خستگی،ملال ،بی اعتمادی...و چاره جویی



آقای دکتر سلام
درست نمی دانم چرا این نامه را برای شما می نویسم و می خواهم که آن را برای نظر خواهی از دیگران در وبلاگتان بگذارید برای اینکه تا جایی که خودم و شوهرم را می شناسم به نصایح و راهنمایی های دیگران عمل نمی کنیم.
من زنی 36 ساله هستم که 18 سال پیش با مردی که ده سال از خودم بزرگتر بود پس از یک دوره عشق و عاشقی 3 ماهه ازدواج کردم و یک سال بعد هم بچه دار شدم.
هر دو دیپلمه بوده و هستیم.
شوهرم مثل همه آدمها محاسن و عیوبی داشت که به مرور زمان برای من محاسنش به عیوب تبدیل شده است.
به عنوان مثال چیزی به عنوان خوش صحبتی و مجلس آرایی که در ابتدا مرا مجذوب می کرد الآن برایم عذابی بیش نیست چرا که به بهانه خوش صحبتی از ابتدای یک مهمانی با زنهای دیگر لاس می زند و کاملا به من بی توجه است.
یا دست و دل بازیش سبب شده است که هر هفته مهمان های خوانده و ناخوانده به خانه بیاورد و با این استدلال که غذا از بیرون می گیرم و بیشتر کارهای مهمانی را هم خودش انجام می دهد اما آسایش آخر هفته را از من سلب می کند.
یا چیزی را که من در ابتدای زندگی مشترک ادب تلقی می کردم الآن برایم تبدیل به تعارف کردن و زبان بازی چندش آوری شده است که تحملش برایم بسیار دشوار است.
از طرف دیگر به او اعتماد ندارم.
چند دوست دارد که تقریبا مطمئن هستم که با آنها تریاک می کشد و احتمال بسیار زیاد گاهی با عرض معذرت خانم بازی هم می کنند و به هیچ عنوان حاضر به قطع روابط خود با آنان نیست.
هر چند هر دو کار می کنیم و در آمد او بیشتر است اما همیشه هر چه پول به دست می آوریم با هم به صورت مشترک خرج می کنیم و من در این مورد خاص به او اعتماد داشتم .
اما چند وقت پیش که بنا بود با هم به سفر برویم در حالی که لباس هایش را جمع می کردم تا در چمدان بگذارم به طور اتفاقی دیدم که قسمتی از یکی از کت هایش سفت تر است و با جستجوی بیشتر دیدم که یک جیب مخفی در آن تعبیه کرده است و هزار دلار در آن مخفی کرده است و وقتی مسئله را با او عنوان کردم گفت که این کار را کرده که اگر یک وقت پول کم آوردیم یا گم کردیم آن را داشته باشد و می خواسته به من بگوید و فراموش کرده است.
از این مثال ها که بگذریم خسته کننده و کسالت آور شده و با حرف های تکراری و سطحی و پر چانگی های ملال آور برایم فاقد هر گونه جذابیتی شده است.
تصمیم گرفته ام که برای نجات بقیه زندگیم از او جدا شوم و او هم اگر چه مخالف است ولی می دانم که در نهایت راضی خواهد شد چرا که من هم از نظر او زنی شده ام که غر می زنم و گیر می دهم.
بارها و بارها بحث های تکراری و بی نتیجه راجع به این مسایل داشته ایم.
دختر هفده ساله ام هم موافق این جدایی است.
من مینا و شوهرم علی است و در خارج از ایران زندگی می کنیم.
می خواستم نظر شما و خوانندگانتان را بدانم که آیا اگر جای من بودید چه می کردید و آیا هجده سال زندگی مشترک را رها می کردید یا نه؟
پی نوشت :

مینا خانم عزیز

اول اینکه زن و شوهر مثل هر دو یا چند نفر دیگری که در ارتباط مستمر هستند همدیگر را تربیت می کنند.
تربیت، به باور من، یعنی کانالیزه کردن برای آنکه شخص در پایان مسیری که طی می کند به نقطه مورد نظر هدایت شود.
به عبارت دیگرمثلا زن دو دیوار به دو طرف شوهر می کشد که مثل قیف ابتدا گشاد است و شوهر تا زمانی که خیلی نخواهد از مسیر منحرف شود متوجه آنها نمی شود و هر چه پیش می رود این دو دیوار به هم نزدیک تر می شود و در پایان مسیر یا مدت مورد نظر بناست که شوهر تبدیل شود به آنچه زن می خواهد.

این دیوار از کلمات هدایت کننده، قهر و خشم، دعوا و خشونت و در عین حال از محبت و نوازش و تشویق و گاه پول و سکس ساخته می شود و اگر از ابزار نامناسب در محل و زمان اشتباه استفاده شود این دیوار خراب می شود و شوهر از مسیری که مورد نظر زن است خارج می شود و به نقطه مطلوب نمی رسد.

دوم اینکه در طول زندگی موارد گوناگونی در اولویت قرار می گیرند...گاه نیاز به توجه اولویت نخست زن یا شوهر است و گاه اهمیت دادن به فردیت و ...اما همه اینها زیر مجموعه موضوع اصلی هستند و آن این است که "کنترل زندگی باید به دست چه کسی باشد" و این جدال که گاه پنهان است و گاه پیدا برنده اش کسی است که قدرت تربیت کنندگی بیشتری دارد.
با توجه به دو مقدمه فوق آنچه من احساس می کنم این است که شوهر شما که در زمان ازدواج مردی بیست و هشت ساله بوده و احتمالا دارای تجربه کافی جنسی، دوست دختر داشتن و نیز دانستن نقش تاثیر گذار اقتصاد بوده با شما که دختری هجده ساله و فاقد چنین دید و تجربه ای نسبت به زندگی بوده اید ازدواج کرده است و با ابزار ی که در اختیار داشته کنترل زندگی را به دست گرفته و به تربیت شما پرداخته است...تربیتی که به شما آموخته که کم حرف باشید و مسایل خصوصی خود را پابلیک نکنید و حتی به خانواده خود نگویید و هر جا که لازم دیده احتمالا طلایی برایتان خریده و نقاط ضعف شما را شناخته و تا امروز شما را در مسیری که خواسته آورده است بدون آنکه شما بتوانید کوچکترین تربیتی را روی او اعمال کنید.
نه از دوست بازی هایش و تریاک کشی تفریحی اش کم شده و نه از دروغ گویی و لاف زنی و پرگویی هایش...نه لزومی دیده که جاذبه های جدید برای خود فراهم کند و نه اصلاحی در رفتارش صورت دهد.
موضوعی که اینگونه موجب خشم و پریشانی شما شده است اجزایی دارد که آن را ذکر کرده اید و این اجزا با هم کلیتی را ساخته اند که من برایتان در یک جمله می گویم.:
شما کنترل زندگی را از دست داده اید و توسط او تربیت شده اید و به چیزی که او می خواهد تبدیل شده اید اما او را تربیت نکرده اید و از این حیث احساس خسران می کنید.

بالاترین

32 نظرات:

اینها را که نوشته اید در بیشتر زندگی ها کمابیش وجود دارد.
آیا این وضعیت بر رابطه جنسی شما هم تاثیر گذاشته است؟
آیا دختر شما در صورت جدا شدن چه خواهد کرد؟
این سوالات را هم بهتر است پاسخ بدهید.

پیشنهادم این است:
اگر امکانِ سخت افزاری اش برای تان فراهم است، دوره ای جدا از هم زندگی کنید، بی آن که با هم تماسی داشته باشید.
سپس تصمیم بگیرید که می خواهید چه کنید.

(چیزی که گفتم را شخصآ تجربه کرده ام، و برای من در آن مقطع جواب داد.)

مینا جان
واقعا مشکلاتمان مشترک است.
کاش کسی راهی به تو نشان بدهد تا من هم به کار ببندم.

به عنوان مثال چیزی به عنوان خوش صحبتی و مجلس آرایی که در ابتدا مرا مجذوب می کرد الآن برایم عذابی بیش نیست چرا که به بهانه خوش صحبتی از ابتدای یک مهمانی با زنهای دیگر لاس می زند و کاملا به من بی توجه است.

نمی خوام ایراد بگیرم ولی این خانم تلاشی برای جلب توجه همسرش انجام داده یا نه؟ البته رفتار مرد درست نیست.


دست و دل بازیش سبب شده است که هر هفته مهمان های خوانده و ناخوانده به خانه بیاورد

آیا این مشکل بزرگیه؟ نمیشه با حرف حلش کرد؟ آیا راه درست برای حلش رو انتخاب کردن ایشون؟ بعضی مردها از غر زدن خیلی بدشون میاد ولی میشه با آرامش باهاشون حرف زد و بهشون قبولوند که این کار درستی نیست.


یا چیزی را که من در ابتدای زندگی مشترک ادب تلقی می کردم الآن برایم تبدیل به تعارف کردن و زبان بازی چندش آوری شده است که تحملش برایم بسیار دشوار است.


چقدر خوبه که همه ایرادات مردها در همین حد باشه و به این «ادب گذاشتن» و «زبان بازی» بگیم غیر قابل تحمل. مشکلات بسیار بزرگ تری مثل همسرآزاری هم وجود نداشته باشه.

هزار دلار در آن مخفی کرده است

واقعا این مخفی کردن هزار دلار باید این قدر سخت و سنگین و وحشتناک باشه که آدم به خاطرش ترک همسر کنه؟

از این مثال ها که بگذریم خسته کننده و کسالت آور شده و با حرف های تکراری و سطحی و پر چانگی های ملال آور برایم فاقد هر گونه جذابیتی شده است.


این نشون میده که مرد، داره تلاشش رو برای حفظ زن انجام میده ولی متاسفانه همسرش میگه تلاش مرد ملال آور و خسته کننده است...
نمی دونم، نمیشه به راحتی درباره کسی و چیزی قضاوت کرد ولی این حرف های ایشون به نظر من بیشتر بهانه گیری و زودرنجی و بالا بودن شدید حساسیت و نادیده گرفتن تلاش های مرده. شاید همسر ایشون خیلی مشکلات داشته باشه ولی طبق این چیزی که تو وبلاگ اومده نظر من اینه.

من هم با حمید موافقم
راستی مینا خانم شما غیر از غر زدن و گیر دادن چکار می کنید؟
با زنها حرف می زند و مجلس آرایی می کند و من مطمئنم که وقتی به خانه برمی گردید چنان حالش را جا می آورید که همه مهمانی زهرش بشود.
درآمدی که به اقرار خود شما بیشتر از شماست به اشتراک می گذارد ولی حق خرج کردن مقداری از آن را برای او قایل نیستید.
از آنجا که حدس می زنید که با دوستانش تریاک می کشند یا احیانا خانم بازی می کنند (حدس می زنید اما مدرکی ندارید) از او می خواهید که در دیار غربت (با تعداد معدود دوست و امکان محدود دوست یابی) آنها را ترک کند.
من هم با عرض معذرت یک پرسش دارم و آن این است که آیا زیر سر شما بلند نشده است و مردان جذاب تر سر راهتان قرار نگرفته اند؟
ببخشید بابت صراحتم.

خیلی از اعمال ما از ترسهامون نشات میکیرند.ترس از از دست دادن.تحقیرشدن . از دست دادن فردی که او را دوست داریم. ترس از دست دادن موقعیتی که سنتهای یک جامعه به عنوان یک زن یا یک مرد برای ما تعیین کرده و تغییر آنها بسیار دشوار است. به راحتی می توان دیکران را قضاوت کرد ولی درک کردن موقعیت آنها و اینکه چی سبب اینگونه شکایت و غر زدنشده آسان نیست

در ادامه در مورد این خانم هم باید دید پشت پرده این شکایت ها چه چیزی پنهان شده.

شاید در چند خط نتوان کل مشکل را بیان کرد.
من به این مرد اعتماد ندارم.
او به آسانی دروغ می گوید و همیشه دروغ می گفته و من به خاطر حفظ آبرو سکوت می کردم و جنجال نمی کردم.
این مرد اطلاعاتش فقط شنیداری و سطحی است...نه کتاب می خواند و نه اخبار گوش می کند و نه دقیق است ولی در عین حال مثلا در جمع چند پزشک با اعتماد به نفس کامل و در نهایت حوصله و روده درازی یک موضوع پیش پا افتاده پزشکی را یک ساعت طول می دهد و اصلا وقت بقیه برایش مهم نیست و کم کم یکی یکی از اطرافش پراکنده می شوندو من خجالت می کشم.
چیزی که من به عنوان خوش صحبتی می گویم منظورم لاس خشکه زدن با سایر زنان است وگرنه دایره معلوماتش اندک است.
احساساتش هم سطحی است و همان طور که به من می گوید قربانت برم به بقال و قصاب و همسایه هم می گوید.
حالا چنین آدمی که سایرین یک ساعت بیشتر تحملش نمی کنند من باید یک عمر با این اخلاق ها و رفتارهای تغییر ناپذیرش بسازم تا به عنوان همسر خوب شناخته شوم.
راجع به سکس هم این موضوع شخصی تر از آن است که من تمایلی به عمومی کردن آن داشته باشم.

مینا

یکی از کامنت ها پرسیده که آیا مخفی کردن هزار دلار ارزش این را دارد که به خاطرش آدمی ترکِ همسر کند.

فکر کنم این دوستمون متوجه موضوع نیستن. موضوع اصلی دروغ است، که در توضیح خود نویسنده در کامنت ها باز بر روی آن تاکید شده است.

به نظرم «دروغ» در زندگی زناشویی دلیلی کافی ست برای پایان آن.

بسیار علاقه مند هستم خود دکتر گوشزد هم وارد بحث شوند. کنجکاو هستم نظر ایشان را نیز بدانم.

پایین جان
اتفاقا من بسیار مفصل راجع به این موضوع بحث خواهم کرد.
فعلا منتظرم خانم ها و آقایان مخصوصا متاهل نظر خود را بگویند و آنان که در شرف ازدواجند نیز مطلب را پیگیری کنند.
شاید بهتر بود عنوان مطلب را چیز دیگری می گذاشتم مثلا نکات ضروری برای زندگی زناشویی

تداوم یک زندگی زناشوئی موفق بستگی به تولرانس خانمها برای پذیرش شیطنت گه گاه آقایان دارد.
بهتر است اصلا به روی خود نیاورند و با شوهرانشان مهربان باشند خواهند دید پس از هربار ددر رفتن محبت و علاقه اقایان به ایشان بیشتر و بهتر خواهد شد.
من تجربه دارم مفت نبازید طبیعت مردها همین است.
اگر شغل مرا داشتید (فاحشه) مردها را بیشتر و بهتر میشناختید.

تداوم یک زندگی زناشوئی موفق بستگی به تولرانس خانمها برای پذیرش شیطنت گه گاه آقایان دارد.
بهتر است اصلا به روی خود نیاورند و با شوهرانشان مهربان باشند خواهند دید پس از هربار ددر رفتن محبت و علاقه اقایان به ایشان بیشتر و بهتر خواهد شد.
من تجربه دارم مفت نبازید طبیعت مردها همین است.
اگر شغل مرا داشتید (فاحشه) مردها را بیشتر و بهتر میشناختید.

تداوم یک زندگی زناشوئی موفق بستگی به تولرانس خانمها برای پذیرش شیطنت گه گاه آقایان دارد.
بهتر است اصلا به روی خود نیاورند و با شوهرانشان مهربان باشند خواهند دید پس از هربار ددر رفتن محبت و علاقه اقایان به ایشان بیشتر و بهتر خواهد شد.
من تجربه دارم مفت نبازید طبیعت مردها همین است.
اگر شغل مرا داشتید (فاحشه) مردها را بیشتر و بهتر میشناختید.

چیزی که به نظر می‌آید در اين‌جا پنهان باشد ولی به هزار زبان در فرياد است، مشکلات جنسی است. مردی که ده سال بزرگ‌تر است و به سن سردی جنسی رسیده - و شايد سابق بر اين مرد پرحرارتی بوده و اکنون به زبان‌بازی و لاس خشکه زدن اکتفا می‌کند - قاعدتاً نمی‌تواند همسر خودش را راضی کند. همه‌ی نشانه‌ها بيانگر این است که مسائل ديگر بهانه هستند.
جالب است که اين حکمت‌های عملی را سعدی هفتصد سال قبل با قلم جادوگر خود بيان کرده:

پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته؛ و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته؛ و شبهای دراز نخفتی و بذله‌ها ولطیفه‌ها گفتی، باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد. از جمله می‌گفتی: بخت بلندت یار بود و چشم بخت‌ات بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته، پرورده، جهاندیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده که حق صحبت می‌داند و شرط مودت به جای آورد، مشفق و مهربان، خوش‌طبع و شیرین‌زبان.

تا توانم دل‌ات به دست آرم
ور بیازاری‌ام، نیازارم

ور چو طوطی، شکر بود خورش‌ات
جان شیرین فدای پرورش‌ات

نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب، خیره‌رای سر تیز، سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.

وفاداری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گلی دیگر سرایند

خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی.

ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار

گفت: چندین برین نمط بگفتم که گمان بردم که دل‌اش برقید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سرِ درد بر آورد و گفت: چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله‌ی خویش که گفت: زنِ جوان را اگر تیری در پهلو نشیند، به که پیری.

زن کز بر مرد، بی رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد


فی‌الجمله امکان موافقت نبود و به مفارقت انجامید. چون مدت عدت برآمد نکاح‌اش بستند با جوانی تند و ترش‌روی، تهی‌دست، بدخوی؛ جور و جفا می‌دید و رنج و عنا می کشید و شکر نعمت حق همچنان می گفت که الحمدلله که ازان عذاب برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم!

با این همه جور و تندخویی
بارت بکشم که خوب‌رویی

با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت

بوی پیاز از دهن خوب‌روی
نغز برآید که گل از دست زشت

من مدتی جدا از همسرم زندگی کرده و خوب به جدایی و عواقب آن برای خود،فرزند و حتی همسرم فکر میکردم. ضمنا حتما از مشاوری کارآزموده کمک گرفته و تنها بر پایه احساس خود و نصیحتهای اطرافیان تصمیم نمیگرفتم.

مینا جان
به نظرم چنین مردی ارزش زندگی ندارد.
اصولا چه لزومی دارد که وقتی در کنار کسی داری عذاب می کشی و عمر و جوانیت را در پایش تلف می کنی این رفتار احمقانه و خود ویرانگرانه را ادامه دهی مخصوصا که در خارج از کشور زندگی می کنی و طلاق چندان دشوار نیست و شغل هم داری.
حدس می زنم که موارد دیگری هم باشد که نگفته باشی اما تا همین جایش رفتارهای مرد سنتی ایرانی که علیرغم اقامتش در اروپا یا آمریکا (جهان مدرن) هنوز دست از رفتار تیپیک مردان جنوب شهر تهران برنداشته و تریاک می کشد و رفیق بازی و خانم بازی می کند و دروغ گویی در او نهادینه شده لاف زن و پر مدعا و کم اطلاعات و زبان باز و بدون احساسات واقعی است ...هر کدام از اینها به تنهایی دلیل موجهی برای جدایی است.
در ضمن آقایانی مثل حمید یا مهران با نگاه مردسالارانه به قضیه نگاه می کنند وگرنه آیا خودشان حاضرند با زنی که دروغگو و چاخان و رفیق باز و مردباز و معتاد (تفریحی) و ...زندگی کنند که برای ما زنان این نسخه را می پیچند؟
از ادامه این زندگی چه عاید تو می شود جز حرص خوردن های روزانه و افزوده شدن به موهای سفید و چروک های صورت بدون آن که در ازای آن شادی در خور توجهی کرده باشی و حداقل اگر بیست سی سال دیگر به گذشته ات نگاه کنی حسرت عمری که پای این مرد سپری کردی را نخوری.

بله! چنین زندگی ای را ول می کردم.

...واقعا مصیبت بزرگی ست آدم با مردی که هجده سال است با او ازدواج کرده به چنین بن بست عظمایی بخورد...! با این حال جلوی ضرر را از هر جا که بگیرد منفعت است...حماقت است اگر بخواهیم با نصیحت و دلالت و دلایل عقلی و نقلی توصیه کنیم که در آن زندگی بماند...من فکر میکنم بهترین راه، یک جدایی سریع و بدون درد و خونریزی ست...البته به شرطی که عواقب چنین طلاقی دردناک تر و مصیبت بار تر از چنان زندگی ای نباشد...! من فکر میکنم درصد بالایی از زوجها فقط همدیگر را تحمل میکنند و جرئت و شهامت و یا امکان جدا شدن از یکدیگر را ندارند...درصد بالایی از آنها را منافع مشترک به هم قلاب کرده است نه عشق و علاقه و چیزهایی که در ابتدا موجب نزدیکیشان میشد...کدام مرد احمقی ممکن است زنش را بعد از ده سال زندگی مشترک با همان شدت و اشتیاق و حرارتی ببوسد که اولین بار بوسیده بود؟ وقتی هفت هشت ده سال از عمر ازدواجتان گذشت دیگر باید دور عشق و عاشقی و رمانتیک بازی و همآغوشی های سینمایی را خط بکشید...این خانوم که نمیدانم کیست اشاره خوبی کرده بود...همه چیزهای خوب و دوست داشتنی طرف که زمانی برایش پر پر میزنید میشود برایتان آینه ی دق...! همان دختری که روز اول بوسیدنش برایتان یک رویا بود و اولین تماسهای دستتان با یکدیگر نفستان را بند می آورد چند سال بعد زنی میشود که توی رختخواب خدا خدا میکنید که زودتر کپه مرگش را بگذارد که شما بتوانید راحت بخوابید...اصلا مخترع ازدواج را باید از تخم دار زد که با این اختراعش گند زد به هر چیز که قشنگ بود و اصیل بود و عمیق...چه کسی گفته یک زن و مرد که برای یک دوره ای از هم خوششان می آمده محکومند که برای همه ی عمر از هم خوششان بیاید و با هم بمانند؟
حالا یکی نیست به من بگوید قرمدنگ جان تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد...؟ باور کنید قضیه من و خانوم شین کمی متفاوت است...من هیچ هیجان و شور و حرارتی برای ازدواج با او ندارم...شاید هم زیاد جدی نگرفته ام ازدواج را...یعنی ازدواج برای من نقطه عطفی در زندگی ام نیست...یک اتفاق معمولیست...انگار که یک همخانه ی خوب و با مزه و دوست داشتنی بخواهد بیاید توی زندگی ام...ما فقط تا وقتی با همیم که همدیگر را خسته و دلزده نکنیم...!اصلا ممکن است در طول زندگی مان هرکدام بارها و بارها ماجراهای عاشقانه ای داشته باشیم...حتی ممکن است یکی از این ماجراهای عاشقانه منجر به این شود که تصمیم بگیریم بقیه عمرمان را با کس دیگری زندگی کنیم...! شاید من زیادی آنارشیستی به زندگی ام نگاه میکنم...اما واقعیت این است که فکر نمکینم هیچوقت هیچ عامل بیرونی از قبیل حرف این و آن و فشار خانواده و قانون و عرف جامعه و هر مزخرف دیگری که منبعش خارج از وجود من باشد بتواند من را مجبور به ماندن در وضعیتی بکند که از آن راضی نیستم...تنها عامل بازدارنده برای من وجدان خود من است...این که هیچوقت حقی را از کسی ضایع نکنم...چطور بگویم...من میتوانم با خانوم شین ازدواج کنم و مثلا در سال دوم ازدواجمان یکدفعه عاشق کس دیگری بشوم و بروم با او زندگی دیگری را شروع کنم...من برای این کارم احساس گناه نمیکنم چون قرارمان با خانوم شین از اول همین بوده...(گو اینکه اگر او هم بر خلاف میل من چنین کاری کند عملش را خیانت به خودم نمیدانم و خودم را برای اعتراض کردن به او محق نمیدانم)...خانوم شین انسان عاقل و بالغی ست و اگر من را انتخاب کرده و اگر میخواهد با من ازدواج کند باید من را همانگونه که هستم بپذیرد...یعنی همان شراگیمی که هیچ چیز را در زندگی برای او گارانتی نمیکند و نخواهد کرد اما همه ی سعی اش را میکند که بتواند زندگی خوبی با او داشته باشد...
به هر حال من جای این خانوم بودم مینشستم و حساب و کتاب میکردم تا ببینم ماندن با چنین شوهر مهوعی(البته از نظر خانوم) بیشتر به صرفه است یا جدا شدن بعد از هجده سال زندگی مشترک؟ اصلا میتواند خودش از پس دخل و خرجش بر بیاید؟ اگر کفه جدایی سنگین تر بود دیگر گور بابای حرف این و آن...جدا شود و برود پی زندگی اش و انقدر دهان ما را باز نکند که حرفهایی بزنیم که فردا خانوم شین بیاید و بخواند و شلوارمان را از پای مان در بیاورد...!

شراگیم عزیز
این ایده ها در زندگی واقعی "ایدهآلیستی" تر از آن است که بتوانی به آن بیاویزی.
وقتی ازدواج می کنی همزمان مقدار بسیار زیادی مسئولیت حقوقی و عرفی و قانونی هم روی این ازدواج تلنبار می شود که نمی توان به آسانی و بدون پرداخت هزینه های مادی و معنوی و عاطفی از زیر بار آن خارج شد.
البته دمکرات منشی طرفین ممکن است مقداری از این کار را آسان کند اما واقعا...واقعا به این آسانی نیست که بگویی هر وقت خسته شدیم یا دلزده شدیم ول می کنیم.
ممکن است تو خسته شده باشی و او نشده باشد...یا بر عکس او دلزده باشد و تو نه...ممکن است ده سال بعد با یک بچه سه ساله هر دو خسته و دلزده شده باشید و فقط خسته و دلزده ولی اختلاف دیگری در بین نباشد.
اصلا خستگی و دلزدگی مگر مرز مشخصی دارد که بتوان گفت تا دیروز از این مرز نگذشته بودم و امروز گذشته ام.
و نیز وقتی کسی پیمانی چون ازدواج را نقض می کند فقط منافع متقابل نیست که از دست می رود...قسمتی از منافع اجتماعی و اعتبار و این چیزهایی که در بدو امر بی ارزش شمرده می شوند هم از دست می رود.
مزید بر آن حتی اگر آمادگی پرداخت این هزینه ها را داشته باشی بیشتر اوقات چیز به درد بخوری یا شخص جایگزینی برای پر کردن حفره ای که می خواهی حفر کنی نداری و انگیزه ات برای تغییر از بین می رود.

شراگیم خان
با این حساب نمی توانی از دست پدر و مادرت دلخور باشی که خودشان را به شما بچه ها ترجیح دادند.

گوشزد اين خانوم فاميلتون نيست؟

مهدی ع.

الهام جان من از پدر و مادرم به دلایل شخصی دلخور نیستم...اما معتقدم کاملا محق هستم که از انها دلخور باشم...در همین نوشته بالا اتفاقا چند خطی هم در مورد مسئولیتی که بچه برای آدم ایجاد میکند نوشته بودم که به دلایلی آن قسمتها را حذف کردم...وقتی ما موجودی را به این دنیا می اوریم دیگر نمیتوانیم مسئولیتش را به عهده نگیریم...این داستانش کاملا متفاوت است از رابطه ای که بین دو فرد عاقل و بالغ ایجاد می شود و همه چیز آن شفاف و مشخص است...
امیدوارم متوجه این نکته شده باشید...

مي دوني دكتر من عاشق اين آناليز كردنتم... آدم هاي مثل شما واقعن كم هستن.

تا حد زیادی با تحلیل شما موافقم.
با این حساب به گفته شما هم چاره ای جز جدایی برایم نمی ماند.
من فکر می کنم که این به نفع او هم هست.
مینا

سلام !
دوستان به هیچ وجه دلزدگی و خستگی بدون دلیل وجود ندارد، این اصل اول است.
منتها هر تفکری آن نوعی را موجه می داند که خود بر آن باور است.
چرا ما به احساساتمان اصلن بها نمی دهیم؟
گیریم که من از شکل و قیافه ی همسرم زده شوم و او جذابیتش را به کل برایم از دست دهد و من محکوم باشم به خوابیدن و نوازش کردن با چنین موجودی، شما را قسم به آن چه که ایمان دارید، آیا من باید تا ابد تحمل کنم؟
دوستان بهترین و مطبوع ترین چیز در زندگی عشق و لذت آن است، چرا از آن خود را محروم می کنیم؟
اولن این خانم در اروپا اگر هستند هیچ گونه وجهه ی اجتماعی را از دست نمی دهند و منافعی هم نه!
مثل ایران منظورم است... تازه در جامعه ی اروپایی به خصوص زن شرقی جدا شده وجهه ی خاصی پیدا می کند، این هارا از تجربه ی زنان می گویم.
این تردید ها ترس های تربیت شده در ماست در زن و مرد و برای گریز از آن باید بازتربیت شد ، دوستان عزیز!

سلام!
من رو ببخشید که یهویی اومدم اینجا و دارم نظر میدم! راستش نظری راجع به این پست نداشتم ... فقط اومدم که بگم من اینجا رو دیدم و از وبلاگ شراگیم اومدم و چقدر همه چی خوب و باصفاست و این حرف ها!
لطفاً ببخشید که وسط حرفهاتون مجبور شدین کامنت بی ربط من رو تحمل کنین! شما رو با شراگیم، خانوم شین، گوشزد و سایر بازماندگان تنها می گذارم! باشد که انسان شوید!!
راستی در کل یه نظری هم دارم، با نظر شراگیم کاملاً موافقم هرچند در فرهنگ ما چندان جا افتاده نیست ...
این دفعه دروغ نمی گم، واقعاً دیگه میخوام برم! فقط وقتی یهو این کامنت خودم رو بین این همه کامنت مرتبط ببینم احساس می کنم مثلاً احمدی نژاد بین نامزدهای دیگه انتخاب شده!
برای دفعه اول فکر کنم بسه همین قدر نظر دادن، بقیه باشه برای پست های بعدی!! دیگه واقعاً خداحافظ!

من شک دارم که بتوان کسی رابه همین سادگی که گوشزد توضیح داد تربیت کرد.آدم اگر خودش را بتواند تغییر بدهد کار مهمی کرده. ما بر دیگران تاثیر خیلی کمی داریم. این از تجربه شخصی زندگی مشترک 2 ساله خودم درامده!
نغمه- اروپا

نغمه جان
من فقط مکانیسم تربیت را توضیح داده ام اما اصلا جایی نگفته ام که کار ساده ای است.
برعکس تربیت از آنجا که کاری مستمر و وقفه ناپذیر است که زمان بسیار طولانی می طلبد و ابزار متعدد دارد که هر کدام را باید در زمان مناسب به کار برد و نیز نیاز به پافشاری و پایداری دارد کار پیچیده و زمان بری است.

این یک طرف قضیه است.باید دید اون اقا نظرشون چیه. ولی در کل میشه گفت که وقتی اعتماد بین زن و مرد از بین بره دیگه میشه انظار همه کاری رو ازشون داشت.

در پروسه یک جدایی باید حرفهای هر دو طرف رو شنید چون هر کس از دیدگاه خودش دلزده وخسته است وهر کس به نفع خودش طرف مقابل رو محکوم میکنه و کمتر کسی اشکالات خودش رو در این باره میبینه و قبول میکنه ولی بطور قطع مشکل از جانب هر دو طرف بوده ولی ترازو برای یکی سنگینتر است ویکی از دو طرف همیشه مقصرتر
من در سن 28 سالگی بعد از 7 سال زندگی مشترک تجربه طلاق رو داشتم و تجربه زندگی هم در ایران و هم درخارج از ایرن ،ولی چیزی که هست و به تجربه برای من ثابت شده و در خیلی از افراد دیدم جدایی برای مردها قبل از ازدواج راحتره و زیاد بهش اهمیت نمیدن و مطئمن هستند که بعدش از پسش بر میان ولی برای زنان ترس و واهمه از مشکلات ، قبل از طلاق بیشتره ولی نکته جالب این هست که بعد از جدایی اکثر زنان با وجود مشکلات مالی واجتماعی و.. حاضر به برگشت نیستند و زندگی جدید براشون آرامش بخشتره ولی اکثر مردها با وجود نداشتن مشکلات مشابه تلاش می کنند که به زندگی قبلی برگردند و خودشون رو مقصر میدونن
این مسأله شاید برای همه صدق نکنه ولی تجربه ای هست که داشتم و دراکثر موارد مشابه دوروبرم دیدم
به هر حال من جدایی برای یک مدت آزمایشی رو پیشنهاد میکنم چون در این مدت هر دو طرف احساست و رفتارهای جدیدی رو تجربه میکنند

آیا من که هر کسی رو همون طور که هست سعی(!) می کنم بپذیرم حتمن تربیت می شم؟!؟ تا حالا دوستی هام این طوری بوده که از یه جایی به بعد دیگه طاقت نمی آرم احساس می کنم دارم می شکنم و داغون از رابطه میام بیرون... این یعنی همون مقاومت در برابر تربیت شدن؟! چون سعی کردم به طرف چیزیو تحمیل نکنم؟! پس اون تحمیل می کنه؟!

گوشزد جان آیا همه ی رابطه ها اینطورین؟! یعنی همیشه یکی یکی رو رام می کنه؟آیا این رابطه سالمه اصولن؟!

do you think you can do much better? what is the probability of finding someone clearly better than him? If the chances are high enough to rationalize costs of a divorce then go for it

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes