خستگی ای که در نمی رود!

پرسیده ای که چه مرگم است که چندی است چرت و پرت نگفته ام و زرت و پرت نکرده ام!؟...یاوه نسراییده ام...ژاژ نخائیده ام و هرزه نلائیده ام!!؟
توضیح علت دقیق و واقعی اش دشوار است...فهمش دشوارتر.
خسته ام ...هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی...کار شدید و مداوم سبب شده است که از نظر جسمی گردن و آرنجم درد مدام داشته باشد و میگرن 25 ساله ای هم که با من است این روزها هر روز همراهیم می کند و عهد کرده ام که حتی یک مسکن هم دیگر برایش نخورم و 3 هفته ای است که بر این میثاق استوارم و او هم ظاهرا عهد کرده است که دمار از روزگار من برآورد و دارد در می آورد.
از نظر روحی هم این خستگی مثل تاپاله ای که گذر یک دوچرخه کورسی آن را به دو نیمه تقسیم کرده باشد!! به دو قسمت تقسیم شده ام...گوشزد خوب و بذله گو و مهربان که الآن در خدمت شماست نیمه کوچکتر آن تاپاله است و بقیه اش هم همان است که در دنیای واقعی است!
روزی چند بار در مطب به بیماران پرخاش می کنم ...نه اینکه مقصر نباشند...نه مطمئن باشید که مقصرند...ولی تحمل من در برابر این تقصیرات کم شده است.
مثلا از هر پنج مریض یکی می خواهد مرا نصیحت کند که چکار کنم که کمتر بیماران معطل شوند و تا شروع به حرف زدن می کند سعی می کند که مرا قانع کند که خودش تنها بیمار اورژانسی است که من باید خارج از نوبت او را می دیده ام چرا که مثلا ماشینش را دوبله پارک کرده است و شاید تا به حال پلیس او را جریمه کرده باشد...قبلا حوصله بحث کردن داشتم اما این روزها تا شروع می کنند اگر ناصح همراه مریض باشد محترمانه از اتاق بیرونش می کنم و اگر خود مریض باشد آمرانه از او می خواهم که به بیماریش بپردازد که البته گاهی هم موفق نمی شوم .
در خانه هم که بساط بگومگو هر روز برپاست...دو مثال هفته اخیرش از این قرارند:
خانم من دوستی دارد که فرض کنید نام او مریم است و حدود چهل سال دارد و شوهر و دو فرزند دانشجو هم دارد...از قول او تعریف می کرد که برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به دخترکی به منزلی دعوت شده است و در طول جلسه آموزش پدر دخترک که مردی حدودا پنجاه ساله بوده است در اتاق حاضر بوده و گاهی جوکی می گفته و مزه ای می ریخته است.
پس از دو جلسه مریم که از این بابت اعصابش خورد بوده تصمیم می گیرد که دیگر به این کلاس خاتمه دهد.
چند روز بعد پدر دخترک زنگ می زند که علت نیامدنش را جویا شود و او بهانه ای می آورد...پدر هم شروع می کند که من به شما علاقه مند شده بودم و کسی را که همیشه آرزویش را داشته ام یافته ام و از این گونه مزخرفات...مریم هم جواب می دهد که اصلا و اصولا من هم به خاطر همین رفتار و گفتار و کردار نانیکوی شما جلسات تدریس را تعطیل کردم و الخ...
حالا شما صحنه را تجسم کنید که سر میز نهار زن من دارد با شور و هیجان این ماجرا را تعریف می کند و عنان توسن بلاغت از دستش در رفته و با هر چه "القاب نه بدتر" است مردک بینوا را نوازش می دهد و نظر مرا هم در این حین جویا می شود.
می گویم :حالا مگه چی شده...روزی صد بار این اتفاق برای همین اطرافیان خودمان می افته که کسی هم برای کسی تعریف نمی کنه...عصبانی می شود که شاید روزی صد بار برای تو اتفاق بیفتد که اینقدر لوده ای ...و بعد از چند دقیقه سکوت دوباره شروع می کند که منظور تو از این حرف چی بود ...کار این مردک را تایید می کنی یا با آن مخالفی؟
توضیح می دهم (و چه توضیح بیهوده ای) که اصولا اگر این پیشنهادات و اتفاقات نباشد که نه عشقی رخ می دهد و نه رابطه ای شکل می گیرد... اما گویی آتش به انبار باروت انداخته ام!
سعی می کنم آرام باشم و میان این همه فریادی که همه اهل ساختمان را خبر کرده است توضیح خودم را تکمیل کنم.
به زحمت ادامه می دهم که در نظر بگیر که بالاخره مردی (و چه بسا مردانی) در این دنیا وجود دارد که اگر از سوی آنها این پیشنهاد دوستی ارائه می شد از سوی مریم با کمال میل پذیرفته می شد.بدون پرس و جو، آن مردک بینوا از کجا باید می دانست که جزء آن مجموعه محدود مردان قرار ندارد!؟
دوباره بحثی به این عمومیت را خصوصی کرد و آنقدر آن را کش داد که بالاخره من هم جوش آوردم و یک بگومگوی حسابی کردیم و خواب بعدازظهر را از سر همسایگانمان به موثرترین شیوه ممکن پراندیم!
ماجرای دعوای دوم هم بماند برای فرصتی دیگر.

31 نظرات:

خسته نباشی

بالاخره نگفتید که با رفتار اون آقا موافقید یا مخالف؟
اگه موافقید که خانومتون حق داشته ناراحت بشه.
اگه هم مخالفید بهتر بود صریح بهش می گفتید به جای اینکه حاشیه برید.
در ضمن این اظهار عشق نیست...درخواست سکس است که بسیاری از خانوم ها با آن مواجه می شوند و چندش آور است.

دکترجان از شما بعیده. وقتی کسی مخصوصن خانمی داره با هیجان براتون از یه همچین تیریپ ماجراهایی تعریف می کنه خدا رو خوش می یاد این طوری با طرح "دیدگاه منطقی" بزنید تو ذوقش؟! بعضی ماجراها رو باید شنید و گفت عجب! ای بابا! آخی! تحلیل بیشترش دردسر می شه و در بهترین حالت، تو ذوق زنی!

گوشزد جان مواظب باش در این موارد وقتی خانمت به تو هم شک داره هر حرفی بزنی تو گوشی را خوردی چه موافق باشی چه مخالف اگر بگوئی شاید رفتار مریم خانم اون آقا را دچار شک کرده که شاید مریم خانم بدش نمیاید نعشت انجاست
اگر بگوئی بیچاره مردک بیبن چقدر از زن خودش ناراضی بوده که حالا یک نفر را پیدا کرده که خوشش میاد ازش نعش من هم اینجاست

این آرزو هم یک چیزی میگوید ها...!!! من که جایی نخواندم نوشته باشید که آن آقا از آن خانوم درخواست سکس کرده باشد...آدم از این زنها واقعا میترسد که هر حرف و نگاه و پیشنهادی را درخواستی برای سکس تلقی میکنند و بیشتر میترسد وقتی همان را گرز میکنند و به جانت میفتند که چه جانور بی ارزش و حشری و شهوترانی هستی که میخواهی ترتیبشان را بدهی...حالا بماند که پس پشت هر عاشقیتی تقاضاییست برای همین همخوابگیهای جانورانه...چه طرف جلوی دلدار زانو بزند و یک دسته گل سرخ تقدیم کند و شعر حافظ بخواند و چه همینطور بی رو در بایستی بگوید بیا برویم توی رختخواب!
حالا از همه اینها بگذریم...بابا چرا دمغی؟ من که کلی کیف میکنم هر بار خانومت بهت گیر میدهد و حرصت را در می آورد...اصلا زن آدم اگر به آدم گیر ندهد و کل کل نکند که زندگی لوس و بیمزه میشود...من که هنوز زن نگرفته ام کلی کیف میکنم هر بار خانوم شین پرونده یکی از دوست دخترهای سابقم را بیرون میکشد و میخواهد جزئیات را برایش شرح دهم و هربار که میگویم چشمهایش گرد میشود که تو چقدر پر رویی...!!
خلاصه من که در دعواهای خانوادگی همیشه طرفدار خانومها هستم چون خانوم ها اکثرا بی منطقند و این بی منطقیشان به آدم خیلی بیشتر میچسبد تا اینکه همه چیز را بگذاریم زیر خط کش و پرگار...
آمدی این ورها یک ندا بده ببینیمتان...!

سلام دکتر جون اینجوری نبینمت داداش .
سرو کله زدن با زنها واقعا اعصاب می خواد می دونم همدرد جان . سخته ولی بیخیالی طی کن بره بابا.
ضمنا وبلاگتو دوست دارم ایشالا میگرن و گرفتاریهات اجازه بدن مثل معمول بنویسی.
فدات

گوشزد عزیز همسرمسلام می رسونه و توصیه می کنه شما کتاب گدا از نجیب محفوظ رو بخونید
شراگیم خان حالا ما موجودات بی منطقی شدیم دست شما درد نکنه !ما زنها نباشیم شما مردا یک روزه کله پا می شید که ..استغفرالله حالا هی میخوام چیزی نگم ها

من هميشه وبلاگتون رو مي خونم و متعجب بودم كه چرا اينبار دير نوشتين و ناراحت شدم از اين همه خستگي. چاره اش به نظر من يه مسافرت خارجه چون هيچي مثل مسافرت حال آدم رو جا نمياره و آدم رو ري استارت نميكنه.(اگه مايل بودين بفرماييد تاآژانس مسافرتي و برنامه هاي تور نوروز رو براتون ايميل كنم)

از شما با شناختي كه از نوشته هاتون پيدا كردم بعيده كه با خانومتون سر ماجرايي كه تعريف كردن جنجال درست كنين. همسر شما در صورتي حرف شما رو قبول مي كرد كه اون خانوم دوستش نبود و احساسي بهش نداشت. وقتي خودشون هم جريح شدن از اين بابت شما بايد فقط شنونده مي بودين و استدلال منطقيتون رو نگه مي داشتين براي يه موقع ديگه. درست نميگم؟

من عجيب به شما ارادت دارم آقاي دكتر. به نظر من اين منطق شما و تحليل و استدلالتون بي نظيره.

آقای دکتر پس شما هم دعوا می کنید من فکر کردم فقط منم که سر شوهرم غر می زنم

sab khoneh am k ye pesar khoshgel khoshtip hast ham ye hafteh mohabat posht mahbat 2 shanbeh pish kar moon bad ye hafteh b takhat keshid k bas dagh bood takhat sokht:)))))
khob in agha vaseh in khonaoom jazab nabood bikhod ham gir 3pich dadeh miraft ye jaee digeh k tarf vash jazab bashe . bavar konid vaght 2 tarf vaseh ham keshesh daran kar b ye hafteh in joor har h ham namikeshe k in kar dorust bood ya ghalat .

یک سوال دارم و اون اینه که برای چی شما فکر می کنین که عقل کل هستین و هر چی می گین درسته

حالا کمی عجيب هست که مردم ايران هميشه دنبال استانداردهای اخلاقی هستند. حالا اگر دونفر با هم حال می کنند چه بهتر، اگه نه هم به جهنم. ولی اينکه بعضی ها از يه مکالمه ساده رنجيده می شوند عجيب هست. البته همانطور که خودتون هم قبلا اشاره داشتين بعضی از اين استاندارد تعيين کردنها و ماجرا تعريف کردنها به شکل "به در گفتن تا ديوار بشنود..." و کنايه هست.
من دوتا کتاب خيلی خوب امسال در اين زمينه ها خوانده ام: يکی اش کتاب مشهور
Games People Play (Eric Bern)
هست که توی ايران هم ترجمه خوبی از آن شده.
ديگری هم کتاب
People Skills )Robert Bolton)
هست که از موانع مکالمه (که جزئش نصيحت کردن و قضاوت کردن هست) صحبت می کند و سپس پيشنهادهايي برای مقابله با سخنان نيش زنانه دارد. کاربردش را برای شما نمی دانم ولی فکر می کنم جای اين کتاب در کتابخانه خانه ما خيلی خالی بود.
(مهدی ع.)

1- از کلمه "منطقی" متنفرم. این کلمه ای است که یک عمر است پدرم با آن مادرم را می آزارد. (صرفاً چون 4 سال بیشتر درس خوانده بود + یک مشت اطلاعات و کتاب های به ظاهر روشنفکری)

شما حالا از کجا می‌دانید که اگر آنور دنیا بود این مسئله OK بود. این مسئله تقریباً در همه فرهنگ ها خیانت به حساب میآید. شاید فرق اساسی که جامعه ایران با غرب دارد این است که در ایران خیلی ها هستند که از همسرشان متنفرند ولی بنا به دلایلی این زندگی را ادامه می دهند. در جامعه منطقی کسی که به اندازه شما از همسرش متنفر باشد از همسرش جدا می شود نه اینکه با جواب نیش دار حال همسرش را بگیرد.

دکتر جان. اشتباه از جانب شماست که داری محیط وبلاگ رو با خونه قاطی می کنی. تمام افراد روشنفکری که در مورد پستهای شما اظهار نظرهای روشنفکرانه می کنند مسلما رفتاری غیر از این در محیط بیرون دارند. چه دلیلی داره که ذهن همسرت رو بی مورد مخدوش کنی و از این روشنفکری ها از خودت در وکنی. نتیجه اش فقط و فقط خورد کردن اعصاب می شه.

ميدوني دكتر جان اول از سدرد بگم ه من يكي حاضر نيستم هرگز باهاش لج كنم اينه كه هميشه سوماتريپتان نازنين تو كيفمه و از جونم بهم نزديكتر. در مورد تاپاله دوقسمتي فكر كنم همه مون اخر سالي همينطوري شديم. گاهي فكر ميكنم كاش همون ياسمن نازنين توي وبلاگم بودم بي دغدغه و دلشوره كه فقط داره به همه اميد ميده و هر كي از دور ببينه ميگه خوش به حال اين ادم بي خيال. نه ياسمني كه مدتهاست از تپش قلب رو اورده به گل گاو زبون. گاهي ميگم خوب چه مرگته! شوهر خوب و مهربون داري بچه هاي سالم و خوب داري مشكل مالي هم نداري مرگ ميخواي برو گيلان!!! اما يه باره به خودم ميايم ميبينم يه جاي پارك كه تو خيابون گير نميارم تپش قلب گرفتم! البته واسه خودم برنامه هاي خوب دارم . يه انقلاب و يه كتابفروشي و ده تا كتاب درست و حسابي درمونم ميكنه. اما در مورد خانومتون. شما مردها صد سالتون هم كه بشه اخرش ياد نميگيريد كه يه خانوم از درد و دل كردن باهاتون چي ميخواد. فقط اظهار هم دردي همين. كافي بود يه كلمه ميگفتي اي بابا بيچاره مريم. طرف عجب ادمي بوده و تموم. بابا اظهار فضلتون رو بزاريد وقتي پيش رفقاي مردتون هستيد. اينطوري به روز تعطيلي تون گند نميزنيد. بهتون پيشنهاد ميكنم مردان مريخي زنان ونوسي و زن كامل مال مارابل مورگانو بخونيد.

برام جالبه اگه نخوام بگم همه ، بیشتر زنایی که من دور و ورم دیدم هم اینجورین.راستی مسکن نخوردن چه تاثیری تو خوب شدن سردرد داره؟

زن ها در این حالت فقط براشون مهمه که یکی به حرفشون گوش بده، نـظر طرف خیلی هم براشون مهم نیست یا حتی شاید اصلاً نخوان نـظر حقیقیش رو بدونـن برای همین گوش کردن و راه حل ارائه ندادن تنها راه درسته
مگر اینکه بقول "مـریم" ...

یه زن

manam jaye khanumetun budam narahat mishodam!

سلام گوشزد جان، اول از همه بگم كه ( هر چند توضیح واضحاته! ) یك وقت فكر نكنی اون شبنم بالایی من هستم! اصولا هر شبنمی كه شبنم فكر نمی شه! ؛))
در ثانی...اصلا سخت نیست فهمیدن خستگی كه توصیفش رو كردی، كار سخت، روزمرگی، مسئولیت زندگی، خانواده و بچه ها، و جای خالی چیزی كه كمی بالانس رو برقرار كنه ...من در مورد دعوای تو با همسرت نظر نمیدم (هر چند كه هم عقیده با تو هستم!) ، چون اینجور دعواهای شدید سر موضوعات جانبی كه شاید مستقیما اصلا ربطی هم به رابطه آدم ندارن، معمولا منشا عمیقتر و دورتری دارن، فكر می كنم بهتره كمی با هم در مورد رابطه خودتون و كلا احساستون حرف بزنین. گاهی هم بهتره آدم بنویسه! البته به عنوان یك پیشنهاد گفتم ها! فقط چون پست نوشتی و احتمالا می خوای كه نظر خواننده ها رو بدونی، نوشتم. دیگه اینكه كاش یك كمی به خودت استراحت بدی. منظورم این نیست كه خونه بخوابی، بلكه یك كمی كار كمتر، وقت آزاد بیشتر، چند روزی رو با خانمت یك طرفی خلوت كنین بدون بچه ها و ...
خلاصه اینطوری :)

so sad, az yeh labkhand beh kaament e yeh khaanoom residan bejaaye inkeh mesle farzand fekr koneh in web e balooche keh labkhand beh labe hamsar ovordeh va az yeh bahse koli beh yeh beh goo magoo bi haasel, cheraa inghadr door az ham ,

این همون نمک زندگیه که می گن؟!!!جلل خالق! یک اصلی هست در زندگی من که خوب جواب داده: "دلیلی نداره کسی رو از خودت برنجونی" نه اینکه شما قصد رنجاندن کسی را داشته باشید هااا نه ولی خوبه آدم در جاهایی که واقعن نیازی نیست چیزی باب میل دیگری بگه...

اون آقا باید اول مطمئن می شد که احتمالا روششو هم می دونسته و بعد پیشروی می کرد. .در واقع یه تست می گرفت می دید جواب مثبته ادامه می داد. توی اون سن و این جور بی تجربگی ها با هم جور در نمیاد!!

وقتی میبینی یه نفر نمیتونه یه سری موضوعاتو بپذیره دنبال دلیلش باش. خوب خانوم احساس خطر میکنه.. دیگه هیچ منطقی هم نمیتونه حریفش بشه..

'گوشزد جان
همون اول بهت بگم توروخدا مواظب سلامتت باش.
این مشکل بیشتر دکتر معروفاست که کار می‌شه اصل زندگیشون و بقیه می‌شه فرع. هی مریض میاد و اونا هم که از پول و معروفیت بدشون نمیاد:)
دیشب داستان عشق در سال‌های وبای گابریل گارسیا مارکز رو تموم کردم. یه دکتر اوربینوی اینجوری تو داستان هست:)
تموم دعواهای خونه به همین مسخره‌گی شروع می‌شه. ما خانم ها یادت باشه اول همیشه

نظرخواهیت برای من یه جوری اومده. یه جایی وسط نظردهندگان دیگه می‌تونم بنویسم و اصلا نمی‌فهمم چی دارم تایپ می‌کنم. داشتم می‌گفتم ما خانوما دوست داریم وقتی یه چیزیو تعریف می‌کنیم طرفمون خوب گوش بده و عین دور از جون بز اخوش به تایید سر تکون بده:) بعد همدردی کنه(یعنی عقایدش عین ما باشه) خیانتو محکوم کنه و بگه ای بر پدر هر چی شوهر بی‌وفاست نعلت.. یعنی لعنت:) سی‌بای ما هم عین شماست. یه چیزی که تعریف می‌کنی همچین می‌زنه تو دوقت که چی. نه میاره نه برمی‌داره و یه چیزی بر علیه حرفم می‌زنه . جوری که می‌خوام کله‌شو بکنم. یا یه دفعه مثلا می‌گه یه ذره شکمت چاق نشده؟:)) آخه بگو مرتیکه من دارم راجع به شوور صغری خانوم حرف می‌زنم تو راجع به شکم هن حرف می‌زنی... به همسر گرامی بگو که همسر بانو جان مردا یه ذره تو این جور مسائل خنگن:) شما به بزرگواری خودت ببخش:)
گوشزد جان. به خدا دنیا دو روزه. این چند روزو باید به غیر از کار به زندگی و گردش و تفریح و سلامتی هم رسید.
فکر کردی فقط مریضات بلدن نصیحت کنن:))
آخر سر اینکه: گوشزد دوستت داریم

اي بابا شما رو همون نيمه موندين هيچ جورم تخفيف نميدين به روز كنيد؟

دکتر عزیز ای ول!
وقتی خسته ای عجب جذبه ای داری تو نوشتن!
خیلی حال کردم.

دكتر مجايي نكنه خانومت خفه ات كرده!

حداقل برای رفع خستگی یه سری به ما بزن!

فقط ميخام بگم،تمام زندگي ما ايرانيها شده سرك كشيدن به زندگي اين و اون و بعد سر مشكلات آنان به هم پريدن...اما كوچكترين وقتي براي همديگر نميگذاريم اين حالت قيم بودن ما براي همه وارد خون ما شده و مثل سرطان دارد همه ما را از هم ميپاشد.
شده ايم مانند آن آتش نشاني كه با لباس پر از آتش رفته به كمك آن خانه آتش گرفته!!!
رفتار دولتيان راببنيد!لحظه اي از اخبار مربوط به غزه ،فلسطين،و.....دست برنميدارد با آنكه كرور كرور بيچاره گي از سر و كول اين مملكت بالا ميرودانگار نه انگار در داخل خبري هست حس قيم مابانه ما دارد همه ما را بيچاره ميكند....همه از كوچك و بزرگ از پير تا جوان گرفتاريم و متاسفانه در اين بين زنان گرفتار تر!معجون در هم آميخته احساسات بارفتار قيم مابانه ما مست و لايعقلمان كرده!
اميد كه بيدار شويم!
((اصحاب كهف))

گوشزد نازنین خودمان بلا به دور عزیز دل! من فكر می‌كنم همان كه گفتی: حتما خسته‌اید! چرا یه سر نمی‌روید تركیه از همان ماساژ های جانانه نوش‌جان كنید؟ :) دلم نمی‌خواد خسته و گرفته ببینمتان حكیم نازنین...

نازخاتون

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes