قضاوت 9 (پیش داوری)
چند شب پیش در شلوغ ترین ساعات مطب به یک باره در سالن انتظار سر و صدایی به پا شد و بی اعتنا به فریادهای منشی من که "صبر کنید...داخل نروید...بیمار داخل اتاق است" در اتاق باز شد و دو مرد جوان زنی نیمه بیهوش را در حالی که زیر بغل و پاهایش را گرفته بودند داخل آوردند و در حالی که سراسیمه می گفتند : "دکتر کمک کن داره می میره" او را روی تخت معاینه خواباندند.
بیماری که در اتاق بود با مشاهده این وضعیت بیرون رفت و من هم دو مرد همراه را از اتاق بیرون کردم و مادر بیمار را به داخل فراخواندم.
بعد از معاینه و اخذ شرح حال متوجه شدم که بیمار مشکل مهم و اورژانسی ندارد و با خوشرویی (بخوانید سیاست) از او پرسیدم که برای چه این قدر شلوغش کرده ای.
مادر بیمار که کم کم احساس صمیمیت کرده بود با نیشخند ظفرآلودی گفت که دو ساعت قبل برای نوبت گرفتن آمدیم و منشی تان گفت که برای امروز نوبت ندارید...ما هم عجله داشتیم و به برادرانش گفتم که این فیلم را بازی کنند تا بدون نوبت و فوری ویزیت شویم...برا شوما هم که فرقی نیمی کونه...پولدونو می سونین.
از کلکی که خورده بودم حرصم گرفته بود اما وقت برایش گذاشته بودم و دیدم که اگر بخواهم لجبازی کنم و بیرونش کنم هم وقت بیشتری باید صرف کنم و هم اعصابم بیشتر خورد می شود و هم آن دو برادر قلچماقش سر و صدا راه می اندازند و هم بدتر از همه مجبور می شوم که ویزیتش را پس بدهم!!
بنابراین با دو سه جمله مبنی بر اینکه کارتان صحیح نبوده و چه و چه ...مرخص شان کردم و رفتند.
نیم ساعت بعد دوباره در صحنه مشابهی این بارزن 60 ساله ای را که البته از قبل نوبت گرفته بود با چهار همراه و با صندلی چرخدار وارد کردند.
از همراهانش خواستم که او را روی تخت معاینه بخوابانند.
بیمار مرتب فریاد می کشید و اجازه نمی داد که کسی دست به او بزند و با بی ادبی هر چه تمام تر درخواست های محبت آمیز همراهانش (دو پسر و یک دختر به همراه شوهر) را برای آنکه به او کمک کنند روی تخت معاینه بخوابد رد می کرد و به آنها ناسزا می گفت.
پنج شش دقیقه گذشت و همه مستاصل شده بودند.
من نگاهی سرسری به پرونده پزشکیش انداختم و در یکی از صفحات دیدم که پزشکی برای او ساییدگی مفاصل را ذکر کرده است.
با توجه به وقت تلف شده و هیاهوی اعصاب خرد کن بیمار و بی ادبی هایش و نیز با توجه به اینکه میزان شکوه و شکایتش نسبت به نوع بیماری بسیار اغراق آمیز می نمود...و نیز با یادآوری بیمار فوق الذکر به همراهانش گفتم که مشکل مهمی ندارد...خودش را کمی لوس کرده ...و همراهان هم از خدا خواسته و بدون توجه به فریادها و دشنام ها و نفرین های مادرشان او را بلند کردند و روی تخت معاینه خواباندند.
پدر خانواده هم که معلوم بود کاسه صبرش از دست همسرش لبریز شده است با لحنی که معلوم بود هفته هاست دنبال تایید غلو آمیز بودن رفتار همسرش از زبان یک متخصص بوده و اینک به آن نائل شده است رو به بچه ها کرد و گفت:
نگفتم چیزیش نیست و بچه ها هم که از مراقبت شبانه روزی از چنین مادر قدر ناشناسی خسته شده بودند سری به نشانه موافقت با پدر تکان دادند.
در این میانه اما ...من متوجه شدم که بیمار دارد از شدت درد اشک می ریزد و این با رفتار نمایش گرانه و غلوآمیزی که معمولا پیرزنان با بیماری های خود دارند همخوانی ندارد...چرا که آنها معمولا داد و بیداد می کنند و نفرین و ناله ولی از اشک وگریه واقعی خبری نیست.
با تردید برگشتم و پرونده را دقیق تر نگاه کردم و پس از معاینه و مطالعه دقیق تر پرونده بهاین نتیجه رسیدم که بیمار دچار ساییدگی مفصلی نیست بلکه به مولتیپل میلوما مبتلاست که یکی از دردناک ترین سرطان های جنرالیزه استخوانی است...
این بار با احتیاط بسیار زیاد بیمار را روی صندلی چرخدار منتقل کردیم و خودش هم شاید از ترس تکرار اتهام تمارض و غلو واغراق کمتر بی قراری کرد و از اتاق خارج رفت.
نمی دانید با چه میزان شرمندگی برای خانواده اش توضیح دادم که مسئله چیست و چقدر این میزان درد حقیقی بوده است...
آیا فکر می کنید که اگر شما به جای من بودید رفتارتان با بیمار اول چگونه بود؟...با بیمار دوم چگونه؟
لطفا سن و جنس و محل اقامت خود را بنویسید.(ایران یا خارج از ایران)
پی نوشت:
تا چند سال پیش روش تشخیص تمارض به خصوص در سربازخانه ها این بود که به متمارض آب مقطر تزریق می کردند و به او می گفتند که یک مسکن قوی (مثلا مورفین) به تو تزریق کرده ایم و اگر بیمار بعد از چند دقیقه آرام می شد نتیجه می گرفتند که بیمار تمارض کرده است.
این اصل آنقدر پذیرفته شده بود که حتی نیازی به آزمودن آن احساس نمی شد و بسیار سربازانی که به این دلیل متمارض شناخته شدند و مجازات گردیدند.
در دهه هشتاد میلادی و پس از کشف آندورفین ها ( که مرفین های درون زای سیستم اعصاب مرکزی هستند) گروهی از دانشمندان دست به آزمایشی زدند و به کسانی که مبتلا به درد شدید بودند آب مقطر زدند و کسانی را که دردشان به این طریق تسکین یافته بود جدا کردند.
به این دسته از بیماران آمپول نالوکسان که یک ضد مورفین است تزریق نمودند و درد آنها با شدت قبل برگشت.
آنها نتیجه گرفتند که تسکین درد آنها به دلیل ترشح آندورفین درون زا متعاقب تزریق آب مقطر بوده است و نه تمارض!
این مثال نشان می دهد که گاه چقدر می تواند حقیقت دور از دست باشد در حالی که ما گمان می کنیم در دستان ماست.
موقعی که شما راجع به این قضیه قضاوت می کنید از دید بیمار و از دید کسی که هرگز پزشک نبوده است همه حق را به بیمار (که می تواند خود شما باشد) می دهید بدون آنکه اصلا موقعیت پزشک را درک کنید.
موقعی که شما به داوری رفتار من با بیمار می پردازید و آن را محکوم می کنید و ناپسند می شمرید من هم درست در همان زماندر این گوشه دنیا درباره عکس العمل شما و علت این نوع قضاوت شما قضاوت می کنم و اصولا عنوان قضاوت برای این نوشته ها فقط به این سبب انتخاب نشده است که شما را به داوری راجع به خودم دعوت کنم بلکه بیشتر به این سبب این عنوان را انتخاب کرده ام که راجع به قضاوت های شما قضاوت کنم.
چرا یک نفر از کامنت گذاران عزیز به رفتار نامناسب بیمار دوم، درشت گویی و ناسزا سرایی او اشاره نمی کند.
رفتاری که باعث شده است شوهر و حتی فرزندان و مخصوصا دختر او نسبت به مادرشان کلافه شوند و دنبال فرصتی بگردند که به او ثابت کنند که حاضر و قادر به ادامه این وضعیت نیستند.
و چرا کسی به شباهت رفتار بیمار اول و دوم اشاره نمی کند و آن اینکه اگرچه مولتیپل میلوما بیماری بسیار دردناکی است ولی رفتار و گفتار بیمار هم اغراق گونه بوده است...چرا که هنگام انتقال او از تخت به صندلی چرخدار، اگرچه این کار با احتیاط بیشتری صورت گرفت، اما دیگر از آن ناسزاها و کولی گری ها خبری نبود .
و نیز می خواهم بدانم که چرا شما به عنوان بیماران گاه به گاه به پزشکتان دید انسانی ندارید؟
چون ویزیتی پرداخته اید (مثل بیمار اول) خود را محق می دانید که به شعور او توهین کنید و سرش را کلاه بگذارید و به یادش بیاورید که در ازای این رفتار پولش را پرداخته اید.
و یا چون بیمار دوم او را موظف می دانید که مدتها منتظر بماند تا شاید شما که درد دارید راضی بشوید که توسط دیگران بر روی تخت معاینه قرار بگیرید و او هم حق هیچ اظهار شکایتی ندارد برای اینکه پزشک است و باید به ساز دل بیمار برقصد.
به جرات می توانم بگویم که نیمی از بیماران را بعد از اتمام معاینه به زور از اتاق بیرون می کنم...بدون در نظر گرفتن دیگر بیماران در سالن پس از اتمام کارشان هم چنان در اتاق می مانند و حرف های نامربوط می زنند گویی که هر دوی ما کاملا بیکاریم و من باید با رعایت ادب تمام مستمع صحبت های پایان ناپذیر و بی ربط آنها باشم.
و به عنوان حرف آخر...تا کی من باید به عنوان یک پزشک در معرض این شوخی مبتذل باشم که در برابر پرسش "چه مشکلی دارید یا برای چه مشکلی مراجعه کرده اید" پاسخ به راستی تهوع آور "شما دکترین...شما بگین مشکل من چیه!"را بشنوم.
ما هم به عنوان پزشک انسانیم و آزرده و فرسوده و خسته می شویم...چگونه شما به عنوان بیمار موقعیت ما را درک نمی کنید؟
لینک در بالاترین
بیماری که در اتاق بود با مشاهده این وضعیت بیرون رفت و من هم دو مرد همراه را از اتاق بیرون کردم و مادر بیمار را به داخل فراخواندم.
بعد از معاینه و اخذ شرح حال متوجه شدم که بیمار مشکل مهم و اورژانسی ندارد و با خوشرویی (بخوانید سیاست) از او پرسیدم که برای چه این قدر شلوغش کرده ای.
مادر بیمار که کم کم احساس صمیمیت کرده بود با نیشخند ظفرآلودی گفت که دو ساعت قبل برای نوبت گرفتن آمدیم و منشی تان گفت که برای امروز نوبت ندارید...ما هم عجله داشتیم و به برادرانش گفتم که این فیلم را بازی کنند تا بدون نوبت و فوری ویزیت شویم...برا شوما هم که فرقی نیمی کونه...پولدونو می سونین.
از کلکی که خورده بودم حرصم گرفته بود اما وقت برایش گذاشته بودم و دیدم که اگر بخواهم لجبازی کنم و بیرونش کنم هم وقت بیشتری باید صرف کنم و هم اعصابم بیشتر خورد می شود و هم آن دو برادر قلچماقش سر و صدا راه می اندازند و هم بدتر از همه مجبور می شوم که ویزیتش را پس بدهم!!
بنابراین با دو سه جمله مبنی بر اینکه کارتان صحیح نبوده و چه و چه ...مرخص شان کردم و رفتند.
نیم ساعت بعد دوباره در صحنه مشابهی این بارزن 60 ساله ای را که البته از قبل نوبت گرفته بود با چهار همراه و با صندلی چرخدار وارد کردند.
از همراهانش خواستم که او را روی تخت معاینه بخوابانند.
بیمار مرتب فریاد می کشید و اجازه نمی داد که کسی دست به او بزند و با بی ادبی هر چه تمام تر درخواست های محبت آمیز همراهانش (دو پسر و یک دختر به همراه شوهر) را برای آنکه به او کمک کنند روی تخت معاینه بخوابد رد می کرد و به آنها ناسزا می گفت.
پنج شش دقیقه گذشت و همه مستاصل شده بودند.
من نگاهی سرسری به پرونده پزشکیش انداختم و در یکی از صفحات دیدم که پزشکی برای او ساییدگی مفاصل را ذکر کرده است.
با توجه به وقت تلف شده و هیاهوی اعصاب خرد کن بیمار و بی ادبی هایش و نیز با توجه به اینکه میزان شکوه و شکایتش نسبت به نوع بیماری بسیار اغراق آمیز می نمود...و نیز با یادآوری بیمار فوق الذکر به همراهانش گفتم که مشکل مهمی ندارد...خودش را کمی لوس کرده ...و همراهان هم از خدا خواسته و بدون توجه به فریادها و دشنام ها و نفرین های مادرشان او را بلند کردند و روی تخت معاینه خواباندند.
پدر خانواده هم که معلوم بود کاسه صبرش از دست همسرش لبریز شده است با لحنی که معلوم بود هفته هاست دنبال تایید غلو آمیز بودن رفتار همسرش از زبان یک متخصص بوده و اینک به آن نائل شده است رو به بچه ها کرد و گفت:
نگفتم چیزیش نیست و بچه ها هم که از مراقبت شبانه روزی از چنین مادر قدر ناشناسی خسته شده بودند سری به نشانه موافقت با پدر تکان دادند.
در این میانه اما ...من متوجه شدم که بیمار دارد از شدت درد اشک می ریزد و این با رفتار نمایش گرانه و غلوآمیزی که معمولا پیرزنان با بیماری های خود دارند همخوانی ندارد...چرا که آنها معمولا داد و بیداد می کنند و نفرین و ناله ولی از اشک وگریه واقعی خبری نیست.
با تردید برگشتم و پرونده را دقیق تر نگاه کردم و پس از معاینه و مطالعه دقیق تر پرونده بهاین نتیجه رسیدم که بیمار دچار ساییدگی مفصلی نیست بلکه به مولتیپل میلوما مبتلاست که یکی از دردناک ترین سرطان های جنرالیزه استخوانی است...
این بار با احتیاط بسیار زیاد بیمار را روی صندلی چرخدار منتقل کردیم و خودش هم شاید از ترس تکرار اتهام تمارض و غلو واغراق کمتر بی قراری کرد و از اتاق خارج رفت.
نمی دانید با چه میزان شرمندگی برای خانواده اش توضیح دادم که مسئله چیست و چقدر این میزان درد حقیقی بوده است...
آیا فکر می کنید که اگر شما به جای من بودید رفتارتان با بیمار اول چگونه بود؟...با بیمار دوم چگونه؟
لطفا سن و جنس و محل اقامت خود را بنویسید.(ایران یا خارج از ایران)
پی نوشت:
تا چند سال پیش روش تشخیص تمارض به خصوص در سربازخانه ها این بود که به متمارض آب مقطر تزریق می کردند و به او می گفتند که یک مسکن قوی (مثلا مورفین) به تو تزریق کرده ایم و اگر بیمار بعد از چند دقیقه آرام می شد نتیجه می گرفتند که بیمار تمارض کرده است.
این اصل آنقدر پذیرفته شده بود که حتی نیازی به آزمودن آن احساس نمی شد و بسیار سربازانی که به این دلیل متمارض شناخته شدند و مجازات گردیدند.
در دهه هشتاد میلادی و پس از کشف آندورفین ها ( که مرفین های درون زای سیستم اعصاب مرکزی هستند) گروهی از دانشمندان دست به آزمایشی زدند و به کسانی که مبتلا به درد شدید بودند آب مقطر زدند و کسانی را که دردشان به این طریق تسکین یافته بود جدا کردند.
به این دسته از بیماران آمپول نالوکسان که یک ضد مورفین است تزریق نمودند و درد آنها با شدت قبل برگشت.
آنها نتیجه گرفتند که تسکین درد آنها به دلیل ترشح آندورفین درون زا متعاقب تزریق آب مقطر بوده است و نه تمارض!
این مثال نشان می دهد که گاه چقدر می تواند حقیقت دور از دست باشد در حالی که ما گمان می کنیم در دستان ماست.
موقعی که شما راجع به این قضیه قضاوت می کنید از دید بیمار و از دید کسی که هرگز پزشک نبوده است همه حق را به بیمار (که می تواند خود شما باشد) می دهید بدون آنکه اصلا موقعیت پزشک را درک کنید.
موقعی که شما به داوری رفتار من با بیمار می پردازید و آن را محکوم می کنید و ناپسند می شمرید من هم درست در همان زماندر این گوشه دنیا درباره عکس العمل شما و علت این نوع قضاوت شما قضاوت می کنم و اصولا عنوان قضاوت برای این نوشته ها فقط به این سبب انتخاب نشده است که شما را به داوری راجع به خودم دعوت کنم بلکه بیشتر به این سبب این عنوان را انتخاب کرده ام که راجع به قضاوت های شما قضاوت کنم.
چرا یک نفر از کامنت گذاران عزیز به رفتار نامناسب بیمار دوم، درشت گویی و ناسزا سرایی او اشاره نمی کند.
رفتاری که باعث شده است شوهر و حتی فرزندان و مخصوصا دختر او نسبت به مادرشان کلافه شوند و دنبال فرصتی بگردند که به او ثابت کنند که حاضر و قادر به ادامه این وضعیت نیستند.
و چرا کسی به شباهت رفتار بیمار اول و دوم اشاره نمی کند و آن اینکه اگرچه مولتیپل میلوما بیماری بسیار دردناکی است ولی رفتار و گفتار بیمار هم اغراق گونه بوده است...چرا که هنگام انتقال او از تخت به صندلی چرخدار، اگرچه این کار با احتیاط بیشتری صورت گرفت، اما دیگر از آن ناسزاها و کولی گری ها خبری نبود .
و نیز می خواهم بدانم که چرا شما به عنوان بیماران گاه به گاه به پزشکتان دید انسانی ندارید؟
چون ویزیتی پرداخته اید (مثل بیمار اول) خود را محق می دانید که به شعور او توهین کنید و سرش را کلاه بگذارید و به یادش بیاورید که در ازای این رفتار پولش را پرداخته اید.
و یا چون بیمار دوم او را موظف می دانید که مدتها منتظر بماند تا شاید شما که درد دارید راضی بشوید که توسط دیگران بر روی تخت معاینه قرار بگیرید و او هم حق هیچ اظهار شکایتی ندارد برای اینکه پزشک است و باید به ساز دل بیمار برقصد.
به جرات می توانم بگویم که نیمی از بیماران را بعد از اتمام معاینه به زور از اتاق بیرون می کنم...بدون در نظر گرفتن دیگر بیماران در سالن پس از اتمام کارشان هم چنان در اتاق می مانند و حرف های نامربوط می زنند گویی که هر دوی ما کاملا بیکاریم و من باید با رعایت ادب تمام مستمع صحبت های پایان ناپذیر و بی ربط آنها باشم.
و به عنوان حرف آخر...تا کی من باید به عنوان یک پزشک در معرض این شوخی مبتذل باشم که در برابر پرسش "چه مشکلی دارید یا برای چه مشکلی مراجعه کرده اید" پاسخ به راستی تهوع آور "شما دکترین...شما بگین مشکل من چیه!"را بشنوم.
ما هم به عنوان پزشک انسانیم و آزرده و فرسوده و خسته می شویم...چگونه شما به عنوان بیمار موقعیت ما را درک نمی کنید؟
لینک در بالاترین
35 نظرات:
خوب اگه من جای شما بودم اصلا به راحتی از اون خانوم نمی گذشتم و پیه هر چی پیش بیاد رو به تنم می مالیدم.
مب اومدم توی سالن و به همه مریض ها می گفتم که ایشون بیماری مهمی نداشت و فقط می خواست نوبت شما رو بگیره بنابراینخودتون می دونید و ایشون...ویزیتش رو هم پس می دادم و بهش نسخه نمی دادم تا هم آبروش بره و هم به خواسته اش نرسه.
اگر این کار رو می کردید شاید راجع به مریض دوم با پیش داوری جلو نمی رفتید و بیشتر مراعاتش رو می کردید.
شما قسمتی از خشمی که مربوط به مریض اول بوده سر مریض دوم خالی کرده اید.
سودابه
34 ساله کانادا
ضمنا اگر کسی با مادر من در حین چنین بیماری دردناک و خطرناکی چنین رفتاری کند او را نمی بخشم و اگر عارضه ای برایش پیش بیاید حتما شکایت خواهم کرد...حتی اگر شما که دوستتان دارم آن دکتر باشید!
سودابه
دكتر جان، داستانت براي نتيجهگيري و تحليل اخلاقي خيلي مناسب است گرچه فكر كنم اين دو همزمان اتفاق نيافتادهاند.
سوال اصلي من اين است كه چطور تونستي از روي پرونده مولتيل ميلوما را تشخيص بدهي كه بقيه دكترها متوجه نشده بودند؟
(;
برات
سلام.یادم افتاد به ماجرایی..پسر عموی من پزشکی ش رو در اصفهان تموم کرد و طرحش رو در یکی از دهات اطراف اصفهان که الان اسمش رو یادم نیست. ولی ادمهاش معروف به قلدری و دعوا به پاکردن هستن! من یه بار 2 روز رو رفتم پیشش که هم سری زده باشم هم ببینم کلا چه سیستمی هست..اگه بدونین... همه مریضا(از خانم باردار بگیرین تا پیرمردی که چند روز بود چشمش قرمز بود و همه جا رو تار میدید) با هم میومدن تو اتاق!! من که بعد پرسیدم گفت که اول ها سعی میکردم بفرستمشون بیرون ولی دیدم بی فایده ست!کلی مریضا قلدر بازی درمیوردن و درست مثل مریض اول شما پسر عموم میگفت که هیچیشون نیست! مدلشونه!خلاصه که فیلمی بود. یکی از مریض ها یه بار اومده بوده پیشش(زمان طرحش بوده ولی نه تو اون ده! یه جای نزدیک تر به اصفهان و همچین شهر تر! آخه 3و4 تا جا عوض کرد بنده خدا)، یه زن میانسالی بوده ،گفته حالا امروز منا بیبین تا فردا میخم برم پیش یه دکتر حسابی( فتحه روی ح، و س با تشدید خونده شود!!!)
خلاصه که خدا به داد همه دکتر ها برسه و همچنین مریضا البته به نوعی دیگه!
به نظر منم بیمار اول رو کار خوبی کردین...بیمار دوم رو هم شاید بهتر بود کمی صبور تر از همون اول باقضیه برخورد میکردین.هر چند که مثل معامله دونسته من میمونه الان این حرفا..
در یک جلسه اتفاق افتاده اند شاید مثلا نیم ساعت نبوده و یک یا دوساعت بوده باشد اما در یک بعدازظهر بود.
اما جواب سوالت را نمی توانم بدهم...واقعا نمی توانم بدهم...هم چنان که راجع به بیماری نفر اول هم نمی توانم اطلاعاتی بدهم...از فاش شدن می ترسم!
»اما وقت برایش گذاشته بودم و دیدم که اگر بخواهم لجبازی کنم و بیرونش کنم هم وقت بیشتری باید صرف کنم و هم اعصابم بیشتر خورد می شود و هم آن دو برادر قلچماقش سر و صدا راه می اندازند و هم بدتر از همه مجبور می شوم که ویزیتش را پس بدهم!!»
خودت آقای دکتر رفتارت فاجعه است. همین بیخیالی است که جامعه ما اخلاقیاتش اینگونه است این دردسر رو تو متحمل نشدی پنج برابر این رو خانواده و فرزندانت متحمل خواهند شد. خجالت بکش
محل اقامت: یک شهری در اروپای غربی
جنسیت: مرد
سن: ۲۸
اولی رو بیرون میکردم ... دومی رو هم همون رفتار شما رو داشتم.
مرد
27 سال
تهران
ممنون می شوم که توضیح بدهی کدام قسمت از رفتار من در رابطه با مریض اول اشتباه و حتی فاجعه بوده است؟
فراموش نکنیم که من نگفتم بیمار نبود بلکه گفتم بیماری اورژانسی نداشت و عملش برای فریب من و اشغال نوبت سایر بیماران مورد سرزنش است.
آیا اگر بیرونش می کردم و در سالن جلوی سایر بیماران می گفتم که باید بروی و دروغ گفته ای و و ...و برادرانش به من فحاشی می کردند و شاید حتی حمله می کردند و کل اعصابم را خورد می کردند که تا آخر شب هر مریضی را با استرس ویزیت کنم روش بهتری بود.
فراموش نکن که من به عنوان یک پزشک که حدود 18 سال است طبابت می کنم روش های مختلف را آزموده ام...
روشی که شما پیشنهاد می کنی مثل رانندگانی است که آرزو می کنند یک وانت یا جیپ داشتند و رانندگان متخلف را ادب می کردند!
گویا لینک منو در بلگ چرخانتون وارد کردید تشکر می کنم
نمی تونم باور کنم ادم با تجربه ای مثل شما حتی در حال عصبانیت چنین رفتاری رو کرده باشه از یک دکتر اونم شما بعیده فکر میکنم رفتار بهتری داشتید ولی تصور کردید اگه این بی تجربگی رو کرده بودید چی میشد؟خوب با مریض اول همین کار شما رو میکردم در هر صورت شما دکتر هستید و در ان زمان خاص این بهترین کار ممکن بوده که انجام شده برای مریض دوم بلافاصله بعد از این متوجه تشخیص میشدم از همراهان و مریض عذرخواهی میکردم و اگه حتی نمی خواستم که مریضی واقعی رو برملا کنم
میگفتم که بله مثلا مشکل زانوش بیشتر از اینی هست که فکر میکنم و دردش خیلی زیاده و.... میدونید اگه این خانم بمیره و بعدا اطرافیان بفهمند واقعا دردی داشته و اونو جدی نگرفتند خیلی عذاب خواهند کشید و دکتری رو که بشون نگفته این مریض داره واقعا درد میکشه رو هم گناهکار میدونند ...من به اشتباهاتم اعتراف میکنم اگر چه باید بگم واقعا برام آسون نیست اما اعتراف به اشتباه برام از عذاب وجدان حمل بار فکری اون مسئله راحتتره .....از صمیم قلب امیدوارم اون خانم خوب بشند
نیکی جان
ظاهرا دو خط آخر را نخوانده ای که در آن توضیح داده ام که پس از خروج بیمار با شرمساری برای همراهانش گفتم که این درد حقیقی بوده است و ازبیماریش نوعی سرطان استخوان است و دردش بسیار شدید است آنچنان که باید آمپولهای مرفین مصرف کند... نه بابا نمی شه که از همراهان مریض چنین نکته ای را پنهان کرد
نیکی جان
ظاهرا دو خط آخر را نخوانده ای که در آن توضیح داده ام که پس از خروج بیمار با شرمساری برای همراهانش گفتم که این درد حقیقی بوده است و ازبیماریش نوعی سرطان استخوان است و دردش بسیار شدید است آنچنان که باید آمپولهای مرفین مصرف کند... نه بابا نمی شه که از همراهان مریض چنین نکته ای را پنهان کرد
من اگه جای شما بودم به کلکی که اون خانم پیر زده اهمیتی نمیدادم. حالا اگه بهمون کلک بزنن چی می شه؟ فوقش یک ادم شارلاتان به خیال خودش برده!!! اگه شما از باختن به اون
پیرزن اولی احساس بدی نمی داشتین، در مورد دومی اینطوری با پیشداوری عمل نمی کردین.
شما می تونستین اسم همون بیماراول رو در جایی ثبت کنین که دفعه بعد که مراجعه کرد باهاش در خورد خودش رفتار بشه.حتی می تونستین اسم دوتا پسرش رو هم یادداشت کنین و نگهدارین. اما شما تعمیم دادین. چون از کلک خوردن احساس بدی دارین.
نغمه - انگلستان
خب اولی رو من باهات مخالفم. من اگه بودم بیرونش میکردم و اگه کسی جیکش در میومد زنگ میزدم به پلیس. جلوی اونهمه مریض کسی جرعت نمیکنه چیزی بهت بگه.
دومی رو خوب فقط اشتباه کردی. هدفت درد دادن اون بیچاره که نبوده. مهم اینه که ناراحت شدی و دفعه بعد دقت بیشتری میکنی. همه اشتباه میکنیم و اشکالی نداره به شرطی که مسولیتش رو قبول کنیم و سعی کنیم تکرارش نکنیم.
تنها اشتباهت این نبود که مریضیشو تشخیص ندادی. شاید یکی دیگش این بود که گذاشتی کار نفر قبلی رو تصمیمت برای بعدی تاثیر بزاره. دفعه بعد نمیذازی.
نیما ۲۴ کانادا
راستش من فکر ميکنم در جايگاه يک پزشک، هيچوقت قبل از مطالعه دقيق پرونده و سابقه مريض چيزی رو نمی گفتم(در مورد دوم)، به علاوه که هميشه اصل رو بر اين مي گذاشتم که درد بيمار واقعی هست ، حتی اگر اين خطر باشه که گاهی هم گول بخورم! برای همين در مورد اول احتمالا من هم مثل تو رفتار می کردم. به علاوه حتما خودت بهتر می دونی که بعضی دردها هست که نشونه جسمی ندارن، يعنی از هيچ بيماری جسمی حاصل نميشن، اما برای مريض وجود دارن، پس حتی اگر به عنوان پزشک چيزی هم پيدا نکني، هيچوقت به طور قطع نمی تونی بگی که آيا مريض داره فيلم بازی می کنه يا نه. در ضمن خیلی ممنونم از لطفت و دوستیت، من هم خیلی این مدت که نبودم دلم برات تنگ شده بود.
به مریض اول میگفتم که بهتره دنبال یه دکتر دیگه باشه. مریض دوم هم به نظرم حتی اگه اون خانم تظاهر میکرد هم شما در موقعیتی نبودین که به خانواده اش بگین آیا درد میکشه یا خودش رو لوس کرده.
rastesh fekr mikonam ke vaghti adam to sharayet shoma nabashe, kheili rahat mitune hokm saader kone va irad begire.ama man ke vasam sharayete moshabehe shoma pish umade behetun hagh midam. mosalaman az morede dovom hame narahat mishim, ama vaghti masaleye hal shode joloye roye har kasi bashe(mesle comment gozaraye shoma)rahat nazar midan.sakhte kami bad az case aval beshe barkhorde monaseb ba case dovom dasht.man agar budam, avali ro birun mikardam va jolo mariz haye dige kalakeshun ro migoftam.ama dar morede dovomi ....nemidunam mitunestam bad az un tajrobe khod dar basham ya na?!
من به عنوان یکنفر با تجربه به شما دکتر جان میگویم که در هر دو مورد درست عمل کردید موفق باشید
62ساله
ونکوور کانادا
اگر آن مملکت صاحب داشت پرونده پزشکی امثال تو را باطل می کردن که به این شکل با بیمار بی پناه و دردمندی که برای مداوا به تو مراجعه کرده است رفتار نکنی.
واقعا خجالت دارد.
مهناز
46 ساله
لوس آنجلس
سلام گوشزد عزيز
در مورد بيمار اول، اگر براي اولين بار بود كه با اين صحنه مواجه ميشدم، قطعا خندهام ميگرفت و ضمن اينكه در دل خلاقيتشان را تحسين ميكردم، با خوشرويي همان چيزهايي را ميگفتم كه احتمالا شما هم به آنها گفتهايد. بعد از معاينه هم يك نوبت ديگر به او ميدادم و تلافيش را در ميآوردم.
***
در مورد بيمار دوم، حتما پيش از داوري دربارهي دردش بررسي ميكردم. فرض اول اين است كه كسي كه به پزشك سر ميزند، جسم يا روانش واقعا بيمار است، مگر خلافش اثبات شود. چرا كه هزينهي مجازات بيگناه بسيار بيش از مجازات نكردن گناهكار است.
پدر و مادر من خیلی مایل بودند تا پزشک بشم. اما بدلایلی از تحصیل پزشکی سر باز زدم و از تصمیمی که آن زمان گرفتم اصلا پشیمان نیستم.
الان بدم نمیاد که خودم را جای شما فرض کنم و تصور کنم که در این دو موقعیت چه می کردم.
بخاطر تعهدات ناشی از اخلاق حرفه ای، بدون پیشداوری با دادن این احتمال که واقعا بیمار وضعیت وخیمی داره اقدام به معاینه بیمار اول می کردم. اگر بارها و بارها با همین ترفند سعی در تضییع حقوق دیگران می کرد، باز هم بخاطر این احتمال که ممکنه بیماریش جدی باشه معاینه اش می کردم. فراموش نکنیم که تا بیمار معاینه نشه نمیشه فهمید که تمارض میکنه یا واقعا بیماره. اگر واقعا بیمار باشه و با پیشداوری باعث بشیم بیماریش تشدید بشه یا جانش به خطر بیافته چه؟
نظری نمی دهم چون خودم بارها با مشکلاتی شبیه به همین مواجه شده ام. ضمنن بد نیست برای تبلیغ کتاب من سری به وبلاگ من بزنید.ممنون.گمشده در بزرگراه.
man modate kootahi dar Iran tebaabat kardam, ama dar hamoun zaman e kootah o doreye internship am adamhaye besyar ziadi mesle bimar e aval e shoma didam.hozour e 2 mard e gholchomagh ro ahm dark mikonam, leza ba tavajoh be sharayete bighanooni e hakem bar Iran va por tavaghoei e mardom o negaheshoon be pezeshk, man ham agar jaye shoma boodam ba mariz e aval hamoun kar ro mikardam (shayad doostani digari ke dar in mored shoma ro sarzanesh mikonan az lahaze akhlaghi bazi ha shoon dorost began, ama age dide bashan ke hamrahe bi farhang e bimar che tor be sadegi be rooye team e pezeshki chaghoo mikeshe o bazan be shedat majrooheshoon mikone, dar in mored hagh ro be shoma midadan). in joor mavared kheyli eb sharayete ejtemaei bastegi dare. dar morede bimar e dovom, man tajrobehaye moshabeh ziad dashtam o gahi dar khastegi e internship o khedmat e sarbazi ba bazi bimaran pish mioumad ke mesle bimare dovom e shoma barkhord konam. ama man ham mesle shoma badan azkerdeye khodam sharmsar mishodam, chon shoma niyate badi nadashtid o dar payan ham ba sharmandegi be ghosoore khodetoon eteraf kardid, man fekr mikonam vazifeye akhlaghitoon ro eb ja avarde bashid har chand ke kheyli behtare man o shoma az aval nagzarim pishdavarihamoon dar barkhord ba bimar tasir begzare, ama eshtebah dar barkhord hamishe pish miad o dar hame jaye donya hast. man dar amrika resident hastam o eshtebahat e moshabeh ro eb karrat mibinam, va inja ahm be ma migan ke agar har eshtebahi kardid masouliyatesh ro ghabool konid. in akheri ro goftam ke doostani ke be rahat bar migardan migan age mamlekat felan nabood parvande amsal e shoma batel mishod bedoonan ke khataye pezeshki ejtenab napazire, dar hale hazer ham hich amari neshon nemide khata dar iran baraye mesal bishtar bashe. shayad namarboot bashe ama man fekr mikonam hazinahaye be nesbat kam e darmani dar iran (dar ghiyas ba amrika va sayere makahrej e ezendegi dar inja baes mishe gahi ham mihanan e kahrej az keshvar ghezavat ahye nadorosti dar mored e vaziyate pezeshki dar iran bokonan
Mohsen
30 sale
MN, USA
دلیلش اینه که مردم ما توقعات نامقعول از پزشک دارند و هی کردن تو کله شون که این شغل انبیاست پس اینا باید برای رضای خدا مریض ببینند و همه اش سرشون تو درس باشه. نونشونم از آسمون میاد. در حالی که همین مردم برای شکم و خورد و خوراک و لباس و آرایشگاه کلی بیشتر خرج می کنند اما به دکتر که می رسند زورشون میاد پول بدن.
یکی از بدترین انتظاراتی هم که از پزشک یا حتی دانشجوی پزشکی از همون روز اول دانشگاه میره اینه که باید همه چی رو بدونه اگر نه بیسواده! دومین انتظار نامقعول اینه که دکتر خوب دکتریه که به حرف آدم گوش کنه حتی اگر راجع به حسین آقا بقال سرکوچه باشه!
براي بيمار اول سعي ميکردم يه جوري جواب اين زرنگ بازيش رو بدم شايد با توجه به شدت بيماريش اگر اورژانسي نبود کاري ميکردم که حداقل يک بار ديگه مجبور بشه بياد و در نوبت بنشينه حتي در حالت بدجنسي تمام در بار دوم نوبتش رو جلوي چشمش عقب مينداختم!!! براي بيمار دوم هم نمي دونم شايد همين رفتار رو ميکردم هميشه نميشه جلوي پيش داوري رو گرفت ولي خب ميشه ازشون درس گرفت و تکرارشون نکرد هر چند که اگر من هم جاي شما بودم بعدش به همين نسبت شايد هم بيشتر دچار شرمندگي ميشدم. البته اين قسمت حرفتون رو هم به شدت قبول دارم که رفتار بد بيمار دوم کاملا به پيش داوري شما دامن زده و قوي ترش کرده
براي بيمار اول سعي ميکردم يه جوري جواب اين زرنگ بازيش رو بدم شايد با توجه به شدت بيماريش اگر اورژانسي نبود کاري ميکردم که حداقل يک بار ديگه مجبور بشه بياد و در نوبت بنشينه حتي در حالت بدجنسي تمام در بار دوم نوبتش رو جلوي چشمش عقب مينداختم!!! براي بيمار دوم هم نمي دونم شايد همين رفتار رو ميکردم هميشه نميشه جلوي پيش داوري رو گرفت ولي خب ميشه ازشون درس گرفت و تکرارشون نکرد هر چند که اگر من هم جاي شما بودم بعدش به همين نسبت شايد هم بيشتر دچار شرمندگي ميشدم. البته اين قسمت حرفتون رو هم به شدت قبول دارم که رفتار بد بيمار دوم کاملا به پيش داوري شما دامن زده و قوي ترش کرده
25 ساله - تهران
خدا پدر مادرتو بیامرزه. پی نوشت ننویس. پست جدید که بنویسی آدم راحت می فهمه تو گوگل ریدر و ...
من سالی 1بار میام همه پی نوشت هاتو می خونم.
من متوجه این قسمت از نوشته تان نشدم و باورش برام سخته:
تا کی من باید به عنوان یک پزشک در معرض این شوخی مبتذل باشم که در برابر پرسش "چه مشکلی دارید یا برای چه مشکلی مراجعه کرده اید" پاسخ به راستی تهوع آور "شما دکترین...شما بگین مشکل من چیه!"را بشنوم.
یعنی می گید از بیماراتون می پرسین مشکلشون چیه و به شما نمی گن؟
خوب پس برای چی به دکتر مراجعه کرده ان؟
ستاره عزیز
این مردم همانها هستند که در صف نوبت را رعایت نمی کنند...خیابان یک طرفه را خلاف می روند ...حق همدیگر را زایل می کنند...همان ها که دروغ می گویند و سر همدیگر را کلاه می گذارند و شعار می دهند و عمل نمی کنند.
حالا به پزشک که مراجعه می کنند همه این مشخصات را با خود می آورند و همزمان احساس "حق به جانبی" هم می کنند.
بیشتر آنان به پزشک به چشم والد یا والده نگاه می کنند اما فقط از آن نظر که خود را برایش لوس کنند و داستان بگویند و او هم مهربانانه و با لبخندی بر لب گوش کند.
بسیاری گویی برای پزشک معما طرح می کنند...یکی یکی علایم خود را می گویند و تا لحظه آخر گرافی ها و آزمایشات خود را ارایه نمی دهند تا او را به اشتباه بیندازند و از این کار لذت می برند.
اصلا درکی از مدیریت زمان ندارند و به عنوان مثال من که به هر بیمار حدودا پانزده دقیقه اختصاص می دهم (و از این نظر در بین همکارانم کم نظیر هستم) باید 5 دقیقه اول را صرف این کنم که بیمارکاملا وارد اتاق شود و در جایش مستقر شود و اگر دفترچه بیمه دارد به من بدهد و از اینکه منشی نوبت او را به دیگری داده شکایت کند و من منشی و دفتر نوبت را بخواهم و به او ثابت کنم که مطلقا چنین چیزی درست نیست و او باز قانع نشود و اگر من کوتاه نیایم هر پانزده دقیقه را راجع به آن بحث کند. پنج دقیقه هم طول بدهد که به روی تخت معاینه برود و بخوابد و لباسش را بالا بزند و هر جند خنده دار به نظر می رسد تقریبا نیمی از بیماران علیرغم آن که من با دست تخت معاینه را نشانشان می دهم به طرف دیگر اتاق می روند!
به سایر همکارانم که گفتم داستان های جالبی داشتند...مثلا یکی می گفت که نیمی از بیماران من از دری وارد می شوند و موقع خروج از در دیگری که در طرف مقابل اتاق قرار دارد و هیچ شباهتی هم به در اول ندارد و در یک کمد است می خواهند خارج شوند!در این مدت هم از تمام چیزهای نامربوط زندگی شان حرف می زنند جز بیماری که برایش مراجعه کرده اند.
پنج دقیقه آخر را هم معتقدند که برای انجام یک معاینه کامل کم است و آن ده دقیقه را جزء وقت خود حساب نمی کنند.
حتما تایید می کنید که مواجهه روزانه سی چهل بار با چنین صحنه هایی چه میزان انژی از آدم صرف می کند.
از همه بدتر هم موقعی است که از شما به عنوان پزشک حاذقی که بیماریشان را تشخیص داده تشکر می کنند و شما به ریاکاری آنان باور دارید و هنوز تعریف و تمجیدشان تمام نشده درخواست یک هفته استعلاجی یا صدور گواهی غیر واقعی برای بیمه می کنند و یا بعد از چندی از همکار دیگرتان می شنوید که پیش او از شما جقدر بدگویی کرده است.
اگر چانه من گرم شود تا فردا صبح کاری می کنم که همه تان در این مکان مقدس به حال من اشک بریزید!
همین طرح معما هم که می گی از نظر مردم یکجور آزمایش کردن دکتره. چون اینطوری جا افتاده که دکتر خوب کسی که همه چیز رو با یک نگاه اول بفهمه!
سلام دکتر
همیشه از منطق، استدلال و واقع بینیت لذت می برم.
مطمئنم اگر هم سن، هم مدرسه ای، هم دانشکده ای می شدیم یا روزگار ما را به طریقی غیر مجازی مرتبط می کرد دوستان خوبی برای هم می شدیم.
سر این قضیه هم مثل اکثر مسائلی که مطرح کرده ای حق را به تو می دهم.راستی وقتی در مورد تو فکر می کنم ریچارد داوکینز به ذهنم می آید...نمی دانم چرا!!!
علی مرسلی
1.معذرت میخوام کامنت اول رو درحالی گذاشتم که شرایط بیمار شما مرا یاد پدر یکی از دوستان انداخت ودرست مطلب را تا به انتها نخوندم
2.حرف شما برای من بسیار جالبه که میگید مردم؟مگه این مردم کی هستند؟شما و من هم جزیی این مردم هستیم میخواید من یک عریضه طولانی از دکترها براتون بدم دکترهایی که موقع گرفتن ضربان قلب سعی کردند شیطنتی انجام بدند یا از دکتر زنانم که در اقدسیه تهران مطب داره و دوره حضورش در مطب (اخرین باری که تهران بودم) روزهای فرد از ظهر تا صبح زود روز بعد بود بله درست شنیدید شبها هم کار میکرد مطب هم شلوغ وقتی میر فتی تو اتاق چند نفر رو با هم میبرد یکی روی تخت معاینه یکی روی تخت سونو گرافی برای یکی هم نسخه می نوشت در این مدت هم با حرارت در مورد زندگی خصوصیت فضولی میکرد وبدتر از همه راجع به زندگی خصوصی دیگران هم برات تعریف میکرد و تازه مشاوره هم میکرد و....باید یکبار کامل در ویلاگم دربارش بنویسم البته اینا رو گفتم اینم بگم تشخصیش حرف نداشت واقعا عالی وبی نظیر بود برای همین ناچار بودم برای مشکل کیستی که داشتم و گفته بودند تنها کسی هست که میتونه بدون عمل درمانت کنه علی رغم این اخلاقش پیشش برم اینو توضیح دادم نگید خوب چرا می رفتی پیشش...آخرین دکتری هم که در منطقه نیاوران به معرفی همکارم پیشش ویزیت شدم ارتوپد بود دچار بی حسی در پاشنه پام شده بودم و کمر و گردنم هم درد میکرد پیشش رفتم دردسرتون ندم به جای اینکه به درد من گوش بده به من می گفت اخه خانم اینجور اونجور چرا باید پاش درد کنه برخوردهای سرد من هم از رو نمی بردش و اخر سر هم دوای من ماساژ گردن و کمر تشخیص داده شد و ایشون اصرار داشت که یک وقت بگیرم خودشون اینکار رو انجام بدند.....گوشزد عزیز مناطق تهران رو ذکر کردم که بعضیها نگند اوه پایین شهری بوده بی فرهنگ بوده از لحاظ پرستیژ لباس پوشیدن هم حدود جامعه ایرانی رو بسیار رعایت کردم و میکنم
که باز قضاوت نشه خودت فلان و بهمان
اینجا هم نمی خوام بگم همه دکترها بدند به اندازه اون هم پیش دکترهایی رفتم که بی اندازه سالمو با کلاس بودند
مشکل جامعه ما در همه قشرها و صنوف مشکل فرهنگی هست برای نمونه اگه میتونید این لینک رو بشنوید و ببینید
تا بدونید مشکل ما از کجاست
http://ca.youtube.com/watch?v=okhXiJ4fVYI
کاش هممون اول از همه شخص خودم دست به دست هم میدادیم وضعمون رو اصلاح میکردیم و انگشت اتهام را رو به خطا کاران واقعی می گرفتیم
علی عزیز
از لطفت سپاسگزارم.
نیکی جان
چند باری خواسته ام به موضوع خیانت در پزشکی بپردازم اما هنور صادقانه بگویم جراتش را پیدا نکرده ام.
من حرف شما را متوجه می شوم و مثالهای بسیار متنوع تری هم دارم اما منظورم این است که اگر شما از موضع بیمار به قضیه نگاه می کنید گاهی هم خودتان را جای پزشک بگذارید و شرایطش را درک کنید.
همین!
چطور تونستي از روي پرونده مولتيل ميلوما را تشخيص بدهي!!!
خوب بستگی به محتوای پرونده داره!
واقعا که عجیبه؟!
Do you have any idea? Click here and post a Comment