عیدی


یک پسر بچه اصفهانی با پدری مادی! در حال شمردن عیدی ها با ماشین حساب!!

پی نوشت:

بعد از زیتون و سام ضیایی نوبت خاطرات طبابت است که تکه ای از لباس های مرا ببرد و اگر وضعیت به همین منوال پیش برود عنقریب است که مرا عریان در یکی از کوچه های وبلاگستان بیابید!!

لذا پیشنهاد می کنم چنانچه جسارت روبرو شدن با "برهنگی" را ندارید اول از لای در یک نظر ببینید و سپس وارد شوید.

بخوانید نوشته هنرمندانه این دوست عزیز را.

بهار آمد

بهار آمد ولی شادی نیاورد....... کسی از بیکسی یادی نیاورد.

به باغ مرده جان بخشید اما.. ....... به بستان دل آبادی نیاورد.

به خسرو کام شیرین داد ایام ....... ولی یادی ز فرهادی نیاورد.

دریغا بر پرستوی گرفتار................. نسیمی بوی آزادی نیاورد.

خدا را یادی از گلهای پرپر .......... که دیگر بویشان بادی نیاورد.

نفس در سینه اش محبوس یادا ... کسی کز سینه فریادی نیاورد.

نمی دانید یاران عشق آن را ....... که می سوزد ولی دادی نیاورد.

پی نوشت:

کلاس دوم دبیرستان که بودم یکی از همکلاسی ها را که مجاهد بود اعدام کردند.

نزدیک عید بود.

معلم ادبیات مرا برای قرائت انشا به پای تخته سیاه فرا خواند.

من به جای موضوع انشا این شعر را که سروده بودم خواندم.

کلاس در سکوت مطلق فرو رفت و سپس با تشویق شدید همکلاسی ها روبرو شدم.

فردا مرا به دفتر دبیرستان فرا خواندند و مورد استنطاق رییس انجمن اسلامی و معلم پرورشی قرار گرفتم و با توجه به دو پهلو بودن شعر به سختی توانستم که از مهلکه جان ببرم...

دوستان عزیزم

سال نوی همه شما نیز خجسته و فرخنده باد.

روی تک تک شما بزرگواران را می بوسم و برایتان بهترین ها را آرزومندم.


پایان انتظار



این روزهای آخر سال سرم یه شدت شلوغ بود.


همه اش منتظر بودم که این روزها بگذرد و تعطیلات بیاید تا دمی بیاسایم و فردا این انتظار سر می رسد ولی از آسودن خبری نیست حتی برای دمی.


منتظر دیدار غیرمنتظره دوست عزیزی هم هستم که بین بیماران در را باز کند و مرا شگفت زده کند... لابد طعنه زنان و بدگویان و آنانی که دستشان تا مرفق به خون جوانان این آب و خاک آغشته است خواهند گفت که این چگونه دبدار غیر منتظره ای است که منتظرش هستی!!؟ و من مجبورم به مصداق آنکه گفته اند "جواب ابلهان خاموشی است" سکوت کنم!


من، تا به یاد می آورم، همیشه منتظر بوده ام.


منتظر اتمام دانشجویی و سربازی و طرح خدمت پزشکان در مناطق محروم و دوره رزیدنتی و طرح مربوطه...


منتظر رسیدن بهار،رفتن به یک مهمانی، ملاقات یک دوست، در آغوش گرفتن یک یار، رسیدن به خانه...منتظر یک بوسه...یک لبخند...یک نگاه.


همیشه به دنبال خوشبختی، بیقرار آرامش...دویدن به شوق خط پایان!


در هر انتظاری روزشماری در ذهن من تشکیل می شود و تا پایان آن دوره با من می ماند.


امروز آخرین روزشمار تمام می شود...من می مانم و بهار.


به شکرانه این شادی رازی را برایتان فاش می کنم که هرگز نشنیده بودید ولی شاید شما هم "منتظر" شنیدن آن بوده باشد و آن اینکه:


دوستتان دارم


شاید موقتی باشد این عشق در اثر نفخه تخدیرآمیز باد بهاری یا از عوارض آبله مرغان دوره کودکی یا بیماری دوقطبی که همه شما هم کمابیش دارید...شاید هم واقعی باشد و دایمی مثل این بیماران نخاعی که زمین گیر شده اند از بد یک حادثه.


امروز در اوج سرمستی ناشی از تمام شدن یک دوره انتظار، آرزو می کنم که این بهار برایتان قاصدک هایی بیاورد که خبررسان شادی و کامیابی باشند.


نوروزتان فرخنده باد.

پی نوشت:

این سبزه را عیال "چاق" فرموده اند و از این جهت شباهت تام با من دارد!

اولویت

ایران امروز درگیر مسایل متعددی است اما به نظر من اولویت زمانی آن بررسی لایحه بودجه است که متاسفانه به آن توجه شایسته‌ای مبذول نمی‌شود.


بودجه که تقسیم درآمد کشور بین سازمان‌ها و نهادهاست عملا می‌تواند سیاست‌های سال آینده را رقم بزند.


اگر همه سازمان‌های خدماتی و اجتماعی مثل معلمان، پرستاران، کارگران و ...با تجمع‌های روزانه مجلس را تحت فشار قرار دهند که بودجه آنان را تامین کند (که خواستی منطقی و عملی است) بودجه‌ای برای تخصیص به امور مداخله‌جویانه در سایر کشورها و امور سرکوبگرانه داخل کشور باقی نمی‌ماند.


به عنوان مثال سرانه بهداشتی برای سال 1386 که بر طبق برنامه پنج ساله بنا بوده 8000 تومان باشد 4500 تومان تعیین شده است و این بدان معناست که وضعیت آشفته بهداشت و درمان به کلی در سال آینده متلاشی شود.


بیمه‌ها قادر نخواهند بود که بیش از 25٪ هزینه درمان را پرداخت کنند و بیمارستان‌های دولتی به طور کلی ورشکسته خواهند شد.


بجای آنکه در طی سال آینده به اعتراض درباره هزینه‌های سرسام‌آور درمانی و مرگ بی‌دلیل دوستان و اقوام خود در بیمارستان‌ها و وضعیت بهداشتی نامناسب و عدم رسیدگی در اورژانس و...بپردازید با کمی آینده نگری امروز از نمایندگان مجلس بخواهید که از بودجه سازمان‌های تبلیغاتی و مذهبی بکاهد و به بودجه‌های ضروری بیفزاید.


بجای اینکه به سوالات موهن در آزمون معلمان و کنفرانس امنیتی بغداد و سخنرانی‌های رییس جمهور راجع به زنان شمالی اولویت دهیم به لایحه تقسیم درآمد ملی در سال آینده بها دهیم.

به نظر شما اولویت مسایل ایران از نظر زمانی چیست و فوری‌ترین مطلبی که باید به آن پرداخته شود کدام است؟



پی‌نوشت:


سه سال پیش روزنامه شرق در جدولی بودجه برخی نهادها را نوشته بود.
بر اساس محتویات آن جدول بودجه بیست نهاد بسیار گمنام مذهبی از سه برابر بودجه وزارت بهداشت و درمان بیشتر بود.

بودجه نهادهای نظامی و اطلاعاتی کاملا سری است و مجلسی که باید راجع به جزئیات آن بحث کند نه چیزی می‌داند و نه چیزی می‌پرسد.

واقعیت این است که بودجه یک کشور مثل بودجه یک خانواده است...اگر پدر خانواده تصمیم بگیرد که 70٪ درآمد خود را صرف روضه‌خوانی یا عرق خوری کند پر واضح است که برای پوشاک و بهداشت و آموزش و تفریح چیز زیادی باقی نمی‌ماند.

سهم خود را مطالبه کنید پیش از آنکه دیر شود.

تا زحمت کشیده و به اینجا آمده‌ام خدمتتان عرض کنم که در زمانه‌ای که خودمان چهره امروزمان را در جهان چنین کریه ترسیم کرده‌ایم اهمیت نمی‌دهم که فیلم 300 چهره مردم ما را در 2500 سال پیش چگونه ترسیم کرده باشد.

حتما مردم سایر نقاط جهان (که البته سطحی و ظاهربین هستند و به اندازه ما هم مطالعات عمیق تاریخی ندارند!) از نگرش به رفتار امروز ایرانیان و مقایسه آن با ایرانیان به تصویر کشیده شده در این فیلم به این نتیجه می‌رسند که ایرانیان در طول این 2500 سال تغییر اندکی کرده‌اند.

اتفاقا این موضوع بی‌ارتباط با دو پست قبل من نیست...همان که از بس طولانی شد از خیر توضیحات دیگرش گذشتم.

دیشب داشتم فیلم ماری‌آنتوانت را می‌دیدم...مجالس رقص باشکوه مهم‌تر از آن رفتار مردان با زنان و روابط بین افراد اجتماع...در همان لحظه به خاطر آوردم که این اتفاقات همزمان بود با دوره آغا محمد خان قجر در ایران و مناره سر و چشم ساختن او در کرمان و بم.

ما اگر قدرتی به دست آوریم که همه تاریخمان را به جهانیان باشکوه و افتخارآمیز بقبولانیم باز این رفتار امروزه خود را نمی‌توانیم با هزار بزک آراسته بنمایانیم.

ماساژ

تجربه ماساج تایلند مجبورم می‌کرد محتاط‌تر باشم آخر آنجا در پذیرش چند خانم جوان و کاردان! نشسته بودند و وقتی که به اتاق ماساج رفتم استادشان را زیارت کردم و خجالت کشیدم که لخت از آنجا در بروم...نمی‌دانم آن مردک ارشمیدس چطور رویش شد ...ون برهنه از حمام بیرون بزند!

به همین علت در ترکیه ابتدا دو سه روز راجع به ماساجورها تحقیق کردم و یک روز که زنم برای خرید از هتل بیرون رفته بود به پذیرش ماساج‌خانه مراجعه کردم و درخواست ماساج صابون کردم که از همه ارزان‌تر بود و با 30 یورو یال و کوپالم را صفا می‌داد.

مسئول پذیرش پشت چشمی نازک کرد و گفت:

برای ساعت 4 نوبت داریم و قبل از آن همه شیفت‌ها رزرو شده است.

ساعت چهار که زنم از خرید برگشته بود لذا گفتم که منصرف شده‌ام و فقط همین حالا وقت دارم!

مادام ماساجی متعجب شده بود و احتمالا از خودش پرسیده بود که توی این هتل که از صبح تا شب داری می‌خوری و می‌رقصی و شنا می‌کنی چه‌کار لازمی داری که وقت نداری...با این حال وقتی انصراف مرا دید صدایم زد و گفت یک وقت کنسل شده دارد که آن را به من می‌دهد و سی یورو را از لای انگشتان من بیرون کشید و یک دختر نظافت‌چی را که مشغول تی کشیدن بود صدا زد و مرا به او سپرد که به اتاق ماساج هدایتم کند.


پشت سرش راه افتادم..


یک دختره بسیار بد ترکیب مثل عنتر از آسیای جنوب شرقی بود و مرا به در اتاق ماساج برد.

بیرون روی یک صندلی نشستم و دخترک به داخل اتاق رفت و مدتی با ماساجور‌ها بحث کرد و بعد برگشت و به من گفت که فعلا اتاق ماساج اشغال است و مرا به اتاقی که حمام ترکی بود هدایت کرد.


حمام ترکی شامل یک قسمت گرد در وسط است که بسیار گرم است و یک سکو دورادور دیوار قرار دارد که در آن حوضچه‌هایی تعبیه کرده‌اند و هر نفر پهلوی یکی از حوضچه‌ها می‌نشیند و خودش را می‌شوید و با تشت آب روی سر و بدنش می‌ریزد.


من روی سکوی کناری نشسته بودم که در باز شد و همان دختره عنتر در حالی‌ که لباس ماساجوری پوشیده بود وارد شد و به من توضیح داد که چون شما وقت قبلی نگرفته‌اید و ماساجورها دستشان بند است من شما را ماساج می‌دهم و به طرفه‌العینی لنگی را به دور کمر من بست و مایو را از پای من در‌آورد.

در همین حال 5 نفر از مردان هم‌وطن که به غیر از ما تنها ساکنین ایرانی این هتل بودند و از اتاق پذیرش مرا دنبال کرده بودند وارد حمام ترکی شدند و روی سکوهای کناری نشستند که سال تا سال کسی وارد این حمام نمی‌شد و همیشه خالی بود.

در سکوت مطلق دور تا دور حمام نشستند و چشم به من و دخترک دوختند.

من نگاهی به دخترک انداختم...دلم آشوب شد و بر بخت خود لعنت فرستادم.

مرا روی سکوی مدور وسط به شکم خواباند لیف و غلیفه را برداشت و به جان بدن پشم‌آلود من افتاد.

با هر کیسه‌ای که می‌کشید ده پانزده مو از من می‌کند و ناله‌ام به آسمان می‌رفت...اما مردان هموطنم در سکوت و آرامش محو تماشا بودند!

در یک لحظه لنگ را کنار زد و تا آمدم به خودم بجنبم ناموس مرا در برابر دیدگان مردان وطن قرار داد و آنان همچنان در سکوت مطلق نظاره می‌کردند.

سپس مثل کتلت در ماهی‌تابه مرا برگرداند و به پشت خواباند.

روی بدنم که از شدت گرما قرمز شده بود یک کاسه آب ریخت و همان عملیات کیسه‌کشی را تکرار کرد مضاف به اینکه علاوه بر شکنجه سوختن پشت و کمر و کندن مو و زیر نگاه مردان وطن قرار گرفتن، مجبور بودم صورت کریه ماساجور را هم نگاه کنم!

کیسه‌اش که تمام شد یک لیف را هم کف صابونی کرد و به بدنم کشید و دو سه کاسه آب رویم ریخت و از حمام بیرونم کرد.

با خروج من، مردان وطنم هم از حمام خارج شدند...خرسند از آنکه با حضور خود مانع از وقوع یک فعل بی‌ناموسی شده‌اند!

پی‌نوشت نامربوط:

احمد زیدآبادی چند سال پیش برای نوشتن پاراگرافی در یک مقاله به یک سال زندان محکوم شد.

مضمون آن مقاله این بود که برخی مدعی‌اند که اگر همه دستگاه‌ها و نهادها کاملا اسلامی شوند همه امور خود به خود اصلاح می‌شود و در آن پاراگراف توضیح داده بود که قوه قضاییه اسلامی‌ترین نهاد کشور است که از صدر تا ذیلش را مجتهدین و مسلمانان معتقد اشغال کرده‌اند و دست بر قضا ناکارآمدترین و یکی از فاسدترین نهادها نیز هست...

الحق که گفتن برخی جملات که بر روی زبان سنگینی می‌کند ارزش حبس کشیدن هم دارد.

مقاله کنونی‌اش را هم بخوانید...امیدوارم که دردسری برایش پیش نیاورد اگرچه این مقاله هم ارزش حبس دارد!


Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes