طلاق...پایان حکایت
چندی پیش خانم جوانی برای انجام کاری به من مراجعه کرد.
مهندس کامپیوتر, اهل و ساکن یکی از شهرهای استان اصفهان، یک بار ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود و در حال حاضر مجددا ازدواج کرده و حامله بود.
از ازدواج اول فرزند 3 ساله ای داشت که نزد شوهر اولش بود.
برایم تعریف کرد که:
شوهر اولش (حمید) پسر همسایه شان بوده و دیپلمه، خوش تیپ و بذله گو بود و پس از یک دوره عاشقی با هم ازدواج کرده بودند.
پرسیدم: چرا طلاق گرفتی؟
گفت: کارش در تهران بود و چون اجاره خانه در تهران گران بود من در منزل پدرم زندگی می کردم و او آخر هفته ها پیش من می آمد.
شغلش بازرگانی بود و درآمدش هم خوب بود ولی می گفت اگر چند وقت صبر کنی می توانم آپارتمانی بخرم و اجاره خانه ندهیم.
دو سال به این وضع زندگی کردیم و در این مدت من حامله شدم و زایمان کردم.
کم کم رفتار حمید عوض شد...موهایش را ابتدا بلند و سپس فر کرد.
زنجیر طلا به دست و گردنش آویخت و کلاس موسیقی می رفت...نمازش را ترک کرد و مشروب هم می خورد.
دست آخر هم یک سگ پاکوتاه با قلاده خریده بود.
به اصرار خانواده یک روز سرزده به تهران رفتم و در شرکتش مچش را با منشی اش گرفتم.
پرسیدم: حین صکص!؟
گفت: نه مشغول شوخی و خنده بودند...من هم سر و صدا کردم و چند روز بعد مهرم را بخشیدم و طلاق گرفتم.
در حال حاضر یک آپارتمان در تهران خریده و با بچه ام زندگی می کند.
ازدواج هم نکرده است.
پرسیدم: شوهر فعلیت چطور است.
گفت: او مغازه دار است...مرد خوبی است خیلی آرام است و سرش به کارش گرم است...خیلی کم حرف می زند و سیگار نمی کشد و مشروب نمی خورد و اگرچه متعصب نیست ولی نماز و روزه اش ترک نمی شود.
با احتیاط پرسیدم: از زندگی فعلیت راضی تری یا از زندگی قبلی؟
ابتدا با شدت هرچه تمام تر از زندگی فعلیش تعریف کرد اما پس از کمی صحبت با من در حالی که بغض کرده بود گفت که شوهر قبلیش را بیشتر دوست داشته:
راستش را بخواهید اینکه نماز نمی خواند و مشروب می خورد برایم مهم نبود.
موهای بلندش خیلی بهش می آمد و تار که می زد مجذوبش می شدم.
و با اشتیاق افزود: سگش هم خیلی ناز و خوشگل بود.
با منشی اش هم فقط بگو بخند می کرد و کار دیگری از او ندیدم.
شوهر فعلیم حرف که نمی زند...مومن و مظلوم و بی دست و پا است و اصلا بلند پروازی ندارد.
شوهر قبلی ام از نظر خانواده ام جلف و قرتی بود و شوهر فعلیم خوب و آبرودار است اما خوب که نگاه می کنم من او را بیشتر دوست داشتم...نباید طلاق می گرفتم اما فشار خانواده باعث شده بود که من صفات خوب او را بد ببینم.
آیا از زندگی زناشویی خود راضی هستید؟
در صورت مشاهده چه صفت یا چه رفتاری از همسرتان یا پارتنرتان از او جدا خواهید شد؟
آیا عاملی وجود دارد (یا خواهد داشت) که در صورت تمایل شما برای جدایی مانع طلاق شود؟
سن، جنس، وضعیت تاهل و محل زندگی خود(داخل یا خارج از کشور) را ذکر کنید و نظر خود را بنویسید.
پی نوشت:
از کامنت داریوش
من ده سال است که ازدواج کرده ام.
الآن دو سال است که می خواهم از همسرم جدا شوم چرا که نه تفاهم اخلاقی داریم و نه علاقه ای بین ما وجود دارد اما نمی توانم.
اولا یکی دو بار که حرف آن پیش آمده است ایشان حاضر به جدایی نیست
ثانیا من در طول زندگی مشترک همه مایملکم یک آپارتمان شده است که آن را هم به اسم ایشان کرده ام به علاوه مهریه اش را هم باید بدهم.
ثالثا پسر کوچکی دارم که مادرش را خیلی دوست دارد و اگرچه 7 ساله است و قانون آن را به من می دهد اما دلم نمی آید که او را از مادرش جدا کنم و کسی را هم ندارم که از او نگهداری کند بنابراین مجبورم او را هم به مادرش بدهم و خرج نگهداریش را هم به مادرش بپردازم.
فکر که می کنم می بینم باید پسرم و خانه ام را و همه پس اندازم را به عنوان مهریه به همسرم بدهم و اقلا نصف حقوقم را هم به عنوان خرجی (نفقه؟) به او بپردازم و خودم بروم دنبال کارم.
بنابراین تصمیم گرفته ام که با این وضعیت کنار بیایم و در خفا دوست دختری گرفته ام که نیازهای عاطفیم را تامین می کند و یکنواختی و بی مزگی زندگیم را می زداید.
مرد 36 ساله ساکن تهران
پی نوشت دوم:
مثل مرگ که در ذات زندگی جاری است، جدایی هم در هر زندگی مشترکی جریان دارد.
هر زن و شوهری زمانی به فکر جدایی افتاده اند و منافع احتمالی و هزینه های آن را سنجیده اند و اگر از پیگیری فکر خود صرف نظر کرده اند صرفا به واسطه همین "حساب و کتاب سود و زیان" بوده است.
گاهی هم زوجین چنان عرصه را بر دیگری تنگ کرده اند که استیصال حاصله مانع از هر اقدامی برای جدایی می شود بدون آنکه منافعی در ادامه رابطه باشد.
بیرحمانه است اما گاهی مرگ یکی از زوجین برای دیگری فرصتی فراهم می کند که وقتی دوران 6 هفته ای سوگ بگذرد و روال عادی زندگی از سر گرفته شود، این فرصت می تواند مغتنم شمرده شود بدون آنکه بسیاری از هزینه های طلاق را بپردازد.
پی نوشت سوم:
تا بحث طلاق داغ است! به اطلاع برسانم که به نظر من شرط پرداخت نیمی از دارایی های زوج به زوجه در حین طلاق بسیار غیر منصفانه است.
فرض کنید زن بیل گیتس با زن مشدی حسن چه فرقی می کنند که اولی در صورت طلاق باید صاحب ملیاردها دلار شود و دومی صاحب یک آفتابه لگن!
جز این است که هر دو بهره وری! و کارآیی مشابه دارند و خدمات یکسانی به شوهرانشان ارایه می دهند؟
و مگر نقش زن بیل گیتس در فراهم آوردن این ثروت چقدر بوده است که حال بایستی در صورت طلاق نیمی از آن را مالک شود؟
شما هم لطفا بچه های خوبی باشید و همین طور ساکت بمانید!
40 نظرات:
پدر و مادر من موقعی که 8 ساله بودم از هم جدا شدند.
امروز 21 ساله و مجرد و ساکن تهران و دانشجوام از هر دوشون بدم میاد.پدرم ما را پیش مادرش می گذاشت و می رفت الواطی
مادرم هم من و خواهر 8 ساله ام را گذاشت و رفت شوهر کرد.اگر من روزی ازدواج کنم یقینا آنقدر به بلوغ فکری رسیده ام که به راحتی از همسرم جدا نشوم و به دیگرانی که از این گسست صدمه می بینند هم فکر کنم و اهمیت بدهم.
از گفتن سند و سال که معذورم چون اونوقت دیگه دست از سرم برنمیداری :)
از زندگی زناشوئیام تا حد خدا راضی هستم و هیچ چیزی به جز خیانت نمیتونه من رو از روری جدا کنه.
سوال سوم رو بیشتر توضیح بده با مثال لطفا".
همین دیگه فعلا".
x
سوال اينه كه در چه صورتي ازهمسر يا پارتنرت جدا ميشي! خيلي سوال سختيه... من بارها به اين فكر كردم و وقتي خوبيهاش جلوي چشمم مياد ميبينم امكان نداره بذارمش كنار لااقل به اين راحتي. يعني اگر يه صفت يا يه چيز اين مدلي باشه بايد خيلي گلوم رو فشار بده تا بخوام به جاهاي باريك مثل بهم زدن بكشونمش.
ولي چند تا مسئله هست كه تقريبا مطمئنم روحم آمادگي تحملش رو نداره. يكي اينه كه براي روالهايي كه اذيتش ميكنه ولي به روم نياورده يا سعي توي تغيير دادنم نكرده بخواد تحمل كنه و بعد از يه مدت منفجر بشه و بگه تمومش كنيم!اين رو نميتونم تحمل كنم. يكي دو بار اينجور بحراني رو پشت سر گذاشتم و ديگه حاضر نيستم اينجور تحقيري رو بپذيرم. دفعه ي اخر واقعا ديوونه شدم .
دو اينه كه كس ديگه اي رو بيشتر از من دوست داشته باشه. منظورم رابطه ي عاطفيه مرد و زنه. همونطور كه من با اينهمه دختر و خانم ديگه توي زندگيم رفت و آمد دارم ولي همين حساسيت رو در موردشون بخرج دادم. حسودم؟ تو بگو آره . به عقايد ديگرون احترام ميذارم ولي اين يكي از اون چيزايي نيست كه بتونم روش تعامل كنم! شرمنده ي داداش!
سوم اينه كه ببينم اوني كه ميخواد نميتونم باشم. در واقع يعني خيلي با اوني كه ميخواد مغايرت دارم و در واقع داره تحملم ميكنه. اگر اينجوري ببينم سعي ميكنم از خودم مستقلش كنم و بعد خداحافظي كنم. البته خيلي روي اينكه اشتباه قضاوت نكرده باشم دقت ميكنم و بيشتر از همه هم به خودش ميگم تا اينكه از تصورات منفيم كمك بگيرم.
من متولد 62 هستم و 7 ساله يه رابطه ي عاشقانه ي خيلي قوي دارم كه قراره منتهي به ازدواج بشه. داخل كشور زندگي ميكنيم و در حال حاضر از هم خيلي دوريم طوري كه همو كم ميبينيم و اكثر رابطه مون تلفني هست.(البته اين مدت اينجوري شده قبلنا بهتر بود... امان از دوري! درس دانشگاه و كار و سربازي و اين چيزا ديگه)
هاله جان
منظورم اینه که آیا مثلا فرزند داشتن یا نیاز اقتصادی داشتن به پارتنرت می تواند مانع طلاق بشود در فردی که دیگر نمی خواهی با او زندگی کنی
زن، 47 ساله،
مقیم داخل ایران.
25 ساله ازدواج کردم
موقع ازدواج خیلی به نجابت و به اصطلاح چشمپاکی و راستی و درستی و اخلاق اهمیت میدادم و از بین کسایی که مایل به ازدواج با من بودن شوهرم رو که از همه بیپولتر هم بود انتخاب کردم. البته باهاش دوست هم بودم و اونو دوست داشتم. اما حالا راستی و درستی بیش از حدش اذیتم میکنه. بیش از حد ضد مادیاته. کلا انگار از پول بدش میاد. زیادی قانعه. گاهی فکر میکنم خیلی سادهست. خیلی گول دیگرانو میخوره و من عصبانی میشم. دوست داشتم شیطونتر و زرنگتر و شوخ بود. میدونم نمیشه عوضش کرد. اما زندگی اینطوری کمی ملالاوره. به خاطر داشتن دو بچه و همینطور به خاطر اینکه هرگز به من خیانت نکرده و به زندگی وفاداره.و من هم متقابلا همینطور بودم هرگز فکر جدایی ازش نکردم. اما گاهی فکر میکنم شاید او با دیگری و من هم با دیگری شاید خوشبخت تر بودیم.
خانم27 ساله در حال حاضر ساکن تهران مقیم تورنتو
یه سال نشده عروسی کردم . با اینکه خیلی آدم آرمانگرا و احساساتی و عاشق پیشه ای بودم منطقی ازدواج کردم! اوایل خیلی ناراضی بودم و فکر میکردم که اشتباه کردم. ولی حالا هر چی میگذره و ما بیشتر شناخت از هم بدست میاریم بیشتر دوسش دارم و جدایی ازش برام سخت تر میشه! حتی با اینکه ان آدمای آرمانی که آرزوی ازدواج باهاشونو داشتم هنوزم دورو برم هستن و خوبم پا میدن ولی وقتی فکر می کنم اصلا نمیتونم بین همسر فعلیم و اونا ، اونا رو انتخاب کنم!
از اونجایی هم که به حقوق آدما احترام میذارم. بعید میدونم به خاطر خیانت و دروغ و این چیزا ازش جدا بشم! به هر حال منم میتونم هم خیانت کنم و هم دروغ بگم! با اینکه خیلی ها همین کارارو روزی صدبار تو ذهنشون میکنن ولی عقل استدلالگرشون به چشمشمون و تجربه های فیزیکی شون مدحود میشه! فکر میکنم فقط در صورتیکه شوهرم مسوولیت پذیریشو کنار بذاره دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم! و فکر میکنم من بخاطر بچه و نیاز مالی و این حرفا پابند زندگی نمیشم! ولی صادقانه باید بگم اگه بچه داشته باشم و نیاز مالی نداشته باشم و بخوام جدا شم میشم! ولی اگه بچه نداشته باشم یا حتی داشته باشم ولی از نظر مالی هنوز به استقلال نرسیده باشم جدا نمیشم! با اینحال اینا فکر اولیه اس از اونجایی که درنهایت ناسازگاری با هر شرایطی خودمو وفق میدم فکر می کنم زندگیمو ادامه خواهم داد فقط و فقط اگه در عین تمام استقلال مالی و بدون در نظر گرفتن بچه و این حرفا ! فقط اگه فضای خصوصی نداشته باشم حتما جدا میشم! در این صورت فکر می کنم جواب سوال آخرت این باشه که تنها عاملی که مانع جدا شدن من میشه حتی اگه تمایلی هم داشته باشم اینه که فضای شخصی خودمو داشته باشم!
همین
من ده سال است که ازدواج کرده ام.
الآن دو سال است که می خواهم از همسرم جدا شوم چرا که نه تفاهم اخلاقی داریم و نه علاقه ای بین ما وجود دارد اما نمی توانم.
اولا یکی دو بار که حرف آن پیش آمده است ایشان حاضر به جدایی نیست
ثانیا من در طول زندگی مشترک همه مایملکم یک آپارتمان شده است که آن را هم به اسم ایشان کرده ام به علاوه مهریه اش را هم باید بدهم.
ثالثا پسر کوچکی دارم که مادرش را خیلی دوست دارد و اگرچه 7 ساله است و قانون آن را به من می دهد اما دلم نمی آید که او را از مادرش جدا کنم و کسی را هم ندارم که از او نگهداری کند بنابراین مجبورم او را هم به مادرش بدهم و خرج نگهداریش را هم به مادرش بپردازم.
فکر که می کنم می بینم باید پسرم و خانه ام را و همه پس اندازم را به عنوان مهریه به همسرم بدهم و اقلا نصف حقوقم را هم به عنوان خرجی (نفقه؟) به او بپردازم و خودم بروم دنبال کارم.
بنابراین تصمیم گرفته ام که با این وضعیت کنار بیایم و در خفا دوست دختری گرفته ام که نیازهای عاطفیم را تامین می کند و یکنواختی و بی مزگی زندگیم را می زداید.
مرد 36 ساله ساکن تهران
سی و سه ساله ازدواجکردم چهل ساله که با همیمیم و سی ساله که هردو تحمل میکنیم دیگه اگه اسمون به زمین بیاد فکر جائی رو میکنم برای جدائی هم همیشه حاضر بودم ولی پیش نیامد
axare oghat hess mikonam che khoob mishe age mamano babam az ham joda beshan.
سلام آقای گوشزد!
من تقریبا کل آرشیوتون رو خوندم . تجربه ی خوبی بود. اما مهمترین چیزی که می خواستم راجع به شما بدونم به دلایل شخصی ننوشتید . منظورم همون علت چرخش 180 درجه ای شخصیت شما و تبدیل شدنتون از آدمی آرمان گرا که داوطلبانه حاضر می شه به دورترین روستا ها برود و... به آدمی با این افکار و عقاید . شما گفتید دلیلش شخصیه ومن هم با وجود کنجکاوی وعلاقه ام به دونستن این موضوع از خیرش میگذرم چون به نظر میاد "ایگو"تان ( این کلمه رو از خودتون یاد گرفتم! ) راجع به این قضیه حساس است که حتی کوچکترین اشاره ای به آن نکردید!
من شخصا گوشزد قبل رو دوست دارم!
یه خواهش ازتون داشتم . میشه آدرس وبلاگ پسرتون رو به من بدید؟ خیلی دوست دارم بدونم پسر گوشزد چه افکار وعقایدی داره . مخصوصا این که هم سن هم هستیم.
گوشی جون سلام من همیشه مطالب تو دنبال می کنم و دوست دارم بدونم نظر دیگران با من چقدر فرق می کنه و اما جواب سئوالتون تنها چیزی که میتونه منو برنجونه تا حدی که از طرفم جدا بشم اینه که مطمئن بشم دیگه دوستمنداره انوقته کنارش می گذارم من 26 سامه و 4 سله ازدواج کردم
از این بوشته خیلی متاثر شدم. ولی فکر میکنم این داستان بیشتر در محیط ایران، احتمال بروز داره ... که اینجا مردم براشون عوض کردن همسر از عوض کردن تنبون راحت تره.مطلب بعدی اینه ،که درکشور های ارو پایی بخاطر استقلال مالی ی زنها و آزادی تصمیم گیر،ی یعنی ضعف اون ملاحظات دست وپاگیرفامیلی و اجتماعی .خلاصه تومنی یه یورو فرق میکنه.ن
بی نام عزیز
ممنون از توجهت
پسر من در وبلاگش با اسم و فامیل واقعیش می نوسه بنابراین شرمنده ام.
علت چرخش در عقاید من هم مثل همه آدمهاست.
ما با محیط خود داد و ستد می کنیم.
بر آن تاثیر می گذاریم و از آن تاثیر می گیریم.
شعاع و شدت این تاثیر و تاثر متقابل (که به قسمت دریافت آن از محیط تجربه می گوییم)به شخصیت ما شکل می دهد و سسبب می شود که مثلا نگاه یک مامور اداره آگاهی یا وزارت اطلاعات نسبت به مردم با نگاه یک آموزگار متفاوت باشد.گذر از آرمانگرایی به واقعگرایی انرژی بسیار زیادی می برد و مجبور می شوی با همه باورهایی که با آنها رشد کرده ای پشت پا بزنی و آنها را دور بریزی.
اما من هنوز آرمانهایی دارم که اگرچه با آرمان جوانیم متفاوتند اما بیش از آنها متعال هستند.
شاید روزی درباره آنها نیز بنویسم
من هم گوشزد آرمانگرا را بر گوشزد واقع گرا ترجیح می دهم.
جامعه پر است از آدمهایی که دنبال پولند.
تئوریزه کردن مادی گرایی و پولدوستی به کرامات انسانی نمی افزاید
سلام، من زنی 29 ساله متأهل و مقیم آمریکا و یک دختر دو و نیم ساله دارم. به نظر من چون ازدواج یک قرداد اچتماعی است مثل هر قرداد دیگری احتمال شکست دارد. در مورد خودم بگویم که اگر من یا همسرم هر کدام به این نتیجه برسیم که ادامه این رابطه به نفع جمع خانوادگی مان نیست باید به آن خاتمه داد. در حال حاضر بچه هم نمیتواند به نظر من عامل بازدارنده ای باشد چون به اعتقاد من زندگی در جمع خانوادگی متشنج همیشه استرسی مضاعف بر همه وارد میکند چون کسی ایده ای از آینده رابطه ندارد. در ضمن از نظر مالی از همسرم مستقل هستم. اگر دو منطقی، نه احساسی به این نتیجه برسند راه درست است. من دو بار ازدواج کرده ام و بار اول احساسی ازدواج کردم ولی منطقی جدا شدم . این بار با منطقم ازدواج کردم و در این 5 سال زندگس شیرینی را با همسرم داشته ام.
سلام.
مدتهاست دنبالتون می کنم، و به شدت مشتاق بحث های این شکلی تون هستم؛ اما بعد از مدتها این اولین باری بود که تونستم کامنتیگو باز کنم. نمیشه کاری براش بکنید لطفا؟
*
من از رابطه اصلیم بریدم بعد از دو سال، بیشتر چون حس می کردم نوع و تعریف محبتمون با هم فرق می کنه. نه من راضی میشدم نه اون، با اینکه گویا هر دو در نوع خودمون خیلی همو دوست داشتیم. اون زمان برام خیلی مهم بود که رابطه به صکص کشیده شده رو تموم نکنم، چندین ماه به خاطر همین قضیه کشش دادم؛اما بازم نتونستم راضی شم که ادامه بدم.
الآنو دیگه نمی دونم، چون خیلی عقیده هام عوض شدن.
چرا این بحثت داغ نمیشه!!!!؟
خیلی بد شد که نمی تونید آدرس پسرتون رو بدید. اشکال نداره.
از توضیحات کلی تون هم ممنونم.
خوب این اولین باریه که اینجا چیزی مینویسم بحث ها جالبند ولی در عین حال نظرها خیلی ناراحتم میکنند انگار همه یا خودشون رو به بدبختی تو زندگی مشترک میزنند یا اینکه واقعا زندگیها انقدر سست بنیان شده اند(بهتره به جای همه بگم عموما) من به شخصه فکر میکنم اگر قراره زندگی ای با سردی پیش بره بهتره که هیچ وقت ادامه پیدا نکنه اما معتقدم جدایی کار آدمهاییه که عرضه حل مشکلاتشون رو ندارند
ببخشید که دوباره می پرسم
چرا این بحثتون داغ نمی شه!؟
شما دکتر هستید یا فضول مردم ؟
اجازه بدبد این سوال را یک طور دیگری از شما بپرسم. این رسم هست که در ایران دکترها از مسایل خصوصی زندگی مردم که ربطی به معاینه ندارد سوالات شخصی میکنند یا اینکه واقعا مشکلات و مسایل شخصی و خانوادگی جزویی از مراحل معاینه و تشخیص بیماری هست؟ ممنون میشوم جواب بدهید
اتفاقا سوال خوبی است.
این خانم در خارج از وقت کاری برای نصب سیستمی بر روی کامپیوتر مطب من مراجعه کرده بود و خودش سر صحبت را باز کرد و حرف زد.در این میانه موضوع صحبت اصلا مورد علاقه من نبود و بیشتر سوالات را خانمی که کارمند من است و حضور داشت از او می پرسید ولی جهت جلوگیری از اطاله کلام من به جزییات نپرداختم.
در مورد اینکه چرا این بحث گرم نمی شود هم شاید یکی از دلایلش این باشد که این موضوع رغبت زیادی در من نینگیخته است تا بتوانم این رغبت را به خواننده منتقل کنم
دکتر جان نمیدونم این مساله به داغ تر شدن بحث کمک میکنه یا نه اما مطرحش میکنم امیدوارم خودتون بسطش بدین .چه طلاق و چه کات کردن یک رابطه دوستانه بین یک پسر و دختر علل زیادی ممکنه داشته باشه اما با توجه به موردی رو که تعریف کردی , یک مساله هست که حداقل برای خود من خیلی ازار دهندست و اوونم اینه که من به مرور زمان و در اثر تجربه با افراد مختلف ( خانم ) به این نتیجه رسیدم که هرچی کمتر محلشون بگذاری و تحویلشون نگیری ( با فرض وجود جذابیت اولیه در هر دو طرف و گذشت مدت زمانی از رابطه( بیشتر وابسته میشن و دوستت دارن اما هرچی صادقتر باشی و بخاطر دوست داشتنشون بیشتر به حرفشون گوش بدی و پسر خوبی باشی کم کم از چششون میافتی و نهایت اینکه این مهربونیهات رو بحساب اخلاق دخترانه خواهند گذاشت .خلاصه کلام اگه همون مثالی خانومی رو که نوشتین و مابقی کامنتها توجه کنید میبینید که علی رغم اینکه خانومها در ابتدای امر به مسائل وفا و صداقت اهمیت میدن اما همیشه یک " پسر بد " براشون جذاب هست.
پي نوشت دومتون خيلي جالب بود يعني شما عقيده دارين همه زن و شوهرها به اجبار دارن با هم زندگي مي كنن؟
به نظر من طلاق يه راه فراريه كه به خاطر مشكلات راه معمولا اكثرا به خصوص خانومها زندان رو به اون ترجيح مي دن.
من خودم خيلي وقتها بهش فكر مي كنم شايد دلايلمم به نظر ديگران اصلا موجه نباشه ولي واقعا ترس دارم از آينده و هم وابستگي به وجود آمده مانع مي شه
به سيمای عزيز و ديگرانی که آرمانگرايی رو به واقع گرايی - و صداقت- ترجيح می دن: به هر چيزی که قبولش دارين قسم اگه روزی برسه که همه رويهء دوم رو پيش بگيرن ايران ديگری خواهيم داشت، خانه ای که می شه بهش اميد بست.
من چند روزه دارم فکر می کنم که این مطلب به این بی مزگی رو تو برای چی نوشته ای.
با خوندن پی نوشت سومت علتش رو فهمیدم!
خیلی ممنون از اینکه توضیح دادید جناب دکتر و البته همانطور که خودتان میدانید در تمام کشور های دنیا رسم هست ( حالا ایران را نمیدانم ولی اینطور به نظر می آید که اینطور نیست ) که هر صحبتی که بین دکتر و بیمار میشود چه پزشکی و چه خصوصی و خانوادگی جزو رابطه بین دکتر و بیمار حساب میشود و دکتر حق این را ندارد که بدون اجازه بیمار آن را به کسی و جایی حتی به مقامات قانونی مگر به دستور دادگاه جایی درز کند. اگر امکان دارد فقط برای رفع ابهام در این مورد و اینکه شما مرتبا از گفتگو های خودتان و بیمارانتان در اینجا برای مردم مینویسید توضیح بدهید. منون میشوم
jenabe gooshzad, nimi az amvale be dast amade bad az ezdevaj be hamsar ta'alogh peida mikonad... Albate baz khannome Gates besiar bish az khanoome mash hasan giresh miad!
دوست عزیز
وقتی صحبت از حفظ اسرار بیماران می شود منظور حفظ اسرار شخص خاص است مثلا اگر من از بیماری قلبی شخصی مثلا به نام "حسین محمدی" حرف بزنم کارم غیر قانونی و غیر اخلاقی و با شکایت ایشان قابل پیگرد است ولی وقتی از کسی نام برده نمی شود واضح است که افشای اسراری نیز در کار نخواهد بود.
زن بیل گیتس همانقدر در کامیابی شوهرش دخالت دارد که زن مشتی حسن در ناکامی شوهرش بنابراین هر کدام سهم خود را می برند.
اول بگویم به نظر من مجموعه عوامل شاید بی اهمیت جمع می شوند و آدم روبه گسست می کشونند. هرچند عاملی مثل خیانت خودش کار همه این مجموعه عوامل رو می کنه. من الان خیلی نمی تونم به طلاق فکر کنم چون در در حال ازدواجم. 26 سالمه و ساکن تهرانم.
دوم اینکه با نظر آرزو موافقم. تاثیر داشتن درموفقیت مثلا مالی یک آدم فقط این نیست که تو هم درآمدی به درآمدها اضافه کنی. حمایت روحی و اعتماد به نفس دادن هم می تونه تاثیری شاید حتی بیشتر از دخالت مستقیم توی این مسائل داشته باشه. و ضمنن زن مشتی حسن نمی دونه می تونه نصف اموال شوهرش رو بگیره. این کار رو هم نمی کنه، الانه لااقل 80 درصد زن هایی که دنبال این حقوقن خودشون شاغلند و غیر از اون تاثیر روحی تاثیر مستقیم در افزایش دارایی ها دارند.
حالا میفهمم چرا از دیشب خونمون مثل میدون جنگ شده و خانومم گیر داده و میخواد مهرشو بزاره اجرا...
دکتر جان لطفآ در مورد مسایل خانوادگی ما دخالت نکنید
بیل گیتس
من مرد، 32 ساله
7 سال است که ازدواج کردم و قصده طلاق دارم چون در يک سطح فکری نيستيم. سر هر موضوعی کم اهميت چنان غوغايی به راه مياندازه که حدو حساب نداره تا آخرش همه چی به نفع اون بشه. دليل تاخير در طلاق اينه که اون حاضر نيست به علاوه با اين سيستم جمهوری اسلامی که در ظاهر ضد زن اما در باطن مردکش است، اگر بخواهم طلاق بدهم بايد زندگی که من اکثره زحمتش رو کشدم (و خانم کيفش رو برد و خرجه خودش کرد( رو بدمبه ايشون. نميدونم کجايه دنيا آدم بابت يک زندگی بايد ماليت بده!
من احتمالا آخرین نفری هستم که صلاحیت دارم در این مورد صحبت کنم ... اما خب ... ما ایرانیها عادت داریم در هر موردی حرف بزنیم . حالا میخواد گیر دادن به این باشه که چرا یه دکتری دوست داره تو وبلاگش موضوعی رو بنویسه یا ...
دکترجان من با این پاراگراف سوم پی نوشت سومتون که به نظر من بایست نقش داغ کننده رو میداشت و احتمالا چندان نظر واقعی خودتون نیست موافق نیستم.
مطمئن نیستم ... اما به نظرم مشکل ما در ایران ناشی از اینه که در ازدواج ظاهرا یه طرف باید برنده باشه و دیگری بازنده. فعل هایی که برای بیان مسایل جنسی استفاده میکنیم هم این رو نشون میدن. (فکرکنم واضح باشه دیگه اینجاش نه؟) پس ازدواج یه جور معامله میشه که هرچی کمتر پول بدی و بیشتر استفاده کنی بردی. (ر.ک. بحث در مورد مهریه ... یه جور مزایده) برای همین زن و شوهر عموما یه تیم نیستن که هدفشون "خوشتر بودن در زندگی" باشه. یه مرد وجود داره که پول در میاره و در ازاش از خدمات(!) بهره مند میشه و یه زن که چون خدماتی به اون مرد ارائه داده باید پول بگیره. حالا میخواد مهریه باشه یا نصف ثروت مرد. این قانون که در جاهایی از دنیا اعمال میشه فرض رو بر این میذاره که زن و مرد بعد از ازدواج دوتا دوستن که شریک شدن با هم و تجارت "زندگی" رو میخوان پیش ببرن. حالا اگه یه روزی تصمیم گرفتن جدا بشن اون چیزهایی رو که با کمک هم بدست آوردن باید تقسیم کنن. این مثالهایی هم که دوستان زدن دقیقا مصداق کامل تیم نبودنه.
در جامعه ما این عملی نیست. چون اگه یه دختر به پسری بگه دوستش داره میگن میخواد پسره رو "تور کنه". دختره شد همون فروشنده هه که میخواد خدماتی رو عرضه کنه و پولش رو بگیره. نمیدونم چند درصد دخترها با این دید ممکنه جلو برن. اما مردها (قریب به اکثریتشون) مطمئنن که همه زنها منتظر شکار هستند. برای همینه که میخوان با دادن هزینه کمتر استفاده بیشتر ببرن. اگر هم ازدواج میکنن عموما به خاطر عرف جامعه است. در فکر پیدا کردن "دوست" نیستن، دنبال "جنس بهتر" و "هزینه کمتر" ند. حالا اگه این ازدواج عرفی بخواد از بین بره مسلمه که زنشون رو صاحب نیمی از ثروتی که بدست آوردن نمیدونن. شما اگه با سوپرمارکت محلتون قرار داد ببندین که روزی یه سطل ماست بده در خونتون و بعد این قرارداد رو بخواین بهم بزنین و بگن حالا باید نصف ثروتتون رو بدین چه حالی میشین؟ این هم همونه!
این فرهنگ بقالی به نظرم بسیار غالبه الان. تا "زن" ها و "مرد" ها خودشون نخوان عوض کنن دیدشون رو درست نمیشه. (هر وقت عموم دخترها و زنها "باور" کردند که در سکس هدف لذت بردن طرفینه نه فقط مرد و برنده و بازنده ای هم در کار نیست، این هم درست میشه)
من متوجه نمی شوم:
طبق قوانین اسلام اگر شوهر بمیرد یک هشتم اموالش به زنش می رسد پس چرا اگر از او جدا شود باید نصف اموالش را به او بدهد؟
گوشی جان .علی 32 ساله و ساکن کانادا
من 8 ساله ازدواج کردم و یک دختر دارم. اختلافی نداریم و بهم علاقه داریم. اما نظرم در خحالت کلی اینه که اگر زندگی زناشویی همه اش دعوا و کتک کاری و جو مسموم باشه ، بهترین راه حل طلاق سریع السیر است. چون خانواده پرتنش بدتر از طلاق است.
من اگر همسرم خیانت کند ، ترجیح می دهم بطور خیلی منطقی و مسالمت آمیز از او جدا شوم . اگر هم روزی برسد که او نتواند مرا تحمل کند و کلا سوهان روح هم باشیم ، قطعا جدا می شوم. اما نهایت تلاشم را می کنم تا بچه ام از محبت و حمایت هر دوی ما برخوردار باشد.
gooshzad jan
bad nist bedonin ke emrooz sobh jenab sarkozy pishnahad talagh bedoon raftan be mahzar ghazi va greftan vakil va ... anjam besheh va serfan couple mehraban, beran daftar khaneh va khalas!!!!
jalebeh na?
negar
آقای گوشزد. من خودم دکتر هستم جوابی که به این شخص داده اید که اسرار بیماران خود را با بقیه و در این سایت با دیگران شراکت میکنید را خواندم و گفته بودید که چونکه اسم بیمار را نمیگویید این کاری که میکنید صحیح هست. این جواب شما بسیار بی دلیل و غیر قابل قبول هست. اگر ایمان ندارید وجدان که دارید. مهم نیست که اسم بیمار را نمیگویید مهم این هست که به قسم پزشکی خود پشت کرده اید. با اسم و یا بی اسم این شرط نگهداری اسرار بیمار نیست. این کار شما بسیار اشتباه هست.
نمیدونم چطور رضایت به ازدواج با زنمو دادم . اما میدونم اون عاشق منه اما من هیچ علاقه ای به اون ندارم .تا الان هم فقط تحمل کردم و نمیدونم تا کی میتونم تحمل کنم . بین ما خیلی فاصله است اما زندگی مشترک به ظاهر آرومی داریم
اما فقط خدا میدونه که طی این 8 سال همیشه زجر روحی کشیدم .
پیشنهاد جدایی هم دادم اما به جایی نرسیده . تنها راه جدایی ما مرگ است و بس .
دوست دارم دوباره به دنیا بیام و اونی رو که میخواستم رو به دست بیارم
Do you have any idea? Click here and post a Comment