از بارقه های جوانی
-1 یادم نمی آید که در زندگیم هیچگاه به این اندازه کارهایم رو به راه بوده باشد...خانواده خوب، وضع مالی مناسب، سلامت رو به راه و موفقیت در به دست آوردن هر آن چه به دنبالش بوده ام...
اما همچنین به یاد نمی آورم که هیچگاه تا بدین حد ناشاد بوده باشم...در مطب با همه بد اخلاقم...در زندگی شخصی دیگر در مهمانی های دوره ای شرکت نمی کنم...بی حوصله ام به شدت و بی انگیزه!
دوستانم عقیده دارند دارم یائسه می شوم و به شوخی می پرسند: گُر نمی گیری!!؟
همیشه در دوره های خوش زندگی یادآوری اینکه این خوشی گذراست، زهر به کامم می کند...اکنون چرا نباید با به یاد آوردن اینکه این ناخوشی هم گذراست از این تلخی و ناگواری کاسته شود؟
-2مطب شلوغ است و هر روز دعوایی در آن داریم...پریروز در حالی که بنا بود دیگر نوبت ندهیم منشی آمد و گفت پدر و مادر نوزادی بسیار نگرانند و خواهش می کنند که او را هم ببینی...یک بیمار بد حال و یک بیمار که از راه دور آمده بود و یک بیمار که یکی از همکاران به خاطرش تماس گرفته بود هم به همین ترتیب اضافه شدند...منشی مجددا آمد و گفت یک آقایی هم هست که اصرار دارد که امشب ویزیت شود...با خستگی گفتم: غیر ممکن است دو سه بار رفت و آمد و من گفتم که برای امشب دیگر نمی توانم.
منشی برگشت و گفت آن آقا می گوید من تا آخر وقت می نشینم و من هم با قاطعیت گفتم که الآن ساعت ۶ بعدازظهر است و من او را نخواهم دید...توانش را ندارم.
تا ساعت ۹ شب هر بار که منشی وارد می شد از او می خواستم که به آن آقا توضیح بدهد که من چهار بیمار اضافه پذیرش کرده ام و او را ویزیت نخواهم کرد...بیمار هم با متانت و آرامش گوش می داد و می گفت: من در هر حال نشسته ام.
آخرین بیمار را که ویزیت کردم از منشی خواستم که حساب و کتاب را در حالی که هنوز مریض از اتاق خارج نشده بیاورد و رو÷وشم را هم عوض کردم و همراه با منشی و بیمار آخرین در حالی که چراغهای اتاق را خاموش کرده بودم ار در خارج شدم که آن آقا جلو آمد و خیلی محترمانه خواهش کرد که او را هم ویزیت کنم.
برایش توضیح دادم که نه تنها بسیار خسته ام بلکه به صلاح خودش هم نیست که در این شرایط او را ویزیت کنم.
مجددا اصرار کرد و گفت که سه ساعت است نشسته ام و من هم در پاسخ گفتم که از همان اول هم گفتم که نمی توانم ویزیت کنم و با این حال اگر بخواهی من می توانم که فردا صبح یک ربع ساعت زودتر بیایم و قبل از سایر بیماران شما را ببینم.
از او اصرار و از من انکار...به یکباره لحن مودبانه اش تبدیل شد به یک لحن چارواداری و فحاشانه: مرتیکه بی شعور احمق...سه ساعته که اینجا نشستم...مگه دکتر قحطیه که من باید به تو ا لتماس کنم خاک بر سرت! ...و رفت
دیشب هم در میان غلغله و شلوغی بیش از حد بیماران منشی آمد و گفت یک خانم دکتر آمده است و نوبت می خواهد...علیرغم اینکه نوبت نمی دادیم گفتم به ایشان بگو که اگر می خواهد تا آخر وقت بنشیند تا ویزیتش کنم.
چند دقیقه بعد برگشت و گفت آقای فلانی آمده است...گفتم به او هم نوبت بده برای بعد از خانم دکتر.
چند دقیقه بعد آمد و گفت یک آقایی با خانمش آمده و می گوید که اگر اسم مرا به دکتر بگویی همین الآن مرا به داخل راه می دهد...اسمش را گفت...مسئول آسانسور ساختمانمان بود.
گفتم عذر خواهی کن و بگو که با وجودی که نوبت برای امشب نمی دهیم ولی در صورتی که مایل باشید ساعت 9 شب می توانم ویزیتتان کنم و یا اینکه فردا صبح قبل از وقت مقرر می آیم و می بینمتان.
ساعت 5 بعد از ظهر بود و قبول کرد که تا آخر وقت بنشیند... هر نیم ساعت یک بار بلند می شد و می پرسید: پس نوبت من نمی شود؟ هر کسی که از گرد راه می رسد داخل مطب می رود و من باید اینجا بنشینم...هر چه منشی توضیح می داد که اینها وقت گرفته اند و دفتر پذیرش بیماران را نشانش می داد قبول نمی کرد.
حدود ساعت 8 شب یک باره به منشی گفت ویزیتم را پس بدهید من می خواهم بروم...منشی هم ویزیتش را پس داد و او که انتظار نداشت که ویزیتش را پس بدهند یک باره جوش آورد و با پرخاشگری شروع به فحاشی به منشی کرد.
منشی من هم که تا آن زمان آرام بود به ناگهان عنان اختیار از دست داد و با شدت هر چه تمام تر به فحاشی پرداخت...من هم داخل اتاق قایم شده بودم!
خلاصه بعد از ده دقیقه فحش و فحش کاری آسانسوری ساختمانمان رفت...خدا آخر و عاقبتمان را به خیر کند...فعلا که با پله بالا و پایین می روم!
-3چند روز قبل به یکی از وبلاگ ها سر زدم و دیدم که لینک مرا برداشته است...راستش را بخواهید تا ظهر کمی فکرم را مشغول کرده بود و بفهمی نفهمی ناراحت شده بودم...اما ظهر با یاد آوری اینکه "این ناراحتی، به واسطه جوانی است" از اینکه بارقه هایی از جوانی هنوز هم در وجود من می درخشد به وجد آمدم!
پی نوشت:
4- در سالن انتظار مطب چند جا تابلویی نصب کرده ام با این مضمون که قبل از ورود به اتاق پزشک موبایل خود را خاموش کنید ولی تقریبا هیچکس رعایت نمی کند.
با این حال اگر حین معاینه موبایلشان زنگ بزند با یک عذرخواهی کوتاه آن را خاموش می کنند هر چند گاهی مجبورند که از روی تخت معاینه برخیزند و تا آن طرف اتاق بروند و از داخل کیف خود موبایل را پیدا کنند و آن را خاموش کنند.
چند روز پیش مردی مراجعه کرد و پس از صحبت های مقدماتی روی تخت معاینه خوابید.
هنوز چند لحظه نگذشته بود که موبایلش که روی میز گذاشته بود زنگ زد.
بدون آنکه از من بپرسد یا اجازه بگیرد دست مرا کنار زد و از روی تخت بلند شد و به سراغ موبایل رفت.
به او گفتم که لطفا موبایلتان را خاموش کنید و برگردید بخوابید تا معاینه را تمام کنم...گفت شما اجازه بفرمایید! و موبایل را روشن کرد و شروع به صحبت کرد!
الو...حسن...چیطوری...چه خبر ...بچه ها خوبن؟چیکارا می کونی...کوجای پیدات نیس...دیشب نبودی رفتیم خونه ممد.
من دوباره به او گفتم آقای محترم موبایلتان را خاموش کنید و او توجهی نکرد...دو سه دقیقه تحمل کردم و دست آخر زنگ زدم و منشی را فراخواندم و به او گفتم که مریض بعدی را به داخل بفرست و ایشان هر وقت مکالمه اش تمام شد به اتاق برگردد.
مریض بعدی وارد شد و او همچنان که مکالمه می کرد بدون توجه روی صندلی نشسته بود.
از او خواستم که بیرون برود و هر وقت مکالمه اش تمام شد برگردد...محل نگذاشت.
بالاخره پس از سه چهار بار تذکر به حسن گف که در مطب دکتر گیر افتاده است و از او خداحافظی کرد.
من که کفری شده بودم گفتم که بیرون بروید و بعد از این مریض برگردید.
پرسید: برا چی چی؟...مگه چیطو شده س؟...فقط هولی پولا را تند تند بسونی...
از من اصرار و از او انکار...سرانجام گفت...مگه دکتر قحطس...پولام رو پس بده میرم جای دیگه.
پولهاش رو پس دادم و رفت.
یک ساعت بعد منشی آمد و گفت برگشته و می خواد که ویزیتش کنین...گفتم دوباره باید بشینه در نوبت و قبل از ورود به اتاق هم باید موبایلش را چک کنی که خاموش باشه.
قبول کرد و نشست ودر سکوت کامل و نگاههای شرربار!! ویزیت شد و رفت.
5- پهنای بن بست ما گنجایش دو ماشین را در کنار هم دارد و اگر ماشین ها کوچک باشند به زور سه ماشین از کنار هم می گذرند.
چند شب پیش از سر کار که بر می گشتم دیدم که دو ماشین در دو طرف کوچه پارک کرده اند و خانمی از ته کوچه می خواهد عقب عقب از بین این دو ماشین خارج شود و گیر کرده است.
آقایی هم ایستاده بود و به او فرمان می داد در حالی که عبور ماشین زن از بین دو ماشین پارک شده غیر ممکن بود.
من که رسیدم چند دقیقه ای ایستادم که ببینم چه می شود و عاقبت گفتم باید زنگ در خانه ها بزنیم و راننده این اتوموبیل ها را پیدا کنیم و از آنها بخواهیم که اتوموبیلشان را پشت سر هم پارک کنند و نه کنار هم!
بحث که به اینجا رسید همان آقایی که تا آن وقت داشت به خانم فرمان می داد با وقاحت کلید ماشینش را از جیب در آورد و در برابر دیدگان حیرت زده من و آن خانم یکی از ماشین ها را روشن کرد و پشت آن ماشین دیگر پارک کرد.
فریاد خانم راننده بلند شد که مرد حسابی ده دقیقه است که اینجا عقب و جلو می روم و اصلا به روی خودت نمی آوری که را کوچه را مسدود کرده ای و آن آقا هم با بی اعتنایی می گفت حالا مگه چطور شده...گفتم شاید رد بشی!
32 نظرات:
برقت وصل!و بارقه هایت مستدام!
دکتر جان ناراحت نباش. هر صنفی سختی های خودش رو داره. مال شما هم اینطوریه دیگه...
تو صنف ما ( برنامه نویسان وب ) هزار بدبختی و بیچارگی هست. از مشتری کارخانه داری که هیچ چیز از تکنولوژی نمی فهمد و اعمال نظر مستقیم روی همه چیز می کند تا کارفرمایانی که موقع تحویل کار آنقدر ناز می کنند که گاهی عطای 3چهارم پول باقی مانده را به لقایش می بخشیم و بی خیال می شویم.
این ها را گفتم که بگم همه همین مشکلات را دارند.
خیلی جالب است که زندگی و یک روز خسته کننده رو از دریچه یک پزشک داخل اتاق ویزیت دید. همیشه اکثر آدم ها بیمار منتظر بوده اند
:) مرسی یرای تقسیم این روز هرچند خسته کننده و پر از ..
سلام بر جناب گوشزد. من هر وقت که تنهايي غربت از حد تحملم خارج ميشود به وبلاگ شما پناه مياورم! با به ياد آوردن خاطرات دوران اينترني و سربازي و کار در درمانگاه ها خدا را صد هزار بار شكر ميکنم که از وضع نابه سامان و از دست مردم پر مدعا و بي سواد خلاص شدم!
به هر حال گوشزد جان از ماست که بر ماست. اي کاش شما هم توفيق خدمت!! به مردم استراليا را ميافتيد تا معني احترام و تشکر را به شما هم بفهمانند. کاري کنند تا حتا يک الي دو ساعت بعد از پايان شيفت به ويزيت مريضها ادامه دهيد تا کسي زياد معطل نشود. مريضي که چهار ساعت در اتاق انتظار نشسته در اول برخورد از اينکه با مراجعه خود وقت شما را ميگيرد از شما عذرخواهي كند و اذعان كند که اگر حالش خيلي بد نبود, نمي امد و وقت شما را نميگرفت و بعد از مرخص شدن هم نيم ساعت بد بايک جعبه شکلات برگردد که چون همه خسته هستند بهتر است کمي شکلات بخورند تا انرژي ازدست رفته جبران شود!!
اگر دوست داشتيد ميتوانم از خاطرات طبابت در استراليا و ايران برايتان بنويسم تا متوجه تفاوتها بشويد (و بشوند!!)
من که همیشه این طرف قضیه بودم- یعنی مثلن یه دکتر با این وقت ندادن هاش اذیتم کرده و من هم چون آبرودار بودم فقط توی دلم یه ناسزایی گفتم و تموم شده- اما اون طرف قضیه رو هم شنیدن جالب بود.
این حس ناشاد بودن انگار گریبان خیلی ها رو گرفته.
خداییش شما هم مثل من احساس میکنی اون همه تلاش شاید آخرش چندان هم خوشبختی آور نیست؟
چندين سال پيش نقل قولي شنيدم از پزشك اون ور آبي (خارجي)كه به تهران آمده بود و چند روزي در خيابان هاي تهران از نزديك شاهد اعمال و رفتار مردم در كوچه و بازار بوده.گفته بود به نظر من هفتاد درصد مردم احتياج به بستري شدن دارند!!!همه مشكل اعصاب و روان دارند!.شايد اغراقي در هفتاد درصد باشد اما قدر مسلم نزديك به همين عدد ميتواند باشد!.خلاصه اينكه اين افيون ملتها چه بر سر اين مردم ساده دل و در عين حال مغرور و يك دنده در آورده ! تازه نظر اين آقا در مورد تهران بوده!در مورد شهرستانها نميدانم نظرش چه ميتواند باشد!
.آينه.
Salaam, aghaa varzesh konin lotfan..(hamun tosiye ii ke shomaa aghayun e doctor kamtar be bimaranetan mikonid)...be khodetun ahamiyat bedin...age moghavematetun dar barabare bimaar haa kam e va nemitunin viziteshun nankonin...yek ruz ro aslan narin matab va be khodetun ekhtesas bedin...shenaa...savar kaari...aghaa sobh haaye zud kenaare zayande roud..che havaaii che energyii...yek tafrihi , sargarmi baraye khodetun dorost konin...mesl e nemidunam...negahdriy e yek heyvani yaa kelas e musighi yaa naghashi...pedare man maraz e ghand daran...protein daf' mikonand cheshmeshun har chand vagh yekbaar shadid khoun rizi mikone ...dige shirini va charbi va...namikhoran vali dige dire...ama in varzesh e sobgaahi ye saat e 4 sobh badesh savar kaari...ishun ro hamchenaan bedun e ansulin sar paa negah dashte (khoda ro shokr)...in haa or goftam ke ghadr e zendegi dastetun biyaad...
اره واقعا هر صنفي سختي خودشو داره. حالا گذشته از اون ماهي كه اوندفعه به زور رفت تو يخچال خونه تون حداقلخوبي شغلتون اينه كه قبل از انجام كار ويزيتتونو ميگيريد و اين براي دوراني كه همه پول ادمو ميخورن يه ابم روش واقعا نعمته قدر بدونيد دكتر جان.
اصلا معتقد نیستم که آدم های پولدار عصبی اند و نا خوش!این چیزیه که حکومت وارد اعتقادات مردم کرده..دکتر جان فکر می کنم این هارو باید به حساب یک هم آیندی سطحی بذاری؟
سخت تر از پزشک بودن ان هم پزشکی که وارد دوران یائسگی شده (:دی) منشی پزشک بودن هستش . اکثر این منشی ها هم اعصاب درست حسابی ندارن البته حق هم دارند باید چندین ساعت با انواع و اقسام موجودات (!) سروکله بزنند . اما چند روز پیش یک مورد استثنا دیدم . برای مشکلی که گردنم داره به مطب دکتر فرید معیر مراجعه کردم . احتمالا شما هم ایشان رو می شناسید چون در شهر شما زندگی می کنم . برای اولین بار دیدم که علیرغم شلوغی بیش از حد مطب منشی که دختر جوان و خوشگلی هم بود با خوش اخلاقی و روی خوش به تک تک بیماران پاسخ میداد . راستش از این که این قدر برای هر توضیحی انرژی صرف می کنه تعجب کردم اما بعد متوجه شدم فقط یک هفته هست که مشغول به کار شده . احتمالا چند صباح دیگه اون هم شبیه ده ها منشی کم حوصله ای میشه که در مطب سایر پزشکان کار می کنند . ولی جدا خدا صبرتون بده . درسته بزعم دیگران پول پارو می کنید اما واقعا کار شما هم از جنبه جسمانی و هم روانی خیلی سخته .
یک میلیارد گوه و سنده خوک تو کس خواهر و مادر تک تک مسئولین تلویزیون رنگارنگ هاتبرد که در قالب مخالف رژیم از دین اسلام تعریف و تمجید می کند.
دو میلیارد گوه خوک تو کس ننه آقای داور مجری تلویزیون رنگارنگ.
یک میلیارد گوه و سنده خوک تو کس خواهر و مادر تک تک مسئولین تلویزیون رنگارنگ هاتبرد که در قالب مخالفت با رژیم از دین اسلام تعریف و تمجید می کند.
دو میلیارد گوه خوک تو کس ننه آقای داور مجری تلویزیون رنگارنگ.
تلویزیون رنگارنگ متعلق به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است.
هدف این تلویزیون موجه شمردن دین اسلام و ایجاد تفرقه بین مخالفان است.
اين كامنت آخري خيلي جالب بود.حالا مي تونم بفهمم كه چرا ما هيچ وقت هيچي نمي شيم.يكي تلويزيون درست مي كنه فحش خواهر مادر مي ده به جمهوري اسلامي يكي ديگه مياد اينجا فحش خواهر مادر مي ده به اون تلويزيون و دين ومدهب!!ببينين من چقدر آدم حسابيم كه به نفر قبليم فحش نمي دم!!!واقعا اون كامنتي كه از قول يه پزشك خارجي گفته بود 70% مردم تهران نياز به بستري شدن دارند راست گفته بود.
بی تای عزیز
می خوانم و می بینم که تو هم گرفته و افسرده ای...اگر راه حلی یافتم خبرت می کنم!
علی جان
خیلی س÷اسگزار و خوشحال می شوم که خاطراتت را از پزشکی کردن در استرالیا بخوانم...شاید بتوان گوشه هایی از رفتار خودم را هم تصحیح کنم.
از سایر دوستان هم سپاسگزارم.
فقط عرض سلام. همين.
گوشزد جان من یه سه سال هست که ایران نیستم و تعجبم از ملت ِ این جا اینه که اینا چرا عصبانی نمی شن؟!..طرف یه جای ِ ناجور پارک می کنه که راه ِ اتوبوس رو سد می کنه و راننده اتوبوس و مسافرا خونسرددد همین طور می شینن که اون بیاد و لطف کنه ماشینشو از سر ِ راه برداره. من خونم به جوش می یاد و اینا همین جور خونسرد و با لبخند نگاه میکنن! بابا اینا هم روانین دیگه!
در ضمن با این چند تا مثال که آوردین، باید بگم که اعصاب ِ فولادین دارید!
سمیرا جان اینها که حرص نمی خورند اغلب خودشان هم مرتکب تخلفات اینچنینی می شوند و برای همین هم برایشان جای شگفتی یا عصبانیت ندارد.
من هر روز در مسیرم ار جلوی خیابان یک طرفه باریک و بسیار شلوغی می گذرم که تعدادی ماشین سر آن صف کشیده اند تا خلاف وارد شوند!!
هر روز یکی از کارهایی که من می کنم این است که تا به این خیابان می رسم به طرف راننده های منتظر خلاف بروم و از آنها بخواهم که با ورود به خیابان یک طرفه راه بندان درست نکنند و بدون استثنا پاسخ بشنوم که به شما مربوط نیست یا برو بینیم بابا!
جدیدا از در دلسوزی وارد می شوم و به آنها می گویم که افسر پلیس صد متر جلوتر ایستاده و دارد جریمه می کند و همه تشکر می کنند و می روند تا از ته خیابان و از مسیر مجاز وارد شوند!
در بلاگ نیوز لینک شد
میداف
به نظر میاد که بر خلاف آنچه در وبلاگت نشان می دهی خیلی حساسی و به خودت سخت می گیری.
ترانه
با اینکه اکثر ما خدا خدا می کنیم که در طول روز گیر آدم های مشکل دار و حرف حساب حالی نشو! نیفتیم,اما...مواجهه با این جور آدم ها و عکس العمل هایی که نشان می دهیم کم کم ما را بزرگتر و آب دیده تر می کند...
Dear
There is no way to happiness , happiness is just the way.
happiness is not something to look for , you should find it in yourself.
You have just lost your way.. try to walk on the way .
Comment1:
1) try not to judge people
2) you are the one who know what is inside peace and joy, don't forget your creativity....
Comment2
مردم همه جای دنیا مانند هم هستند فقط تفاوت در قانون و اجرای ان است که در اایران ضعیف است وگرنه همین مردم وحشی
جز بهترین شهروند ممالک غربی و اون نازنینهای اون ور میتونند با این اوضاع جز وحشیترین های ایران باشند.
البته منظورم از وحشی رو حساب حرف شما بود شاید باید می گفتم بی فرهنگ
So Sorry I did not mean to ..
دکتر جان فکر نمیکردم حرفه پزشکی غیر از مسئولیت جان مردم انقدر حاشیه داشته باشه !! توی هر شغلی وقتی با ارباب رجوع در ارتباط باشی همین مشکلات هم هست . ولی در مورد رفتار اجتماعی باید بگم فربون شکلت اینجا ایرانه باور نداری اون کامنت سراسر فحش خار مادر رو ببین . یکی نیست بگه بابا میخوای انتقاد کنی اطلاع رسانی کنی فحش بدی دلت خنک شه چه ربطی به اینجا داره؟ مگه بقیه تلویزیونهای ماهواره ای چی کارن؟ برای همین ولش کن دکتر جان راستی هوای اصفهان هم گرم شده !!!!؟
دكتر جان دوباره اومدم و پي نوشتت رو خوندم. واقعا بعضي ادمها فرهنگ موبايل رو ند ارم چند سال پيش من و رامين رفته بودبم سينما يارو بغل دستيمون انگار تو سالن خونه شون و داشت با موبايل امر بيزينسش رو انجام ميداد چپ چپ هم كه نگاهش كرديم عين خيالش هم نبود!!!
من آدرس وبلاگ شمارو در وبلاگم گذاشتم.از نوع نگارش و نوشته های شما خوشم اومد.اگر کار بدی کردم بگید لینک رو بردارم.
www.sarvingolam.blogfa.com
اول فکر کردم شايد خوشی زده زير دلتون... اما با خوندن توصيفها متوجه شدم منظور چيه. من هم اگر بودم دل و دماغ نداشتم.
ضمناً شما که به عنوان پزشک حتماً از موضوع يائسگی مردانه خبر داريد، منتهی به نظر نمياد که علائمش رو داشته باشيد.
yek tosie doostane be shome mikonam , vaghti hagh ba shoma hast ammma taraf moghabel shoma ra dark nemikonad asabaniat rahat tarin vakonesh va dar natije badtarin vakonesh ast. sokoot behtarin kar ast. heife adam dar behtarin doran zendegi natoone rooz hay khoobi dashte bashe. baray in ke sokoot konid rah hay mokhtalefi hast ke agar khastid ba ham raje behesh mitoonim sohbat konim.font farsi nadashtam bebakhshid.
تا به حال دوبار اومدم نظر بدم و نظر منو قبول نکرده. حالا امشب بازاومدم. البته خوبه. چون باعث شد پی نوشت رو هم بخونم.
گوشزد جان. از صمیم قلب اعتقاد دارم یه کمی از کارت کم کنی و بیشتر به تفریح و مسافرت و گردش بپردازی/ البته با خانواده گرامی.. یه وقت میبینی پیر شدی و این پول لامصب هم به هیچ دردی نمیخورهس.
این اصفاهونیها یه کم زرنگ و خونسردن. ناراحت نباش
نثر شيريني داري آقاي دكتر،
براي اين كه ناراحتيهاي كاري خودتون رو خالي كنيد، روش خيلي خوبي انتخاب كرديد: نوشتن!
به نظر من بايد شرايط را فهميد، سخت است، ولي شعور اچتماعي مردم لزوماً بالا نيست. مقاومت كنيد و نشكنيد تا ميانگين اين شعور اجتماعي پايينتر از اين نيايد، بلكه در اين حين، خيليها هم از شما ياد بگيرند.
salam aval bebakhshid ke font farsi nadaram.amma ba'd , doost aziz az neveshte ghashanget peidast ke hanooz kheili javooni va mesl javoon hay 15-16 saale ba mardom barkhord mikoni, pas negaran pir shodanet nabash. agar ye kam pokhte tar shi va zood asabani nashi mibini ke har mogheiati ye rah hali dare. khodet ke dar tosie be ranandegani ke yek tarafe ra khalaf mian khoob amal kardi va ba goftan police sar kooche be manzooret residi, pas aram bash va bebin ke dar har halati mishe rah dorost va bedoon khashm o asabaniat ra peida kard. ba arz mazerat az nasihat goone boodan harfam.
توی کانادا تو کوچه ای که پارک کردن راه رو بند مياره، تابلوی پارک ممنوع می زنند و اگه کسی اونجا نگه داره، زود جرثقيل مياد ماشين طرف رو ميبره به يه پارکينگی اطراف شهر. طرف هم بايد برای پس گرفتن ماشينش، هم پول جريمه رو بده، هم پول جرثقيل رو، هم پول پارکينگ رو.
خدمت شما عرض کنم ما که به اینجایمان (همان حلق است. سوء تفاهم نشود) رسید و بعد از همه چیز داشتن و مرتب بودن اوضاع و کلی سفر رفتن باز هم غمگین بودیم. این شد که مهاجرتیدیم!!! کمی بهتر شد دوباره درگیر شدیم در پستی و بلندی و امتحانات و موفقیتها و خوشحال گردیدیم اما حالا که دوباره دارد به سکون میرسد و اوضاع بر وفق مراد شده کمی باز حس غمگین بودنمان هرازگاهی غل غل میخورد البته هنوز فوران نمیکند ولی گاهی فکر میکنیم ای چه احمقی بودیم که همه اوضاع را بهم ریختیم و آمدیم اینجا ولی باز میگوییم نه دیگر جای زندگیمان آنجا نبود. اینست که به این نتیجه رسیدیم که خوشبختی همان موفقیت نیست. در واقع بدست آوردن آنچه دوست داری نیست بلکه دوست داشتن آنچه بدست آورده ایست. گاهی این کلاف پیچ در پیچ کلمه مان را رها میکنیم و میرویم کمی بادبادک هوا میکنیم و ته دلمان هم ذوق میکنیم که چقدر خوشبختیم. گیر نده دکترجان بخودت گیر نده. همین.
Do you have any idea? Click here and post a Comment