته مي‌شود و بهعقب نشيني در برابر آن به طور عام جايز نيست.
ولي به طور خاص صحيح است!
يعني اينكه اين روش را نبايد در مورد كساني كه بطور دائم با هم زندگي مي‌كنند مثل افراد خانواده، دوستان نزديك و همكاران سر كار، اين روش در آنان سبب تشديد رفتار باج خواهانه و سلطه گرانه و توجه طلبانه مي‌شود...ولي در مورد پيرمرد ما كه بعد از ده سال اين مسئله را نه تنها فراموش نكرده كه جزء بزرگي از ذهن او را اشغال كرده است، روابط اجتماعي او را محدود نموده و در عين حال هيچ بدي در حق من نكرده است...كمي احترام اضافه بر حق خود مي‌خواهد!! آن هم از كسي كه زياده از اين متاع در اختيار داشته!...گمان نمي‌كنم كه اين زياده خواهي او با اين كار ادامه يابد...
اگر چنين شد حتما در همين وبلاگ مي‌نويسم.
امين جان!
بهت نمياد كه سحرخيز باشي...فلاسفه معمولا تا لنگ ظهر مي‌خوابند!!
امان از اين دل رقيق من كه هر چه مي‌كشم از اوست...مي‌سوزد و خاكستر نمي‌شود كه شرش كنده شود!

اممممممممم! یاد گرفتم بسی از شما!

نمیدونم ولی گاهی ادمها با چیزهای کوچکی اروم میشن .اون بنده خدا هم شاید اولش براش خیلی مهم نبوده ولی بعدا که تو فامیل پخش شده یه جورایی براش حساستر شده.
پدرم گاهی با ناراحتی بهم میگه وقتی یه کاریو بهت میگم بگو چشم.هی میگم آخه چه اصراریه ولی تازگیا فهمیدم که این حالتش وقتی شدیدتر میشه که احساس تنهایی و مورد توجه قرار نگرفتن میشه، میخواد از من.

یه بار خواهرمم گفت وقتی میدونی بعضی کلمات برای دیگران چقدر میتونه حیاتی باشه و ازاد و رهاشون کنه بگو حتما بگو.مطمین باش اون حتی اگه دشمنت باشه در ک میکنه که تو این حالتشو درک کردی و عمیقا خوشحال میشه.
کارتون تحسین برانگیز بوده.
تجربه ی خیلی جالبی بود برام و آموزنده.

نرگس جان
به نظرم خودش خودش را مات كرده بود...فكرش را كه مي‌كنم حتي عذر خواهي من را همه به حساب بزرگواريم گذاشتند و نه به حساب خطاي مرتكب شده!

گوشزدی جان، سام علیکم! :) ...اولا که خیلی ممنونم بابا، کلی خجالت دادی که این پست رو تقدیم کردی به من!! ( و اون نفر دوم البته!؛)) ، من که راضی به زحمتت نبودم ؛)، بعدش هم باز هم خجالت دادی، معذرت خواهی لازم نبود بکنی دیگه اینجوری!؛))) درسته که خیلی اذیت کردی این مدت و خیلی متلک پروندی و خیلی ...ولی خوب ما مثل همیشه به گندگی خودمون بشخیدیم همون اول!؛))) .... حالت چطوره گوشزد جان؟:) ...حالا یک نظر جدی هم بدم که ناکام از دنیا نرم :) : گوشزد جان، من گاهی تعجب می کنم، چون خودم خیلی خیلی کم اتفاق افتاده که از کسی انتظار عذر خواهی داشته باشم، یک گفتگوی روشن کننده رو خیلی بیشتر ترجیح میدم، و واقعا اگر هم برام پیش بیاد که کسی ازم معذرت بخواد، دلم نمی خواد که برای دل خوش کنک من باشه، و حداقل بدونه که برای چی معذرت می خواد. تازه در اون حالت هم باز توضیحی که بهم میده برام مهمتره از خود ابراز معذرت خواهی. ولی خودم برام سخت نیست که از دیگران معذرت بخوام. ولی باز هم فکر می کنم که معذرت خواهی که خودم بهش اعتقاد نداشته باشم، یک جور گول زدن دیگری هست. مثلا در مورد این مثالی که آوردی، اگر من بودم به جای پیغامهای از راه دور و بعد معذرت خواهی برای آشتی کردن، با اون آدم به گفتگو می شستم و بهش نشون می دادم که چنین منظوری نداشتم. و نمی ذاشتم که سو تفاهمی سالها ادامه پیدا کنه. شاید گاهی اینطور معذرت خواهی راه حل بدی نباشه، ولی کلا این راه رو من درست نمی دونم.

الان اون پست قبلیت رو دیدم،...سالگرد ازدواجت خیلی مبارک باشه گوشزد جان، واقعا تبریک. اگر میشه به خانم گلت هم خیلی تبریک بگو، البته اگر وقت داشتم یک کمی بیشتر مینوشتم! شانس آوردی که نمی تونم مثل قدیم پر حرفی کنم :)

شبنم عزيز و گلم
هر چه فكر مي‌كنم اين اواخر اينقدر خوشحال نشده بودم كه امروز تو با پاي خودت براي عذر خواهي و دستبوسي اينجا آمدي و من بزرگوارانه دستم را پس كشيدم و پيشانيت را بوسيدم!!
دلم خيلي برات تنگ شده...مي‌دونستم كه پول كششي دارد كه سوسياليست ترين افراد را كاپيتاليست مي‌كند چه رسد به تو كه از اول عين خودم پولكي بودي!
من سعي مي‌كنم كه خيلي مزاحمت نشم ولي اگر هم شدم حق مسلمم است!

اونی که حـق مسلم شماست انرژی هـسته ای است گـوشزد جـان... اجازه نده که استعمار گولت بزنه و چیز دیگه ای رو جانشین انرژی هسته ای کنه !! منهم که میبینی اینها رو الان مینویسم مــستم انگار :))

کار خوبی کردی عـذر خـواهی کـردی... راستی هم که چیزی از آدم کم نـمیشه

پیوست
حالا جریان منشیت رو برای ماهم بگو تورو خدا تا از فـضولی نـمردیم

agha doctor: ouzer khahiye shoma eshtebah bode zira ke bar akse khaste ghalbeton amal kardid. in farhange marizi k ma azesh harf mizanim, ye hoei az asemon n omade, ghatre ghatre atom b atom, molecule b molecule jam shode v ghatre ghatre ham bayd az beyin bere. ma ha n bayad montazere moo-jeze bashim. Yadam miyad vaghti ke avlin madraseye dokhtarane tou shahre ma baz shod v padare man avil kasi bood k khaharamu sabt nam kard. haji maji haye gonde ye shar be dukane pedaram omadand v ghir shar -ei bodan in karesh ra behesh gosh-zad kardand, vali pedaram baad az pazi-riei ba ye chaei uzreshun ra khast v b rahi ke iman dahst edame dad. Dar har sal faghat y bar, unham rooze Ashura b masjed miraft ke komake mali kone. man hamishe fekr mikardam k age pedaram fout kone, be jouz fak-o famil ha hich kas be maraseme tarhimesh ne khahad raft, zira k shadidan khelafe jarayane abb shena mikard. Vaghti ke shenidam, k vase marase tarhimesh tamamiye bazaar baste bood--- faghat dar yek rooz, unham dar rooze Ashura tamamiye bazaar baste mishe, —be khod ghoftam ke to sadaghat niro-hast k dar hichi nist. baad az inke khaharam be madrese raftand, yavash yavash baghiye ham shru kardand ke dokhtaraneshon ra be madrase befrostand, ye tori shode bood ke b madrase n raftane dokhtaran ye noei eeyb shoud. be ghole y zarb-olmasale Chini” safare10,000 kilometri ba avalin ghadam shru mishe.”

گوشزد عزيز
خاطره زيبايتان را خواندم.
آمدم كه يادآوري كنم به گوشزد سر ميزنم.
بدرود

نازنین... با نتیجه گیری آخریت سخت موافقم، گاهی کوتاه آمدن زندگی را ساده و زیبا می کند..ولی .. اما
من هم در شهر شما زندگی میکنم و این حرف هایی را که در مورد خانم همکار و عاشق خودتان زدید، باور نمیکنم.
این ها همه از عقده های فروکوفته نوجوانی شما (وما) نشات میگیرد و پایه ای در واقعیت ندارد... این داستان را من بارها شنیده ام و می دانم که به نوعی انسان را در تخیل خود ارضا میکند... به خصوص که هم اکنون میتوان آن را در فضای اینترنت هم منتشر کنیم و از حیرت دیگران درباره جلوه های اروتیک خودمان لذت مضاعف ببریم.
برایتان آرزوی موفقیت دارم و سالگرد ازدواجتان را هم تبریک م یگویم.

Hamvatanan: ghiyame bozorge Azerbaijan ra yari dahid.

http://www.azadtribun.net/Farsi.htm

http://www.shamstabriz.com/

كيانوش عزيز
ماجرا از اين قرار بود كه من دوازده سال پيش يك منشي گرفته بودم كه هر وقت بيمار نداشتم به داخل اتاق من مي‌امد و روي صندلي بيمار مي‌نشست و كم‌كم محتواي سخنانش از ذكر خاطره و مشكلات روزمره به بدگويي از شوهر و خانواده شوهرش رسيد...
تا اينكه روزي در حين حرف زدن به من گفت كه تصميم دارم كه از اين به بعد با شما دوست باشم و از همين مزخرفات كه مامور بيمه آمد و برگه‌اي داد كه بايد منشي خود را بيمه كنيد.
روز بعد من مامور بيمه را بهانه كردم و گفتم كه نمي‌توانم او را بيمه كنم و چون مامور آمده است و او را در مطب ديده است مجبورم اخراجش كنم...
بسيار گريه كرد و فردا دوباره آمد كه سر شوهره را خورده‌ام و راضيش كرده‌ام كه همه حق بيمه را ( كهاز نصف دريافتي‌اش بيشتر بود)او بدهد.
من قبول نكردم و او رفت و تا مدتها به من به عنوان بيمار سر ميزد.
تقي جان
متاسفانه وقتم الآن تنگ است.
در اولين فرصت نقدي بر اين پستم مي‌نويسم بي‌رحمانه‌تر از آنچه تو نوشته‌اي

به لطف زيتون مطلب دو پست قبليتون رو خوندم ... خيلي جالب بود ... آفرين به پشتكار شما و فهم بالاي خانومتون ... گاهي وقتها بعد از معذرت خواهي آدم متوجه ميشه كه خيلي كار سختي نبوده اين معذرت خواهي .. زَت زياد

به لطف زيتون مطلب دو پست قبليتون رو خوندم ... خيلي جالب بود ... آفرين به پشتكار شما و فهم بالاي خانومتون ... گاهي وقتها بعد از معذرت خواهي آدم متوجه ميشه كه خيلي كار سختي نبوده اين معذرت خواهي ..

گوشزد عزيز درود
يك انشايي نوشتم خوشحال خوام شد به اين انشا نمره دهيد.
تحت عنوان "زنگ انشا" به روز گرداني شد. لطفا مراجعه فرماييد.
بدرود

مطلبت به واقع خواندنی بود و زیبا و کارت اگرچه من بودم آنرا انجام نمیدادم ولی نشانه فروتنی

داستان ربرو شدنت را هم بگو و بعد عذر خواهی چه گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟

گوشزد جان
ممنون از محبتت
با اشکالات فنی روبرو شده ام که امیدوارم درست بشه.

هیچی جای صداقت و صراحت و احساسات بی ریای انسانها رو نمی گیره.
گوشزد عزیزم
رقت قلبی و در واقع لطافت قلبی ات را می ستایم.

ني لبك جان
سپاس بي حد از لطف بي اندازه ات

گوشزد عزيز سلام.مطلبت بسيار جالبه و چيزی هست كه همه ی ما كم و بيش باهاش مواجهيم.به نظر من در اينكه در شروع، تو مقصر نبودی شكی نيست اما از آغاز پيغام و پسغام ها هر دو وارد چرخه ی كودك _كودك شدين و نه بالغ_بالغ.و دقيقا در همين بخشها هست كه اصالت رابطه ای محك زده می شه و همينطور ميزان بلوغ يك رابطه.به نظر من برخلاف اينكه در عملكردهای بزرگ ،آدمها همديگه را می سنجن؛ريز ريز همين رفتارهای كوچك هست كه نشاندهنده ی عمق و يا سطح "قسمتی" از منش هاست.دقيقا از آغاز رد و بدل پيام ها در يك سوء تفاهم جمعی، ما آدمها اگه حواسمون نباشه تبديل به گلادياتورهايی می شيم كه با هر ضربه زدن و زخم به ديگری و مغلوب ساختن حريف؛در مقابل چشم های تماشاچيان؛تشويق های پنهانی و آشكار را طلب می كنيم و يا باهاش ا‌رتباط می گيريم. در حاليكه رفع سوء تفاهم ها به نظر من در خلوت ترين جای ممكن ميان همونها كه اتفاق افتاده يك گزينه ی مناسبه.چون در جمع و مقابل چشم های ديگران ناخوداگاه هر دو طرف وارد بازی برنده_بازنده خواهند شد.چيز ديگری كه در سوء تفاهم ها بسيار ناراحت كننده ست،اون دوگانگی نمره دادنه.وقتی از ميان ليست خوبها كل شخصيتت،علايقت،خواستها و مشغوليتهات به سخره گرفته می شه و در ليست بدها با انگهای گوناگون ستاره های سياه می گيری.همه ی اين حركتها يك چرخه ی غيرمنطقی و كش آمدن زخم زبانها را تداوم می بخشه.به نظر من بيشتر آدمها با گره های مختلف در درونشون گاهی برخورد می كنن.فقط نوع گره ها گوناگونه و نحوه های برخورد با اونها...اون آقا هم مسلما جوانی ناكرده ايشايد داشته كه بدون آنكه تو قصدی داشته باشی حرفهات تيری شده كه در تاريكی به عقده های او (به معنای منفی برداشت نكن) اصابت كرده.آيا كسی می تونه ادعا كنه كه هرگز و هرگز و هرگز با گره ای در خود مواجه نشده و نخواهد شد؟

به نظر من ما قدرت تغيير همديگه را نداريم مخصوصا در يك رابطه ی مخدوش كه هرگز حريف نمی تونه رفتاری كه فكر می كنه غلطه را تغيير بده،اما با درك متقابل هم ميزان اشتباهمون را می تونيم تصحيح كنيم.يعنی تا به ميزانی از "قدرت" (درك) حال ديگران و موقعيتی كه در اون قرار گرفته ان نرسيم تنها از زاويه ی محدود خود حركت می كنيم و از ديگری ديوی بی شاخ و دم می سازيم .

در آخر از اينكه اين مسئله حل شد خيلی خوشحالم.چون در هر حل شدن مسئله ای در يك رابطه ميزان زيادی انرژی آزاد می شه كه می تونه سازنده باشه.راستی از اونجا كه اين آقا احساس خدشه دار شدن غرورش را در جمع می كرده و عذر خواهی را در جمع می خواسته بحث ديگری هست كه در خلوت حل كردن كافی نبوده احتمالا.

يك چيز ديگه هم كه در آشتی كردن های ايرانی مرسومه اينه كه در مورد بخشهايی كه باعث رنجش هم شدن، حرف نمی زنن.با همه ی تلنبار يه عالمه دلخوری با يك روبوسی می خوان قضيه را حل كنن.در حاليكه اگه رابطه ای ريشه ای بخواد ارزيابی بشه،همه ی بخشهای دلخور كننده را بايد به ميون كشيد و در موردش حرف زد تا هيچ نقطه ی تاريك و مبهمی نمونه.اما از اونجايی كه در ميان تو و اون آقا سر كلاف كاملا مشخص بوده خوشبختانه با عذر خواهی ،با جان دل حل شد.

فريبا جان
خيلي ممنون كه برام نوشتي...فكر كردم قهر كرده‌اي!!!
اما شايد امشب در پي‌نوشت مطلب بعدي من بي‌حمانه قسمتي از ايم مطلب را در مورد خودم نقد كنم...شايد هم دلم به حال خودم بسوزد و اينكار را نكنم!!

راستي فريبا
خيلي ممننون كه به خط فارسي نوشتي...نرم افزارش رو گير آورده‌اي ظاهرا!
از اغلاط املايي هم معذرت مي‌خوام

نه گوشزد عزيز چرا قهر؟ اگه حرفی داشته باشم ميام.كامپيوتر ويروسی شده بود حسابی و رفته بود واسه تعمير واسه همين دستم بسته بود و از جاهای ديگه كه برنامه ی فارسی نويس نداشت گاهی پيام می ذاشتم يا پاسخ می دادم.
در اون مورد هم نمی دونم گوشزد عزيز چی بگم،هر طور كه درونت بهت می گه عمل كن .شايد چند روزی زوم كردن روش بهتر به تجزيه و تحليلت كمك كنه،شايد هم نياز داری كه با ديگران در ميون بذاری.بيشتر از همه خودت چه حسی داری مهمه.

اصلا شما چرا مرد دوزنه تو خونه‌ت راه می‌دی؟:)
حقته! اومد یه عالمه موند و کیف اصفهانو کرد آخرش تقاص فمینیست‌ها رو ازت گرفت:)))

گوشزد عزیز
خواندنی بود.درود بر انصاف تو.
شادباشی.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes