انصاف

در طی دو سال و نیمی که از انتخاب محمود احمدی نژاد گذشته است من از زبان مخالفین  انتقادات تند و شدیدی نسبت به او شنیده ام که به نظرم اکثرا صحیح می باشد اما هنوز از مخالفینی که خود را منصف می دانند تعریف و یا تاییدی نسبت به هیچیک از رفتارها، گفتارها و عملکرد ایشان نشنیده ام.

این نکته که گویی با یک "بد مطلق" طرفیم! از طرف کسانی که به نگاه خاکستری خود مباهات می کنند حاوی پارادوکس طنزآمیزی است از آنچه بر زبان ماست و آنچه در رفتار مان نمود دارد.

از من اگر بپرسید حداقل سه صفت مثبت می توانم برای آقای احمدی نژاد ذکر کنم:

اول اینکه بر خلاف تصوری که اکثر ما (به علت عملکرد منفعلانه آقای خاتمی) نسبت به تشریفاتی بودن مقام ریاست جمهوری داشتیم ایشان ثابت کرد که همین رییس جمهور می تواند مقامات منصوب رهبر را عزل کند و به این مقام قدرت سلب شده ریاست جمهوری را برگرداند.

دوم اینکه از آنجا که ایشان آرتیست خوبی نیست در بیشتر موارد سعی به پنهان کردن کراهت رفتار و گفتار خود را ندارو و در مواردی هم که برای اینکار تلاش می کند به راحتی می توان بازیگری را در رفتارش دید...مثل موقعی که از مهرورزی سخن می گوید.

همچنین ایشان بطلان فرضیه ها و راهکارهای عوام را برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی ثابت کرد که غلت زدن در دامان پایین ترین طبقات اجتماع لزوما به بهبود معیشت آنان نمی انجامد.

آیا شما چه صفات مثبتی را در محمود احمدی نژاد و تیم ایشان سراغ دارید؟

برای تمرین انصاف بنویسید!

مهر یا مهریه!

این مطلب از طرف لیلا با ای میل به دست من رسیده است.

از راهنمائیتان سپاسگزارم.

يك موردي هست كه ممنون ميشم اگر شما نظرتون رُ در موردش برام بگيد
فروردين امسال يكي از همكاراي من به نام علي (37 ساله) كه محل كارش در ساختمون اداره ماست ولي در يك واحد نيستيم از طريق واسطه به من پيشنهاد ازدواج داد
ايشون قبلاً تجربه يك زندگي دو ساله داشتند و زماني كه به من پيشنهاد داد پنج ماه بود كه از زمان طلاقش ميگذشت . منو از بين 4 كانديد كه بهش معرفي كرده بودند انتخاب كرده بوده ...
من علي رُ براي اولين بار كه ديده بودم قبل از پيشنهادش ، تو دلم گفته بودم چي ميشد يه همچين آدمي به من پيشنهاد بده ، نمي دونم چرا اين حس بهم دست داد ، شايد چهره اش خيلي ساده و مهربون بود و به نظر آدم درستكاري ميرسيد
علي يك آدم مذهبي با اعتقادات مذهبي هستند و وقتي به من پيشنهاد دادند مي خواستند ما چند ماه با هم بيرون بريم تا بيشتر آشنا بشيم ( علي معتقده اگر به يك خانم عاقل پيشنهاد بيرون رفتن داده بشه و اون آدم بپذيره اين امر همون صيغه محرميته ) منم بعد از چند روز فكر قبول كردم كه به قصد آشنايي با ايشون بيرون برم، در چند جلسه اول ايشون از اعتقادات مذهبيش گفت و اينكه راجع به حجاب چطور فكر مي كنه و به من گفت دوست داره كه من لباس آستين كوتاه نپوشم ، بعد من فكر كردم و بهش گفتم من اينطوري فكر نمي كنم يعني اگر يه كم از موهام بيرون باشه و اگر آستين لباسم كوتاه باشه به نيت بدي اينكارو نكردم و خودمو معذب نميكنم من فكر ميكنم اگر آدم خوبي باشم ، سعي نكنم دل كسي رُ بشكونم ، با رفتارم كسي رُ نارحت كنم ، به كسي شر نرسونم ، موفق هستم وگرنه چه آدمهايي كه به نام حجاب چه كارها كه نميكنن و گفتم اگر فردا قراره اين چيزها برات مشكل بشه و به من هي تذكر بدي ، بهتره همين الان كات كنيم .
فرداش به من زنگ زد و گفت واقعاً ميخواستي به خاطر همچين چيزي رابطه رُ بهم بزني ؟ آدم يه كم گذشت ميكنه ، اين چيزها كه مهم نيست و قبول كرد و گفتن من شما رُ زماني كه ديدم مقداري از موهاتون هم بيرون بود و ميتونستم پيشنهاد ندم ، خلاصه بحث راجع به پوشش سه تا چهار جلسه از وقت ما رو گرفت .
اما به نظر من خيلي مهم بود چون هميشه ميديدم اين موضوعات اعتقادي منبع اختلافات زيادي ميشه .
راجع به مهريه هم يكبار صحبت شد و اون به 14 تا سكه اعتقاد داشت و خانواده من به 414 تا ، البته به شكل سمبوليك و علي با توجه به تجربه طلاقش فكر ميكرد علت بهم خوردن زندگي قبليش عدم توانائيش در پرداخت مهريه بوده ، به من گفت تو ميتوني با خانواده ات صحبت كني و به 14 تا راضيشون كني ... منم گفتم حاضر نيستم با يك فرهنگ چندين ساله مبارزه كنم ، تو خانواده من هيچ زندگي به خاطر مهريه بهم نخورده و منم اوليش نخواهم بود .. احساس نكردم كه اينقدر براي اين آدم مهمه كه بخاطرش منو بذاره كنار ، چون به اون اندازه اي كه راجع به پوشش و حجاب و غسل صحبت كرد ، راجع به اين موضوع صحبت نكرد


------------------------------------------------------------------------------------------------

-------


علت متاركه اشو رُ بهتون نگفتم : البته اين چيزي بود كه خودش تعريف مي كرد : علي تا ازدواجشون سر بگيره دو سال عقد كرده مي مونن و به دلايلي مثل فوت پدربزرگ خانوم ، ايراد گرفتن خانواده دختر از كوچيك بودن خونه 40 متري علي و تهيه منزل جديد و خلاصه 4 بار تا مرحله عروسي پيش ميرن و بهم ميخوره و به علت سختگيريهاي خانواده دختر 6 ماه هم قطع رابطه مي كنن و بعد از 6 ماه همسر سابقش به همراه عموش مي آن دم در اداره و از اين آقا ميخوان كه بياد و كارو تموم كنه و اقدام ميكنن و دوباره اختلاف پيش مي آد كه اينبار دختر خانوم به حالت قهر از خونه پدري مي آد بيرون و مي ره خونه اين آقا كه ( كه خونه جديد خونه مادر علي بوده كه از طرف آموزش پرورش بهش داده بودن ) ... علي بعد از دو جلسه صحبت نيم ساعته همسر سابقش رُ پسنديده بودن و عقد كرده بودن و در دوران عقد هم محدوديت در روابطه داشتن كه اين تو اين رفت و آمدها يكبار رابطه سكس داشتن كه پرده بكارت خانوم از بين ميره و همين باعث ميشه كه اين خانم (23 ساله) بترسه و نامزديشو با وجود مشكلات زيادش بهم نزنه


در اين مدت همسر سابق علي كه بعلت اختلافش در دانشگاه از تحصيل انصراف داده بوده اما خانواده اش پنهون از اون شهريه ثابتشو پرداخت كرده بودند تا حق تحصيليش از بين نره و علي تشويقش ميكنه كه درسشو بخونه و مدركشو بگيره و بعد كه زندگيشون رُ شروع مي كنن در يك شركت بزرگ برق استخدام ميشه و حقوق خوبي ميگرفته و كاملاً‌ مستقل ميشه


بعد كه زندگيشون رُ شروع ميكنن زير يك سقف ايشون راجع به مهريه مطالعه مي كنن و از خانوم ميخوان كه مهريه اشو ببخشه و طي مطالعات به اين نتيجه ميرسه كه "‌هر مردي كه آگاهانه و با علم به اينكه توانائي پرداخت مبلغ مهريه را ندارد ، مبلغ مهريه را بپذيرد ، مرتكب جرم ميشود" و همسر سابقش اين كارو نميكنه . جالبه كه هر چي راجع به اون موقع ميپرسم ميگه بچه بودم . مثلاً‌مي پرسم چرا اون موقع رفت و آمد نكردي براي شناخت بيشتر ؟ ميگه بچه بودم . ميگم مامانتم بچه بود كه راهنمائيت كنه ؟ در تمام اين دو سال با خانواده طرفين قطع رابطه كرده بودند ... بعد از دو سال تصميم ميگيرن به نيت آشتي در يك مراسم عروسي شركت كنند ( ازدواج دخترعموي همسر سابقش كه بعد از ازدواج به كشور انگليس قرار بوده عزيمت كنه ) ... در مراسم عروسي دخترعموهاي همسرسابقش بهش ميگن ما سعي كرديم اشتباهات شما رُ تكرار نكنيم و از همونجا اختلاف شروع ميشه و اين خانوم ميگه من بهترين دختر فاميل بودم حالا دخترعموي من داره با كسي ازدواج مي كنه كه ميبرتش انگليس و من بايد با تو زندگي كنم ( در طول اين دو سال اين خانوم و آقا يك سفر به دبي و يك سفر زميني به تركيه داشتن ) و از اون روز همسر سابقش دير ميامده خونه ...

ميرفته خونه مادرش و از اونجا زنگ ميزده كه شب خونه نمي آد ... بعد از 6 ماه تقاضاي طلاق ميكنه و حامله هم بوده كه بدون مشورت با علي بچه اشو سقط ميكنه ... و به علي ميگه اگر به طلاق توافقي راضي نشي مهريه امو مي زارم اجرا ... و علت رُ كه ازش مي پرسه ميگه تو منو كم سفر بردي ، تو براي من كم هديه خريدي (اين چيزيه كه وقتي از علي پرسيدم هيچوقت ننشتسي باهاش صحبت كني كه ببيني دردش چيه و در جواب اينو بهم گفت) ... تو دوران نامزدي از طلاق مي ترسيدم اما حالا كه مستقل شدم ديگه از طلاق نميترسم ... اين كشمكش 6 ماه طول ميكشه تا اينكه آبان 85 عملي ميشه

...
---------------------------------------------------------------------------------------- --------

-------
اواخر تير ماه علي به همراه مادر و خواهرش براي جلسه معارفه اومدن خونه ما و ميخواستن به اصطلاح اجازه بگيرن كه ما يه مدت ديگه هم با آگاهي خانواده ها رفت و آمد داشته باشيم و بيشتر همديگرو بشناسيم


( چهار ماه قبل رُ‌ فقط مادر و خواهر من خبر داشتن ) كه اصلاً‌ راجع به خواسته اشون چيزي نگفتن و بعد از يكي دو ساعت خوش و بش بلند شدند رفتند و بعد به من گفت همين اومدن خونه شما معنيش اينه كه ما چنين قصدي داريم ، ما اختلاف فرهنگي داريم ! ! ... و مي گفت من هيچ عجله اي ندارم و ميخوام بيشتر بشناسم اما درست يك هفته بعد يعني هفته گذشته گفت ميخوام زودتر ازدواج كنيم ...
لازمه كه بگم راجع به سكس هم گفته بود كه تبش تنده كه البته لزومي هم نداشت كه بگه ، من خودم فهميده بودم ... چون گفته بود كه زماني كه متاهل بوده تو خونه هم خودش هم خانومش با كمترين پوشش مي گشتن و به نظرم خيلي عجيب بود ... و تنها راهي كه براي رسيدن به سكس بلد بود همين ازدواج مي دونست بر حسب همون اعتقادات مذهبيش ... شايد هم يكي از علتهاي ازدواج زودهنگامش همين بوده

.
------------------------------------------------------------------------------------------------

-------
16 هفته پيش ، شنبه با هم رفتيم بيرون و همه چيزي خيلي خوب بود ، براي اولين بار به من گفت دوستت دارم و گفت از نگاه اول ازت خوشم اومده بود و كلي تعريف كرد ، بعد تو راه ، صحبت از " موارد ترس" شد ازش پرسيدم شما از چي مي ترسي ؟ گفت مهريه .
هر چقدر براش صحبت كردم كه زندگي قبلي تو بخاطر مهريه بهم نخورده بلكه چون همسر سابقت ديگه نميخواسته تو اون زندگي باشه از مهريه به عنوان يك منبع قدرت استفاده كرده تا توافقي جدا بشه و زمان كمتري صرف بشه ، اگر هم حتي مهريه اشو پرداخت مي كرد اون زندگي هيچ ارزشي نداشت چون پايه هاي عاطفـيش از بين رفته بوده و فقط يك شكل ظاهري ازش باقي مي موند چون اون خانوم فقط حضور فيزيكي داشت و با همه وجود راضي به بودن در اون زندگي نبوده و مثل يه تيكه از اثاثيه خونه ميشد كه فقط جسميت داره
اما اين حرفا فايده نداشت


فرداش كه به من زنگ زد بعد از كمي صحبت بهش گفتم من فكرامو كردم و حالا كه شما منو تو اين چند ماه اينطوري شناختي كه اهل زندگي نيستم ، حاضرم به خاطر مهريه زندگيمو بهم بزنم و دنبال ماديات هستم ، بهتره ادامه نديم ... چون هدف از اين دوران شناخت اين بود كه همديگرو بشناسيم و ببينيم چقدر افكارمون به هم نزديكه و فكر نمي كنم بقيه مسائل خيلي مهم باشه ...
اون به من گفت : نميخواستم اينطوري بشه ، تو نميخواهي هيچ تلاشي بكني ؟ بين من و مهريه ، مهريه رُ انتخاب كردي ؟
يعني دست پيشو گرفت ....


براي طلاق با وكيلي آشنا شده بود كه علي رُ به يكسري كلاسهاي خودشناسي معرفي كرده بود ، به من گفت ميخواهي بريم پيش وكيل ، بريم پيش مشاور تا ببينيم اصلاً ميشه كسي تضمين بده كه اصلاً‌ به بازپرداخت مهريه اعتقاد نداره ؟


من اولش قبول كردم يعني موقعي كه خيلي ناراحت شده بودم كه اينطوري راحت به من گفت : خداحافظ ، بعدش بهش گفتم شما كه هنوز نميدوني زندگي قبليت براي چي بهم خورده رفتن پيش وكيل بيمورده ، اينطوري انگار من بايد تاوان زندگي قبلي شما رُ بدم . اگر من تضمين بدم كه از مهريه ميگذرم شما چه تضميني به من ميديد ؟


كه هيچ جوابي نداد


يكهفته بعد از اين صحبتها هيچ تماسي نگرفته و عقيده اش هم اينه كه چون من گفتم ادامه نديم يعني پايان محرميت و اگر زنگ بزنه ايجاد مزاحمته ... ( كلاه شرعي)
بعد از يك هفته من بهش sms زدم و اون اصلاً از موضعش پايين نمي آد ..
چند روزبعد هم كه بهش گفتم حاضرم بيام پيش اون وكيل شما و نظر شخصيمو گفتم راجع به مهريه( ميخواستم فقط براي اينكه حرف اون نباشه 110 تا باشه ) اصلاً جواب نداد ...


----------------------------------------------------------------------------------------

واسطه اينكار ( خانم ر) هم ازم راجع به روابطمون پرسيد بهش گفتم متوقف شده و (خانم ر) با واسطه اون آقا ( آقاي ج)صحبت كرده و قرار شده نظر منو بهش منتقل كنه


----------------------------------------------------------------------------------------


شايد به نظرتون بياد خيلي دارم دست و پا مي زنم اما توي تهران ازدواج خيلي كار سختيه و اگر اين مورد هم بهم بخوره ميشه چهارمين موردي كه موضوع جدي ميشه و به دقيقه نود ميرسه ، بهم ميخوره اونم به طرز عجيبي ...


----------------------------------------------------------------------------------------


حالا با خودم فكر ميكنم كه علي با وجود اينكه با هيچ كس دوست نبوده و قبل از ازدواجشم هيچ رفت و آمدي با خانومش نداشته از اين دوران به عنوان تست استفاده كرده كه ببينه اصلاً‌ چطوريه رابطه دوستي با يك خانوم و ميخواسته فقط تجربه بدست بياره و قصد ازدواج نداشته...


----------------------------------------------------------------------------------------


در مورد من علاقه خيلي دير بوجود آمد اما ايشون ميگن از همون روز اول علاقه پيدا كردن...


----------------------------------------------------------------------------------------


يك روز بعد از اينكه ايشون خيلي راحت گفت : باشه خداحافظ ، بهش زنگ زدم و ميخواستم بهش بگم چيزي كه انقدر برات مهم بوده چرا از روز اول روش اينقدر پافشاري نكردي و اينهمه وقت منو گرفتي .


گفت : من ميخواستم ببينم اختلاف ديگه نداريم ، تازه شما گفته بودي كه به من مسئله اعتقادي نداري و فكر كردم ميتوني حلش كني
بعد از اينكه اين مسئله بهم خورد ، حتي يكبار هم به من نگفت حالا برو سعي خودتو بكن ، با خانواده ات صحبت كن شايد بتوني راضيشون بكني


گفت : من روزي كه از دادگاه پامو گذاشتم بيرون با خودم عهد كردم كه از اين مبلغ بيشتر مهريه نكنم و تازه تو كتاب قانون هم نوشته هر كسي چيزي كه توان پرداختشو نداره ، قبول كنه ، جرم مرتكب شده .


بهش گفتم : باشه من ميرم با خانواده ام صحبت ميكنم .


اما حتي از اون روز به بعد ديگه حتي يكبار هم براي پيگيري به من زنگ نزد


من يكبار ديگه زنگ زدم به موبايلش زنگ زدم براي صحبت ، جواب نداد،اس ام اس زدم ... جواب نداد ! !


منم انقدر با سياست نبودم كه بفهمم اين آدم تصميمشو گرفته بوده و مهريه رُ بعنوان يك بهانه عوام پسند استفاده كرده .
و 5 هفته بخاطر اعتقاد شخصيم صحبت كردم با خانواده ام بهش زنگ زدم و گفتم من حلش كردم ، يه جلسه بذاريم صحبت كنيم .
ميخواستم ازش بپرسم هميشه وقتي يه جائي تو زندگي به سختي برخوردي قراره اينطوري رفتار كني و آسون ترين راه رُ انتخاب كني ؟


ميخواستم بهش بگم تو زماني كه من سر اختلافمون راجع به پوشش گفتم كات كنيم تو گفتي اين چيزها كه مهم نيست آدم سر اين چيزها كه رابطه اشو بهم نميزنه


و ايشون در جواب گفت : مرسي زنگ زدي ، ديگه حرفي نمونده ، من هفته ديگه جمعه مي آم صحبت كنيم كه از موقع 11 هفته گذشته .


همون اوايل آروم و قرار من از بين رفت و تپش قلب گرفته بودم و رفتم پيش يك مشاور و گفتم اين آدم اصلاً به من جواب نميده اما من مي خوام بهش بگم كه مهريه نميخوام و اون مشاور هم گفت : مهريه 110 تايي تو اصلاً چيز غيرمعقولي نبوده و براي اينكه آرامشت برگرده و بعد به خودت نگي كه اين كارو بايد ميكردم و خودتو سرزنش نكني ، بهش زنگ بزن ..


حالا احساس بدي دارم از اينكه يك آدم مومن و مذهبي منو اينطوري دست انداخت ...

قضاوت6

یک قاچاقچی مواد مخدر به علت سنگ حالب از زندان به بیمارستانی دولتی منتقل می شود و متخصص کلیه و مجاری ادراری بیمارستان تصمیم می گیرد که تحت بیهوشی عمومی سنگ را از حالب بیمار در آورد.

بیمار به اتاق عمل برده می شود و بیهوش می شود و کاتتر مربوطه از راه مجرای ادراری به مثانه و حالب فرستاده می شود و از این مرحله به بعد برای کنترل محل کاتتر نیاز به فلوروسکوپی (عکسبرداری مداوم با اشعه ایکس) بوده است.

در اتاق عمل بیمارستان یک روپوش سربی بیشتر وجود نداشته لذا پرسنل اتاق عمل خارج می شوند و دکتر به تنهایی در اتاق عمل مشغول به کار می شود.

حدود یک ربع ساعت بعد پس از اتمام کار متوجه می شود که بیمار از دستگاه بیهوشی جدا شده است.

بلافاصله با فریاد دکتر بیهوشی را صدا می زند ولی دکتر برای ویزیت بیماری به ICU رفته است اما تکنسین بیهوشی حضور دارد و به احیاء بیمار می پردازد.

اگرچه قلب بیمار برمی گردد ولی مریض دچار مرگ مغزی شده است.

دکتر بیهوشی با ارائه مدرکی نشان می دهد که ماه قبل به رییس بیمارستان اعلام کرده است که آلارم دستگاه بیهوشی خراب است و در صورت جدا شدن بیمار از دستگاه آژیر خطر به صدا در نمی آید و بنابراین علت مرگ مغزی بیمار این است که احتمالا دستگاه در حین عمل جدا شده و آژیر نزده و تاخیر در احیای بیمار سبب مرگ مغزی وی شده است.

رییس بیمارستان هم مدعی است که خودگردانی بیمارستان ها با مخارج هنگفت و ویزیت های اندک هم خوانی ندارد و دستگاه های نیمه خراب و ناقص متعددی در بیمارستان وجود دارد که در نوبت تعمیر هستند و بودجه کافی برای اینکار نیست.

چرا در بیمارستان فقط یک دکتر بیهوشی حاضر است؟ جواب آن را بعدا خواهم نوشت یا اگر شما می دانید در کامنت دانی بنویسید.

به نظر شما مقصر این ماجرا کیست؟...چه مجازاتی برای او پیشنهاد می کنید؟


پی نوشت:


اگرچه بررسی چنین حادثه ای از دید صرفا اقتصادی، اخلاقی نیست ولی نپرداختن به اقتصاد نیز مانع ریشه یابی چنین حوادثی می شود.


سازمان نظام پزشکی متخصص بیهوشی را گناهکار تشخیص داد و دادگاه او را به پرداخت 120 ملیون تومان دیه محکوم کرد.


لازم به ذکر است که اگرچه مبلغ دیه برای قتل غیر عمد حدود چهل ملیون تومان است ولی در مورد مرگ مغزی دادگاه دیه تک تک اعضایی را که از کار افتاده اند را محاسبه می کند و مجموع آنها را از قاتل!! مطالبه می کند.


از طرف دیگر دکتر بیهوشی تحت بیمه مسئولیت حرفه ای است ولی اداره بیمه او را برای حادثه منجر به فوت به مبلغ یک دیه کامل (حدود 40 ملیون تومان) بیمه کرده است لذا هشتاد ملیون تومان ما به التفاوت را باید از جیب خود بپردازد.


با در نظر گرفتن اینکه حقوق متخصص مربوطه در آن بیمارستان ماهیانه دو ملیون تومان است و به عنوان مثال مبلغ دریافتی اش برای همین بیهوشی (کارانه اش) حدود ده هزار تومان است یک بار دیگر به قضیه نگاهی می اندازیم.


مردی به جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر می شود و به 8 سال زندان محکوم می شود و خانواده اش درتنگنای شدید اقتصادی قرار می گیرند...پدر و مادرش به ملاقاتش نمی آیند و زنش درخواست طلاق می دهد خانواده اش در آستانه فروپاشی است.


موقعی که برایش چنین حادثه ای رخ می دهد، چنان از نظر همه خانواده بی ارزش بوده که تا هفته ها کسی از اقوامش نه به زندان و نه به بیمارستان مراجعه نکرده تا بداند که چه برایش پیش آمده است.


در طرف دیگر ماجرا مردی هم پس از طی سالها مدرسه و دانشگاه و امتحان و گذراندن طرح در شهرهای دورو رد شدن از سد گزینش، به سختی برای شغلی در یک بیمارستان دولتی انتخاب می شود که برای دریافت ماهانه دو ملیون تومان باید ده شبانه روز کامل در این بیمارستان کاری چنین مشکل را انجام دهد و برای آنکه درآمدشان از این که هست کمتر نشود با همکارانش قرار می گذارند که همه کار را خودشان 3-4 نفری انجام دهند.


به خیال خود برای حوادث غیرمترقبه نیز بیمه شده است.


اما در یک حادثه که بیشتر تقصیرمتوجه سیستم است او باید درآمد چند سال آینده اش را بابت تاوان اشتباه به کسانی بپردازد که گویی گنج یافته اند.


عجب فیلمنامه ای شد!! نقل ماجرا بدون ذکر منبع ممنوع است!


برای خرید فیلمنامه نیز لطفا به من ایمیل بزنید.


پی نوشت دوم:


امروز سراغ گرفتم و فهمیدم که پدر و مادر بیمار و همسر او که همگی معتادند از طریق زندان با خبر شده اند و از دکترها و بیمارستان شکایت کرده اند.


من در عین حال که به بازماندگان وقایع این چنینی حق می دهم که برای حقوق قانونی خویش اقدام کنند اما در عین حای جنس احساس" زن - شوهری" و "والدین-فرزندی" را در مورد همه مردم یکسان نمی بینم و این عجله برای گرفتن دیه را ناشی از آن می دانم که می ترسند بیمارشان بمیرد و دیه صد و بیست ملیونی به چهل ملیون تومان تقلیل یابد.


بابت این صراحت از همه عذر می خواهم...مخصوصا از علیرضا(کامنت گذار سیزدهم)



پی نوشت سوم:


برخی دوستان ایراد گرفته اند که جانبداری من از پزشک  و چرتکه انداختن برای جان بیمار و القای بی ارزشی بیمار با ذکر سوابق او بی انصافی است...بی وجدانی است...فاشیستی است.


در پاسخ عرض می کنم که اولا منظور من بیان جزء مغفول واقعیت است...هر کسی این ماجرا را می شنود که یک بیمار در بیمارستان دولتی به علت جدا شدن از دستگاه بیهوشی در حین عمل جراحی دچار مرگ مغزی شده و دکتر بیهوشی حضور نداشته بلادرنگ شروع به قضاوت می کند و پزشک را محکوم می کند.


با دانستن این جزییات است که در قضاوت درنگ می کنید و چه بسا در قضاوت اولیه تجدید نظر بکنید.


ثانیا همانطور که همایون گفته:


"نظر من کاملا این حادثه با یک ترافیک سر چهار راه معادله. پیاده ها با وجود قرمز بودن چراغ رد میشن. یه ماشین خاموش میکنه. تایمر چراغ خرابه. پلیس حواسش به یه سمته از سمت دیگه یکی خلاف میاد ... فرقش فقط اینه که اینجا یه نفر مرده. هیچ کس رو نباید مجازات کنیم. کمبودها و بینظمیها و ... اگر بدن همه جا نباید باشن. به نظرم دلیل حساس شدن فقط میتونه مرگ یک انسان باشه. وگرنه اگر طرف نمرده بود همه موافق میشدن با من که حالا به خیر گذشته! تقصیر کسی نبوده که"


این حادثه هر روز ممکن است تکرار شود...برای دکتر های دیگر و بیماران دیگر!


وقتی سیستم اشکال دارد افراد در بزنگاه های مختلف گیر می افتند و خطای سیستم به پای آنان نوشته می شود.


سوم اینکه همانطور که ندا گفته است


"اما احمقانه اینه که اگه این آقای معتاد تو خیابون چاقو تو شکم آقای دکتر می ذاشت و می کشتش باید 40 میلیون تومان دیه می داد. اما وقتی دکتر کاملا غیرعمدی این رو کشته باید 120 میلیون تومان دیه بده. این بی انصافی نیست؟"


و به نظر من جرم این پزشک از بیشتر کسانی که هر روز روی اینترنت برایشان پتیشن امضا می کنیم کمتر است اگر ما مهربان تر باشیم!


پی نوشت چهارم:


شمایک پتیشن تهیه‌کنید‌در‌حمایت‌از‌یک ‌متخصص ‌بیهوشی که "‌با‌‌اطلاع ‌کامل‌از ‌خراب‌‌ بودن‌دستگاه بیهوشی‌زیر بار بیهوش کردن بیمار رفته و‌بیمار مرده",تا‌ ما هم امضا کنیم.

از کامنت ببعی


ببعی عزیز
ظاهرا اصلا در جریان نیستی...یک بیمار با سنگ حالب و درد وحشتناک از زندان به بیمارستان آورده شده و دکتر بیهوشی بگوید به خاطر اینکه آلارم دستگاه خراب است (دستگاهی که مدتهاست آلارمش خراب است و همه دارند با آن بیهوش و عمل می کنند) بیمار را نمی خوابانم و بیهوش نمی کنم.
اصلا فرض کن یک بیماری اورژانس تر بود و متخصص بیهوشی امتناع می کرد و بیمار می مرد...باز هم مقصر بود.
از طرف دیگر فرض کن احتمال مرگ در بیهوشی یک در ده هزار است و وقتی آلارم دستگاه خراب باشد 3 برابر شود یعنی 3 نفر از هر ده هزار نفری که با این دستگاه بیهوش می شوند جان خود را از دست خواهند داد...هنوز هم احتمال خطر آنقدر کم است که عذر پزشک برای اسنکاف از بیهوشی پذیرفته نیست.


 و دست آخر اینکه روزانه هزاران اتوموبیل  و اتوبوس و هواپیما با نقایص فنی کوچک در حال حرکتند و جان ساکنین آنها در خطر است...آیا راننده اتوبوسی می تواند بگوید چون کمک فنر هایم خشک است من حرکت نمی کنم چون ممکن است در راه در یک چاله بیفتم و کمک فنر بشکند و جان مسافران در معرض خطر قرار گیرد؟

ماجراهای مطبی

چند شب پیش در مطب منشی وارد اتاق شد و گفت که بیماری برای انجام کاری که تعرفه دولتی اش صد و پنجاه هزار تومان است مراجعه کرده و اظهار می کند که فعلا پنجاه هزار تومان بیشتر ندارد.

قبل از اینکه من شروع به صحبت کنم مرد جوان و هیکل داری (که بسیار از نظر قیافه و رفتار و گفتار شبیه امیر جعفری بازیگر فیلم میوه ممنوعه بود ولی از او درشت تر!) بدون توجه به اینکه بیمار دیگری در اتاق نشسته است وارد شد و پشت سر او نیز پیرزنی به داخل اتاق آمد.

مرد با لحن پرخاشگرانه در حالی که دستانش را به طرف من تکان می داد شروع به صحبت کرد که صد هزار تومان دنبالم نیست و شما وظیفه داری که زن من را امشب ببینی و فردا صبح اول وقت من صد هزار تومان که هیچ، صد ملیون تومان هم که بخواهی برایت می آورم.

به او گفتم که کار بیمارت اورژانسی نیست و می توانی فردا صبح با کل مبلغ مراجعه کنی.

اصرار کرد که همین امشب می خواهم آن را انجام دهم.

قبول کردم و از او خواستم که بیرون باشد تا من به منشی توضیحات لازم را بدهم.

همراه با پیرزن بیرون رفتند و من به منشی گفتم که یکی از النگوهای پیرزن را به عنوان وثیقه بگیر و به آنها رسید بده.

منشی رفت و برگشت و گفت که آقاهه مخالفت می کند و می گوید اگر بخواهی یک کارت شناسایی می گذارم.

با توجه به بیش از بیست کارت شناسایی که در کشوی میزم خاک می خورد و بیماران از قید آنها گذشته اند و بدهی شان را نیاورده اند با پیشنهادش مخالفت کردم و به منشی ام گفتم که اگر النگو گرو گذاشت که هیچ وگرنه برود و فردا با ÷ول کامل بیاید و در هر حال نگذار داخل اتاق شود.

منشی پیام مرا که برد آشوب به پا شد...سر و صدای مرد بلند شد و می خواست در اتاق را باز کند و داخل شود که منشی ام داد زد که دکتر دارد یک مریض خانم را معاینه می کند و حق نداری که وارد اتاق شوی و مردک هم از ترس سایر بیماران وارد نشد ولی با صدای بلند شروع به داد و بیداد کرد که :

مگه شهر هرته...مگه می تونه مریض منو نبینه...من اینجا می شینم تا حالیش کنم که یک من ماست چقدر کره داره و از این صحبت ها.

منشی و سایر بیماران هم حرفی نمی زدند و یکی دو بار هم صدایی آمد که خوب یک چیزی وثیقه بگذار و مریضت را ببر پیش دکتر که با مخالفت شدید مرد مواجه شد.

تقریبا نیم ساعت گذشت و کم کم مرد خسته شد و صدایش قطع شد.

چند دقیقه بعد منشی در حالی که می خندید وارد اتاق شد و گفت:

مرده یواشکی آمده پیش من و از جیبش یک چک پول صد هزار تومانی درآورد و داد و گفت بگیر این بقیه پول اما بقیه بیماران نفهمند!! و من هم با صدای بلند گفتم پس تو که پول داری و فردا صبح می خواهی صد ملیون بیاری چرا از اول نمی دی و این همه شلوغ بازی در می آوریو فیلم بازی می کنی!


پی نوشت:


چند سال پیش که تازه تخصص گرفته بودم و هنوز مطب نداشتم، یکی از همکاران که قصد سفر یک ماهه ای را داشت از من خواست که در غیاب او در مطبش بنشینم و بیمارانش را ویزیت کنم.


قبول کردم.


روزی یکی از بیماران که مردی حدودا چهل ساله بود در حالی که رفتار بسیار صمیمانه ای داشت وارد شد و با من دست داد و نشست.

از او پرسیدم که مشکلتان چیست؟

جواب داد که برای همان مشکل همیشگی آمده ام.

پرسیدم که میشه بیشتر توضیح بدید؟

نگاهی سرشار از شماتت همراه با دلخوری به من انداخت و گفت: آقای دکترواقعا از شما انتظار نداشتم. ده ساله که من مریض شما هستم و هنوز من رو نمی شناسی و بیماریم رو فراموش می کنی!

راست می گن که دکترا فقط چشمشون به جیب مریض هاشونه!

دیدم خیلی دور برداشته پریدم وسط حرفش و گفتم:

شما که اینقدر ادعای دوستی و صمیمیت با دکتر رو داری و ده ساله پیشش می آیی، متوجه نشدی که من همون دکتر نیستم وایشون جاشون رو با من عوض کرده اند اما انتظار داری که ایشون یا من بیش از هزار مریضی رو که بیماران ثابت این مطب هستند بشناسیم و جزییات بیماریشان رو هم به یاد بیاریم!


پی نوشت دوم:


چند روز پیش در حین ویزیت بیماری در مطب باز شد و آقای مسنی وارد گردید در حالی که منشی فریاد زنان از او می خواست که وارد نشود.

پیرمرد که یک پزشک قدیمی بود می خواست که خارج از نوبت ویزیت شود.

از منشی خواستم که از سایر بیماران اجازه بگیرد و او بعد از دو مریض دیگر وارد شد و ویزیت گردید و رفت.

یک ساعت بعد منشی آمد و گفت: همان آقای دکتر روی خط تلفن با شما کار دارد.

گوشی را برداشتم واو بعد از احوالپرسی به ذکر یک ماجرای طولانی پرداخت که در جوانی وقتی به نزد یکی از استادانش رفته است از ایشان حق ویزیت دریافت نکرده است.

پس از نزدیک به ده دقیقه داستان گویی از من پرسید که چرا ویزیت او را پس نداده ام؟

گفتم که من دلیلی نمی بینم که اگر برای بیماری به همکاری مراجعه می کنم ویزیت نپردازم و همزمان از همکاران هم ویزیت دریافت می کنم مگر آن که از دوستانم باشند یا آنان را از قبل بشناسم...از طرف دیگر مطب هزینه های فراوانی دارد که با همین حق العلاج ها تامین می شود و شروع کردم که برایش مختصری از هزینه ها را بگویم که با بی حوصلگی از آن طرف خط گفت که من کاری به این کارها ندارم.

گفتم: می دانم...برای شما هم فقط همین مهم است که ویزیت خودتان را پس بگیرید وگرنه استدلالات طرف مقابل اهمیتی ندارد.

بدون خداحافظی قطع کرد.

پیش بینی نتایج بازی سرنوشت!

می دانم که پیش بینی کردن حوادث سیاسی که موئلفه های متعددی در آنها سهیم اند کاری است که کارشناسان خبره سیاسی نیز اغلب در انجام آن ناتوانند اما باز مشتاقم که بدانم:

به نظر شما سرنوشت پرونده اتمی ایران چه خواهد بود؟

آیا جمهوری اسلامی ایران در برابر خواست شورای امنیت سازمان ملل متحد کوتاه می آید و غنی سازی اورانیوم را متوقف می کند؟

آیا جمهوری اسلامی بر خواست خود پای می فشارد و جامعه جهانی را قانع می کند که برنامه اتمی ایران صلح آمیز است و تحریم ها را کاهش می دهد یا لغو می کند؟

آیا جمهوری اسلامی ایران با پافشاری بر غنی سازی اورانیوم شورای امنیت را به اتخاذ تحریم های شدیدتر وادار می کند؟

آیا جمهوری اسلامی ایران مورد تهاجم نظامی قسمتی از جهان غرب قرار می گیرد؟

و سرانجام آیا سرنوشت کشور خود را چگونه پیش بینی می کنید و شما از چهار گزینه فوق کدام را ترجیح می دهید و پیشنهاد می کنید؟

لطفا سن، جنس و محل اقامت خود (خارج یا داخل ایران) را بنویسید.


پی نوشت اول:


جناب دکترتجربه خواندن وب لاگ شما به من نشان داده چنین پستهایی چندان کامنت نمی گیرند یعنی اگر شما اندر مقولات سکس و ...سوالهایی بفرمایید ملت جان بر کفانه می آیند کامنت می دهند...


از کامنت نیکی


دوست من


راستش خودم هم می دانستم که به این مطلب بی اعتنایی می شود هم چنان که در دنیای واقعی مردم چندان علاقه ای به پیگیری این موضوع ندارند ولی می خواستم مطمئن شوم.


حرف از بی اعتنایی شد آیا می دانی که نقطه مقابل عشق نفرت نیست...بی اعتنایی است!


شاید اینقدر "اجتماع" به "فردیت" مردم بی اعتنایی کرده است که آنها با بی اعتنایی نسبت به "سرنوشت اجتماع" به آن واکنش نشان می دهند.


پی نوشت دوم:


پیش بینی من این است که مردم با شرکت در انتخابات مجلس کادر تصمیم گیرنده در مورد انرژی اتمی و حتی در صورت لزوم احمدی نژاد را عوض می کنند و مسیر تصمیم گیری راجع به پرونده اتمی ایران را به همان را دو سال قبل برمی گردانند.


از کامنت مصطفی


مصطفای عزیز


در اینکه اصلاح طلبان در انتخابات پیش رو موفق شوند تردید جدی وجود دارد و من نگرانم که تبلیغات گسترده ای که اصلاح طلبان در مورد "نامحبوبی محمود" آغاز کرده اند بیش از همه خودشان و هوادارانشان را فریب دهد.


جامعه هدف برای تیم احمدی نژاد روستائیان و حاشیه نشینان شهرهای بزرگند در حالی که جامعه هدف برای اصلاح طلبان طبقه متوسط شهری است و برنامه هایی که برای شکار رای این دو گروه وجود دارد کاملا از هم متمایز است.


محبوبیت تیم احمدی نژاد در بین جامعه هدف خود در 2 سال گذشته به سبب کمک های مستقیم مالی و اقدامات اسلامگرایانه فرهنگی و شعارهای سطحی استقلال طلبانه و رفتار زاهدانه فریبکارانه افزایش یافته است.


اما در مورد جامعه هدف اصلاح طلبان وضع بدین منوال نیست.


بسیاری از افراد طبقه متوسط شهری بر خلاف روستائیان و جامعه حاشیه نشینان شهری برای رای خود احترام قائلند و منتظرند که اصلاح طلبان برنامه مشخص خود را برای اداره مملکت ارائه کنند.


آنان را نمی توان با جملات کلی و حرف های دلفریب قانع کرد و باید با شعار جامعه مدنی و دموکراسی و آزادی بیان و ... به اخذ اعتماد و آرای آنان اقدام کرد و در این راه هزینه های عملی داد.


از طرف دیگر در هنگام انتخابات بسیاری از کاندیداهایی که به اصلاحات واقعی معتقدند رد صلاحیت می شوند و اصلاح طلبان قلابی هم فاقد قدرت نفوذ در طبقه متوسط شهری اند.


در این میانه وضع طرفداران کروبی از همه بدتر خواهد بود چرا که آنان با شعارهایی که برای روستاییان و حاشیه نشینان شهری جذاب است برای گرفتن رای طبقه متوط شهری اقدام می کنند و نتیجه اش اسفناک خواهد بود.


یادمان نرود که در انتخابات اخیر شوراها هم اصلاح طلبان برنده میدان نبودند.

پاریس




























پی نوشت:


دوستی دارم از دوره دبیرستان که در پاریس به استقبال ما آمد و با موتور هزار خود پاریس واقعی را نشانمان داد... رستوران های خوب و غذاها و مشروباتی که تا به حال نخورده بودم...از کیق گرفته تا کوس کوس!!(و البته می دانید که در فرانسه حرف "ر" را "ق" تلفظ می کنند!

عکس گرفتن با این دوربین بزرگی که من دارم کمی زمان بر است.

برخی عکس ها همانطور که می بینید یک بار در روز و یک بار در شب گرفته شده اند.

چراغ گردانی که روی برج ایفل قرار دارد فقط در صورتی که مستقیم به لنز بتابد نورش حالت مخروطی پیدا می کند و در کسری از ثانیه این حالت می گذرد و این کسر ثانیه برای نورگیری بقیه تصویر کافی نیست لذا باید ترفندهایی به کار برد که از ذکر جزییاتش می گذرم.

متروی پاریس کار گشت و گذار را برای جهانگردان بسیار آسان کرده است...خط یک را که سوار شوی بیشتر مراکز دیدنی شهر در مسیرت قرار دارد.

قصد سفرنامه نویسی ندارم پس به همین میزان اکتفا می کنم.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes