صورت زیبای ظاهر
تا سی چهل سال پیش، به هر شکلی که به دنیا میامدی باید با آن میساختی و زندگی میکردی و میمردی!
اما اکنون سالهاست که با جراحی پلاستیک شما میتوانید که دماغ بزرگتان را کوچک کنید یا سینههای بدفرم خود را زیبا نمائید.
نظر شما راجع به جراحی پلاستیک چیست؟
آیا از قیافه و اندام خود راضی هستید؟
آیا حاضرید زشتیهای خود را با این روش اصلاح کنید؟
و اگر حاضرید به نظر شما این ترمیم و اصلاح ظاهری چه تاثیری بر زندگی شما خواهد داشت؟
آیا با اقدام والدینی که تنها پسانداز خود را صرف عمل پلاستیک بینی دخترشان میکنند موافقید؟
آیا زیبایی همسرتان تا چه حد برای شما مهم است؟...حاضرید با زن یا مرد زشت رو ولی خوش قلبی برای همه عمر زندگی کنید؟
آیا جراحی پلاستیک دخالت در کار خداست؟
و بالاخره...آیا شما هم عقیده دارید که صورت زیبای ظاهر هیچچچچ نیست!؟
پینوشت:
موقعی که ازدواج کردم، من با آمیزهای از عقاید رادیکال چپ و عرفان اسلامی و غیر ظاهربینانه، وارد خانوادهای شدم که بیست سال پیش نیمی از زنانش بینی خود را عمل پلاستیک کرده بودند ( و امروز همه زنان و نیمی از مردانش یکی دو عمل زیبایی را انجام دادهاند)!
به مرور کارکرد واقعگرایی را در زندگی آنان و همزمان "کارنکرد" آرمانگرایی را در زندگی خودم مشاهده کردم.
همه آنان بلا استثنا ازدواجهایی داشتهاند که آنان را به مقصود خود رسانده است و از آنچه استحقاق آن را داشتهاند بیشتر بوده است.
به عنوان مثال یکی از آنان ( که اگر نامش را ببرم بسیاری او را خواهند شناخت چرا که یکی از مجریهای تلویزیونهای لوسآنجلسی است) قصد داشت که به وسیله شوهر کردن به آمریکا برود و ابتدا زن مردی شد که مهندس بود و گرین کارت داشت ولی وقتی که اظهار کرد که نمیخواهد به آمریکا برگردد از او طلاق گرفت و زن مردی شد که بیست سال از خودش مسن تر بود و سیتیزن آمریکا بود و به وسیله او به آمریکا رفت و به خاطر زیبایی (پلاستیکیش!) به عنوان مجری در یکی از شبکههای تلویزیونی مشغول شد و بلافاصله از او هم طلاق گرفت و اینبار با یک مهندس جوان و خوش تیپ ازدواج کرد.
جالب اینجاست که در مراسم عروسی اولش که من هم بودم متنی شاعرانه، لطیف و عاشقانه راجع به داماد قرائت کرد که همه را تحت تاثیر قرار داد.
در مراسم عروسی دوم و سومش هم که بسیاری از مهمانان تکراری بودند با پررویی تمام همان متن!! را از نو برای داماد دوم و سوم قرائت کرد ولی اینبار فقط نیمی از مهمانها تحت تاثیر قرار گرفتند!
حالا هم یکی از اقوام که مردی است خوشقیافه(به ضرب جراحی پلاستیک) و دیپلمه و راننده آژانس است دارد با دختری مهندس و نسبتا سرمایهدار ازدواج میکند.
لطفا مرا با نصایح خود دوباره گمراه نکنید!!
پی نوشت2:
برای من ملاکهای قابل اندازه گیری مثل ثروت، زیبایی، تحصیلات و خانواده در امری مثل ازدواج بسیار مهمتر از ملاکهای غیر قابل اندازه گیری مثل نجابت، صداقت، مهربانی و سازگاری است.
میدانم که گزاره فوق مخالفین بیشماری دارد ولی چه باک!
بیت:!!
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
دوستی دارم که قبل از ازدواج همیشه میگفت: من فقط میخوام زنم نجیب باشه...محرم و نامحرم سرش بشه سر باز جلو نامحرم نیاد!
با هیچ مردی حرف نزنه سنگین و رنگین باشه!
یک روز آمد و گفت: یه دختری پیدا کردم که خیلی نجیبه...چند بار خواستم با ماشین سوارش کنم سوار نشده
گفتم: اینکه چیزی نیست من هم حاضر نیستم بغل دست تو بشینم توی ماشین!
گفت: تلفنش رو هم گیر آوردم...زنگ زدم جواب نداد...گفتم : من هم بودم جواب نمیدادم!
گفت: تازه مامانم هم پسندیده اونو...گفتم مگه مامانت اونو دیده؟
گفت: نه...ولی میگه اسم تو علیه اون زهرا...بنابراین مثل حضرت علی و حضرت زهرا به هم میاین!
پرسیدم باباش چهکارهس...منمن کرد و گفت باغبان!
گفتم کجاییه؟ اسم یکی از روستاهای اطراف اصفهان را برد...
گفتم تحصیلات؟...چیزی در پاسخ نگفت فقط تاکید کرد خیلی نجیبه!
قیافه را هم که جرات نکردم بپرسیم!
ما را برای عقد دعوت کردند. با تعدادی از دوستان رفتیم.
عروس چادری بین داماد و مادر شوهر نشسته بود...!!
خطبه عقد را خواندند و بعد از اتمام مراسم چند تا از دوستان با شیطنت خواندند: عروس باید برقصه و فامیل عروس هم همنوایی کردند.
رنگ داماد سرخ شده بود که ناگهان عروس بلند شد و گفت با این چادر و روسری که نمیشه!
بلافاصله چادر و روسری را کنار گذاشت و یک رقص حرفهای انجام داد که مادر شوهر به حالت قهر مجلس را ترک کرد!
این دوست من در همان شب اول تمام ملاکهای غیر قابل ارزیابیش بر باد فنا رفت و البته هنوز دارد با همسرش زندگی میکند البته با دعواهای دایمی.