قضاوت 2
من خواهر زنی دارم که برای سهولت کار در این ماجرا او را مریم می نامم.
مریم 43 ساله است و 15 سال است که مقیم کانادا است و یک دختر 24 ساله دارد.
از پنج سال پیش به ایران نیامده بود و امسال برای یک ماه به ایران آمد.
از آنجایی که هم زنم و هم من مریم را بسیار دوست داریم و عزیز می داریم تصمیم گرفتیم که همه خانواده را به اصفهان دعوت کنیم و سپس چون قصد داشتیم که چند روزی هم به یکی از کشورهای دیگر مسافرت کنیم با اصرار و خواهش ما حاضر شد که مهمان ما باشد و با ما بیاید.
ایام بسیار شادی را هم در اصفهان و هم در مسافرت تجربه کردیم.
در طول این مدت مریم هر روز و هر روز چند بار به تحسین و تمجید از خواهرش (زن من) می پرداخت و از مدیریت و نحوه رفتار و تربیت فرزندان و قیافه و فهم و کمالات و خانه و زندگی ... تعریف می کرد و همه credit وضعیت موجود را به او می داد و از او تشکر می کرد و البته شاید یکی دو بار هم به من اشاره ای کرد یا نکرد.
افراط در این کار کم کم مرا حساس کرد و به گوش بودم که ببینم در این قضاوت یک سویه تا کجا پیش خواهد رفت.
شبی که از مسافرت برگشتیم با من شروع به صحبت کرد که چرا تو از خواهر من تعریف نمی کنی و این همه زحماتی را که می کشد نمی بینی.
به او گفتم خواهر تو همان زن پنج سال پیش است و اگر تغییر و تحول و پیشرفتی در زندگی ما نسبت به پنج سال پیش می بینی نتیجه فهم و کمالات و فعایت و مدیریت او نیست.
با تعجب پرسید پس ناشی از چیست؟
با صراحت گفتم که ناشی از تزریق ملیونها تومان از دسترنج من به این زندگی است.
همچنان با تعجب پرسید که یعنی تو می گی این فقط پوله که به زندگی سر و سامان میده؟
با لجاجت گفتم بله!
پرسید پس عشق چی؟ اصلا تو چرا به خواهر من نمی گی I love you
گفتم: ما که بچه دبیرستانی نیستیم که 24 ساعت قربون صدقه همدیگه بریم و در ثانی عشق در زندگی ما نقشی بازی نمی کنه...هر چیز هست منافع مشترکه و مطالبی رو که در پی نوشت مطلب "ازدواج با پسوند پشیمانی" نوشته ام را تحویلش دادم.
مدتی به بحث راجع به این موضوع گذشت در حالی که جو هر لحظه ملتهب تر می شد.
در نهایت مریم با هیجان گفت که خواهرم این همه تو رو دوست داره و تو از منافع مشترک حرف می زنی.
و من در پاسخ گفتم که من نیازی به دوست داشته شدن توسط او یا دیگری ندارم و این طور هم نیست که او به خاطر دوست داشتن من به زندگی مشترک ادامه می دهد...او هم منافع مشترک را درک می کند ولی با ریاکاری اسم آن را عشق گذاشته است و برای اینکه به تو ثابت کنم همین جا اعلام می کنم که من هیچ علاقه ای به او ندارم و فقط به خاطر منافعم دارم با او زندگی می کنم و او اگر به خاطر عشق دارد با من زندگی می کند بعد از شنیدن این اعتراف باید مرا ترک کند...
هر دو برگشتیم و به همسرم نگاه کردیم...داشت آرام آرام گریه می کرد.
مریم عصبانی شد و به او گفت: برای چه گریه می کنی؟ این حق انتخاب را به تو داده و تو خودت باید انتخاب کنی...اگر من بودم حاضر نبودم با چنین مردی زندگی کنم.
در پاسخش گفتم که من هم به دلایل دیگری حاضر نبودم حتی یک ساعت با تو زندگی کنم ولی تو هم پایبند منافع خود هستی.
گفت: تو فکر کرده ای که می توانی مرا با پول بخری و به خاطر این مسافرت که مرا مهمان کرده ای مرا هم عقیده خود کنی. بدان که مرا با پول نمی توان خرید.
در جوابش گفتم که اگرچه قصد من این نبوده است ولی به طور کلی همه انسانها قابل خرید و فروشند مشروط بر آنکه قیمت واقعی آنها پرداخت شود.
رفتم و خوابیدم.
نیمه شب بیدار شدم و دیدم که همسرم نیست.
بلند شدم و به اتاق بچه ها رفتم...آنجا هم نبود.
به اتاق مهمان (که درش باز بود) رفتم و او را آنجا هم نیافتم.
ترس بر من مستولی شد...نکند که انتخابش را کرده باشد و رفته باشد.
نشستم و به فکر فرو رفتم و چنگی به دلم انداخته شد. پشیمان شده بودم از سخنرانی جسورانه ام.
برخاستم و قدم زنان به پذیرایی رفتم و صدایی از پشت کاناپه شنیدم.
زنم آنجا خوابیده بود...بیدارش کردم و از او معذرت خواستم.
صبح فردا، مریم که بیدار شد برایش گفتم که جگونه این همه واقعیت مسلم قابل لمس که گواهی است بر عشق کافی نیست و یک جمله ناقابل I love you دلیل قابل قبولی می تواند باشد؟
و برایش توضیح دادم که مشکل از آنجا شروع شد تو با رویت دو هفته از زندگی ما در ایام عید می خواهی راجع به نقش و تاثیر گذاری ما در زندگی مشترک نظر بدهی و تصادفا این تنها دو هفته ای از سال است که من کاملا بیکارم و خواهرت شدیدا مشغول مهمان داری و پخت و پز و مدیریت منزل است و این شبیه آن است که بخواهی با دیدن یک سکانس از فیلمی راجع به میزان نقش آفرینی بازی کنان در آن نظر بدهی.
گفت: من راجع به تو قضاوتی نکردم.
گفتم: همان قضاوت نکردن تو نوعی قضاوت بود.
گفت: این حرفها چی بود که دیشب می زدی؟
زنم جواب داد: اینها از عوارض وبلاگ نویسی است!
پی نوشت1:
ظاهرا بحث در کامنتدانی دارد به بیراهه می رود.
رفتار من کاملا اشتباه و غیر قابل توجیه بود علت آن هم "تسری رفتار و گفتار دنیای مجازی به دنیای حقیقی" است.
در دنیای مجازی بی پروایی در گفتار و فاش و دریده گویی مذموم نیست ولی در دنیای حقیقی غیر قابل درک بوده و باعث از بین رفتن "اندوخته های اجتماعی" گوینده می شود چنانکه فریاد زدن در بیابان مجاز و در سالن اپرا ناپسند است.
اشتباه نشود! من حرفهایم را نادرست نمی دانم ولی "نقاب افکندن و ته ذات خود را نشان دادن" را در دنیای حقیقی با همان "حفظ منافع" هم در تضاد می بینم و همچنین انکار احساس جاری و ساری عشق در زندگی را، مانند حذف نسیم از بهار می دانم که لطافت را باز می ستاند از هوایی که نفس می کشیم.
بحث من در این گفتار همان قضاوت است که بود.
پی نوشت 2:
ظاهرا وبلاگ من هم به جمع فیلتر شده ها پیوست.
پی نوشت طلایی!:
به این زن می گویم بیا کامنت های وبلاگم را بخوان...خانم ها گفته اند اگر جای تو بودند یک دقیقه هم حاضر نبودند با من زندگی کنند.
می گوید: کمتر چرت و پرت بگو!!...بلند شو یک رشته مروارید دیده ام همه اش یک ملیون و دویست هزار تومان است پولش را بده!! ناسلامتی دو هفته دیگر سالگرد ازدواجمان است!!
بیچاره جنبش زنان که با امثال زن من می خواهد حقوق خود را اعاده کند!!
از زمان اختراع پول، تشکر و عذر خواهی چقدر آسان شده است!
81 نظرات:
من در نوشته هایت یک خود تخریبی مستمر و دائم می بینم.
نمی دانم درست می بینم یا نه؟
و اگر درست می بینم دلیل آن چیست؟
نوشتن این ماجرا سپردن خود است به دست تیغ های تیز نقد و شهامت و جسارت فوق العاده می خواهد.
نمی دانم به چه چیز می خواهی برسی ولی امیدوارم ارزشش را داشته باشد.
کاملن حق با شماست اما صراحت تان برای خانم ها قابل پذیرش نیست.
من یه سوال دارم. اگه ممکن بود جوابش رو بدین. خانم ِ شما شاغل هست ؟
ببخشید ها آقای دکتر اما زیادی جوگیر شدین ها. شانس هم دارین که خانمتون خیلی نجیبن. اگه شوهر من از این حرفها تحویلم بده از وسط نصف میشه بعدش اونه که باید بره پشت کاناپه و من روی تخت می خوابم. اگه واقعی بود که خیلی بی انصاف هستی
این آقای حامد هم این وسط چه زود به شما و دل بیرحمتان حق میده
آقاي گوشزد اينجا اين سوال مطرح مي شود كه اگر زني با كمالات و زيبايي همسرتان باشد كه همان منافع مشترك و بلكه بيشتر را براي شما تامين كند آيا حاضريد همسرتان را با ايشان عوض كنيد يا نه؟ اگر نه چرا؟
zan zalil ke migan hamin toii dige, aberoye harchi marde shoma zan zalila mibarin
با شکستن دل همسری که بدون ادعا داره زندگی میکنه چه چیزی رو ثابت کردی غیر از اینکه سالهای سال بعد هم از دلش نمیره؟چهراحت همسرت رو تحقیر کردی. متاسفم
مرسی گوشزد جان...من که همیشه کیف میکنم از این صراحت لهجه ت...گوش نکن به اینایی که میخوان با تراژدی کردن ماجرا اصل مطلب رو ببرن زیر سوال...اصلا این عادت ماست که هر جا کم میاریم میخوایم احساسی برخورد کنیم...چیزی که واقعیت داره اینه که عشق باعث تداوم قریب به اتفاق زندگی های مشترک نمیشه...منافع مشترکه که باعثش هست
دوست عزیز
میشه بگی دقیقا به چه علت و به چه مناسبت معذرت خواهی کردی؟
اگه اینطوری که می گی شرایطه زندگی فقط بر پایهء منافعه پس چرا وقتی پاشدی دیدی زنت نیست ترسیدی؟چون منافعت در خطر بود؟قبول دارم که این عشق نیست که باعث تداوم زندگیه مشترک می شه اما یک هدف مهم توی یک رابطه ایجاد یک احساس خوب برای دو طرفه و این طرز برخورد این احساس خوب داشتنو از بین می بره.به هر حال بخشی از یک رابطهء زناشویی مبتنی بر احساسه و این غیر قابل انکاره.
من هيج وقت آدمهايی رو که از روی عصبانيت حرفی می زنن که صددرصد هم بهش اعتقاد ندارم نمی بخشم. معتقدم همون موقع است که آدمها رو بايد محک زد. اگه من بودم حتما ترکت می کرم.
می دونم شايد نظر من باعث بشه دوستی وبلاگيمون بهم بخوره. اگه ناراحت شدی ببخشيد.
من نميخوام قضاوت عجولانه کنم، و مطلبم کلی هست. ممکنه در مورد فرد خاصی صدق نکنه.
ولی اين کساني که ميگند من حاضر نبودم با چنين فردی زندگی کنم ، در شرايط واقعي احتمالاً به اين سادگی تصميم نميگيرند. قضيه همين مطلب دنيای مجازی و حقيقی هست که ميگی.
اينجا حرف زدن و قضاوت کردن راحت هست. اما کمتر کسی حرفی رو ميزنه که واقعاً بهش عمل کنه.
قضيه همون منافع هست، که تو حرف زدن آدم اونها رو در نظر نميگيره ولی در عمل شرايط فرق ميکنه. حالا اگر در دنيای مجازی هم باشه که قضيه شديد تر هست.
و ما ايرانيها هم ، همون طور که همه ميدونيم تو حرف زدن بدون معلومات و قضاوت عجولانه و يکطرفه استاديم.
نتيجه اينکه اگر نحوه برخورد ما ايرانيها در قضاوت رو با اين خصوصيت آدميزاد که تفاوت در عمل و حرفش
هست رو با هم جمع کنيم، و بهش بزرگ نمايي های دنيای مجازی رو هم اضافه کنيم، ميبينيم که اين
نظر هايي که در کامنت هات مياد به هيچ وجه قابل اتکا نيست.
من وقتی نامه رو نوشتم ، فکر کردم ميتونم از کمک وبلاگستان استفاده کنم برای تصميم گيری درست. اما اينطور نشد. نه تنها کمکی نگرفتم بلکه بيشتر از پيش سر در گم و عصبی شدم.
غير از چند نفر که احساس کردم ، بدون قضاوت عجولانه و با مسئوليت جواب دادند
، اکثراً فقط سعی کردند مشکلات شخصی و مسائل ي رو که خودشون مثلاً با يک نفر ديگه داشتند رو تعميم بدند و مثلاً
سعی کردند من رو به يک مرد سنتی متهم کنند. بگذريم...
اما بعدا فهميدم که اصولا، کار من برای به نظر گذاشتن مشکلم اشتباه بوده. نه به صورت مطلق. به صورت نسبی و با توجه به فرهنگ شلم شوربای سنتی-مدرن مون!
و نتيجه ديگه همين چيزی که گوشزد عزيز نوشته. تفاوت در دنيای مجازی و دنيای حقيقی. و تفاوت در حرف و عمل. و تفاوت در ديد ايده اليستی و رياليستی .
من منظورت را از قضاوت در مورد این پست نفهمیدم.
آیا قضاوت غلط مریم راجع به تو دلیل موجهی برای بر زبان آوردن حرفهای تحقیر آمیز راجع به همسرت می باشد.
و آیا ادای توضیحات صبح روز بعد باعث تجدید نظر در قضاوت او نسبت به شما شد یا نه؟
ندا و مونای عزیز
نقل این داستان واقعی که به قول مهتاب خود تخریب گرانه است بیشتر به این دلیل است که بدانم چه تغییری در تصور ذهنی و قضاوت شما نسبت به من ایجاد می کند.
از طرف دیگر شما که فقط با گفته های من مرا می شناسید و از این بابت در قضاوت خود محق به اشتباهید ولی تعجب من از مریم بود که علیرغم آنکه آدمهای واقعی و رفتار و کردار آنها را می دید ولی ملاک قضاوتش را گفتار آنها گذاشته بود.
متن تلخ و دوست نداشتنی بود.
برای من که مطلب سالگرد ازدواجت را چند بار خوانده و هر بار لذت برده بودم این مطلبت آزار دهنده بود و اگر در پی تغییر قضاوت من (ما خوانندگان وبلاگیت) بوده باشی در مورد من یکی که کاملا موفق شده ای
salam goshzad jan,
Vaghan khoshhalam ke cheghadr rahat va ba serahat talangar be zendegiye adamha mizani, Va mesalash ra ham az khodet shrou kardi...Vaghan jamaye ma niyaz be shekastane bavarhaye ghalate dorane kodakiye adamha darad, va chaeghadr rahat ono mesle yek payke rastin( badam miyad begam payambar)shrou kardin, hamin ke vasate khab ya nime shab bidar shodi va biekhtiyar donbale zanat gashti neshan az zanjraye niroyi ghavi hast ke shoma ra be ham negah dashe, va man ono eshgh migoyam....khoanomhaye mohtame bayd yad begiran va bikhodi bar asase ehsasateshon ghezavat nakonan( bar asase gharizehaye vapas zadaye dorane kodaki), ke natijaye on talaghe 65% to jamaye emrooze iran nabshd.
Man nemidoonam in khahar khanome mohtarame shoma( bakamle ehtaram) to in 15 sal to in Canada chi kar mikardan ke natoonestan vagheyathayi ra ke 3 gharn pish dar jamaye gharbi hal shode ro bebinan? ( Manafe age javab dad mimonid age na dalili nadare beminid, khahar khonme mohtarme goshzad, eshgh be har chizi bayd shekl begirad vagar na eshghi ke az ghabl vojood darad, motasefane be dalalye kambodhaye rohi va dar jahane sevomiha in eshgh az noe, kambod haye jensist.)
Jamaye Emrooze Iran yek jamaye zan salari tamam manast bedoone darke vagheyathaye an tavasote khanomha....delam mikhahad bebinam dar mard salartarin khonevade, yek hafte khanome khonevade bimar ya ghayeb bashad, tabebinid marde khonevade be che felakati oftade ast...(zanan tasmimgirane asli dar modiriyat va nabze eghtesadi hastan)...
zan setizi ya, mard salariye emroozi, Natijaye khod baz negariye manfiye zanane( amizehaye dorane kodaki) nasle ghablist... chera ke marde emroozi ya kodake pesare diroozi, bishtarin asare sakhsiyati ra az madar tasir mipazirad.... va zanani ke moshkele rohi va ravani gonagoni dshte bashad nemitavand marde salemi tahvile jame dahad.
kotah konam sokhan, Vagheyatha ra hamantor ke hast bebinim, na bar asase tasavorate sakhtaye zehneman...
Dsotdare goshzad,
Farhad, Ca
تو واقعا اين حرفها رو جلوی همسرت زدی؟ سخت نيست باور کردن اين که در مورد بسياری از آدمها منافع مشترک دليل اصلی زندگی مشترک هست، و فقط عدهی کمی از اونها حاضرند که اين رو بپذيرند. علاوه بر اين، حتا عشق رو هم میتونی به عنوان يک منفعت مشترک تعبير کنی (وقتی که من کسی رو دوست دارم، از با او بودن لذت میبرم و او هم از با من بودن لذت میبره، و میشه اينطور فکر کرد که من با او هستم به خاطر احساس خوبی که اين «با او بودن» به من ميده). ولی بيان چنين حرفی با اين صراحت (اون هم جلوی دیگران) فقط بیرحمانه است.
برام جالبه بدونم هدف از اینگونه خود رو آماج حرفها قرار دادن و دونستن نظر بقیه چیه ؟ یعنی میخواین عوض بشین؟
ريدي دكتر جان !!!!!!!!!!!!!!
در حين خواندن ماجرا به خودم گفتم ... اي بابا اين بيچاره دستي دستي جو گير شد و زدگي واقعي را با وبلاگش عوضي گرفت....
اما بعد ديدم ودت به اين حرف رسيدي ...
دكتر جان ، منافع مشترك يه طرف ... اما واقعا اگر علاقه اي نباشه كه زندگي مشترك نميشه كرد...حالا اسمش عشق نيست ... عادت و انس و الفت و كوفت و زهرمار!!!!
در اجتماع با نقاب بودن را ميشناسم ولي با عزيزان با نقاب بودن برايم قابل درك نيست !
تو با رویت دو هفته از زندگی ما در ایام عید می خواهی راجع به نقش و تاثیر گذاری ما در زندگی مشترک نظر بدهی و تصادفا این تنها دو هفته ای از سال است که من کاملا بیکارم و خواهرت شدیدا مشغول مهمان داری و پخت و پز و مدیریت منزل است و این شبیه آن است که بخواهی با دیدن یک سکانس از فیلمی راجع به میزان نقش آفرینی بازی کنان در آن نظر بدهی.
همين پاراگراف جواب خوبي به مريم بود ديگه بقيه استدلالهايت غير قابل قبول و غير لازم بود
تو تنت میخارد حج آقا؟
:))
هيچ کس از درون آدم خبردار نمی شه تا اينکه آدم حرف دلش رو به زبون بياره. مريم، يا حتی خود همسر شما نمی تونه بدونه شما همسرت رو دوست داری يا اگه منافع مشترک در ميون نبود يک ساعت هم باهاش زندگی نمی کردی. اما وقتی که می گی اين رو، فرق می کنه.
وقتی آدمها چيزی از درونشون نمی گن، يا چيزی بر خلاف احساسشون می گن و انتظار دارن که ديگران "که اونارو می شناسن از روی حرفاشون قضاوتشون نکنن" مثل يک معمای سخت هميشگی هستن.. و هر چيز سختی آدم رو بعد از يک مدت از پا در مياره.
عجیب خود خواهیدو حسود... این صراحت بیش از حد به زعم نه جسورانه است نه قابل تقدیر و ستایش و بیشتر از هر چیز حس ناسپاسی و قدر نشناس بودن رو به آدم القا می کنه ... در عین حال معتقدم ازدواج به خودی خود یک اشتباهه مگر اینکه شادی بزرگی این وسط باشه ... این شادی بزرگ محصول روابط مادی و کاسبکارانه نیست ... بیشتر محصول همدلی و همراهی و حس خوب با هم بودنه .... که اگر این نباشه ادامه همچین رابطه ای احمقانه است .... اثر حرف های جسورانه توت هرگز از ذهن همسرتون پاک نخواهد شد ... اونچه نباید گفته شه، به زبون اومده و عذرخواهی و خرید سرویس جواهر چند میلیون تومانی هم دردی از این رابطه خدشه دار شده دوا نخوهد کرد ...
زيادي با پولهايي كه خرج كردي به همه خوش گذشته بود
خوب كردي از دماغ همه درآوردي!!
عشق واقعي پايان ناپذيره بهترين نمونه يك عشق، عشق والدين به فرزندشون. مهم نيست فرزندشون چه ظاهري داره چقدرممتاز فقط با تمام وجود دوستش دارن و هر كاري براي خوشبختي و شاد كردنش انجام مي دن هورمونهاي عشقشون هم نه تنها بيشتر از دو سال بلكه گاهي تا آخر عمر ادامه داره! وقتي براي معشوق كاري انجام ميديم اين مائيم كه لذت ميبريم. عشق نه منافع مادي داره نه حتي معنوي! متاسفانه اكثر ادمها عشق و فراموش كردن و خودشون از اين لذت بينظير زندگي محروم كردن.
هيچ چيز رو نبايد از معشوق دريغ كرد حتي لذت ابراز عشق،هرچه به پايان نزديكتر ميشيم عشق خالص نمود بيشتري پيدا ميكنه!
تنها میتونم بگم متأسفر برات و بهت ترحم می کنم. تقریبا تو زندگیت راهی نرفتی و فرصتی هم تقریبا برات نمونده
اول بگويم بسيار تعجب مي كنم كه شما «تازه»! به اين نتيجه رسيده ايد كه: "نقاب افکندن و ته ذات خود را نشان دادن" را در دنیای حقیقی با همان "حفظ منافع" هم در تضاد می بینم ... و در دنیای حقیقی بی پروایی در گفتار و فاش و دریده گویی غیر قابل درک بوده و باعث از بین رفتن "اندوخته های اجتماعی" گوینده می شود... " به نظر من اين موضوع يك اصل ابتدايي و جهانشمول (!) اخلاقي است كه البته و صد البته با «دورويي» و رياكاري بسيار بسيار تفاوت دارد. به نظر من همه ي ما زواياي تاريك و پنهاني و بعضا حتي خطرناك و وحشت زا در گوشه و كنار و پستوهاي روح و روانمان داريم كه اگر چه شاكله ي اصلي و عمومي شخصيت ما بر آنها استوار نگشته، اما به هرحال اين خصوصيات در ما «وجود دارند»! اما چه لزومي دارد كه ما همه ي تو و پستوهاي درونمان را روي دايره بريزيم و براي همه به نمايش بگذاريم در حاليكه تاثير برخي از آن خصوصيات و ويژگيهايي كه در عمق ذات ما نهفته اند در برايند كلي حالات و خلقيات و رفتارهاي ما نهايتا حذف مي شوند يا به سمت صفر ميل مي كنند؟ همانطور كه در كامنت مطلب قبلي هم اشاره كردم من خصوصيتي را هم در شما مي بينم كه بسيار هم به نظر من شديد است اما شما به آن اشاره نكرده ايد و آن همانا «ميل شديد شما به تظاهر و خودنمايي» است! من فكر مي كنم ريشه ي اصلي داستان به وجود آمده براي شما يكي همين ميل شديد به خودنمايي و ديگري همانطور كه همسرتان به درستي اشاره كرده اند«وبلاگنويسي» است! شما در اينجا شروع كرديد بخشي از ذات ِتان را بي پروا به نمايش گذاشتيد و عده اي هم آمدند و برايتان به به و چه چه و آفرين كردند كه چه انسان ِ واقع گرا و بي نظير و بي همتايي هستيد! و شما شور برتان داشت رويه اي در پيش بگيريد كه در عالم غير مجازي هم همين به به و چه چه ها را به شكلي ملموس تر و عيني تر تجربه كنيدو نهايتا همان شد كه ديديد!
در مورد ماجرايي كه نوشته ايد بايد بگويم به نظر من شما اگر چه ديگر «عاشق» همسرتان نيستيد (همچنان كه او نيز!) و كاملا هم طبيعي و بديهي و عاديست، اما بدون شك او را «دوست مي داريد». من معتقدم علت و محركه ي اصلي عشق يا احساسات عاشقانه، عدم شناخت و عدم دسترسي است. بديهي است كه با پشت سر گذاشتن چند سال «زندگي مشترك» هردوي اين موارد يا موانع(!) برطرف شده و متعاقب آن عشق آتشين هم از ميان رخت برمي بندد! اما برادر ِ من! عزيز من! همانطور كه خود بهتر مي دانيد، اگر با پانصدهزار زن ديگر هم رابطه ي عاشقانه برقرار كنيد در نهايت به همينجايي مي رسيد كه اكنون با همسرتان رسيده ايد! پس چاره اي نيست جز اين كه با بعضي چيزها كنار بياييد و از داشته هايتان لذت ببريد:-) 0
shoma darin haghighat o penhan mikonin! masale ye ghezavat nist. masale ye asli ine ke shoma kam avorde boodin va mikhastin ye joori jobran konin! mese ye bache ke besh tavajoh nashe ya azash tarif nakonan, ke mizane ye chizi o mishkane!!!! inke zanetoon o koochik kardin va ba'd nesfe shab raftin ozr khahi kardin ham ye joor hayee neshoon dahande ye hegharat hast!!!! age rast migin jeloye hame azash babat e harf haye bikhodi ke zadin mazerat bekhahin!
be nazar e man inja aslan masale ye eshgh o ehsasat dar mioon nist! inja ye mard e miansal hast ke khoob pool darmiare va nemikhad in mozoo nadide gerefte beshe, hala be har gheimati va dar har moghei'ati!!! :-(
سلام
به این جملات جسورانه نمی گویند بلکه بیشتر حق نشناسی و گستاخی می گویند ، فکر نمی کنم درست باشد که یک نفر روابط عاطفی را به منافع مشترک تعمیم دهد و فکر نمی کنم که درست باشد یک نفر پولهای یک زندگی مشترک را آنقدر بر سر طرف مقابل بکوبد !
يك اصفهاني كاملا استاندارد.
شوك انقلاب از فرهنگش جداش كرد . شوك كه بر طرف شد برگشت به اصلش.
اصفهاني استاندارد اهل ريسك نيست.در ازدواج وضعيت مالي و طبقاتي پدر زن آينده اولين ملاك انتخابشه حتي اگه عاشق بشه اول اون ملاك رو لحاظ كرده بعد عاشق شده.اصفهاني استاندارد بسيار عاقلانه خرج مي كنه. ممكنه زياد خرج كنه ولي حتما طوري هست كه به چشم بياد. با وضعيت مالي متوسط اول لوستر و فرش و نقره بايد تكميل باشه و فقط با وضعيت اقتصادي خوب هست كه رستوران يا مسافرت ميره.
چون روش هاي اقتصادي شون نسل اندر نسل همين بوده و خوب هم جواب داده اصفهاني هاي استاندارد با هم ازدواج ميكنند تا سيستم به بيراهه نره
اصفهاني استاندارد اگر از بي پولي به پول فراوان برسه چون عادت به خرج كردن نداشته خيلي پول پول ميكنه و خرج كردنش خيلي به چشم خودش مياد.
اصفهاني استاندارد بسيار شوخ طبعه!
اصفهاني استاندارد محافظه كاره. ممكنه با مزه ترين شوخي ها رو پشت سر يكي بكنه ولي پاي منافع كه پيش بياد اهل مصالحه و خلاصه باهوش (عاقل)ه.
اصفهاني استاندارد بسيار خانواده دوسته چون گذشته از عواطف , كلي فكر و حساب وكتاب پشت تصميمش بوده وكلي منافع مشترك در آن داره.
مي تونه خوش تيپ باشه يا نباشه!!
البته براي اصفهاني استاندارد بودن لازم نيست اصفهاني زاده باشيد بلكه بعد از ده بيست سال زندگي در اصفهان و مشاهده مضار اصفهاني استاندارد نبودن خود بخود شما هم اصفهاني استاندارد ميشويد.
حالا حتما مي پرسيد خوب اينها كه همه اش خوب بود پس اصفهاني استاندارد بودن چه بدي اي دارد؟
هيچي در واقع فقط يك عيب دارد آنهم اينكه زيادي "استاندارد" است.
با عرض شرمندگی فراوان. خیلی نامردی. نه واسه حرفهایی که زدی که خانمت دیگه باید بهت عادت کرده باشه. واسه اینکه برای کل انداختن با مریم خانم از خانمت مایه گذاشتی. خداوکیلی خیلی نامردی
gdfggg
دکی جون سلام نمی توانم بگم اینجور صریحانه صحبت کردنت خوشحالم کرد اما من مخالف حرفهایی هستم که خیلی ها زدن اینکه اگه عشق عشقه واقعس باشه تا پایان زندگی باقی می مونه نه باید قبول کنیم که عشق پایدار نیست نهایتا 2-3 سال می مانه و بعد کمرنگ می شه این یک حقیقته خیلی ها از همسرانشان ناراضی اند و به دلایل متعدی زندگی شون را ادامه می دن مثل بچه ها . مسائل مادی . مسائل اجتماعی ...
منافع مادی را نمی شه منکر شد باید واقعیت های زندگی را پذیرفت همه دوست دارن زندگی شون را با کسی آغاز کنن که از لحاظ مادی در وضعیت خوبی برخوردار باشه یا حداقل آینده خوبی پیش رو داشته باشه به نظر من حرفات منطقی بوده اما باید دید این حرفهای منطقی را تحویل چه کسی می خواهی بدهی کسی که تحمل شنیدن واقعیت را داشته باشه و نه....
وقتی می گی صبح پا شدی و معذرت خواهی کردی این نشان می ده که تو به خاطر منافع مشترک و دوست داشتن ات این کارو کردی نمی گم به خاطر عشق نه دوست داشتن و اگه خانم ات درک بکنه همین کار صدها حرف را براش زده
و اما در مورد مریم به نظرام خواهر بدجنسی می یاد که در وسط دعوی نرخ تعیین می کنه و عوض خواباندن بحث خواهراش را تحریک و یا یه خورایی داره تو سرش می زنه که همچین شوهر هولویی هم ندای...
به نظر من شما آدم فهمیده واقع گرا خوش بیان تیز بین و نکته سنجی هستید با یک تندی نمیشه تمام نظرات مثبتی که راجب به شما داشتم را دور بریزم انسانها تا لحظه مرگ تجربه کسب می کنند موفق باشید
به نظر من هم خواهر زنت حسودیش شده و خواسته زندگی شما رو به هم بریزه وگرنه رفتارتحریک آمیزش منطقی به نظر نمیاد
فکر کنم اگه به حاجخانم (:دی) بگی که دوسش داری در راستای منافع خودت باشه ... به خاطر خودت هم که شده این کار رو بکن ... کدوم خری گفته که فقط بچههای دبیرستانی این کارو میکنن؟ چی؟خجالت؟ زشته ... بزرگ شدی!
در ضمن حسودی هم کار خوبی نیست ... حرفهای اون ابجیمون هم تاثیری در این واقعیت که کی موثرتر بوده نداره ... من نمیفهمم مشکل چی بوده و برای چی باید به اون ثابت میکردی که پول تو وضعیت خانواده را عوض کرده. تو که برای تغییر نظر دیگران در مورد خودت پول خرج نمیکنی؟ خب پس بدار هر فکری دوست دارن بکنن.
من شخصا (چون مجردم اینجا یه احتمالا هم باید بگم) خوشحال میشم یکی این حرفا رو در مورد همسرم بزنه
الهه جان
جالب است که تمام حرفها و استدلالات تو را زن من بارها برایم گفته است و من همه را بارها مو به مو پاسخ داده ام.
با توجه به اینکه ساکن اصفهان هستی اگر از دوستان زن منی جان من راستش را بگو و اینقدر ما را سر کار نگذار و اذیت نک!!!
اما اگر نیستی اول از همه بگویم که من با این جمله مخالفم که {همه ي ما زواياي تاريك و پنهاني و بعضا حتي خطرناك و وحشت زا در گوشه و كنار و پستوهاي روح و روانمان داريم كه اگر چه شاكله ي اصلي و عمومي شخصيت ما بر آنها استوار نگشته، اما به هرحال اين خصوصيات در ما «وجود دارند»} به این مجموعه ضمیر ناخودآگاه می گویند که اتفاقازیر بنای شخصیت و رفتار اجتماعی ماست و انرژی روانی رفتارهای اجتماعی ما را تامین می کند. اما چه لزومی دارد که ما آنها را بر روی دایره بریزیم
من بارها در همین وبلاگ متذکر شده ام که وبلاگ نویسی راهی برای دسترسی به ضمیر ناخودآگاه است
در این روش بجای اینکه من به عنوان مثال کمک به بیماران را منشاء تا دیر وقت مطب ماندنم گزارش کنم پولدوستی و منفعت طلبی را عامل این اقدام می نامم و این سبب می شود که خود را طلبکار اجتماع ندانم و مهمتر از آن "نام صحیح را برای اعمالم برگزینم" و به شما هم این امکان را می دهد که با نقد من پزشک حریص طماع وظیفه اخلاقی خود را انجام دهید!! راستش حوصله ادامه این بحث را فعلا ندارم چرا که گمان نمی کنم چندان مفید باشد...بحث ما راجع به قضاوت است و من خود را در معرض قضاوت شما گذاشته ام و احتمالا همانطور که تو گفته ای قسمتی از آن ناشی از میل به تظاهر و جلوه گری در من است.
چقدر به این پی نوشت طلاییت خندیدم
خوب راست می گه بیچاره کمتر چرت و پرت بگو!!
بجای حرف مفت زدن یک کار ارزشمند بکن تا دل زنت رو به دست بیاری
اون جمله آخر رو هم که دربست قبول دارم
دکتر شما چیزی هم هست که ازش توی زندگی لذت ببری؟ میخوام بدونم که مثلا حال نمیکردی پاشی با خانومت دوتایی برین مسافرت روی کاناپه دنبال هم بدوین و گازش بگیری توی ارزون ترین هتل هم بخوابین و پیاده برین شهر رو بتابین با هم؟
به نظر من پول خوبه تا یه حدیش بعد از اون فقط عشق است که حال میده به زندگی و زندگی رو از هوس پر میکنه
در تعجبم چرا فيلتر شدي؟ پول پول كردن كه فيلتر ندارد
اولين بار بايد باشه كه وسوسه مي شم اينجا نظر بدم ... بعد از 2 پست آخرتون ... فكر كنم بهتر از من بتونين تشريح كنين كه : آدم تا خلاء اصلي اي رو كه در درونش هست : نتونه نگاه كنه ، مدام براي پر كردن اون : دنباله بدل ها و جايگزين ها مي گرده ... و از جايگزيني يه جايگزيني ديگه : اما بي دوام نوعي قايم موشك بازي ، كه ما رو تسلي بده و حواس ما رو از اونچه واقعا مي خوايم و يا آزارمون مي ده : منحرف كنه ... در ضمن : شما ايده آليستي هستين ( از نظر من ) كه پشته فهمه جبر اجتماع و دانش خودش پنهان شده ... و از بازي ( حتي در وبلاگ ) لذت مي بره : نوعي كاور كردن خويش ... و البته بسيار خوش قلب ( اونقدر كه گاه دوست داره انگار شماتت بشه تا آروم بگيره ! ). شرمنده دكتر جان : اينقدر رك شد ... محبت : عميق تر از اونه كه شما ترسيم مي كنين. فقط كه روابط بين دو جنس نيست
سیاه عزیز
جدیدا نه...خیلی به ندرت از چیزی لذت می برم و اتفاقا هنوز لذت بخش ترین خاطرات من در زندگی مربوط به دوران نیازمندی و گاه دوران استیصال است.
یک چیزی را هم می خواستم برایت بگویم و آن اینکه در زندگی واقعی من آنقدر غیر مادی هستم که باور کردنش برایت مشکل است
شاید این حرص و طمعی را که عمدا قصد آگراندیسمان آن را دارم در پاسخ به میل به طمعکاری است که در دنیای واقعی به شدت سرکوبش کرده ام
این نوشته ها هم هر چند دروغ نیست ولی به ضرورت از مبالغه و اسخفاف بهره مند شده است
بهنام عزیز از حسن نظرت سپاسگزارم.
Sallam, Sallam;
Could you tell us some stories from your childhood! Such as Motorcycle and ..... Junior high school.....
Chakereem !
From North America.
عجب گیری افتاده ایم با تو ها!!! قای "س"مگه تو کار و زندگی نداری
مگه خودت خاطره نداری!؟
گوشزد جان
میخواستم برات کامنت بگذارم که -مگر هر واقعیتی رو باید به زبان اورد- اما
با این پی نوشت طلاییت به این نتیجه رسیدم که -با چنین همسری باید واقعیت ها رو روزی 20 بار گفت- نگار
آی خندیدم به این پینوشت طلایی. میدونی یه چیزی توی کامنتهایی که مردم میذارن خیلی جالبه. شما راحت میتونی با دو تا جمله نظرشون رو از این رو به اون رو کنی و تا جیغشون دراومد با یه پینوشت یا یک پست جدید دوباره برشون گردونی. خودت حال میکنی ها با این بازی؟
مردم نظرشون به یک ... بنده
درست تا یک سال پیش وبلاگ شما را دنبال می کردم و بعد از این غییبت طولانی گفتم ابراز وجودی بکنم.
عشق جای خیلی کمتری از منافع مشترک داره . باهات موافقم آقای گوشزد .
گوشزد عزيز
وقتي كه اصلي را تعميم ميدهيم معمولا اطلاعات مهمي از قلم ميافتد
.
.
آيا اين منصفانه است كه چون تو را اصفهاني ميدانند پس برچسب خساست و پولدوستي بايد به پيشانيت بچسبد؟
به همان ترتيب آيا اين منصفانه است كه زن را تنها به حكم اينكه زن است مورداتهام انواع و اقسام قضاوتها قرار ميدهند؟
.
.
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
زنده موندنت رو بهت تبریک میگم دکتر :-)
آره آره یالله از خاطرات موتورسواری و دبیرستان و اینا بوگو. یالله.
بابا این ملت همگی احساسی برخورد میکنند.
آقای دکتر شما چرا با کد و رمز مطلب مینویسید. چرا مستقیما از این جماعت نمیپرسید که اگر شما با این گونه برخوردها حاضرید همسرتان را ترک کنید ولی در عوض حاضر نیستید جمهوری اسلامی را که تا این اندازه به شما ظلم و اجحاف و توهین میکند ترک کنید.
حرف دکتر خیلی صحیح است اکثرا بر اساس منافع شان روابط را تنظیم میکنند.
خوشم آمد این آقای دکتر انسان بسیار باهوشی است.
آنچنان همه را میخکوب کرده که مثل فیلم های آلفرد هیچکاک همه را تا آخرین لحظه در هیجان و ترس نگاه میدارد و گاهی اوقات حتی در آخر فیلم هم ملت را در خماری نگاه میدارد.
آهای خانمها چرا همین اعتراضها را به جمهوری اسلامی نمیکنید، چرا جمهوری اسلامی را ترک نمیکنید، چرا از جمهوری اسلامی طلاق نمیگیرد. چرا جمهوری اسلامی را از رختخواب بیرون نمیاندازید. مگر جمهوری هزار برابر این به شما ظلم نمیکنید مگر جمهوری اسلامی هزار برابر به شما توهین نمیکند
گوشزد جان يك فقره قضاوت بلند بالا درمورد ت كرده ام كه تايپ كردنش طول مي كشد :( اميدوارم خودم حس تايپيدنش و خودت حس خواندنش را پيدا كني. اما از حالا بگويم كه اميدوارم خيلي از دستم خشمگين نشوي! چون قضاوتم قدري تند و تيز است!0
ببين حسن آقا جون، دکی زياد هم ظلم نمی کنه، صداقتش هم قابل تحسينه. فقط حرف من يکی اينه که نمی شه از روی عمل کسی فقط قضاوتش کرد و اگه می خوايم کسی رو داشته باشيم حرف تلخمون و عمل خوبمون زياد کار ساز نيست. ناسلامتی ما تنها جانواران ناطق هستيم..
فکر میکنم این گوشزدی که من میخوانم مهربان است / نه! خیلی مهربان است ولی نه با همه / زود عصبانی میشود ولی آدم عصبانی نیست / منطقی است ولی سخت / اجتماعی ست ولی تابلو نیست / بیشتر طنزگو ست تا شوخ / پول را برای زندگی میبیند ولی ماشین حساب را دوست دارد / پسر بچهای و پیر مردی با هم در او هستند / انگار زیادی گفتم بقیهاش باشد برای وقت دیگری
اول بگويم كه قرابت و دوستي من با همسر جنابعالي همانقدر محتمل و منتظر (به فتح ظا) است كه ظهور آقا امام زمان! گذشته از اين كه من ساكن اصفهان نيستم، اگر چه در مواردي كه آنهم صرفا در ارتباط با شخص شماست ظاهرا بنده با ايشان هم نظر هستم، ولي با توصيفاتي كه شما از ايشان كرده ايد روحيات بنده آنقدر با ايشان تفاوت دارد كه حتي ثانيه اي هم نمي توانم ايشان را تحمل كنم چه رسد به دوستي!
ببينيد (اول پنبه ي خانم را مي زنم تا بعد برسم به شما، دارم يواش يواش وارد بحث شيرين قضاوت مي شوم) همسر شما (با توجه به توصيفات جنابعالي) از جمله ي زناني است كه من آنها را در دايره المعارف آدمولوژي ِ خودم «وابستگان ِ حقير» مي نامم. اين دسته از زنها خيلي زود ازدواج مي كنند (به قروغمزه هاي اول ِ كارِشان زياد اهميت ندهيد. آنها فقط قروغمزه درجهت جلب هرچه بيشتر ِ مشتري بوده است!) و بلافاصله شوهر به بخشي اساسي از هويتشان تبديل مي شود. تيتر اين زنان معمولا اين گونه است: خانم ِ (همسرِ) حاج آقا فلاني، خانم ِ (همسرِ) پروفسور بهماني، خانم ِ (همسرِ) دكتر كي اَك، خانم ِ (همسرِ) مهندس چي اَك و الي آخر.... اين بخش از هويت آنقدر برايشان مهم است كه براي حفظ آن حاضرند به هر خفتي تن در دهند. توله پس انداختن هم برايشان يكي از امور بسيار بسيار مهم و واجب است كه در راستاي انجام اين امرِمهم حتي حاضرند جان بدهند! ( مي دانم كه اين اصطلاح «توله پس انداختن» بسيار ناگوار و زننده است، اما من آنقدر از اين فعلِ مبارك و سنت پسنديده بيزارم و بنا به دلايل متعدد، آنقدر آنرا ابلهانه و احمقانه مي دانم كه تعداد فرزندان افراد براي من سنجه ايست كه با آن ميزان بلاهتشان را مي سنجم! بنابراين شما خيلي ناراحت نشويد، چراكه بالطبع بسياري از عزيزانِ خودم هم با اين ميزان كفه ي بلاهتشان چندان سبك نيست!) يكي ديگر از ويژگيهاي اين زنها علاقه ي شديد و بيمار گونه ي آنها به جواهرآلات و «پزدادن» است ( از حق نگذريم از اين لحاظ خداوند دروتخته تان را خوب به هم چفت و جور كرده ها!) البته اين ليست همچنان ادامه دارد ولي چون حال تايپش را ندارم و پنبه ي شما هم هنوز نزده باقي مانده از ادامه اش صرفنظر مي كنم.
حال مي آييم سروقت ِ خودتان. از ضمير ناخودآگاهتان آغاز مي كنم. اينرا قبلا هم گفته بوديد كه وبلاگ مي نويسيد براي دسترسي به ضمير ناخودآگاهتان. و من بسيار متعجبم از اين حرف شما! آن بنده ي خدا اسمش رويش است: ضميرِ «ناخودآگاه». اگر قرار بود شما خودتان آگاه باشيد و بدانيد آن تو چه خبر است كه ديگر اسمش اين نبود! اين كه مثلا شما مي گوييد دليل تا ديروقت در مطب ماندنتان پول پرستي است نه عشق كمك به همنوع نشان دهنده ي اين است كه اتفاقا اين انگيزه (پول پرستي) كاملا دربخش خودآگاه ضميرتان قراردارد وگر نه اينقدر راحت به آن اشعار و وقوف نمي يافتيد. اگر دسترسي به ضمير ناخودآگاه اينقدر راحت است و به سادگي با كمي فكر كردن مي شود به محتويات آن دست يافت كه شما چرا اينقدر زحمت تايپ كردن و كل كل كردن با ملت را به خودتان مي دهيد!؟ خيلي راحت مي توانيد مثلا روي تخت براي خودتان لم بدهيد و يك پايتان را روي آن يكي انداخته و درحاليكه يك دستتان زير سرتان است و بادست ديگر داريد كنار تخت ضرب مي گيريد و احيانا سوت ملايمي هم مي نوازيد، داخل ِ ناخودآگاهتان راهم حسابي كند و كاو كنيد! تا آنجا كه من ِ بي سوات ِ يك لاقبا مي دانم دسترسي به ضمير ناخودآگاه در بسياري از موارد نياز به شرايط ويژه( مثلا خواب مغناطيسي) دارد و عمدتا هم روشهاي دسترسي به اين بخش از روان آدمي بر «تحليل رويا» متمركز است. و خلاصه اين كه نياز صددرصد به حضور و كمك يك «متخصص روانكاو» دارد. نه هر ننه قمر بي سوادِ بي كارِوبلاگ خوان يا نويسي مثل بنده! از اين طريق شما به هيچ جا نمي رسيد. به فرض هم كه كسي نكته اي را در مورد شما فهميد، شما بلافاصله در صدد انكار و توجيه آن برمي آييد (يكي از مكانيسمهاي دفاعي همان ضمائر جوراجور ِآدميزاد كه معرف حضورند)! مثلا همين خودنمايي غير عادي شما كه به نظر من خيلي به چشم مي آيد ولي خودتان آنرا نمي پذيريد. اصلا من فكر مي كنم وبلاگنويسي شما بيشتر درجهت فرونشاندن اين عطش بي پايان خودنمايي شما و شناساندن خود به ديگران (ضمن دريافت به به و چه چه آنها) ست تا خودشناسي! به خاطر مي آورم چند ماه پيش را كه بحثي داشتيد و در نهايت به جايي رسيده بوديد كه براي نشان دادن خود و فخر فروشي به دستآويزهاي بعضا به نظر من مضحكي متوسل مي شديد.
مثلا گفتيد من اسم خودم را سرچ كردم و ديدم در رشته ي خودم فلان قدر به من رفرنس داده اند (يك عبارتي در اين مايه ها) و خلاصه من كلي براي خودم كسي هستم! اگر باورنداريد من اسمم را به يك فرد مطمئن(!) مثلا فلاني مي دهم تا نامم را سرچ كند و نتيجه را گزارش دهد. ( حال اين كه شماي خيلي «تيز و باهوش» و ضمنا محتاط و نگران وضعيت خود، چگونه به كسي در اين جنگل بي درو پيكر و بي صاحب وبلاگستان اعتماد مي كنيد، خود حديث ديگريست) امانگفتيد ملت شايد به من بخندند و بگويند به فرض كه شما به آن بابا گفتيد برو اسم دكتر مثلا تيمورخان كشكوليان زاده را سرچ كن. حال از كجا معلوم كه آن آقاي دكتر تيمورخان كشكوليان زاده خودِ شما باشيد!؟ چگونه اينجاي قضيه را ثابت مي كنيد؟ و اصولا آدمي كه اينقدر سرش به تنش مي ارزد و نام و آوازه اش گوش جهان و جهانيان را كر كرده چه نيازي دارد كه به چهارتا بي سروپاي بي سواد ِ با هويت مشكوكي مثل بنده خودش را ثابت كند!؟
موارد خودنمايي هاي ريز و درشت شما بسيارند و به نظر اين حقير شما به طرز بيمارگونه اي دچار اين مساله هستيد به حدي كه مرا مشكوك مي كند ريشه در عقده اي در ضمير ناخودآگاهتان داشته باشد (اينرا ديگر خودتان بايد كشفش كنيد!). يك نكته هم در مورد ميزان پريّت و فهميدگيّت شما عرض كنم:
ببين گوشزد جان، من معتقدم كه زندگي به خودي ِ خود هيچ نيست! هيچ معنا و هدفي غايي ندارد. پديده ايست كورو بي هوده كه ناخواسته گرفتارش مي شويم. و تنها كاري كه در اين مدت كوتاه زندگي اجباري اي كه نصيبمان شده مي توانيم انجام دهيم همين است كه بيشترين لذت و خوشي و آرامش را با كمترين دردسرو ملال به خودمان هديه كنيم. به باور من آدم باهوش كسي است كه بتواند تا حداكثر ممكن اين شرايط را براي خودش فراهم كند. بنابراين آدمي كه به فرموده ي خودش در دوران چهل سالگي به جايي رسيده كه ديگر از چيزي لذت نمي برد، پيداست كه شديدا يك جاي كارش لنگ مي زند! شايد او آدميست كه مسير نادرستي را براي زندگي اش برگزيده و اكنون زندگي او برخلاف ظاهر فريبنده و لوكس اش، كيفيتي بسيار نامطلوب و ناخوشايند دارد!
شرمنده ام. مي دانم خيلي تند و تيزبود ولي خودت اصرار داشتي قضاوت ملت را بداني ديگر
:)
مثلا گفتيد من اسم خودم را سرچ كردم و ديدم در رشته ي خودم فلان قدر به من رفرنس داده اند (يك عبارتي در اين مايه ها) و خلاصه من كلي براي خودم كسي هستم! اگر باورنداريد من اسمم را به يك فرد مطمئن(!) مثلا فلاني مي دهم تا نامم را سرچ كند و نتيجه را گزارش دهد. ( حال اين كه شماي خيلي «تيز و باهوش» و ضمنا محتاط و نگران وضعيت خود، چگونه به كسي در اين جنگل بي درو پيكر و بي صاحب وبلاگستان اعتماد مي كنيد، خود حديث ديگريست) امانگفتيد ملت شايد به من بخندند و بگويند به فرض كه شما به آن بابا گفتيد برو اسم دكتر مثلا تيمورخان كشكوليان زاده را سرچ كن. حال از كجا معلوم كه آن آقاي دكتر تيمورخان كشكوليان زاده خودِ شما باشيد!؟ چگونه اينجاي قضيه را ثابت مي كنيد؟ و اصولا آدمي كه اينقدر سرش به تنش مي ارزد و نام و آوازه اش گوش جهان و جهانيان را كر كرده چه نيازي دارد كه به چهارتا بي سروپاي بي سواد ِ با هويت مشكوكي مثل بنده خودش را ثابت كند!؟
موارد خودنمايي هاي ريز و درشت شما بسيارند و به نظر اين حقير شما به طرز بيمارگونه اي دچار اين مساله هستيد به حدي كه مرا مشكوك مي كند ريشه در عقده اي در ضمير ناخودآگاهتان داشته باشد (اينرا ديگر خودتان بايد كشفش كنيد!). يك نكته هم در مورد ميزان پريّت و فهميدگيّت شما عرض كنم:
ببين گوشزد جان، من معتقدم كه زندگي به خودي ِ خود هيچ نيست! هيچ معنا و هدفي غايي ندارد. پديده ايست كورو بي هوده كه ناخواسته گرفتارش مي شويم. و تنها كاري كه در اين مدت كوتاه زندگي اجباري اي كه نصيبمان شده مي توانيم انجام دهيم همين است كه بيشترين لذت و خوشي و آرامش را با كمترين دردسرو ملال به خودمان هديه كنيم. به باور من آدم باهوش كسي است كه بتواند تا حداكثر ممكن اين شرايط را براي خودش فراهم كند. بنابراين آدمي كه به فرموده ي خودش در دوران چهل سالگي به جايي رسيده كه ديگر از چيزي لذت نمي برد، پيداست كه شديدا يك جاي كارش لنگ مي زند! شايد او آدميست كه مسير نادرستي را براي زندگي اش برگزيده و اكنون زندگي او برخلاف ظاهر فريبنده و لوكس اش، كيفيتي بسيار نامطلوب و ناخوشايند دارد!
شرمنده ام. مي دانم خيلي تند و تيزبود ولي خودت اصرار داشتي قضاوت ملت را بداني ديگر
:)
الهه شايد اگراين وبلاگ نبودگوشزد اين حرفها را از هيچ آشنايي نميشنيداما به نظر من نميشه با شناخت محدود وبلاگي نظر كاملي درباره شخصيت فرد ارائه داد. شايد از اين اطلاعات بشه نتايج ديگهاي هم گرفت.
elaheh jan, vagheiati talkh gofti va gazandeh!
ama az aan talkhtar in keh aia hamsar gooshzad darkhast ghezavat kardeh bood?
negar
الهه خانم عزیز
متاسفم که عصبانیت موجود در لحن شما از نفوذ و تاثیر نوشته ات می کاهد و نیز پرداختن بی دلیل و احتمالا غیر منصفانه شما به شخصیت و رفتار همسر من از ارزش قضاوت شما کم می کند.
می خواستم قسمت اول کامنت را که مربوط به زنم می شود بردارم ولی متاسفانه نتوانستم.
آن نظری که راجع به من داده اید و قضاوتی که کرده اید گرچه بعضا گزنده، بی ادبانه، نامطبوع و غیر دقیق است ولی منکر نمی شوم که قسمت هایی از آن نیز درست است کما اینکه اگر این قضاوت را در کامنت دانی هر یک از بلاگرهای دیگر بگذاریم تا حدودی درست خواهد بود!! فقط یک جمله بگویم و آن اینکه برای دسترسی به محتوای ضمیر ناخودآگاه خواب مغناطیسی یک روش نسبتا منسوخ است و هر کس با تمرین و مطالعه می تواند خود به این محتوا پی ببرد و البته کشاندن انگیزه از ناخودآگاه به خودآگاه انرژی روانی آن را از بین می برد
نگار عزيز
اگر ازابتدا كامنتهاي مرا ديده بوديد متوجه مي شديد كه من گفته ام ما مدام در حال قضاوت كردن در مورد ديگران هستيم چه خوشمان و خوششان بيايد چه نيايد! اما در اين مورد خاص چون جناب گوشزد بنده را متهم به دوستي با همسرشان فرمودند بنده ناچار شدم در مقام دفاع از حيثيتم :) و نيز راحت كردن خيال جناب گوشزد دليل عدم امكان دوستي من باهمسرش كه همانا نگاه يا قضاوت من نسبت به اوست (البته و صد البته صرفا با توجه به فكت هايي كه خود گوشزد در اختيارم قرار داده) برايش بازگو كنم.0
خوب اگر شما اینقدر نیاز به تایید شدن داری صاف و ساده به طرف بگو.
خوب كم كم نظرم داره نسبت به شما عوض مي شه
آخه مرد حسابي مگه آزار داري؟
ميگن قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد.
تو هم مثل اينكه يك كم نياز به كسي داري كه يه حالي به حالت بده.
گوشزد جان مطمین بودم که این پست قضاوتت به همین جاها ختم بشه. منظورم به نتیجه گیری در مورد قضاوت کردن در مورد دیگران هست وقتی همه شخصیت و تاریخچه و روحیات کسی رو نمیشناسی. اما از تو چه پنهون من هنوز شما رو همونجوری که تو پست قبل نوشتم تصور میکنم.
انقدر هم این خانومت رو اذیت نکن.خیر نمیبینی ها!
این پول هم که میگی بسیار باید چیز خوبی باشه. خدا قسمت همه ما بکنه.
ببينيد گوشزد عزيز، اتفاقا من موقع نوشتن اصلا و ابدا و مطلقا احساسي كه نداشتم همانا عصبانيت بود! سعي هم كردم تا حدامكان با بكار بردن شكلك خنده و بعضا مزاح هايي از تلخي نوشته بكاهم. اما يكي از دلايل ديگر نوشتن اين حرفها اين بود كه باز به شما نشان بدهم با وبلاگ نويسي به خودشناسي نمي رسيد. چون نوشتن با يك گفتگوي رودررو بسيار تفاوت دارد. يكي اش همين لحن گفتار است كه به هيچوجه با نوشتن نمي توان آنرا درست منتقل كرد. ديگر اين كه ما عموما انتقاد ناپذيريم و انتقادات را «توهين» به خود مي انگاريم و لذا اگر حرف حساب و به درد بخوري هم داخلش باشد يكسره به دور مي افكنيم.
اما در مورد پاك كردن بخش قضاوت من در مورد همسرتان بايد بگويم ضمن آنكه در جواب نگار خانم علت اين قضاوت نگاري را توضيح داده ام و بايد اينجا اضافه كنم كه وقتي شما مدام از همسرتان در اينجا سخن مي گوييد چه بخواهيد و چه نخواهيد موجبات قضاوت ديگران را در مورد ايشان فراهم مي كنيد، به عرض مي رسانم كه اتقاقا قصد داشتم خودم هم بنويسم اين قسمت از كامنت و يا حتي كل كامنت هاي مرا پس از خواندن حذف كنيد! مطمئن باشيد من هرگز براي همچو موضوعي پاپي ِ شما نخواهم شد. از نظر من شما كاملا محق هستيد كه كل كامنت مرا هم پاك كنيد. مطمئن باشيد كه براي من ابداهميتي ندارد :)
با تقديم احترام
الهه
هیچ ازخودت سئوال کردی تو که زنت را دوست نداری چرا با او مانده ای ؟ فکر نمی کنی حتی اگر به بهای یک عمر تنها زندگی کردن اززنت جدا می شدی و هرکدام به راه خود می رفتید؟ دنیا مگر جقدر ارزش دارد؟ نه تو تنها مرد دنیایی و نه او تنها زن . شاید دلخواهتان را بیابید . اصلا چه کسی گفته است آدم ها باید حتما همسری دائمی در کنار داشته باشند؟ وضعیت اجتماعی در ایران آدم ها را ترسو بار آورده است.
کاش یک کم شعرهای خیام و عطار را می خواندی
ولی خوشم آمد از واقعیت گویی . دست کم به خودت دروغ نمی گوی
به نظر می آید که لینک به صفحه ی اصلی نمی رود. از این رو نام وب خود را در این جا می آورم
http://mahinmilani.blogspot.com/
من هم ميگويم زندگي همين است! عشق هم نوعي اشتراكات در منافع است. چيز بيشتري نميتواند باشد.
ولي بگذار بگويم كه آخرين جملهي اين مطلبت غوغا بود!
ببخشید بابت تاخیر:
من مخالف فیلم س-کس-ی دیدن نیستم، ولی از دست به دست شدن فیلمهای سک-س-ی خصوصی دیگران، که توسط مردم با حرص و ولع جابجا میشوند شاکیم. بخصوص فیلمهای مهمانیهای خصوصی که که از نظر ملت ندیده ما س-کس-ی و جذابند.
در مورد این مسئلهای هم که شما مطرح کردی، من هم به همین نتیجه رسیدم، به همین دلیل هم وبلاگم را دوست دارم؛ ولی دو مسئله هست:
یکی اینکه شما با اضافه کردن "دریدهگویی" به عبارت "بی پروایی در گفتار و فاش گویی" عملاً آنها را منفی کردی. برداشتن نقاب و فاشگویی چیزهای بدی نیستند، در واقع همانهایی هستند که باید وجود داشته باشند، حالا اگر تضاد منافع دارند مشکل ماست.
دوم اینکه همانطور که گفتی "نقاب افکندن و ته ذات خود را نشان دادن" با "حفظ منافع" متضاد است ولی آیا این حقیقت خیلی تلخ نیست که همه ما باید در زندگی واقعی رفتار مجازی داشته باشیم و در دنیای مجازی (وب) رفتار واقعی؟
اگر یکی مثل من که قادر نیست در دنیای بیرونی و حقیقی نقاب بزند یا جلوی زبانش را بگیرد تکلیفش چیست؟ روانشناسان و روانکاوان چه تمهیداتی برای انسانهای مثل من دارند که ذره ذره زندگیشان را به تدریج از دست میدهند؟
صراحت خوب است. صداقت از آن بهتر به شرط آنکه ظرفیت تحمل آن در طرف مقابل وجود داشته باشد. گاهی شاید نگفتن حقیقتی بهتر از بیان آن باشد. (البته به عقیده من).
اما آیاخودت همین اندازه ظرفیت تحمل صداقت را داری؟
مثلاً اگر همسرت صراحتاً به تو بگوید که تو را تحمل می کند چون به آن گردنبد عشق می ورزد و تنها راه رسیدن به آن تحمل تواست رفتارت نسبت به تغییر نخواهد کرد؟
هیچ کینه ای از او به دل نمیگیری؟
پی نوشت غیر طلایی:جنابعالی برای ما فیلتر شده اید. امروز به طور کاملاً تصادفی توانستیم وارد بلاگتان شویم.
در صورت تغییر آدرس بی زحمت یک خبری به ما بدهید.
صراحت خوب است. صداقت از آن بهتر به شرط آنکه ظرفیت تحمل آن در طرف مقابل وجود داشته باشد. گاهی شاید نگفتن حقیقتی بهتر از بیان آن باشد. (البته به عقیده من).
اما آیاخودت همین اندازه ظرفیت تحمل صداقت را داری؟
مثلاً اگر همسرت صراحتاً به تو بگوید که تو را تحمل می کند چون به آن گردنبد عشق می ورزد و تنها راه رسیدن به آن تحمل تواست رفتارت نسبت به تغییر نخواهد کرد؟
هیچ کینه ای از او به دل نمیگیری؟
پی نوشت غیر طلایی:جنابعالی برای ما فیلتر شده اید. امروز به طور کاملاً تصادفی توانستیم وارد بلاگتان شویم.
در صورت تغییر آدرس بی زحمت یک خبری به ما بدهید.
صراحت خوب است. صداقت از آن بهتر به شرط آنکه ظرفیت تحمل آن در طرف مقابل وجود داشته باشد. گاهی شاید نگفتن حقیقتی بهتر از بیان آن باشد. (البته به عقیده من).
اما آیاخودت همین اندازه ظرفیت تحمل صداقت را داری؟
مثلاً اگر همسرت صراحتاً به تو بگوید که تو را تحمل می کند چون به آن گردنبد عشق می ورزد و تنها راه رسیدن به آن تحمل تواست رفتارت نسبت به تغییر نخواهد کرد؟
هیچ کینه ای از او به دل نمیگیری؟
پی نوشت غیر طلایی:جنابعالی برای ما فیلتر شده اید. امروز به طور کاملاً تصادفی توانستیم وارد بلاگتان شویم.
در صورت تغییر آدرس بی زحمت یک خبری به ما بدهید.
inke harfaye shoma doroste ya na ro daghighan nemidoonam, ehtiyaj be zaman daram ta roosh fekr konam va albate tajribe haaye bishtari ham lazm daram. ama ghesmati az ghaziye ke baraye man kheili jaleb bud vaghti bud ke yek dafe tars baretun dasht ke nakone rafte bashe! in halat baraye man ham pish umade ke harfi ro zadam va ba'd yek lahzeh ehsas kardam ke be haghighat peyvaste va un yek ya chand lahze tars yek dafe vagheiiyat haaye ziyadi ro jeloye cheshmam avorde.
javabe zanetun (avaareze weblog nevisi!) ham kheili aali bud :D daghighan zade tu khaal ;)
سلام
نوع گفتار و کلماتی که به کار میبری من رو یاد یکی از دوستام میندازه.
مستند سازه و الان توی یکی از کوره دهات های افغانستان داره پرسه میزنه.
وقتی اینجا رو میخونم یاد اون می افتم.
لینکت رو تو سایتم گذاشتم.
تا بعد...
راستی من تجربه مشابهی رو شبیه همین ماجرای تو و در زندگی خصوصی خودم شاهد بودم.
تا بعد...
سلام ... درک میکنم، ... متاسفانه اکثریت بشر از روی منافع یا اجبار و فشار جامع خانواده تشکیل میدهند و اگر واقعا عشقی در کار بود دنیای بهتری داشتیم. در ضمن بشر هرقدز هم خواهان عشق باشد توانایی اش در محافظت از منافع امروزیش بیشتر از عشق ورزیدن و فکر به کل مسئله هست!!!
مثل ایکه فیلتر شدیدتر و بیشتر شده ...
Inke bekham ghezavat konam dar morede shakhsi ke shenakhti nadaram kare eshtebahi hast, faghat ye soal, aya shoma ham mananade baghie mardan baraye bayane ehsas be zane khod dochare moshkel hasti? aya hes nemikoni ke agar niaze atefie hamsarat ra javabgo bodi kar be manafe moshtark va in didgah dar zendegi keshide nemishod? ....
Do you have any idea? Click here and post a Comment