1)چند سال پیش در شیراز سمیناری جهت معرفی جاذبه های توریستی ایران برگزار شد که در آن صاحبان آژانس های مسافرتی داخل کشور به همراه تعدادی از نمایندگان آزانس های مسافرتی خارجی حضور داشتند.
رییس اداره ارشاد شیراز که از اصلاح طلبان بود تصمیم گرفت که از امام جمعه شیراز برای ایراد سخنرانی افتتاحیه دعوت کند و در پاسخ انتقاد برخی از آژانس داران که حضور امام جمعه را غیر ضروری می دانستند به طور خصوصی به آنها گفته بود که "می آوریمش تا یک جمله از لزوم پشتیبانی از صنعت توریسم صحبت کند و همان یک جمله را می گیریم و از آن بهره برداری می کنیم"
روز کنفرانس امام جمعه در پشت تریبون قرار گرفت و پس از خواندن مقادیری دعا و حدیث و آیات و روایات در حالی که مترجمان به طور همزمان ترجمه می کردند گفت:
از آقایان برگزار کننده سمینار می خواهم که کاری کنند که پای توریست ها از این کشور بریده شود!!! چرا که اکثر اینها جُنُب هستند و مساجد را نجس می کنند!
تا رییس سمینار بدود و به مترجمان بگوید که این جملات را برای خارجی ها ترجمه نکنند کار از کار گذشته بود.
در زمان تنفس هم بسیاری از نمایندگان آژانس های خارجی به مسئولین برگزار کننده سمینار گفته بودند که شما اول تکلیفتان را با خودتان مشخص کنید و بعد سمینار جذب توریست بگذارید!
2) علی دایی در برنامه نود شب گذشته در پاسخ به این پرسش که "شما قبلا گفته بودید کسی سرمربی تیم ملی ایران می شود که در فدراسیون فوتبال لابی قویتری داشته باشد و حالا خودتان سرمربی شده اید" قیافه ای روحانی به خودش گرفت و با لحنی فروتنانه و پارساگونه گفت که بقیه با بنده های خدا لابی کردند و من با خود خدا!!! و چند دقیقه بعد اضافه کرد که حتی با خود خدا هم لابی نکرده و او راسا و بدون اطلاع وی تصمیم گرفته که ایشان را به سرمربی گری تیم ملی فوتبال ایران منصوب کند!
همین آقای علی دایی یکی دو سال پیش در کنسرت گوگوش در آمریکا حضور یافت و در صفوف نخست نشست.
اگر ایشان به عنوان یک مسلمان برگزیده توانست از یکی از مراجع تقلید فتوایی بگیرد که این کارش از لحاظ شرعی غیر مجاز نبوده است من باور خواهم کرد که انتخاب ایشان به سمت سرمربی تیم ملی از طرف خود خدا بوده است.
در کشوری که رییس جمهورش ادعای ارتباط مستقیم با امام زمان دارد عجیب نیست که مربی تیم ملی اش هم ادعای انتصاب از سوی خدا داشته باشد.
راست گفته ان قدما که "پیش نماز که بگوزد پس نماز..."
3) من دختران فراوانی را می شناسم که بی حجابند و بر خلاف نص صریح قرآن با مردان نا محرم دست می دهند و می رقصند اما نماز هم می خوانند و بعضا روزه هم می گیرند.
همچنین مردان فراوانی را می شناسم که نماز و روزه شان ترک نمی شود ولی بر خلاف نص صریح کتاب خدا مشروبات الکلی می خورند و قمار هم می کنند.
آیا شما معتقدید که می توان قسمت هایی از دین را برگزید و قسمت هایی از
ان را رها کرد و یا مانند اکثر علمای دینیاز جمله شیخ محمد عبده باور دارید که یا اسلام تمام و یا هیچ!؟
پی نوشت:
متولیان رسمی دین در طول تاریخ روحانیون بوده اند و همه آنها بالجمله دین را به صورت یک پکیج کامل می دیده اند و آن را مثل زبان حفظ کرده و از نسلی به نسلی منتقل کرده اند.
هیچیک از آنها اعتقادی به این امر ندارند که می توان به قسمتی از دین بی اعتنا بود و یا از کنار آن گذشت.
اصلاح طلبان اخیر خواسته اند که هر کدام به اقتضای سلیقه خود بخشی از دین را با با مدرنیته بیامیزند و یا از قسمت هایی از دین که آشکارا با دنیای مدرن در تضاد است چشم پوشی کنند.
این درصد امتزاج دین با مدرنیته بیانگر میزان اصلاح طلبی آنان است چنانکه اگر کسی از پنجاه درصد قوانین اسلامی به نفع مدرنیته بگذرد نسبت به کسی که از ده در صد دین می گذرد اصلاح طلب تر محسوب می شود.
برخی از سنگسار و از کوه پرت کردن و برخی از حکم ارتداد و برخی از حجاب و موسیقی و غنا چشم پوشی می کنند ولی حتی یکی از مراجع از غیر انسانی ترین و ارتجاعی ترین قوانین اسلامی (مثل سنگسار) کوتاه نمی آید برای اینکه همه آنها خود را پاسدار مذهب جعفری و متولی مذهب شیعه می دانند و وارث کسانی هستند که دین و مذهب را نسل به نسل حفظ کرده و بر طول و عرضش افزوده اند.
در چنین شرایطی می توان شاخه ای از پروتستانیسم اسلامی را تصور کرد که در آن حجاب اجباری، سنگسار، برابری حقوقی زن و مرد، ارتداد، قوانین بانکی و دیات و قصاص و برده داری و اقلیت های دینی و ... حل شده باشد و عبادات غیر اجباری از آن باقی مانده باشد...آیا می توان اسم آن را اسلام محمدی گذاشت
پی نوشت دوم:
بحثی که بر سر گفته های اخیر دکتر سروش در گرفته مبنی بر اینکه قرآن به پیامبر الهام شده ولی به کلام اوست و مخصوصا واکنش مجید مجیدی مبنی بر تکفیر سروش، مثال واضحی است از آنچه در ایم مبحث من به آن پرداخته ام.
سروش از چند سال پیش که شروع به "پالایش شریعت" کرد و ابتدا نهاد روحانیت را از آن حذف کرد و سپس فقه را جزء ناچیز و قابل اغماض دین خواند و دست به لاغر کردن ایدئولوژی دینی زد معلوم بود که کارش به انکار معصومیت ائمه و نفی ضمنی مهدویت و در نهایت این کلام آخر می رسد.
سوالی که من پرسیده ام این اسن که آیا اگر کسی 50% اسلام را قبول داشت و کس دیگری 50% دیگر اسلام را آیا می توان هر دو را مسلمان دانست؟
اسلامی که سروش قبول دارد با اسلام مصباح یزدی چه مشترکاتی دارد؟
اینگونه که سروش دست به "هَرَس کردن دین" زده است نهالی هم از این درخت تناور باقی نخواهد ماند.
روشنفکری دینی همانطور که بارها گفته ام چون سنگ غلتان بر کوه است و یک مفهوم ثابت و ایستا نیست و بنابراین هر یک از پیروانش می توانند تا جایی از آن را قبول کنند و بقیه اش را نپذیرند و همین باعث می شود که ما با تعداد بسیار زیادی دین اسلام اصلاح شده مواجه باشیم وضع کنندگان آن خود پیروان آن هستند!
در این حالت که هر کسی قسمتی از دین را مطابق فهم و سلیقه خود بپذیرد وجه قدسی دین چه می شود؟
پی نوشت سوم:
زمانی شاه عباس صفوی در خواب امام علی را دید که از او می خواست خزانه خود را به او تقدیم کند.
شاه عباس پس از بیدار شدن تصمیم گرفت که خزانه را بار شتر کند و به نجف بفرستد که در آن روزگار تحت کنترل دولت عثمانی بود که دشمن ایران محسوب می شد.
شیخ بهایی به فکر چاره افتاد و نقشه ای کشید.
در روز سفر، پس از آنکه قافله چند فرسنگی از اصفهان دور شد به اشاره شیخ بهایی، قافله سالار شتر اول را خواباند و هر چه کردند برنخاست.
شاه قافله سالار را فراخواند و ماجرا را جویا شد.
قافله سالار داستانی را که شیخ بهایی به او آموخته بود اینگونه شرح داد که شب گذشته امام علی به خواب من آمد و گفت منظور من امتحان خلوص و صداقت و ارادت شاه عباس بود و حال که به آن اطمینان یافتم هر جا که شترت خوابید و بلند نشد شهری با این خزانه شهری بسازید و نام آن را به نیت نجف اشرف، نجف آباد بگذارید.
شاه نیز که قلبا مایل به تقدیم خزانه به دولت عثمانی نبود این خواب را رویای صادقه تلقی کرد و بدینسان شهر نجف آباد را بنا نهاد.
این ماجرا ماهیتا با ماجرای اول (مربوط به امام جمعه شیراز) شبیه است.
در هر دو این ماجراها برای اموری که راه حل های عقلانی وجود دارد بدون دلیل سعی می کنند که دین را دخیل کنند و به وسیله آن پاسخ مسئله ای را بدهند که اصولا مربوط به دین نیست.
چنین دخالت بی موردی در مورد قضیه شاه عباس مسئله را حل می کند و کردیت آن را به حساب دین می ریزد و در مورد ماجرای اول مانع حل مشکل خودساخته می شود...مشکلی که اصلا وجود نداشت.