یادداشت های خصوصی

1)کم کم داری پیر می شوی و از زیبایی و دلربایی ات کاسته می شود...شاید وقت آن رسیده باشد که "منشاء اعتماد به نفس" خود را عوض کنی.
2) قبل از آنکه با زن همسایه زیر لحاف بروی دررنگ متنباره دروغی فکر کن که در صورت سر رسیدن ناگهانی شوهر او یا زن خودت با به هم ببافی...گاهی وقت ها، واقعا وقت به همین شدت تنگ است.
3)بسیاری از مردمی که در خیابان با آنها مواجه می شوی با "حرف زدن" خرج زندگی شان را در می آورند...به حرفشان گوش نده...وقتت را هدر می دهند...خرج زندگی آنها را رنگ متنتامین نکن.
4) از حال من پرسیده ای...دنیای من ، دنیای کوچکی است...آنقدر کوچک که هیچ آدم جدیدی در آن جایش نمی شود.
5) حقوق منشی ات را زیاد کن...این کار از امضا کردن همه پتیشن ها و طرفداری کردن از همه زجر کشیده گان و اشک ریختن به خاطر بینوایان و اعتراض کردن به بی عداتی ها و ...انسانی تر است.
6)عمیقی ات را دیده ام...راستش را بخواهی من از سطحی بودنت بیشتر خوشم می آید.
7) برایم باور کردنی نیست که بتوانی برنامه مزخرفی مثل "for money or love" را از شبکه تلویزیونی جم با اشتیاق دنبال کنی و حرفهای مبتذل بازیگران آن را ببلعی و باز بتوانی از "حرف حساب" حرف بزنی.

پی نوشت:

8) پیر شده ای...حالا دیگر برای "دوست داشته شدن" باید زیاد خرج کنی و کم حرف بزنی!

سیاست در پنج گام!

1- دولتمردان جمهوری اسلامی ایران با حمایت از اقدام خبرنگار معترض "کفش انداز" عراقی، به طور غیر مستقیم این حق را برای همه معترضان دنیا هم به رسمیت شناختند.
بنابراین اگر دانشجویان ایرانی هم، به مصداق داستان طوطی و بازرگان مولانا، در جلسه مشترک با احمدی نژاد همگی تصمیم گرفتند به این طریق با او وداع کنند جای گله ای باقی نخواهد ماند!
2-رهبر ایران چند روز پیش با اشاره غیر مستقیم به خاتمی او را چون شاه سلطان حسین ضعیف و ترسو خواند و چنین شخصی را برای احراز پست ریاست جمهوری با صلاحیت ندانست.
دو روز بعد آقای خاتمی که بنا بود نامزدی خود را در دانشگاه تهران اعلام کند از این کار صرف نظر کرد.
با این کار آقای خاتمی نشان داد که نه تنها اشارات رهبری را متوجه است و خود را مصداق آن می داند بلکه پیشاپیش مطیع ایشان است و هر چه ایشان به اشارتی اراده کند خاتمی حتی المقدور برآورده می کند.
و با عرض معذرت از ایشان می توان متقاعد شد که گفته رهبری درباره ضعیف و ترسو بودن ایشان آنقدر هم بی ربط نیست...بالاخره کسی که با اشارتی گنگ چنین پا پس بکشد اگر ضعیف یا ترسو نیست پس چیست!؟
3- میرحسین موسوی برگ تهدید اصلاح طلبان است و باز کردن وب سایتی برای انتخابات به طرفداری از ایشان واجد این پیام برای رهبر است که اگر از خاتمی خوشت نمی آید و نوری را هم می توانی رد صلاحیت کنی مجبوری میرحسین موسوی را بپذیری...باید دید که این حربه چقدر کارگر می افتد.
4- اما از گزینه های موجود کروبی بیش از آنکه رقیب کاندیدای اصلاح طلب باشد رقیب احمدی نژاد است هم چنان که قالیباف بیش از آنکه رقیب احمدی نژاد باشد رقیب کاندیدای اصلاح طلبان است چرا که جامعه هدف احمدی نژاد و کروبی یکسان است و هر دو آرای خود را از میان طبقات فرودست شهری و روستایی (فرودست هم از نظر اقتصادی و هم فرهنگی و اجتماعی) به دست می آورند و نیز جامعه هدف قالباف و اصلاح طلبان هم تقریبا یکسان است.
5- من قبلا فکر می کردنم که احمدی نژاد به آسانی و با پشت گرمی نسبت به حمایت های رهبری و جناح راست و به مدد پولهای نفتی توزیع کرده در سفرهای استانی رقیب اصلاح طلب خود را شکست می دهد.
امروز هم اگرچه معتقدم که اکثریت از آن تحریمیون است اما با پرسش هایی که از مراجعین و همراهان آنها می کنم دریافته ام که حتی بسیاری از فرودستان منحصرا اقتصادی یا فرودستان منحصرا فرهنگی که دفعه قبل به احمدی نژاد رای داده اند دوباره ایشان را انتخاب نخواهند کرد.
علت این امر اگرچه تا حدودی سیراب شدن عطش کنجکاوی آنان نسبت به شخصیت های رابین هودی و ناکارآمدی روش های عوام پسندانه است اما وجه مهمتر آن حریص تر شدن جامعه هدف احمدی نژاد (همان مستقبلین سفرهای استانی) است که بسیاری از آنان به این نتیجه رسیده اند که سهمی که به آنان رسیده است عادلانه نبوده است.
چنان که یکی از مراجعین من می گفت که در سفر قبلی احمدی نژاد به شهر آنان مشکلاتش را طی نامه ای برای او نوشته است و سه ماه بعد او دو نفر را با پنجاه هزار تومان پول به در خانه اش فرستاده و به او گفته اند که رییس جمهور امیدوار است که با این پول قسمتی از مشکلاتش حل شود...و با حرص ادامه می داد که انگار احمدی نژاد در این مملکت زندگی نمی کند که بداند برای حل مشکلات او چند ملیون تومان لازم است!

بالاترین

آگهی!



من بسیار مشتاقم که بدانم آیا بالاخره کسی این ویترین درب و داغان را خواهد خرید ؟
و نیز آیا کسی با این وسیله دماغ نازنینش را عمل خواهد کرد؟

بالاترین


قضاوت 9 (پیش داوری)


چند شب پیش در شلوغ ترین ساعات مطب به یک باره در سالن انتظار سر و صدایی به پا شد و بی اعتنا به فریادهای منشی من که "صبر کنید...داخل نروید...بیمار داخل اتاق است" در اتاق باز شد و دو مرد جوان زنی نیمه بیهوش را در حالی که زیر بغل و پاهایش را گرفته بودند داخل آوردند و در حالی که سراسیمه می گفتند : "دکتر کمک کن داره می میره" او را روی تخت معاینه خواباندند.
بیماری که در اتاق بود با مشاهده این وضعیت بیرون رفت و من هم دو مرد همراه را از اتاق بیرون کردم و مادر بیمار را به داخل فراخواندم.
بعد از معاینه و اخذ شرح حال متوجه شدم که بیمار مشکل مهم و اورژانسی ندارد و با خوشرویی (بخوانید سیاست) از او پرسیدم که برای چه این قدر شلوغش کرده ای.
مادر بیمار که کم کم احساس صمیمیت کرده بود با نیشخند ظفرآلودی گفت که دو ساعت قبل برای نوبت گرفتن آمدیم و منشی تان گفت که برای امروز نوبت ندارید...ما هم عجله داشتیم و به برادرانش گفتم که این فیلم را بازی کنند تا بدون نوبت و فوری ویزیت شویم...برا شوما هم که فرقی نیمی کونه...پولدونو می سونین.
از کلکی که خورده بودم حرصم گرفته بود اما وقت برایش گذاشته بودم و دیدم که اگر بخواهم لجبازی کنم و بیرونش کنم هم وقت بیشتری باید صرف کنم و هم اعصابم بیشتر خورد می شود و هم آن دو برادر قلچماقش سر و صدا راه می اندازند و هم بدتر از همه مجبور می شوم که ویزیتش را پس بدهم!!
بنابراین با دو سه جمله مبنی بر اینکه کارتان صحیح نبوده و چه و چه ...مرخص شان کردم و رفتند.
نیم ساعت بعد دوباره در صحنه مشابهی این بارزن 60 ساله ای را که البته از قبل نوبت گرفته بود با چهار همراه و با صندلی چرخدار وارد کردند.
از همراهانش خواستم که او را روی تخت معاینه بخوابانند.
بیمار مرتب فریاد می کشید و اجازه نمی داد که کسی دست به او بزند و با بی ادبی هر چه تمام تر درخواست های محبت آمیز همراهانش (دو پسر و یک دختر به همراه شوهر) را برای آنکه به او کمک کنند روی تخت معاینه بخوابد رد می کرد و به آنها ناسزا می گفت.
پنج شش دقیقه گذشت و همه مستاصل شده بودند.
من نگاهی سرسری به پرونده پزشکیش انداختم و در یکی از صفحات دیدم که پزشکی برای او ساییدگی مفاصل را ذکر کرده است.
با توجه به وقت تلف شده و هیاهوی اعصاب خرد کن بیمار و بی ادبی هایش و نیز با توجه به اینکه میزان شکوه و شکایتش نسبت به نوع بیماری بسیار اغراق آمیز می نمود...و نیز با یادآوری بیمار فوق الذکر به همراهانش گفتم که مشکل مهمی ندارد...خودش را کمی لوس کرده ...و همراهان هم از خدا خواسته و بدون توجه به فریادها و دشنام ها و نفرین های مادرشان او را بلند کردند و روی تخت معاینه خواباندند.
پدر خانواده هم که معلوم بود کاسه صبرش از دست همسرش لبریز شده است با لحنی که معلوم بود هفته هاست دنبال تایید غلو آمیز بودن رفتار همسرش از زبان یک متخصص بوده و اینک به آن نائل شده است رو به بچه ها کرد و گفت:
نگفتم چیزیش نیست و بچه ها هم که از مراقبت شبانه روزی از چنین مادر قدر ناشناسی خسته شده بودند سری به نشانه موافقت با پدر تکان دادند.
در این میانه اما ...من متوجه شدم که بیمار دارد از شدت درد اشک می ریزد و این با رفتار نمایش گرانه و غلوآمیزی که معمولا پیرزنان با بیماری های خود دارند همخوانی ندارد...چرا که آنها معمولا داد و بیداد می کنند و نفرین و ناله ولی از اشک وگریه واقعی خبری نیست.
با تردید برگشتم و پرونده را دقیق تر نگاه کردم و پس از معاینه و مطالعه دقیق تر پرونده بهاین نتیجه رسیدم که بیمار دچار ساییدگی مفصلی نیست بلکه به مولتیپل میلوما مبتلاست که یکی از دردناک ترین سرطان های جنرالیزه استخوانی است...
این بار با احتیاط بسیار زیاد بیمار را روی صندلی چرخدار منتقل کردیم و خودش هم شاید از ترس تکرار اتهام تمارض و غلو واغراق کمتر بی قراری کرد و از اتاق خارج رفت.
نمی دانید با چه میزان شرمندگی برای خانواده اش توضیح دادم که مسئله چیست و چقدر این میزان درد حقیقی بوده است...
آیا فکر می کنید که اگر شما به جای من بودید رفتارتان با بیمار اول چگونه بود؟...با بیمار دوم چگونه؟
لطفا سن و جنس و محل اقامت خود را بنویسید.(ایران یا خارج از ایران)

پی نوشت:

تا چند سال پیش روش تشخیص تمارض به خصوص در سربازخانه ها این بود که به متمارض آب مقطر تزریق می کردند و به او می گفتند که یک مسکن قوی (مثلا مورفین) به تو تزریق کرده ایم و اگر بیمار بعد از چند دقیقه آرام می شد نتیجه می گرفتند که بیمار تمارض کرده است.
این اصل آنقدر پذیرفته شده بود که حتی نیازی به آزمودن آن احساس نمی شد و بسیار سربازانی که به این دلیل متمارض شناخته شدند و مجازات گردیدند.
در دهه هشتاد میلادی و پس از کشف آندورفین ها ( که مرفین های درون زای سیستم اعصاب مرکزی هستند) گروهی از دانشمندان دست به آزمایشی زدند و به کسانی که مبتلا به درد شدید بودند آب مقطر زدند و کسانی را که دردشان به این طریق تسکین یافته بود جدا کردند.
به این دسته از بیماران آمپول نالوکسان که یک ضد مورفین است تزریق نمودند و درد آنها با شدت قبل برگشت.
آنها نتیجه گرفتند که تسکین درد آنها به دلیل ترشح آندورفین درون زا متعاقب تزریق آب مقطر بوده است و نه تمارض!
این مثال نشان می دهد که گاه چقدر می تواند حقیقت دور از دست باشد در حالی که ما گمان می کنیم در دستان ماست.
موقعی که شما راجع به این قضیه قضاوت می کنید از دید بیمار و از دید کسی که هرگز پزشک نبوده است همه حق را به بیمار (که می تواند خود شما باشد) می دهید بدون آنکه اصلا موقعیت پزشک را درک کنید.
موقعی که شما به داوری رفتار من با بیمار می پردازید و آن را محکوم می کنید و ناپسند می شمرید من هم درست در همان زماندر این گوشه دنیا درباره عکس العمل شما و علت این نوع قضاوت شما قضاوت می کنم و اصولا عنوان قضاوت برای این نوشته ها فقط به این سبب انتخاب نشده است که شما را به داوری راجع به خودم دعوت کنم بلکه بیشتر به این سبب این عنوان را انتخاب کرده ام که راجع به قضاوت های شما قضاوت کنم.
چرا یک نفر از کامنت گذاران عزیز به رفتار نامناسب بیمار دوم، درشت گویی و ناسزا سرایی او اشاره نمی کند.
رفتاری که باعث شده است شوهر و حتی فرزندان و مخصوصا دختر او نسبت به مادرشان کلافه شوند و دنبال فرصتی بگردند که به او ثابت کنند که حاضر و قادر به ادامه این وضعیت نیستند.
و چرا کسی به شباهت رفتار بیمار اول و دوم اشاره نمی کند و آن اینکه اگرچه مولتیپل میلوما بیماری بسیار دردناکی است ولی رفتار و گفتار بیمار هم اغراق گونه بوده است...چرا که هنگام انتقال او از تخت به صندلی چرخدار، اگرچه این کار با احتیاط بیشتری صورت گرفت، اما دیگر از آن ناسزاها و کولی گری ها خبری نبود .
و نیز می خواهم بدانم که چرا شما به عنوان بیماران گاه به گاه به پزشکتان دید انسانی ندارید؟
چون ویزیتی پرداخته اید (مثل بیمار اول) خود را محق می دانید که به شعور او توهین کنید و سرش را کلاه بگذارید و به یادش بیاورید که در ازای این رفتار پولش را پرداخته اید.
و یا چون بیمار دوم او را موظف می دانید که مدتها منتظر بماند تا شاید شما که درد دارید راضی بشوید که توسط دیگران بر روی تخت معاینه قرار بگیرید و او هم حق هیچ اظهار شکایتی ندارد برای اینکه پزشک است و باید به ساز دل بیمار برقصد.
به جرات می توانم بگویم که نیمی از بیماران را بعد از اتمام معاینه به زور از اتاق بیرون می کنم...بدون در نظر گرفتن دیگر بیماران در سالن پس از اتمام کارشان هم چنان در اتاق می مانند و حرف های نامربوط می زنند گویی که هر دوی ما کاملا بیکاریم و من باید با رعایت ادب تمام مستمع صحبت های پایان ناپذیر و بی ربط آنها باشم.
و به عنوان حرف آخر...تا کی من باید به عنوان یک پزشک در معرض این شوخی مبتذل باشم که در برابر پرسش "چه مشکلی دارید یا برای چه مشکلی مراجعه کرده اید" پاسخ به راستی تهوع آور "شما دکترین...شما بگین مشکل من چیه!"را بشنوم.
ما هم به عنوان پزشک انسانیم و آزرده و فرسوده و خسته می شویم...چگونه شما به عنوان بیمار موقعیت ما را درک نمی کنید؟


لینک در بالاترین


بلا گردان گوگولی!


نظر من راجع به بلاگ گردان (یا هر اسمی که شما رویش بگذارید) عوض شده است.
تا همین چند روز پیش من هم مثل اغلب شما برای لینک دادن و لینک گرفتن قواعدی را مد نظر داشتم که خلاصه و پیراسته شده آن این بود که "فقط به کسانی لینک می دهم که یا نوشته هایشان برایم بسیار خواندنی و آموزنده باشد و یا حداقل به نوشته های من لینک داده باشند و آنها را در این حد قابل بدانند"
امروز اما نظرم این است که این بلاگ گردان فقط یک دفترچه تلفن است که نشانی دیگران و به روز شدنشان در آن درج است...همین! بقیه اش پیرایه های ذهن ما است که اطراف یک واقعیت ساده تنیده می شود و شکل آن را عوض می کند...
این لینک دادن یا ندادن...و مهمتر از آن "در اعتراض یا قهر لینک را برداشتن" اگرچه ممکن است از نظر فاعل و مفعول قضیه واجد پیامی باشد و احترام یا بی احترامی را منتقل کند اما در دنیای واقعی همانقدر واجد اهمیت است که من در اعتراض به رفتار یا گفتار فروشنده ای یا لوله کشی نامش را از دفتر تلفنم خط بزنم.
من تا آنجا که بتوانم نام بلاگرها را به لیست بلاگ گردانم خواهم افزود و آن را گسترش خواهم داد و دوباره از همه کسانی که نامشان از قلم افتاده است خواهش می کنم که یا برایم کامنت بگذارند و یا به نشانی gooshzad@gmail.com برایم ایمیل بزنند تا نام آنها را با کمال افتخار بیفزایم.
لطفا چراغ های رابطه خود (فید وبلاگ) را روشن کنید... مخصوصا شبنم عزیز و نی لبک گرامی.

پی نوشت فوری:

بالاخره هر کس از نوشته بلاگرهایی خوشش می آید و از دیگرانی خوشش نمی آید.
نمی شه که همه را به لیست اضافه کرد و ارجحیتی برای سلایق خود قایل نشد.

از پیام شهره

شهره جان من مخالف ارجحیت قایل شدن برای سلایق نیستم.

اما حرف من این است (در حال حاضر نظرم این است) که کارکرد این سامانه برای وبلاگ نویسان مطلع شدن از به روز شدن وبلاگ ها و تیتر مطالب منتشره است و نه قهر و اعتراض و دهن کجی و بی احترامی و پیام های عشق و نفرت فرستادن و شاخ و شانه کشیدن و...

برای ابراز عشق و نفرت در فضای وبلاگستان راههای دیگری هست از جمله فحش دادن و قربان صدقه رفتن که هم صریح تر است و هم موثرتر!




دزد حاضر...بز حاضر!

خاتمی تاکید کرد: مجلس خبرگان هر گاه در بررسی های خود فقدان شرایط و یا تغییر شرایط عقلی، عرفی و شرعی را احراز کند و یا تغییری در روش و منش رهبری بیابد که با معیارهای مورد نظر سازگار نیست، می تواند و بلکه باید او را عزل کند. در اینجا نیز تعبیر امام(ره) تعبیر جالبی است که می فرمایند، اگر رهبر دیکتاتوری، گناه و بی تقوایی کند، بلافاصله و خود به خود عزل است.
خوب دزد حاضر ...بز حاضر
رهبر دیکتاتور حی و حاضر...قانون اساسی و آقای خاتمی هم حی و حاضر.
بفرمایند ایشان را عزل کنند بنده هم قول می دهم که نه تنها خود بلکه همه دوستان و آشنایان را برای رای دادن به ایشان بسیج کنم!!

دسته گل صبح جمعه بر آب!

صبح جمعه است و نشسته ام با استفاده از دستورالعمل های دوستان برای خودم بلاگ چرخان گوگلی درست کنم.
ابتدا در گودر برای خودم فولدری ساختم و از شدت تنبلی لینک های آماده دو سه نفر از دوستان را آنجا کپی کردم و بعد از انجام مراحل مختلف لیست آماده شده را زیر لیست بلاگ رولینگ قرار دادم ... آنقدر دراز شد که از پاچه وبلاگ بیرون زد...لیست را می گویم...امان از ذهن منحرف شما که حرف علمی را هم نمی توان بازگو کرد!
اما بعد از ترس اینکه کسی آن قسمت بیرون از پاچه را ببینید بلافاصله بلاگ رولینگ را حذف کردم و بلافاصله پشیمان شدم.
مشکل اینجاست که چون من از لینک های جمع آوری کرده سایر دوستان کپی کردم بنابراین کسان دیگری به لیست کناره من افزوده شده اند اما در عوض تعدادی از دوستانی که نامشان قبلا در لیست بلاگ رولینگ بود الآن در این لیست قرار ندارند و این هم برای من باعث خسران است و هم شرمساری.
با اینکه می دانم که از نظر اخلاق وبلاگ نویسی رایج من خودم باید بگردم و نام وبلاگ های که به من لینک داده اند اما در لیست کناری من قرار ندارند را پیدا کنم و در این لیست قرار دهم اما اگر شما خواننده گرامی به من لطف کنید و نشانی وبلاگتان را در کامنت دانی من بنویسید سپاسگزار خواهم شد.
در ضمن به پاسپارتوی عزیز هم عرض می کنم که کدی که زحمتش را کشیده اند به وبلاگ قراضه ما نخورد... هر چه باشد همه که وبلاگ های نو نوار و مدل بالا ندارند که کدهای سنگین را بتواند بکشد!...مال ما زیر بار این کد بواسیرش زد بیرون !! حالا هم مشغول جا انداختنش هستیم!

یادداشت های خصوصی

پرسیده ای چگونه بفهمم که کسی مرا دوست دارد یا نه؟
راه ساده ای دارد...اگر کسی از دسترنج خود به تو بدهد دوستت دارد وگرنه حرف که باد هواست.
اما اگر پول نداشت راه نشان دادن دوست داشتن فداکاری است...فداکاری بدون چشمداشت هم نشانه عشق است.

اگر من مردم بدان که مقداری دلار و سکه دارم که در گاو صندوق است و به تو تعلق دارد!

اگرچه از بی اعتنایی تو تعجب می کنم اما بیشتر از آن از این همه اعتنای خود در عجبم.

اینقدر میان من و این دیواری که روبرویم قرار دارد قرار نگیر...قرارم را نگیر.

هیچکس نمی داند اما شب هایی هست که از آن کوچه می گذرم و ماشین را پای آن تیر چراغ برق پارک می کنم و به یاد شبهایی که با هم در ماشین می نشستیم و بحث سیاسی می کردیم و فارغ از مشکلات خود به مشکلات جهان می پرداختیم...مکث می کنم.






Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes