این مطلب از طرف لیلا با ای میل به دست من رسیده است.
از راهنمائیتان سپاسگزارم.
يك موردي هست كه ممنون ميشم اگر شما نظرتون رُ در موردش برام بگيد
فروردين امسال يكي از همكاراي من به نام علي (37 ساله) كه محل كارش در ساختمون اداره ماست ولي در يك واحد نيستيم از طريق واسطه به من پيشنهاد ازدواج داد
ايشون قبلاً تجربه يك زندگي دو ساله داشتند و زماني كه به من پيشنهاد داد پنج ماه بود كه از زمان طلاقش ميگذشت . منو از بين 4 كانديد كه بهش معرفي كرده بودند انتخاب كرده بوده ...
من علي رُ براي اولين بار كه ديده بودم قبل از پيشنهادش ، تو دلم گفته بودم چي ميشد يه همچين آدمي به من پيشنهاد بده ، نمي دونم چرا اين حس بهم دست داد ، شايد چهره اش خيلي ساده و مهربون بود و به نظر آدم درستكاري ميرسيد
علي يك آدم مذهبي با اعتقادات مذهبي هستند و وقتي به من پيشنهاد دادند مي خواستند ما چند ماه با هم بيرون بريم تا بيشتر آشنا بشيم ( علي معتقده اگر به يك خانم عاقل پيشنهاد بيرون رفتن داده بشه و اون آدم بپذيره اين امر همون صيغه محرميته ) منم بعد از چند روز فكر قبول كردم كه به قصد آشنايي با ايشون بيرون برم، در چند جلسه اول ايشون از اعتقادات مذهبيش گفت و اينكه راجع به حجاب چطور فكر مي كنه و به من گفت دوست داره كه من لباس آستين كوتاه نپوشم ، بعد من فكر كردم و بهش گفتم من اينطوري فكر نمي كنم يعني اگر يه كم از موهام بيرون باشه و اگر آستين لباسم كوتاه باشه به نيت بدي اينكارو نكردم و خودمو معذب نميكنم من فكر ميكنم اگر آدم خوبي باشم ، سعي نكنم دل كسي رُ بشكونم ، با رفتارم كسي رُ نارحت كنم ، به كسي شر نرسونم ، موفق هستم وگرنه چه آدمهايي كه به نام حجاب چه كارها كه نميكنن و گفتم اگر فردا قراره اين چيزها برات مشكل بشه و به من هي تذكر بدي ، بهتره همين الان كات كنيم .
فرداش به من زنگ زد و گفت واقعاً ميخواستي به خاطر همچين چيزي رابطه رُ بهم بزني ؟ آدم يه كم گذشت ميكنه ، اين چيزها كه مهم نيست و قبول كرد و گفتن من شما رُ زماني كه ديدم مقداري از موهاتون هم بيرون بود و ميتونستم پيشنهاد ندم ، خلاصه بحث راجع به پوشش سه تا چهار جلسه از وقت ما رو گرفت .
اما به نظر من خيلي مهم بود چون هميشه ميديدم اين موضوعات اعتقادي منبع اختلافات زيادي ميشه .
راجع به مهريه هم يكبار صحبت شد و اون به 14 تا سكه اعتقاد داشت و خانواده من به 414 تا ، البته به شكل سمبوليك و علي با توجه به تجربه طلاقش فكر ميكرد علت بهم خوردن زندگي قبليش عدم توانائيش در پرداخت مهريه بوده ، به من گفت تو ميتوني با خانواده ات صحبت كني و به 14 تا راضيشون كني ... منم گفتم حاضر نيستم با يك فرهنگ چندين ساله مبارزه كنم ، تو خانواده من هيچ زندگي به خاطر مهريه بهم نخورده و منم اوليش نخواهم بود .. احساس نكردم كه اينقدر براي اين آدم مهمه كه بخاطرش منو بذاره كنار ، چون به اون اندازه اي كه راجع به پوشش و حجاب و غسل صحبت كرد ، راجع به اين موضوع صحبت نكرد
------------------------------------------------------------------------------------------------
-------
علت متاركه اشو رُ بهتون نگفتم : البته اين چيزي بود كه خودش تعريف مي كرد : علي تا ازدواجشون سر بگيره دو سال عقد كرده مي مونن و به دلايلي مثل فوت پدربزرگ خانوم ، ايراد گرفتن خانواده دختر از كوچيك بودن خونه 40 متري علي و تهيه منزل جديد و خلاصه 4 بار تا مرحله عروسي پيش ميرن و بهم ميخوره و به علت سختگيريهاي خانواده دختر 6 ماه هم قطع رابطه مي كنن و بعد از 6 ماه همسر سابقش به همراه عموش مي آن دم در اداره و از اين آقا ميخوان كه بياد و كارو تموم كنه و اقدام ميكنن و دوباره اختلاف پيش مي آد كه اينبار دختر خانوم به حالت قهر از خونه پدري مي آد بيرون و مي ره خونه اين آقا كه ( كه خونه جديد خونه مادر علي بوده كه از طرف آموزش پرورش بهش داده بودن ) ... علي بعد از دو جلسه صحبت نيم ساعته همسر سابقش رُ پسنديده بودن و عقد كرده بودن و در دوران عقد هم محدوديت در روابطه داشتن كه اين تو اين رفت و آمدها يكبار رابطه سكس داشتن كه پرده بكارت خانوم از بين ميره و همين باعث ميشه كه اين خانم (23 ساله) بترسه و نامزديشو با وجود مشكلات زيادش بهم نزنه
در اين مدت همسر سابق علي كه بعلت اختلافش در دانشگاه از تحصيل انصراف داده بوده اما خانواده اش پنهون از اون شهريه ثابتشو پرداخت كرده بودند تا حق تحصيليش از بين نره و علي تشويقش ميكنه كه درسشو بخونه و مدركشو بگيره و بعد كه زندگيشون رُ شروع مي كنن در يك شركت بزرگ برق استخدام ميشه و حقوق خوبي ميگرفته و كاملاً مستقل ميشه
بعد كه زندگيشون رُ شروع ميكنن زير يك سقف ايشون راجع به مهريه مطالعه مي كنن و از خانوم ميخوان كه مهريه اشو ببخشه و طي مطالعات به اين نتيجه ميرسه كه "هر مردي كه آگاهانه و با علم به اينكه توانائي پرداخت مبلغ مهريه را ندارد ، مبلغ مهريه را بپذيرد ، مرتكب جرم ميشود" و همسر سابقش اين كارو نميكنه . جالبه كه هر چي راجع به اون موقع ميپرسم ميگه بچه بودم . مثلاًمي پرسم چرا اون موقع رفت و آمد نكردي براي شناخت بيشتر ؟ ميگه بچه بودم . ميگم مامانتم بچه بود كه راهنمائيت كنه ؟ در تمام اين دو سال با خانواده طرفين قطع رابطه كرده بودند ... بعد از دو سال تصميم ميگيرن به نيت آشتي در يك مراسم عروسي شركت كنند ( ازدواج دخترعموي همسر سابقش كه بعد از ازدواج به كشور انگليس قرار بوده عزيمت كنه ) ... در مراسم عروسي دخترعموهاي همسرسابقش بهش ميگن ما سعي كرديم اشتباهات شما رُ تكرار نكنيم و از همونجا اختلاف شروع ميشه و اين خانوم ميگه من بهترين دختر فاميل بودم حالا دخترعموي من داره با كسي ازدواج مي كنه كه ميبرتش انگليس و من بايد با تو زندگي كنم ( در طول اين دو سال اين خانوم و آقا يك سفر به دبي و يك سفر زميني به تركيه داشتن ) و از اون روز همسر سابقش دير ميامده خونه ...
ميرفته خونه مادرش و از اونجا زنگ ميزده كه شب خونه نمي آد ... بعد از 6 ماه تقاضاي طلاق ميكنه و حامله هم بوده كه بدون مشورت با علي بچه اشو سقط ميكنه ... و به علي ميگه اگر به طلاق توافقي راضي نشي مهريه امو مي زارم اجرا ... و علت رُ كه ازش مي پرسه ميگه تو منو كم سفر بردي ، تو براي من كم هديه خريدي (اين چيزيه كه وقتي از علي پرسيدم هيچوقت ننشتسي باهاش صحبت كني كه ببيني دردش چيه و در جواب اينو بهم گفت) ... تو دوران نامزدي از طلاق مي ترسيدم اما حالا كه مستقل شدم ديگه از طلاق نميترسم ... اين كشمكش 6 ماه طول ميكشه تا اينكه آبان 85 عملي ميشه
...
---------------------------------------------------------------------------------------- --------
-------
اواخر تير ماه علي به همراه مادر و خواهرش براي جلسه معارفه اومدن خونه ما و ميخواستن به اصطلاح اجازه بگيرن كه ما يه مدت ديگه هم با آگاهي خانواده ها رفت و آمد داشته باشيم و بيشتر همديگرو بشناسيم
( چهار ماه قبل رُ فقط مادر و خواهر من خبر داشتن ) كه اصلاً راجع به خواسته اشون چيزي نگفتن و بعد از يكي دو ساعت خوش و بش بلند شدند رفتند و بعد به من گفت همين اومدن خونه شما معنيش اينه كه ما چنين قصدي داريم ، ما اختلاف فرهنگي داريم ! ! ... و مي گفت من هيچ عجله اي ندارم و ميخوام بيشتر بشناسم اما درست يك هفته بعد يعني هفته گذشته گفت ميخوام زودتر ازدواج كنيم ...
لازمه كه بگم راجع به سكس هم گفته بود كه تبش تنده كه البته لزومي هم نداشت كه بگه ، من خودم فهميده بودم ... چون گفته بود كه زماني كه متاهل بوده تو خونه هم خودش هم خانومش با كمترين پوشش مي گشتن و به نظرم خيلي عجيب بود ... و تنها راهي كه براي رسيدن به سكس بلد بود همين ازدواج مي دونست بر حسب همون اعتقادات مذهبيش ... شايد هم يكي از علتهاي ازدواج زودهنگامش همين بوده
.
------------------------------------------------------------------------------------------------
-------
16 هفته پيش ، شنبه با هم رفتيم بيرون و همه چيزي خيلي خوب بود ، براي اولين بار به من گفت دوستت دارم و گفت از نگاه اول ازت خوشم اومده بود و كلي تعريف كرد ، بعد تو راه ، صحبت از " موارد ترس" شد ازش پرسيدم شما از چي مي ترسي ؟ گفت مهريه .
هر چقدر براش صحبت كردم كه زندگي قبلي تو بخاطر مهريه بهم نخورده بلكه چون همسر سابقت ديگه نميخواسته تو اون زندگي باشه از مهريه به عنوان يك منبع قدرت استفاده كرده تا توافقي جدا بشه و زمان كمتري صرف بشه ، اگر هم حتي مهريه اشو پرداخت مي كرد اون زندگي هيچ ارزشي نداشت چون پايه هاي عاطفـيش از بين رفته بوده و فقط يك شكل ظاهري ازش باقي مي موند چون اون خانوم فقط حضور فيزيكي داشت و با همه وجود راضي به بودن در اون زندگي نبوده و مثل يه تيكه از اثاثيه خونه ميشد كه فقط جسميت داره
اما اين حرفا فايده نداشت
فرداش كه به من زنگ زد بعد از كمي صحبت بهش گفتم من فكرامو كردم و حالا كه شما منو تو اين چند ماه اينطوري شناختي كه اهل زندگي نيستم ، حاضرم به خاطر مهريه زندگيمو بهم بزنم و دنبال ماديات هستم ، بهتره ادامه نديم ... چون هدف از اين دوران شناخت اين بود كه همديگرو بشناسيم و ببينيم چقدر افكارمون به هم نزديكه و فكر نمي كنم بقيه مسائل خيلي مهم باشه ...
اون به من گفت : نميخواستم اينطوري بشه ، تو نميخواهي هيچ تلاشي بكني ؟ بين من و مهريه ، مهريه رُ انتخاب كردي ؟
يعني دست پيشو گرفت ....
براي طلاق با وكيلي آشنا شده بود كه علي رُ به يكسري كلاسهاي خودشناسي معرفي كرده بود ، به من گفت ميخواهي بريم پيش وكيل ، بريم پيش مشاور تا ببينيم اصلاً ميشه كسي تضمين بده كه اصلاً به بازپرداخت مهريه اعتقاد نداره ؟
من اولش قبول كردم يعني موقعي كه خيلي ناراحت شده بودم كه اينطوري راحت به من گفت : خداحافظ ، بعدش بهش گفتم شما كه هنوز نميدوني زندگي قبليت براي چي بهم خورده رفتن پيش وكيل بيمورده ، اينطوري انگار من بايد تاوان زندگي قبلي شما رُ بدم . اگر من تضمين بدم كه از مهريه ميگذرم شما چه تضميني به من ميديد ؟
كه هيچ جوابي نداد
يكهفته بعد از اين صحبتها هيچ تماسي نگرفته و عقيده اش هم اينه كه چون من گفتم ادامه نديم يعني پايان محرميت و اگر زنگ بزنه ايجاد مزاحمته ... ( كلاه شرعي)
بعد از يك هفته من بهش sms زدم و اون اصلاً از موضعش پايين نمي آد ..
چند روزبعد هم كه بهش گفتم حاضرم بيام پيش اون وكيل شما و نظر شخصيمو گفتم راجع به مهريه( ميخواستم فقط براي اينكه حرف اون نباشه 110 تا باشه ) اصلاً جواب نداد ...
----------------------------------------------------------------------------------------
واسطه اينكار ( خانم ر) هم ازم راجع به روابطمون پرسيد بهش گفتم متوقف شده و (خانم ر) با واسطه اون آقا ( آقاي ج)صحبت كرده و قرار شده نظر منو بهش منتقل كنه
----------------------------------------------------------------------------------------
شايد به نظرتون بياد خيلي دارم دست و پا مي زنم اما توي تهران ازدواج خيلي كار سختيه و اگر اين مورد هم بهم بخوره ميشه چهارمين موردي كه موضوع جدي ميشه و به دقيقه نود ميرسه ، بهم ميخوره اونم به طرز عجيبي ...
----------------------------------------------------------------------------------------
حالا با خودم فكر ميكنم كه علي با وجود اينكه با هيچ كس دوست نبوده و قبل از ازدواجشم هيچ رفت و آمدي با خانومش نداشته از اين دوران به عنوان تست استفاده كرده كه ببينه اصلاً چطوريه رابطه دوستي با يك خانوم و ميخواسته فقط تجربه بدست بياره و قصد ازدواج نداشته...
----------------------------------------------------------------------------------------
در مورد من علاقه خيلي دير بوجود آمد اما ايشون ميگن از همون روز اول علاقه پيدا كردن...
----------------------------------------------------------------------------------------
يك روز بعد از اينكه ايشون خيلي راحت گفت : باشه خداحافظ ، بهش زنگ زدم و ميخواستم بهش بگم چيزي كه انقدر برات مهم بوده چرا از روز اول روش اينقدر پافشاري نكردي و اينهمه وقت منو گرفتي .
گفت : من ميخواستم ببينم اختلاف ديگه نداريم ، تازه شما گفته بودي كه به من مسئله اعتقادي نداري و فكر كردم ميتوني حلش كني
بعد از اينكه اين مسئله بهم خورد ، حتي يكبار هم به من نگفت حالا برو سعي خودتو بكن ، با خانواده ات صحبت كن شايد بتوني راضيشون بكني
گفت : من روزي كه از دادگاه پامو گذاشتم بيرون با خودم عهد كردم كه از اين مبلغ بيشتر مهريه نكنم و تازه تو كتاب قانون هم نوشته هر كسي چيزي كه توان پرداختشو نداره ، قبول كنه ، جرم مرتكب شده .
بهش گفتم : باشه من ميرم با خانواده ام صحبت ميكنم .
اما حتي از اون روز به بعد ديگه حتي يكبار هم براي پيگيري به من زنگ نزد
من يكبار ديگه زنگ زدم به موبايلش زنگ زدم براي صحبت ، جواب نداد،اس ام اس زدم ... جواب نداد ! !
منم انقدر با سياست نبودم كه بفهمم اين آدم تصميمشو گرفته بوده و مهريه رُ بعنوان يك بهانه عوام پسند استفاده كرده .
و 5 هفته بخاطر اعتقاد شخصيم صحبت كردم با خانواده ام بهش زنگ زدم و گفتم من حلش كردم ، يه جلسه بذاريم صحبت كنيم .
ميخواستم ازش بپرسم هميشه وقتي يه جائي تو زندگي به سختي برخوردي قراره اينطوري رفتار كني و آسون ترين راه رُ انتخاب كني ؟
ميخواستم بهش بگم تو زماني كه من سر اختلافمون راجع به پوشش گفتم كات كنيم تو گفتي اين چيزها كه مهم نيست آدم سر اين چيزها كه رابطه اشو بهم نميزنه
و ايشون در جواب گفت : مرسي زنگ زدي ، ديگه حرفي نمونده ، من هفته ديگه جمعه مي آم صحبت كنيم كه از موقع 11 هفته گذشته .
همون اوايل آروم و قرار من از بين رفت و تپش قلب گرفته بودم و رفتم پيش يك مشاور و گفتم اين آدم اصلاً به من جواب نميده اما من مي خوام بهش بگم كه مهريه نميخوام و اون مشاور هم گفت : مهريه 110 تايي تو اصلاً چيز غيرمعقولي نبوده و براي اينكه آرامشت برگرده و بعد به خودت نگي كه اين كارو بايد ميكردم و خودتو سرزنش نكني ، بهش زنگ بزن ..
حالا احساس بدي دارم از اينكه يك آدم مومن و مذهبي منو اينطوري دست انداخت ...