در اوایل جوانی در جلسات عرفان و مولوی خوانی که پدر و دایی یکی از دوستانم برگزار می کردند شرکت می کردم و شعر عرفانی می خواندیم و تفسیر می کردیم و تفسیر می شنیدیم.
روزی وصف پدر دوستم را برای پدر خود گفتم...خندید و گفت:
پدر دوستت با این همه ثروت هم دزد است و هم کلاهبرداروسپس شرحی از سوابق او را داد و گفت این عرفان بازی حالایش هم در جهت پرده پوشی و شارلاتانی است.
بیست و دو سال گذشت.
چند روز پیش در اوج شلوغی مطب منشی آمد و گفت "آقای عارف" (اسم مستعار پدر دوستم) آمده اند و با شما کار دارند.
گفتم بعد از اینکه مریض بیرون آمد بگو به داخل بیایند.
آمد و نشست و پس از احوالپرسی بی اعتنا به شلوغی مطب و نوبتی که از بیماران سلب کرده است با آرامش و طمانینه شروع به صحبت کرد.
ده دقیقه ای که حرف زد و از انسانیت و اخلاق و عرفان گفت منشی به داخل اتاق آمد و در که باز شد یکی از همراهان بیماران به داخل اتاق پرید و گفت:
آقای دکتر شما باید وجدان پزشکی داشته باشید...چرا این آقا را بدون نوبت به داخل اتاق راه داده اید.
با زحمت قانعش کردم که چند دقیقه دیگر صبر کند و از آقای عارف هم با احترام خواستم که امرشان را بفرمایند.
ایشان گفت که خانم خدمتکاری دارد که بیست سال است نزد او کار می کند و بچه 12 ساله ای دارد که از بیماریهای مختلف رنج می برد که قسمتی از آن مربوط به تخصص من می شد.
سپس با بزرگواری اضافه کرد که تصمیم گرفته ام که بیماری های مختلف او را درمان کنم و الآن می خواستم قسمتی را که مربوط به تخصص شماست شما به عهده بگیرید.
من که به یاد حرف پدرم افتاده بودم بلافاصله گفتم: حرفی نیست ولی هزینه آن دویست هزار تومان می شود.
من من کنان گفت: پس من شما را در ثواب این کار شریک می کنم و شما هم حق الزحمه خود را از این جوان نگیرید.
در برابر این همه پررویی و وقاحت من هم احترامات حال و گذشته را کنار گذاشتم و گفتم:
به من چه مربوط است که بچه کلفت شما را که معلوم نیست پدرش چه کسی است! رایگان مداوا کنم تا تو در برابر همه دوست و آشنایت قمپز در کنی و خودت را خیر و نیکوکار جا بزنی.
و بلافاصله یک بیمار را به داخل فراخواندم و آقای عارف بدون خداحافظی از اتاق بیرون رفت.
حالا من چند سوال دارم
1- دکتر پوستی را می شناسم که برای بیماران لیزر و تزریق ژل و بوتاکس و خدمات زیبایی نوبت همان روز می دهد و به بیماران پوستی دو ماه دیگر نوبت می دهد.
با توجه به اینکه نرخ خدمات فوق بالای صد هزار تومان و نرخ ویزیت ایشان شش هزار تومان است آیا به نظر شما این عمل اخلاقی است؟
2-یک درمانگاه خیریه را می شناسم که بجای ویزیت پزشک عمومی سه هزار تومانی هزار تومان می گیرد و به پزشکش به ازای هر مریض پانصد تومان می دهد.
به خاطر ارزانی ویزیت در هر شیفت شش ساعته در این درمانگاه خیریه حداقل 120 بیمار ویزیت می شوند یعنی هر ساعت 20 نفر و هر 3 دقیقه یک بیمار! و بدین ترتیب در هر شیفت کاری شصت هزار تومان نصیب دکتر می شود.
در این درمانگاه هیچ بودجه ای به بهداشت و نظافت اختصاص داده نمی شود.
به نظر شما این کار اخلاقی است ؟
3- پزشکان متعددی را همه می شناسیم که برای پرهیز از حالت دوم نرخ ویزیت را به دلخواه و گاه تا بیست هزار تومان می گیرند و سرویس خوبی هم ارایه می دهند.
آیا این کار اخلاقی است؟
4- پزشکی را می شناسم که مطبی بسیار شیک در بهترین نقطه شهر دایر کرده است و آن را با پیشرفته ترین وسایل تجهیز نموده است و ویزیت او مطابق تعرفه مصوبه است.
پرسنل متعددی برای انجام خدمات به بیماران استخدام نموده و برای رعایت انصاف معادل و گاه بیشتر از قانون کار به آنها دستمزد می دهد و آنان را بیمه نموده است.
خود را موظف می داند که برای هر بیمار وقت کافی اختصاص دهد وبنابراین بیش از بیست بیمار در روز ویزیت نمی کند.
این شرایط سبب شده است که بسیاری از بیماران به این مطب هجوم ببرند و نوبت بخواهند و او با توجه به کیفیت خدمات عرضه شده و برای اینکه مطبش نه مثل خیریه ها بی کیفیت بشود و نه مثل دکترهای شماره 3 بر روی تهیدستان بسته گردد، مکانیسم نوبت دهی را به اجرا بگذارد که در این پست و این پست ابتدا به کنایه و سپس به صراحه از آن سخن می گوید.
آیا این کار اخلاقی است؟
و بالاخره آیا به کارگیری واژه اخلاق برای "هر کار که منافع ما را تامین کند" اخلاقی است؟
پی نوشت:
موقعی که من کارمند جدیدی استخدام می کنم در ابتدای یک جلسه توجیهی از او می پرسم که ما اینجا برای چه چیزی کار می کنیم؟
جواب او معمولا غلط است! جواب صحیح را خودم به او خواهم گفت.
ما نه برای خدا، نه برای مردم، نه برای تسکین آمال و رنجهای دردمندان و نه برای خدمت به خلق اینجا دور هم جمع نشده ایم.
ما برای پول کار می کنیم و برای این منظور باید رنجهای دردمندان را به بهترین نحو تسکین دهیم و اکار حرفه ای خود را حتی الامکان بدون نقص ارائه دهیم و رضایت خلق را نیز تامین کنیم.
بسیاری از همکاران جوان تر من از بیان این واقعیات از جانب من احساس شرم می کنند و از آن تبری می جویند و حتی مرا پزشک نمی دانند...شاید به نظرشان حرف زدن از پول مغایر با شان والای پزشکان است...آنان که باید بدون چشمداشت مالی به مداوی آلام دردمندان بپردازند.
با احترم نسبت به روح لطیف و دل آیینه وش این همکاران متاسفانه واقعیت این است که اگر ما خود را در چارچوب های اخلاقی که دیگران برایمان وضع و تعریف کرده اند قرار دهیم سرانجامی جز فقر و نکبت و زیر سلطه بودن و رفتن نخواهیم داشت.
اگر روحانیونی عقیده دارند که علم بر دو نوع است علم ادیان و علم ابدان و با اینکار به پزشکی قداست می بخشند من مطلقا علاقه و عقیده ای به این تقسیم بندی ندارم و زیر بار این منت و تبعات بعدیش نخواهم رفت...بگذار علم فقط همان علم الادیان باشد.
اگر روزنامه نگاری تمایل دارد که دردش را در خزانه غیب مداوا کند...برود و بکند.
من خودم را در دایره اخلاقیاتی که او برایم ترسیم کرده است حبس نمی کنم.
من حتی به قسم نامه بقراط که در بیش از دو هزار سال پیش نوشته شده است اعتقادی ندرم.
پزشکان باید یک اصول اخلاقی بین المللی را بنویسند که بدون اتکا به فرهنگ و مذهب گستره فعالیت و اصول اخلاقی را با دیدی مدرن تدوین کنند.
وگرنه اگر بنا به پذیرفتن اصول اخلاقی آحاد جامعه باشد من هر روز از بیماران مختلفی می شنوم که منافع خود را به نام اصول اخلاقی که ما باید بپذیرم تحویلم می دهند.
پی نوشت 2:
این ماجرات را من در یکی از پست های قبلی نوشته بودم ولی بازنویسی دوباره آن خالی از لطف نیست.
چندی پیش در سالن انتظار سر و صدایی بلند شد و زنگ زدم که منشی بیاید تا از او ماوقع را جویا شوم که همزمان پیرزنی در آستانه در ایستاد و با التماس از من تخفیف خواست.
بلند شدم و نزدش رفتم و پرسیدم که چقدر می توانی بدهی؟
گفت: منشی تان می گوید بیست و پنج هزار تومان بده ولی من پنج هزار تومان بیشتر ندارم و شروع کرد به قسم دادن و دعا کردن و التماس نمودن... از طرف دیگر همه بیماران که در سالن انتظار نشسته بودند یکی بعد از دیگری با او هم صدا شدند که:
آقای دکتر قبول کن دیگه...جای دوری نمی ره...ثواب داره..
همانطور که بحث داغ بود و هر کس نصیحتی می کرد رو به پیرزن کردم و گفتم:
شما پنج هزار تومان داری و من هم پنج هزار تومان به تو تخفیف می دهم...پانزده هزار تومان باقی می ماند که آن را هم اگر هر یک از این خانم ها و آقایان محترم نفری هزار تومان بپردازند تامین می شود!
ناگهان همه ساکت شدند و دو به دو با هم شروع به صحبت کردند ... من هم به داخل مطب برگشتم و پیرزن هم رفت.
یک سوال هم همین حالا برایم پیش آمده و آن اینکه امروز من سرم به شدت درد می کند و علیرغم اینکه شش قرص مسکن خورده ام کوچکترین تاثیری نداشته است.
آیا به نظر شما این کار غیراخلاقی است که امروز مطب نروم و بیمارانی که نوبت گرفته اند را به امان خدا رها کنم؟