پریشانی

صبح جمعه است.

یک لیوان اسمیرنوف با آب آلبالو و یک بسته چیپس غیر بهداشتی خورده ام و نشسته ام جلوی کامپیوتر تا مستی و راستی را امتحان کنم.

شاید در هوشیاری این متن را بردارم یا ویرایش کنم.

1) با زنم قهر کرده ام.

10 روز پیش از خوردن غذای 2 روز مانده اش صرف نظر کردم.

فردایش به من گفت: حالا که آنقدر غذا برایت مهم است من هم می پزم و بهت میدم بخوری تا همانطوری که مادرت از دست پدرت راحت شد من هم از دست تو راحت شوم.

با این حرفش چیزی در درون من شکست که ترمیم پذیر نیست...به آسانی ترمیم پذیر نیست.

از همان لحظه دیگر با او حرف نمی زنم. غذایم را یا در رستوران می خورم یا خودم می پزم.

صبح زود بلند می شوم و به بانک می روم و سپس به مطب می روم و ظهرها نهار را می پزم و تا آماده شود می خورم و چرتی می زنم و به سر کار برمیگردم.

دو روزی است که در صدد دلجویی است ...حرفهایش را نمی شنوم همچنانکه قیافه اش را نمی بینم...دلم شکسته است.

خواهر و مادرم آمده اند برای وساطت...گمان می کنند مشکل من شکم است...مشکل من دل است و آنها نمی دانند.

چیز دیگری هم در این آشفتگی امروز من دخیل است.

همیشه هدف زندگی من داشتن خانه و شغل مناسب، بچه های خوب و مسافرت و پس انداز مناسب بوده است.

حالا که همه اینها را دارم هدف ندارم!

شاید همه اینها مربوط باشد به بحران میانسالی ولی آنچه فعلا در من لانه کرده است حس نامطبوعی است با قابلیت انتشار بسیار زیاد

سید یوسف منیری از من پرسیده که کدام کتاب را ناتمام به زمین گذاشته ام.

سالهاست کتابی نخوانده ام ولی در سالهای دور "قرآن" را هیچگاه نتوانستم تمام کنم.

دوستی هم در ایمیلی از من خواسته که نکاتی را درباره روش تربیت کودکان به او بگویم.

شاید در آینده در پستی جداگانه آن را هم بنویسم.


پی نوشت:


از همه دوستان نازنینم سپاسگزارم.
آشتی کردیم و کدورت ها هم رفع شد.
به همین مناسبت دو تا جوک نسبتا بی تربیتی برایتان می نویسم!!
در یک سیرک آبی سیرک باز ابتدا دستش را به دهان کروکودیل وارد می کند و سالم در می آورد سپس سرش را به دهان او وارد کرده و سالم خارج می کند.
در مرحله آخر آلتش را به دهان کروکودیل وارد می کند و سالم خارج می کند و در حالی که به شدت مورد تشویق قرار گرفته بود رو به جمعیت نموده و می پرسد:
کسی می تونه این کار رو انجام بده؟
یک ترکه از تو جمعیت بلند می شه و می گه: من می تونم!!...اما دهنم اینقدر باز نمی شه ها!!!!!
جوکک دوم ر
یک پیرزن و پیرمرد اصفهانی مشغول اورال صکص بوده اند و حین کارحاج خانوم به حاج آقا می گه:
حج آقا! اون عینکی پنسی دونو وردارین مزاحمس!
حاج آقا عینکش رو بر می داره و دوباره مشغول می شه.
ده دقیقه بعد دوباره حاج خانم می گه:
حج آقا! بی زحمت اون عینکتونو بذارین همه ریشه های فرشو جویدین!!! 

44 نظرات:

از متنت معلوه که یک لیوان اسمیرنوف خورده ای.
شماره 1 را نوشته ای و بقیه را ننوشنه ای!
خانمت هم احتمالا عصبانی بوده و حرفی زده ای و جواب داده سخت نگیر.
بحران میانسالی هم می گذرد.
شهرام

چقدر دلخوری بابا
بی خیال

WoW! That really really hurts.
ولی عجیبه که تا حالا همچین اتفاقی نیوفتاده.

همه به شکلی در تنهایی هامون اسیریم. یکی همه چی داره هدف نداره عین شما یکی هدف داره همراهان خوبی هم داره اما شادی نداره عین من.
شاید هم همون بحران میانسالیست شاید هم اثر اسمیرنوف. هر چی که باشهبه نظرم این همه زندگی زیر یه سقف ارزش ه بخشیدن و به دل نگرفتن رو داشته باشه. البته من یه طرفه به قاضی نمیرم شاید خانوم آقای گوشزد هم از چیزی دلخور بوده و مقداری هم حق داشته.

گوشزد جان اینها رو نوشتم که کمی همدردی کرده باشم. امیدوارم همیشه زندگی آفتابی باشه.

اول اینکه متن را بر ندار و ویرایشش هم نکن.
این متن نمایانگر قسمت دیگری از گوشزد است که هرگز ندیده ایم.
یک آدم زودرنج و احساساتی.
دوم اینکه شاید خانمت دلش به حالت سوخته که علیرغم کار فراوانی که می کنی حالا مجبور شده ای که آشپزی و خرید و بانک و ...را هم خودت انجام بدهی و دلجویی اش به این سبب است.
سوم اینکه آنچه در ورای این نوشته می بینم دوست داشتن است و عشق.
وگرنه همانطور که خودت قبلا گفته بودی نقطه مقابل عشق بی تفاوتی است

man hal e shoma ro kamelan dark mikonam! shohar e man ham mesle khanoom e shoma hadd o marzi nadare vase ye nazar dadan ya ta'ne zadan!

shohar e man ham in akhlagh o dare
ke be har gheimati va ba har dastavizi az khodesh va kar e eshtebahesh defa' kone! mikhad kam nayare, ta'ne hayee mige ke ta maghz e adam o misoozoone!!! be khater e hamin ham az cheshm e adam miofte!

این که بر سر یک مشکل از این دست مادر و خواهر جناب عالی وارد میدان وساطت شده اند بسی جای تامل دارد !!!

نچزون زن بیچاره رو. زور استدلال و پیچوندن تو بیشتره، خفه می کنی طرف رو ناچار دست به حرفهایی میبره که کنترل کنه وضعیت روحی اش رو که نباید ببره.
زن منم همین طوره، کم میاره یک هو بد و بیراه میگه. گیرشون نباید انداخت ولی زبونت قوی تر از اونهاست. حالا هم آزارش نده با کش دادن قهر. داره پدرش در میاد

بابک دادبخش ، زنداني اعتصابي در آستانه مرگ
امروز این خبر را حامل هستم برای نجات جانش بنویسید

گوشزد جان
نمی‌دونم چرا باید خانواده‌ی شما مسئله‌ی قهر رو بفهمن.
من و سی‌با هر وقت قهریم و مهمون برامون بیاد یا کسی زنگ بزنه چه دوست و آشنا و چه فامیل اون و چه فامیل من، اگر خون و خون‌ریزون هم که بینمون باشه نمی‌ذاریم کسی بفهمه و فیلم بازی می‌کنیم.
فکر می‌کنم این حالت تو نوعی با خود خلوت کردن باشه.
بیشتر مردا قهر‌قهرو هستن چرا؟!!
نوشته‌ای:((همیشه هدف زندگی من داشتن خانه و شغل مناسب، بچه های خوب و مسافرت و پس انداز مناسب بوده است.)) فکر کنم یکی از هدف‌هاتو ننوشتی و اونم داشتن یه همسر خوبه که خودت نوشتی با عشق ازدواج کردی و تنها مسئله بینتون تا اینجایی که خوندم ریشه‌ش در مادیاته.یا سوءتفاهم‌هایی که فکر نکنم تقصیر شما یا خانم باشه...
همسر گرامی گفته:((حالا که آنقدر غذا برایت مهم است من هم می پزم و بهت میدم بخوری تا همانطوری که مادرت از دست پدرت راحت شد من هم از دست تو راحت شوم.)) خوب اینکه چیزی نیست...او هم عصبانی بوده اینو گفته. سخت نگیر گوشزد جان. تو دعوا که حلوا پخش نمی‌کنن.
یه اعتراف هم بکنم اینکه من تو دعوا زبونم خیلی تلخه... یعنی تو دعواها بیشتر از حربه‌ی زبون استفاده می‌کنم و این سی‌با رو خیلی می‌رنجونه. مردا تو دعوا ساده‌ترن. داد می‌زنن و به یه چیزی مشت می‌کوبن و تموم. اما خانما می‌خوان طرفو تا اونجاش بچزونن:)
به نظر من حالا که نازتو می‌کشه آشتی کن. مطمئنم این کار تو هم داره می‌چزونتش و می‌دونم تو راضی نیستی اذیت بشه... باور کن دنیا دوروزه و ارزش این چیزا رو نداره.
آشتی بعد از دعوا و قهر خیلی کیف داره ها.... عکس انگشتر رو بعدا اینجا بگذار:)

خطاب به زیتون:
یعنس چی عکس انگشتر را اینجا بگذار؟ یک سری حرمتها تو یک رابطه شکسته شده و دیگه هم درست نمیشه. تو خوشت میاد همسرت بیاد بهت بگه اینقدر یک کاری را می کنم تا بمیری؟ حالا این آقا بره برای خانم انگشتر هم بخره؟ زیادی خودخواه نیستی؟
البته زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند. اینها هم تا چند روز دیگه آشتی می کنند. این آقای گوشزد هم به یک گوش شنوا احتیاج داشته که اومد و اینجا حرفش را زد. حالا تنش کمتر میشه.
ولی یک چیزی تو این رابطه شکسته که دیگه درست نمیشه.
پ.ن: چه قدر دلم برای "یک روزهایی" تنگ شد.

به نظرم کسی که دلخوری اش اينهمه طول بکشد، اصلاً آدم بی هدفی نيست دوست عزيز. اگر بی هدف و انگيزه باخته بوديد اصلاً نمی شنيديد آن حرف را. غذا را هم شايد می خورديد. مقاومت، وقتی پيدا می شود که گزينه ی بهتری هم در کار است.
همه ی پست ها را خواندم. خیلی خوشم آمد. به من هم سر بزنيد دکتر.

1-
بچه که بودم بر اساس "گفتار" مردمان راجع به آنها قضاوت می کردم. در دوران بلوغ متقاعد شدم که برای قضاوت راجع به دیگران باید به "اعتقادات" آنان توجه کرد و نه گفتار آنان. سالها طول کشید تا بنا گذاشتم که بر اساس "رفتار" مردمان راجع به آنان قضاوت کنم. اما این اواخر پا را از این هم فراتر نهاده ام و فقط بر پایه "نتیجه رفتار" مردمان راجع به آنان قضاوت می کنم.


فردایش به من گفت: حالا که آنقدر غذا برایت مهم است من هم می پزم و بهت میدم بخوری تا همانطوری که مادرت از دست پدرت راحت شد من هم از دست تو راحت شوم. با این حرفش چیزی در درون من شکست که ترمیم پذیر نیست...به آسانی ترمیم پذیر نیست.



2-
"چیز دیگری هم در این آشفتگی امروز من دخیل است."

ای کاش او هم اینجا را میخواند تا دست کم بداند همه "حس نامطبوع با قابلیت انتشار بسیار زیاد" امروز ناشی از رفتار ده روز پیشش نیست

در این پست حرفهای یک بچه را خواندم که اشک پشت چشمش اجازه نزول می خواهد! چه حالی ست این مستی!!

che mikone in Smirinof!!!
Man ham daram mikhoram alan Dude
Farhad Ca, !

be nazaram khanoometoon dige be shoma alaghe nadare, tarmim na pazir hastesh,

گوشزد عزیز سلام
ناراحتی و شکستن دلت رو میفهمم. یه حرفهایی خیلی آدم رو میرنجونه، اما این هم یادت باشه که بخشش مال موقع هایی است که آم رنجیده والا مثلا یه دعوای ساده کرده بودید که احتیاج به بخشش نبود. خود بخود یادتون میرفت.
این که مقابله به متل نکرده ای خیلی خوب بوده و همین هم باعت میشه خانمت حتما حتما بیشتر مواظب نیش و کنایه هاش باشه بعد از این تو دعواهاتون و بحششت هم عزیزت میکنه بیشتر پیشش.
یادت باشه هر چی این دلخوری رو بیشتر تو دلت نگه داری، گذشتن ازش سخت تر میشه برات. نمیخوای که این آخرین دعوای بینون باشه که. پس دلگیری ات رو کنار بذار و آشتی کن با خانمت. زیتون راست میگه. یه عیب بزرگ خیلی از ما زنها اینه که موقع خشم، چون خودمون خیلی رنجیده ایم، میخواهیم طرفمان را تا نهایت برنجانیم و از جاده’ انصاف خارج میشویم. اما زود هم بادمون میخوابه.
دلت خواست به خانومت بگو که چقدر بی انصاف بوده و به خودت و مادر و پدرت اهانت کرده,اما قهرت رو زیاد کش نده. it's not healthy for your marriage at all.
خواننده

نازک نارنجی نیستم...خیلی هم کلفت سورمه ایم!!!
تا چند سال پیش کار کردن من و زنم تقریبا متعادل بود اما الآن مدتی است که من کار می کنم به شدت و او هر روز از کارش کم می کند و به تفریحاتش می افزاید و این لج مرا در می آورد.
وقتی می گوید بمیری تا از شرت راحت شوم" در آن واقعیتی می بینم که برایم دردآور است...می گویی در دعوا حلوا پخش نمی کنند می گویم اصلا دعوایی آنچنانی نبود.
او به من گفت که نمی توانم هر روز غذا بپزم و من هم به او گفتم که تو مگه چکار داری که روزی یک وعده غذا را نمی توانی بپزی...تو الآن تقریبا مثل یک زن خانه دار هستی و باید 6 نهار در هفته بپزی شام و صبحانه هم نخواستم و جوابش هم همان بود که نوشتم.
افتاده ام در مسیری که خودم هم گمان می کنم (و از شواهد هر جند اندک نتیحه می گیرم) که شده ام گاو عصاری...از صبح تا شب با چشم بسته دور خودم می چرخم و برای دیگران کار می کنم و دیگرانی که نه تنها قدر نمی شناسند بلکه علنا می گویند که از مرگم هم استقبال می کنند.
می دانم که پیاز داغش را زیاد کرده ام اما حس است دیگر...حالا این وسط زن من هم به آتش این حس می دمد.

سلام کلا نخوردن دست پخت همسر برای مدتی برای مردهای ناشکر وقدر نشناسی مثل شما دوست گرامی لازم است تا قدر عافیت بدانید .قهر کردن هم نمک زندگی میباشد.زیاد دلخور نباشید.موفق باشید دکی جون.

گوشزدجان سلام
امیدوارم هیچ وقت دلت نشکنه دوست عزیز.سیر و روندی که باعث این مشکل و دلشکستگی شده را اگر بررسی کنی و همچنین اگر نخواهی مثل یک ناظر به مشکل خویشتن ات نگاه کنی آرامتر خواهی شد و با نیل به سبب ها خواهی توانست این روند را متوقف کنی.
برایت بگویم همانگونه که دل ما را می شکنند ما هم ناگزیر و گاه خواسته،دل دیگران را می شکنیم چون محور حرکت ما "من" ماست.برای همین نگاهی مطلق انگار به ارتباطات انسانی نمی گویم درست،می گویم مفید و حل المسائلی نیم تواند پاسخگو باشد.ولی به هر حال بر حسب شدت و ضعف مساله انتخابهای متفاوتی وجود داره،که بین دو اکستریم جدایی و حل مساله طیفی رو تشکیل میدن.
بر اساس شناختی که از تو دارم میدانم که حضار نیستی موقعیت اجتماعی و خانوادگی ات را به خطر بیندازی حتی اگر هیچ لذتی از آن نبری هم!
بر همین اساس به نظر من مساله ات را حل کن.حل مساله از آنجا شروع می شود که خانمت را نه یک زن خانه دار که چشم به جیب شوهرش است بلکه زنی شاغل که نه به لطف خویش بل که بنا به وظیفه خویش باید سهمی از هزینه های زندگی مشترک را به عهده بگیرد ببینی.(البته انتخاب دیگری هم وجود دارد و آنهم کم کردن توفعات مادی در زندگی و کم کردن کارت تا حدی که خودت هم به تفریح و.. برسی).به نظر من رفتار خانمت را خودت شکل داده ای .خودت بیشترین سهم و بار زندگی را بر عهده گرفته ای و خودت را از زندگی عادی محروم کردی و حالا خشم خودت از خویستن ات را سر همسرت خالی میکنی.خانمت حرف زشتی را به تو گفته ،اما مساله اینجاست که یا باید خانمت منصف می بود و جایگاه خودش را در برابر تو تعریف میکرد یا تو این تعریف را نهادینه می کردی.به نظر من آَفتگی و پریشانی در روابط خانواده های ایرانی چه در روابط زناشویی و چه روابط ولدین و فرزندان از مشخص نبودن جایگاه ها ناشی میشه.همه متوقعند و بارها همیشه بر دوش کسی است که خوب بار می برد.(ببخش گوشزدجان،در مثل مناقشه نیست).به نظر من تو خودت هم تازه داری به تعریف از جایگاه خودت به عنوان یک انسان و نه لزوما یک پدر یا همسر می رسی و این عصیانت هم ناشی از همین دریافت جدید است.لازم است که با توجه به دریافتی جدید که غیر قابل برگشت است،نسبت به تعریف جایگاه جدیدت اقدام کنی،دردی که می کشی ناشی از دریافت جدید تو از وضعیتت است و اما مقاومت زنت در برابر تو و به رسمیت نشناختن ات.گوشزد جان به نظر من باهاش حرف بزن و بگو که حق ندارد چنین خطابها یا جملات ناشاشیستی را در مورد تو بکار بگیرد و باید بداند که یا دوشادوش تو باید کار کند یا باید سهمش از زندگی را در خانه بر عهده بگیرد.ولی من هیچ جالب نمیبینم که فحش بشنوی و دلت بشکند اما بدون هیچ درخواست یا تحولی دوباره برگردی سر همون وضعیت سابق.لازم به یادآوزی می دانم که همه نوشته های من بر اساس گفته های یکجانبه توست و ای بسا با شنیدن نظر همسرت عوض بشود.
نی لبک

اگر نوشته ام مشوش است ممکن است برخی قسمتهاش از بین رفته باشه در اثر کپی کردن از ورد.ببخش
نی لبک

سلام دقيقا فهميدم چي گفتي من 6 سال پيش سه روز بعد ازدواج وقتي بهم گفت چرا لباس زير منو نشستي قلبم ترك بزرگي برداشت بزرگ وعميق .

ای کارد بخوره تو شیکمت که شما مرد جماعت ایرانی یا ماتم شکم رو دارید یا ماتم زیر شکم را ! اون چه بدبختی بوده که از تو دکتر کنس اصفهانی راجع به تربیت کودک سوال کرده . تو بیل زن بودی در کون خودت بیل می زدی .

میدونی گوشزد جان اتفاقا اون روی تو رو هم دیدن بد نیست! راستش به نظر من بیشتر این دعواها ناشی از سوئ تفاهم و خستگیهای روزانه است. البته اگه تو بدون کم و کاست همه دیلوگهای رد و بدل شده را نوشته باشی...!!!میشه بهت حق داد. چون من یکی که از که پرونی های فامیل من فامیل تو خیلی بدم میاد. اینو همون اول که با رامین عروسی کردیم بهش گفتم. هر دو هم رعایت میکنیم حتی در اوج عصبانیت. متاسفانه دلی که بشکنه خیلی سخت میشه شکسته هاشو به هم چسبوند. نکته دیگه این که دلیل نداره وقتی زن و شوهرها از هم دلگیرن همه بفهمن حتی مادر و خواهر ادم!

گوش‌زد جان عزیز من، اول سلام و یک ماچ گنده برای تمام ایام‌ای که نبودم و ندیدم‌ات. دوم به قول آقای دکتر فیل که این‌جا تی‌وی زیاد نشون‌اش می‌ده هر ارتباط‌ای نیاز به یک قهرمان داره. به همسرت بگو که ازش رنجیدی اما نگذار این یک رنجش به درازا بکشه، بگذار به پای تمام دفعات‌ای که شاید تو حرف‌ای زدی و چیزی درون همسرت شکست. بگذار بگذرد. زندگی در کنار هم‌نفس‌ و هم‌سر و هم‌دم‌ات خیلی بیش از این‌ها ارزش داره. بگذار بگذرد.

می‌بوسم‌ات باز.

هاله سرزمین آفتاب

راستی این‌ام بگم که من اگر همین امروز تصمیم بگیرم غذا نپزم روری محاله کوچک‌ترین ایرادی بگیره ... خیلی از شب‌ها شام ما نون تست و پنیر و کره‌ست و کورن‌فلیکس و تا امروز نشده کوچک‌ترین ایرادی بگیره چون شام و نهار پختن و اطوکشی رو وظیفه‌ی من نمی‌دونه. اگر من نکنم خودش می‌کنه بی‌حرف و به همین سادگی. یک وقت‌هائی که من نمی‌کنم و تنبلی به خودش‌ هم فشار می‌آره شال و کلاه می‌کنه می‌ره غذا از بیرون می‌گیره یا تلفن می‌کنه بیارن.

می‌گم یک طرفه پیش قاضی نرفتی؟ اگر الان خانم دکتر گوش‌زد ماوقع رو می‌نوشت کمی تا قسمتی حق رو خوانندگان به ایشون نمی‌دادن؟ :)

یک کم دل‌ات واسه خودت نسوخته بوده زیادی؟ :)

آقای دکتر فاوست، حالا گوشزد جان يه چيزی گفت شما چرا نشستين ناخن می زنين؟ شما از کجا می دونين ديگه درست نمی شه؟ شايدم شد حالا!
گوشزد جان به نظر من هم حرف خانمت درست نبوده ولی خوب مطمئن هستم جدی و از ته دل هم نبوده. بی خيال شو دوست جان... راستی منم الان مستم منتها با جين :ی اينجا تو هند مشروب خوب فقط همين جين هست همه رو خودشون می سازن و زياد کيفيت بالا نيست. اما جين خوبه.
برو آشتی کن باريکلا مستی مارو خراب نکن هی هی هی

راستی منم با هاله جانمان موافقم. ببين خانم شما هم شاغله. شما هی می گی اون کمتر کار می کنه اما اينم در نظر بگير که ايشون بچه ها رو زاييدن و معادله می تونه حل بشه!
به نظر منم غذا پختن وظيفهءزن نيست اگه بيرون هم کار می کنه.

راستی! الان يآدم اومد، يادته چند وقت پيش نوشتی خواهر خانمت از کانادا اومده بود و تو يه چيزی گفتی که حتی خانمت به گريه افتاد، تا اونجائيکه يادمه خانمت با يه معذرت خواهی تو رو بخشيد. اينم يه دليل ديگه برای اينکه تو هم الان ببخشيش و آشتی کنی.

من که اصلا نفهمیدم دعوا سر چی بوده و" من هم می پزم و بهت میدم بخوری تا همانطوری که مادرت از دست پدرت راحت شد من هم از دست تو راحت شوم", یعنی چه. یعنی پدرت از بس خورده مرده?

آنیتا

اقا شما شغلت رو عوض کن. همه دکترهای باهوش که تو مطب صبح تا شب به نسخه سرماخوردگی نوشتن می افتن همین حس گاو عصاری بهشون دست میده. اینقدرم پولکی نباش.

فکر می کنم به یک قار تنهائی نیاز دارید تا با خودتون خلوت کنید و غم از دلتون بیرون بریزید

منظورم از قار - غار بود

همسر من هم خیلی وفتا من رو میرنجونه. من هم فکر کنم اون رو. گاهی یادمون میره. گاهی نه. اما نمیدونم. زندگیه دیگه پیش میاد. اگه فکر میکنید بیش از اندازه در رابطه اتون گذاشتید خوب با صحبت میتونید کم کنید از مقدار وظایفتون.

در ادامه کامنت سیزدهم:


یکم-
گوشزد جان! در کامنتدانی پست "ما مسافران اتوبوس" نوشته ای:
"...من از این کار بیشتر "لذت" می برم تا مسافرت و میگساری و ..."

و در کامنت همین پست:
"تا چند سال پیش کار کردن من و زنم تقریبا متعادل بود اما الآن مدتی است که من کار می کنم به شدت و او هر روز از کارش کم می کند و به تفریحاتش می افزاید و این لج مرا در می آورد."

شاید اون از کارش به اندازه تو "لذت" نمیبره و ترجیح میده فقط "به اندازه لازم" کار کنه و باقی وقتش را برای اموری که براش دلپذیره، صرف کنه. آیا این موضوع باید لج تو را در بیاره؟ و باعث بشه اون قدر بهش فشار بیاری که اون هم از زور عصبانیت چنان حرفهایی (که مطمنا" حرف دلش نیست) رو به زبون بیاره؟

دوم-
از کامنت همین پست:
"...می دانم که پیاز داغش را زیاد کرده ام اما حس است دیگر..."

در کامنتی از پست "نزاع برای استیلا" زندگی با همسرت را اینچنین توصیف کرده ای:
"...یک جویبار از دل در کنار یک رودخانه از عقل در این سرزمین جاریست..."

قبول دارم که اگه اون حرفارو به من هم میزدن بهم برمیخورد و چند روزی قهر میکردم اما...
امیدوارم رودخانه عقل هرچه زودتر، از خشکسالی در بیاد و در جویبار دلت هم آب زلال جاری بشه!





پی نوشت اول: نگارنده در فرزانگی گوشزد شکی ندارد و مطمئن است که وی شخصا" راه حلی شایسته برای این جریان خواهد یافت. هدف از نگارش سطور فوق تنها درس پس دادن نزد استاد است.

پی نوشت دوم: نوشته ای که مدتهاست کتابی نخوانده ای..."داستان همیشگی" نوشته ایوان گانچاروف. شاید کتابفروشی خوارزمی هنوز چند نسخه ای داشته باشد.



(ف. پ)

مبارک باشه آشتی تون
جوک هات هم خیلی عالی بودند مخصوصا دومی.
میلاد

خوب خدارو شکر که آشتی کردید. کلی از خوندن قسمت اول دلم گرفت و احساس تنهاییتونو درک کردم.جوک ها هم خیلی بامزه بودن. ولی عجب حکایتیه ها ازدواج. ما که تقریبا اول راهیم.

بسيار مسرور گشتيم از اين خبر خوش. خوش باشيد.

اصلن پاشين بياين با حج خانوم هند من با دوستام دارم می رم گوآ شمام بياين تجديد ماه عسل.

ندا جان
انشاء الله تابستان می آییم.
می دانم گرم است و فصل مناسبی نیست ولی کار داریم و می آییم و خدا را چه دیدی شاید تو را هم دیدیم و آن تابلوی نقاشی را که یک بار قولش را بهم داده بودی ازت گرفتم!!!

دکتر به این بی تربیتی نوبره والله!
مینا

مینا جان
راستش را بخواهی دکترها عموما بی تربیت تر از سایر مشاغلند اما نه در ملاء عام رعایت می کنند ولی در جمع های خصوصی خیلی بی تربیتند.
چند شب پیش در یک مهمانی که همه پزشک بودند جشن تولد یکی از دکترها بود.
کادوی یکی از دوستان را که باز کردند یک بسته ویاگرا بود و یک بسته شیاف آنتی هموروئید!!
کادو دهنده توضیح می داد که با این سن و سالت (بیچاره 44 سال داشت) دیگر بدون ویاگرا کاری از دستت بر نمی آید...بعد از عملیات هم بواسیرت می زند بیرون یکی از شیاف ها را لازم داری...
کادو گیرنده هم در جواب می گفت که باز هم به من...با یک ویاگرا می توانم کارم را بکنم...تو که باید یک ویاگرا بخوری که بتونی ظرف ها رو که خانمت جمع کرده بشوری!!
خلاصه من با تربیت ترینشون بودم.

پس بگذار يه اطلاعاتی راجع به آب و هوای تابستون اينجا بهت بدم. تيرماه يکی از خنک ترين ماههای اينجاست. از اوايل جولای مونسون شروع می شه که فصل بارونه و هر روز بارون مياد و شبها هم سرده. تا اواسط سپتامبر تقريباً همين وضعه. اما بديش اينه که گوآ تو اين فصل پرنده پر نمی زنه. کرالا که جنوب هنده يکی از ديدنی ترين نقاط هنده، اما اونجا هم بهترين فصل ديدنش دسمابر تا آپريله. اما خوب تابستون هم حتماً خيلی ها می رن، نمی دونم.
شايد چيه؟ اگه اومدين حتماً بايد همديگرو ببينيم!

به نظر من خودت بهتر می دونی چیکار کنی!!

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes