درخواست کمک برای رفع و رجوع خرابکاری

پریروز در مطب کامپیوترم را که مدتها ادا و اطوار در می آورد درایو c آن را فورمت کردم و البته قبل از آن همه اطلاعات ضروری را منتقل کردم و سپس ویندوز را عوض کردم.
پس از اتمام کار متوجه شدم که پرونده صد و پنجاه مریض دود شده و به آسمان رفته است!
دو روز گذشته دو مهندس هر کدام چهار ساعت به آن ور رفته اند و 5 پرونده را زنده کرده اند.
این یک افتضاح به معنی واقعی است...از شدت ناراحتی ظهرها خانه نمی آیم و سعی می کنم که آب رفته را به جوی برگردانم...غذا هم نمی خورم...دو کیلو لاغر شدم از بس که حرص خوردم.
چاره ای ندیدم جز آن که مزاحم شما شوم ]چرا که تعدادی از شما ممکن است تجربه مشابهی داشته بوده باشید و لطف کنید روش کار و نرم افزار مورد استفاده را برای ریکاوری فایل های word در درایوی که فرمت شده و بر روی آن ویندوز ایکس پی نصب شده برای من شرح دهید.
حجم درایو سی 14 گیگ است و فعلا فقط ویندوز در آن قرار دارد.
بسیار سپاسگزارم
پی نوشت:
از راهنمایی همگی بی نهایت سپاسگزارم.
صبح بعد از ارسال مطلب برق رفت و من هم به مطب رفتم و تا ساعت ده شب با یک cd ریکاوری که خریده بودم بیشتر برنامه های توصیه شده را امتحان کردم و متاسفانه همه چیز احیا شد جز آنکه باید می شد.
فردا هم با یک مهندس دیکر قرار دارم شاید فرجی بشود.
تا دستتان به راهنمایی بند است یک آپارتمان نقلی پنجاه شصت متری اجاره ای برای یک پسر مجرد خوش تیپ در حوالی دانشگاه تهران سراغ ندارید که این پسرک مرا کچل کرد از بس که سراغ گرفت.
پی نوشت دوم:
من این اواخر از بس که گرفتار ریکاوری فایل مورد ذکر بودم اصلا فرصت نکردم که به اینجا سر بزنم.
تا امروز که سرکی کشیدم و دیدم کسی ما را پینگیده است لذا لازم شد که به اطلاع برسانم که اولا
یک کیلوگرم دیگر هم کم کردم و دو روز دیگر هم ظهرها در مطب ماندم تا توانستم 20 پرونده دیگر را احیا کنم.
راستش را بخواهید من و یکی از همکاران مشغول یک تحقیق برای ارایه مقاله هستیم و در هجده ماه گذشته اطلاعات مربوط به صد و بیست بیمار را من جمع کرده بودم که با کل ریکاوری ها پرونده 29 بیمار را بازگرداندم.
برای بقیه بیماران کسی را گرفتم که به بایگانی بیمارستان ها مراجعه کند و از مدارک موجود در پرونده ها کپی بگیرد.. سی پرونده دیگر هم به این ترتیب برگرداندم.
شماره تلفن تعدادی از بیماران را هم پیدا کرده ام و مشغول یافتن راهی برای بقیه هستم.
مبحث قبلی نیمه کاره و ابتر مانده است و منظورم را نتوانستم برسانم...آن را هم خواهم رساند!

تئوری های چهل سالگی

مستخدم مطب من زن نسبتا مسنی است که بیست سال پیش از شوهرش جدا شده است.
چند روز پیش در وقت استراحت بین بیماران، منشی ها از مزاحمت ها و متلک های خیابانی مردان گله می کردند.
ایشان هم میدان داری می کرد که بله...از دست این مردان و مزاحمت های خیابانی آنها روزم سیاه شده است و چه و چه!
حرفش که تمام شد گفتم که اینها اگر حرفی می زنند و شکایتی دارند از جوانی است که هم سبب می شود (جوانی در اینجا معنی زیبایی)که مردان به آنها توجه کنند و از بی سلیقگی این توجه را به صورت متلک یا مزاحمت های دیگر بروز دهند و هم اینکه جوانی (در اینجا به معنی کم تجربگی) که سبب می شود به این متلک ها بیش از حد بها بدهند و از آنها بیش از حد ناراحت شوند.
اما من دلیل ناراحتی تو را نمی فهمم.
اول اینکه باورش برای من دشوار است که کسی به تو متلک بگوید و دنبالت بیفتد.
ثانیا اگر کسی چنین کرد اشکالش از نظر تو چیست؟
گفت بالاخره به آدم بر می خورد که مثلا یک جوان سی ساله به آدم بگوید خانوم در خدمت باشیم!
خندیدم و گفتم:
سن که از چهل سال بگذرد...مخصوصا اگر به معاد و موعود هم معتقد نباشی و اصولگرایی ات هم رنگ باخته باشد...همه منعیات و منهیات برایت کم رنگ می شود و ایضا همه اوامر به معروف به نظرت حقه بازی می آید.
از فرصت باقی مانده تا پیری سعی می کنی که نهایت استفاده را ببری...حریص می شوی و رند!
من اگر جای تو بودم به یکی از این درخواست ها که می گویی مکرر است پاسخ مثبت می دادم تا پس از بیست سال لذت یک معاشقه را درک کنم.

پی نوشت:
ظاهرا سوء تفاهم پیش آمده است و علت آن این مثالی است که به عنوان مقدمه آورده ام.
مطلبی که به عنوان مثال می خواستم بنویسم مربوط به یکی از دوستانم بود و من از بیم آنکه شاید به طور تصادفی این مطلب را بخواند و ناراحت شود آن را ننوشتم اما اکنون به نظر می رسد که مجبورم جهت رفع سوءتفاهم پیش آمده آن را قلمی کنم.
من دوستی قدیمی دارم که زنی چهل و دو ساله است و مادر دو بچه نوزده و پانزده ساله است .
در جوانی تا حدودی زیبا بود و پس از زایمان اول به تدریج چاق شد چنانکه امروز علیرغم دو بار عمل جراحی بیش از صد کیلوگرم وزن دارد و دیگر از فروغ جمال در چهره و اندامش خبری نیست.
چندی قبل مهمان آنها بودیم و این دوست که من به استعاره او را مهشید می نامم و به تازگی از سفر استانبول (که برای گرفتن ویزای آمریکارفته بود) مراجعه کرده بود در حین صحبت هایش یک باره با هیجان و در عین حال با لحنی غمبار گفت:
وای بچه ها اونجا یه اتفاق خیلی خیلی بدی افتاد.
ما با تعجب پرسیدیم:
چی شده بود...و او با لحنی نیمه غمگین و نیمه خندان گفت:
کنسول آمریکا ترتیب منو داد!!!
من و زنم به همراه بچه هایش در بهت فرو رفتیم و مهشید به شوهرش اشاره کرد که بلافاصله بچه ها را به اتاقشان هدایت کند.
شوهر نیز بچه های بزرگ را که ناراحت و متعجب و در عین حال مشتاق شده بودند به زور به اتاق برد و بنا بر احتیاط درب را بر رویشان قفل کرد و مهشید به ماجرا ادامه داد که از آنجا که من بنا بود عصر به قونیه و مراسم مولانا بروم فرصت نداشتم که برای دریافت پاسپورت ممهور به ویزا به سفارت مراجعه کنم.
هر چه اصرار کردم که پاسپورت مرا تا ظهر بدهید کارمندان سفارت گفتند غیر ممکن است.
در این بین یکی از کارمندان سفارت که مرد پنجاه ساله و فوق العاده خوش تیپی بود از من پرسید که در کدام هتل اقامت داری و من نام هتل را گفتم.
او هم بی درنگ پاسخ داد که من حوال ساعت پنج بعدازظهر همان حوالی کاری دارم و پاسپورت را برایت می آورم.
از او تشکر کردم.
ساعت 5 بعدازظهر کارمند سفارت آمریکا با پاسپورت در اتاق مرا در هتل کوبید.
در را باز کردم و او را به داخل تعارف کردم.
پاسپورت را گرفتم و به رسم تشکر یک اسکناس پنجاه دلاری به او تعارف کردم.
با دلخوری اسکناس را رد کرد و در پاسخ سوال من که "چگونه می توانم لطف شما را جبران کنم" گفت که اگر می توانید یک نوشیدنی با هم بخوریم.
من عذرخواهی کردم و گفتم که متاسفانه هم اکنون باید به قونیه بروم و اتوبوس تا یک ساعت دیگر حرکت می کند.
او هم خداحافظی کرد و رفت!!
من که منتظر شنیدن یک داستان سکسی و اکشن بودم پرسیدم: بعدش چه شد و شوهر مهشید که ظاهرا صد بار این ماجرا را شنیده بود با خنده گفت دیگه چی می خواستی بشه!؟...یه پارتی رو تو سفارت آمریکا با ندونم کاری مهشید از دست دادیم!!.
زنم گفت حالا بچه ها رو برای چی تو اتاق زندانی کرده ای...با اون تیکه ای که گفتی کنسول ترتیب منو داد حالا اونها هزار تا فکر بد می کنند...اون بیچاره که کاری نکرده.
مهشید که از بی اعتنایی بقیه بسیار ناراحت شده بود با اصرار سعی می کرد که ثابت کند که با هوشیاری از یک حادثه برنامه ریزی شده تجاوز سکسی گریخته است.
من هم با خنده ادامه دادم که عیب کار اینجاست که مردان پنجاه ساله، به خصوص اگر دیپلمات باشند، و در شهری مثل استانبول که پر از خانه های فساد و زنان زیبارو است کار کنند، بعید است که فشار قوه جنسی آنقدر به آنها وارد شود که به زنان مراجعه کننده به کنسولگری متوسل شوند، به خصوص که این زنان هم بالای چهل سال باشند و هم بالای صد کیلو!!
و مهشید دیگر ادامه نداد!
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes