دغدغه اصلی!

چند روز پیش، دوستی قدیمی را پس از مدتها بی خبری دیدم.
از احوالاتش جویا شدم و در ضمن صحبت از او پرسیدم که این روزها دغدغه اصلی زندگیت چیست؟
کمی فکر کرد و با خنده گفت: با زنم یک فیلم نیم ساعته سکسی با تمام مراحل پر کرده ایم و این روزها به خاطر کاری زیاد تهران می رویم و بر می گردیم.
هر چه به زنم می گویم فیلم را منهدم کنیم زیر بار نمی رود.
دغدغه فعلی من این است که در این جاده ها تصادف کنیم و بمیریم و فیلم مان به دست این و آن بیفتد و ببینند!!
پرسش من از شما این است که آیا حاضرید فیلم مشابهی را از پدر و مادرتان ببینید؟
از خواهرتان و شوهرش و یا برادرتان و زنش حاضرید چنین فیلمی را در همراهی با همسرتان ببینید؟
از دوستان نزدیک تان چطور؟
لطفا سن و جنس و اسم مستعار و نیز محل اقمت خود را بنویسید.

پی نوشت:

واقعا آدم باید از نظر روانی بیمار باشد که حاضر باشد فیلم این اشخاص را ببیند.
و با عرض پوزش حتی طرح چنین پرسشی به نظرم نشانه یک ناهنجاری روانی است.
از کامنت آرزو

آرزو خانم عزیز
من و شما ممکن است بیشترین میزان مخالفت را با یک رفتار شخصی یا اجتماعی داشته باشیم اما بیماری ها، اختلالات و ناهنجاری های روانی تعاریف مخصوص به خود دارند و اگرچه در مکالمات روزمره ممکن است شخصی دیگری را دیوانه یا روانی صدا کند اما این واژه به معنای علمی خود به کار برده نشده است.
مزید اطلاع شما عرض کنم که به عنوان مثال اگرچه زنای با محارم در بسیاری از کشورها رفتاری نکوهیده تلقی می شود اما از انواع مختلف زنای با محارم که شایعترین آن بین پدر و دختر و بعد خواهر و برادر رخ می دهد فقط زنای بین مادر و پسر مطرح کننده اختلال روانی است.
بنابراین شما به کدام استناد کسانی را که تمایل خود را به دیدن چنین فیلم هایی نشان می دهند بیمار روانی خوانده اید و بدتر از آن به من که چنین سوالی را مطرح کرده ام وصله ناچسب ناهنجاری روانی زده اید.

یادداشت خصوصی 1

کلاه سرت نگذار حتی اگر سرما بخوری...موهایت خراب می شوند.
پولت را برایت در بانک نگه می دارم، بهره اش را هم رویش می گذارم ...نه تا وقتی قدر پول را بدانی...تا وقتی به آن واقعا احتیاج داشته باشی.
من کنترل خودم را نه به دست غرایزم می دهم و نه به دست سرنوشت و نه به دست تو...خودت را خسته نکن.
اگر از صحبت کردن با من طفره نمی رفتی و فکر نمی کردی که به قول امروزی ها قصد مخ زنی دارم ...حتما نکات مثبت دیگری غیر از باهوش بودن و مخ اقتصادی داشتن در من پیدا می کردی.
مواظب باش...مواظب خودت باش که به بقیه آسیب نرسانی .
من از عرفان و این گونه چرندیات بی اساس خوشم نمی آید...پیشانی خدا را هم بوسیده ام و روانه اش کرده ام...صدایت را در های و هوی باد نمی شنوم...یا بلندتر حرف بزن یا نزدیک تر بیا و یا خاموش باش تا من در این مداری که گرد تو طی می کنم به نزدیک ترین نقطه ات برسم.
روزی یکی از استادانم به من گفت که باید در این مملکت چیزی بیاموزی و تا دیگران به فراست آموختن آن نیفتاده اند بار خودت را ببندی...کمتر جمله ای در زندگی من این قدر موثر بوده است ...تو را هم به همین کار توصیه می کنم.
و نیز ذکرصدباره این سخن ضروری است که بهترین رفیق تو در جیبت قرار دارد.
قضاوت دیگران هم ناگزیر است و هم برخلاف آن چه می پنداری ناپسند نیست...شاید آنچه تا حدودی نکوهیده باشد حکمی باشد که پس از آن قضاوت صادر و گاها اجرا می کنند.
و نیز سکوت هم نوعی قضاوت است که گاه با قساوت همراه است.
می دانم که گاهی دلت برای وطن تنگ می شود...برای پدر و مادرت و خانواده و دوستانت و کوچه و خیابان شهرت...از کجا می دانم؟ از آنجا که گاهی مثل خرمگسی که در تاپاله گیر کرده است بی قرارانه وز وز می کنی. خواستم بگویم بدون آنکه قصد بزرگ نمایی مشکلات خود و کوچک شمردن احساس تو را داشته باشم حالت را می فهمم.

یادداشت های خصوصی

قصد دارم که از این به بعد یادداشت هایی تحت عنوان "یادداشت های خصوصی" در این وبلاگ بنویسم که مخاطب خاص دارند...مخاطبی که مرا از نزدیک می شناسد.
شاید نظر شما این باشد که برای مخاطب خاص ای میل بزن و یا به او تلفن کن...نظر شما محترم است اما من در این تنها گوشه دنیا که کاملا احساس آزادی می کنم ساز خودم را خواهم زد!
لطفا این یادداشت ها را نخوانید...خیر سرشان خصوصی هستند و اگر احیانا وسوسه شدید و خواندید راجع به من یا مخاطب آن قضاوت نکنید و حکم صادر نفرمایید چرا که احتمالا شما چیزی از این پیام ها دریافت نخواهید کرد.
مثلا بالفرض من در یکی از این ها بنویسم که "به خاطر تو احمد را کشتم " یا "بعد از نماز صبح به اتاق خواب علی رفتم و به زنش تجاوز کردم" نمی توانید نتیجه بگیرید که من قاتل یا متجاوز و یا حتی نماز خوان هستم! 
لطفا در محیط های عمومی هم به حریم های خصوصی احترام بگذارید!

جامعه شناسی مصور














تفریحات مجاز در عصر جمعه!

از کش تنبان تا جشن تولد

دیوانه ای را به جرم سنگ اندازی با تیر و کمان به شیشه خانه ها به تیمارستان بردند و تحت مداوا قرار دادند.
مدتی بعد به رییس تیمارستان اطلاع دادند که حال او خوب شده و آماده ترخیص است و رییس تصمیم گرفت که از او سوالاتی بپرسد تا قانع شود که او مداوا شده است.
از او پرسید که بعد از ترخیص از تیمارستان قصد داری چه کار کنی.
جواب داد: ابتدا شغل مناسبی پیدا می کنم و بعد از پس انداز مقداری پول و اجاره کردن خانه مستقل با دختری مناسب ازدواج خواهم کرد.
رییس با چاشنی بدجنسی پرسید: خوب در شب زفاف چکار خواهی کرد.
با مختصری شرم پاسخ داد که به اتاق خواب می رویم و من لباس های او را در می آورم.
رییس: خوب بعد!؟
بیمار: بعد لباس های زیرش را در می آورم.
رییس با هیجان زیاد: خوب...خوب...بعد...بعد؟
بیمار: کش شورتش را در می آورم و با آن تیر و کمان می سازم و ...
مرحوم پدرم با ذکر لطیفه بالا مرا به آن دیوانه تشبیه می کرد که با فراهم کردن همه امکانات و مقدمات صحیح به دنبال انجام دیوانگی های خودش است!!!

*****************************

امروز روز تولد من بود.
برای خودم اهمیتی نداشت و فکر می کردم که برای کسی هم مهم نباشد.
دیروز یکی از دوستان خانمم زنگ زد و گفت که اگر در زمان تولد تعداد کمی تو را دوست داشتند الآن تعداد زیادی دوستت دارند...شانس آوردم که تلفن روی بلندگو نبود!!
دیشب خانمم چند نفر از دوستان را دعوت کرده بود که مرا سورپرایز کند و البته قبلش فهمیدم.
امروز صبح هم در مطب کارمندانم یکی یکی آمدند و تبریک گفتند و من تعجب کردم که چگونه می دانستند و چه طور به یاد داشتند.
ساعتی بعد آن دستیاری که چند روز پیش اخراجش کرده بودم زنگ زد و فکر کردم می خواهد گلایه کند ولی تبریک گفت و مرا شرمنده کرد.
امروز عصر هم کارمندان بعداز ظهر تبریک گفتند و در تایم استراحت مرا با کیک تولد غافلگیر کردند...فقط کلاه بوقی و برف شادی نداشت!
بعد هم چند نفر دیگر زنگ زدند و غافلگیرو خوشحالم کردند...هم چنانکه برخی هم که انتظار داشتم زنگ نزدند و کمی دلخور شدم.

******************************

امروز از صبح این فکر مثل خوره افتاده است به جانم که تاریخ تولد چه اهمیت دارد...مهم تاریخ تولید است!!!
با وسواس شروع به حساب کردم که تاریخ تولیدم کی بوده است... بیست و هفتم دی ماه!
بعدش تصورات به طرفم هجوم بردند و هر چه کردم نتوانستم مانع آنها شوم...حتما شب سردی بوده و پدرم که آن موقع ها دیر وقت به خانه می آمده زیر کرسی خوابیده و مادرم هم که یک بچه هشت ماهه داشته فکر می کرده که شیر دادن به بچه اول مانع حاملگی اش می شود.
نمی دانم چه کسی شروع کننده بوده اما خوب یادم هست که هر دو بعد از تولید من به خواب عمیقی فرو رفتند!

*****************************

همین قدر بس تان است!
مگر شما خودتان پدر و مادر ندارید...تاریخ تولید و تاریخ مصرف ندارید که فالگوش ایستاده اید تا من قصه های اروتیک برایتان تعریف کنم!
حالا می ترسم این خواهرزاده های دهن لق و این پسرک خبرچین به مادرم اطلاع دهند که من اینجا نوشته ام.
قیافه اش را می توانم تجسم کنم که می گوید:
خاک بر سرت که آبرو برایمان نگذاشتی!
اما همچنین می توام روح پدرم را ببینم که با آن خنده از ته دلش به همه اشاره می کند و گویی شاهدی بر ادعایش یافته باشد می گوید:
نگفتم...نگفتم که این همه امکانات از اینترنت وایرلس پرسرعت گرفته تا لب تاپ پیشرفته و امکان وبلاگ نویسی و نرم افزارهای به روز...تا به دیوانگیش برسد و این اراجیف را بنویسد.
و از شدت خنده نمی تواند ادامه بدهد.
پی نوشت بی ربط:
مثل یک پرنده در میان برف
ناامید و ناتوان و ناشکیب
سر به زیر بال خویش برده ام...

آقای خاتمی...من شرط شما را نمی پذیرم!

سید محمد خاتمی رییس جمهور سابق در سخنانی دو شرط برای ورود به عرضه انتخابات تعیین کرد.
تا جایی که من استنباط کرده ام خاتمی شرط اول را برای مردم به طور عام و دانشجویان، روشنفکران و فعالان سیاسی به طور خاص گذاشته است که معنا و مفهوم آن این است که شرط ورود من به عرصه انتخابات این است که خواسته ها و برداشت های خود را از مفاهیم مدرن با من همساز کنید و کسی بیش از آنچه من از نظام می خواهم خواسته ای نداشته باشد.
اما شرط دوم ایشان با سران قوای دیگر و رهبر نظام است به این معنی که اگر من در انتخابات رای آوردم اجازه بدهید برنامه های خود را اجرا کنم.
اما آنچه من می توانم به ایشان گوشزد کنم این است که
1) ریاست جمهوری ایران شدن آن چنان افتخار بی نظیری است که حتی احمدی نژاد نیز با آن رفتار سخیفش نمی تواند آن را منکر شود...بهتر است با شرط گذاشتن برای ملت خود را بی احترام و بی اعتبار نکنید.
2)اگر مردم ایران به شما رای دهند نشانه آن است که شما کف خواسته های آنان هستید...مسلما سقف خواسته های آنان از قامت شما بلند تر است.
3) ابتدا بهتر است که به طور شفاف شما مفاهیم مورد نظر خود را شرح دهید و برنامه های خود را اعلام کنید تا عوام و خواص ببینند که تا چه حد با شما اشتراک نظر و منافع دارند و سپس از آنان بخواهید که بر این برنامه ها متفق شوند... نه اینکه از جامعه مدنی بگویید و به مدینه النبی برسید و از دمکراسی بگویید و سپس آن را به پسوند اسلامی استحاله کنید.
4)مردم ایران بعید است که به این زودی فراموش کنند که چه فرصت بی نظیری را برای شما فراهم ساختند تا به وعده های خود برای باز کردن فضای سیاسی و فرهنگی کشور اقدام کنید و شما با چه میزان اهمال و مسامحه رای آنان را به هیچ فروختید و امید آنان را نومید کردید.
با این اوصاف شما بهتر است که به شرط دوم و مخاطبین آن بپردازید که آن هم چون نیک بنگری ضروری نیست.
چرا که اگر جسارت و همت لازم در شما وجود داشت یا داشته باشد حاکمیت جرات نمی کند که مانعی برای برنامه های مورد وثوق ملت ایجاد کند و اگر آن جسارت و همت نباشد هیچ شرطی برایش الزام آور نیست.

آقای خاتمی...من به سهم خودم شرط اول شما را نمی پذیرم...شما هم خود را برای خاطر من به دردسر نیندازید!

پی نوشت:

مشکلی که من و امثال من در اثبات حقانیت خود در مخالفت با خاتمی داریم این است که "احمدی نژاد آنقدر بد است که هر استدلالی را در مخالفت با رقبایش بی اثر می کند"!

منی که در ایران امروز زندگی می کنم به خوبی واقفم که بدترین آثار حکومت بیش از سه ساله احمدی نژاد نه تخریب زیر بنای اقتصادی و وجهه جهانی است و نه سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی...

به باور من تنزل کلی سطح فرهنگی مردم و ترویج حساب شده و در عین حال بی حساب خرافات در میان آحاد جامعه آن چنان مخرب است که اگر به سرعت جلوی آن گرفته نشود، هیچ اپوزیسیونی نمی تواند به در دست گرفتن قدرت در این کشور دل خوش کند.

دامنه ی این تنزل فرهنگی و با عرض معذرت "اپیدمی حماقت" آن چنان گسترده است که دیر نیست روزی که روشنفکران و کتاب خوانان ما سوار بر خر به امید مراد گرفتن در کوهها به دنبال امامزاده های مرادبخش بگردند و این با توجه به دیده ها و شنیده های اخیر من اصلا "غلو و اغراق" نیست.

با این حال من از تکرار چرخه بیهوده "ماجراهای خاتمی" نیز گریزانم و چنین شرط گذاری هایی برایم یادآور مردی است که ریاست جمهوری را "تدارکات چی" می دانست و آن را "کار گل" می شمرد که او به اجبار و منت حاضر به پذیرش آن شده است...چیزی که احمدی نژاد ثابت کرد حقیقت ندارد.

احمدی نژاد بیش از 12 وزیر خود را که از جناح خود بودند و بیش از 90% با او همفکری و همراهی داشتند بدون کوچکترین ملاحظه ای و تنها برای انتصاب وزیران همفکرتر برکنار کرد و در عوض علیرغم خواست مجلس و مراجع و کیهان و حتی رهبری از مشایی دفاع نمود و ثابت کرد که منابع قدرت حتی در سیستم کنونی نمی توانند جلوی رییس جمهوری را در حیطه های مربوط به او بگیرند اما خاتمی وزرایی را که نقاط قوت کابینه اش بودند (مثل مهاجرانی و نوری) به اندک فشاری کنار نهاد و روزنامه هایی که برایش اعتبار آوردند با سکوت خود به سلاخی داد و دانشجویانی که همراهش بودند را تنها گذاشت.

اگر اصرار دارید که احمدی نژاد نیاید و نباشد (که من هم صد در صد موافقم) کسی را بیابید که شروط شما را قبول کند و از نظر شخصیتی نیز چنان مذبذب نباشد که به هر نهیبی گامی پس نهد و شما را در رویارویی با حریف تنها بگذارد.

لینک مطلب در بالاترین

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes