ترجیحات یا توجیهات اقتصادی


فرض کنید که دوستی دارید در وزارت بازرگانی که به شما اطلاع قطعی و موثق می دهد که تا دو هفته دیگر قیمت سرنگ دو برابر می شود...شما کدامیک از گزینه های زیر را انجام می دهید؟

1- کاری نمی کنید.

2- تعدادی سرنگ برای مصرف یکی دو سال خود تهیه می کنید ولی به کسی اطلاع نمی دهید.

3- تعدادی سرنگ تهیه می کنید و به دوستانتان هم اطلاع می دهید که قرار است سرنگ گران بشود.

4- هر چه می توانید پول تهیه و صرف خرید سرنگ می کنید حتی با فروش خانه و ماشین خود و چند هفته بعد با فروش سرنگ ها خانه و ماشین بهتری تهیه کرده و پس انداز مناسبی خواهید داشت.

5- گزینه دیگری را انتخاب خواهید کرد (لطفا ذکر کنید).

لطفا قبل از پاسخ دادن فکر کنید و سن و محل زندگی خود را (داخل یا خارج از ایران) هم بنویسید .
پی نوشت:
به نظرم در دنیای واقعی همه در به در دنبال گزینه جهار هستند اما در دنیای مجازی این رفتار را کنترل می کنند.
مگر اینکه به کل جامعه مجازی را از جامعه حقیقی جدا بدانیم و هیچ ارتباطی میان آنها نباشد وگرنه
چطور ممکن است که وقتی خبر گران شدن بنزین تا دو ساعت دیگر از تلویزیون پخش می شود که
فوقش با ده هزار تومان سود بردن در یک باک بنزین همراه است همه جمعیت تهران به پمپ بنزین ها
هجوم می برند و حتی عده ای هم کشته می شوند اما در این کامنت دانی همه فقط به اندازه نیاز
خودشان سرنگ می خرند و از سودی که می تواند همه عمر آنان را بی نیاز کند چشم می پوشند.

پی نوشت دوم:

من همان گزینه 4 را انجام می دهم.
هر چه می توانم سرنگ می خرم و بعدا هم می فروشم تا آتیه خود را تامین کنم.
برایم عجیب است که دیگران این کار را نمی کنند.
فکر می کنم که نویسنده مطلب عمدا سرنگ را به عنوان جنسی که مثل دارو جنبه درمانی و بار انسانیتی دارد مطرح کرده است تا خوانندگان را بر سر دو راهی اخلاق گرایی یا منفعت طلبی قرار دهد و من هم منفعت طلبی را انتخاب می کنم که در قیاس با اخلاق گرایی در قسمت های عمیق تری از ذات آدمی نهان است و اگیزه قوی تری است.
توجیهش هم این است که این منفعت طلبی ضرری به کسی نمی زند و حتی اگر من سرنگ را نخرم کسانی که همین الآن سرنگ دارند و از جریان خبر ندارند سود آن را خواهند برد و نه بیماران و نیازمندان واقعی.
محمد رضا
26 ساله
مهندس مکانیک
تهران

این که گزینه اول را انتخاب کنیم یعنی دانستن و ندانستن...اطلاعات داشتن و نداشتن ، تاثیری بر زندگی ما نخواهد گذاشت.

انتخاب گزینه دوم هم چندان منطقی نیست... با توجه به اینکه سرنگ تاریخ مصرف دارد و اگر فرض کنیم که سرنگ های خریداری شده حداکثر برای مدت 2 سال تاریخ مصرف دارد حداکثر 50 سرنگ برای مصرف شخصی در این مدت می توانیم بخریم که جلوی دو هزار تومان ضرر را در این مدت بگیریم...به رفت و آمدش نمی ارزد!

گزینه سوم اگرچه با مقداری جوانمردی و بامعرفتی همراه است ولی اگر برای دوستانی که به آنها اطلاع داده ایم به گزینه دوم منجر شود که به هر نفر حداکثر دو هزار تومان کمک کرده ای و اگر به گزینه چهارم منجر شود که تا آخر عمر ماتحت مبارک از دیدن وضع مالی مرفه این دوست می سوزد که از به واسطه اطلاعاتی که تو در اختیارش گذاشته ای و خود را به سبب پایبندی به یک سری اصول از آن محروم کرده ای به این جایگاه رسیده است.

به باور من گزینه چهارم صحیح است هر چند که به قول این دوست گزینه سرنگ (مثلا به جای روغن ماشین یا لاستیک) کمی صورت مسئله را پیچیده کرده است ولی اگر بناست این گرانی اتفاق بیفتد و جلوی آن را هم نمی توان گرفت بهتر است که سود آن را من ببرم!

این جایی است که منفعت طلبی فردی با منافع اجتماعی که در آن زندگی می کنیم تداخلی ندارد...

با این حال آماده ام که اگر کسی استدلال قویتری دارد نظر خود را عوض کنم.




قضاوت 8

در فرودگاه یکی از کشورهای خارجی پسر بزرگم که 18 سال دارد جلوتر از من در صفی قرار داشت که به سالن سوار شدن به هواپیما منتهی می شد.


به او گفتم که وارد سالن که می شوی یک صندلی هم برای من نگه دار.


سری تکان داد.


وارد سالن نسبتا کوچک خروج که شدم جمعیت همه صندلی ها را اشغال کرده بود و پسرک هم در گوشه ای روی یک صندلی نشسته بود اما برای من صندلی نگرفته بود.


چشمش که به من افتاد بلند شد و صندلیش را به من تعارف کرد.پرسیدم مگر وقتی وارد شدی صندلی خالی نبود؟...چرا صندلی کناریت را برای من نگرفتی؟


جواب داد : من رویم نمی شود وقتی بقیه ایستاده اند یک صندلی اضافه برای تو نگه دارم و ترجیح می دهم که صندلی خودم را بهت بدهم تا اینکه زیر نگاه دیگران خجالت بکشم و حق آنان را سلب کنم.


می پرسم: این حق دیگران را که می گویی چه کسی یا چه عملی یا چه موقعیتی برای آنان ایجاد کرده است...و اشاره به مردی کردم که روبروی ما قرار داشت و پالتویش را روی یک صندلی و لپ تاپش را روی صندلی دیگری قرار داده بود...جوابم را نداد.


در هواپیما غذا را که آوردند در سینی غذای من سس یک بار مصرف وجود نداشت...از یک لحظه غفلتش استفاده کردم و سسش را کش رفتم!


چند دقیقه بعد از من خواهش کرد که اگر ممکن است مقداری از سس خود را به او بدهم و من هم با گشاده دستی قبول کردم!!!


چند دقیقه نگذشته بود که من ظرف دسرم را برداشتم و چشم پسرم به سسی افتاد که زیر آن افتاده بود و با تعجب به من نگاه کرد و گفت ظرف غذای تو 2 سس داشت و مال من اصلا نداشت؟ و ناگهان با ناباوری رو به من کرد و گفت: یا اینکه تو سس مرا برداشته بودی!؟


با خنده گفتم من برداشته بودم حالا مگه چی شده؟


مادرش را در ردیف کناری صدا زد و ماجرا را برایش تعریف کرد و با راهنمایی های او به این نتیجه رسید که در حالی که در سالن فرودگاه با کمال میل از حقش به خاطر من صرف نظر کرده است من چون یک سارق پست به اموال پسر فداکارم هم رحم نکرده ام.

می خواهم تا اینجای ماجرا نظر و قضاوت شما را بدانم تا سپس دفاع خودم را هم عرضه کنم.


لطفا جنس و سن و بچه دار بودن یا نبودن و در صورت امکان محل زندگی خود (ایران یا خارج) را هم ذکر کنید
پی نوشت:

همان شب در اصفهان همه خانواده من به دیدن ما آمده بودند و پسرک ماجرا را تعریف کرد و مادرش هم به پیاز داغ موضوع افزود.

خوب که وه وه و اه اه همه در آمد من به سخن در آمدم که:

در مورد سالن فرودگاه هیچ ضابطه ای وجود ندارد که بر اساس آن کسی باید بنشیند و دیگری باید بایستد جز زودتر وارد شدن به سالن.

این زودتر وارد شدن همانطور که در کامنت دانی هم توضیح داده ام معیاری منصفانه و عادلانه نیست کما اینکه من و پسرک همزمان وارد فرودگاه شده ایم ولی از آنجا که او در زمانی که بلندگو اعلام کرد که به گیت مربوطه مراجعه کنید در نزدیکی گیت قرار داشت جلوی صف ایستاد و ای بسا کسانی که دیرتر به فرودگاه رسیده اند و صندلی گیرشان آمده و نشسته اند.

و ادامه دادم که این دنیا هم مثل همین سالن هواپیما است...50 صندلی برای 200 مسافر!

امکانات این دنیا محدود و فرصت هایش بسیار فرار هستند...بهتر است با سعی و تلاش و فرصت طلبی امکاناتی را به دست آوری تا اینکه بخواهی جزء فرودستان باشی و از فرادستان با موعظه و نصیحت و خواهش و تمنا مقادیری از این امکانات را طلب کنی.

قوانین دنیا ظالمانه و امکاناتش محدود است...اگر من و تو طرفدار واقعی سوسیالیسم و برابری و عدالت باشیم باید بیش از 90% امکاناتمان را به دیگران ببخشیم...کاری که هیچیک از خوانندگان این وبلاگ در دنیای واقعی حاضر به انجامش نیستند

هر کس از حوزه مالکیتش دفاع خواهد کرد.

اما راجع به سس بعدا خواهم نوشت!

پی نوشت دوم:

اما راجع به موضوع سس دفاعیه را چنین آغاز کردم:

زمانی که من هفده ساله بودم (و گواهینامه نداشتم) یک روز بعدازظهر ماشین پدرم را که یک پیکان قدیمی بود بدون اجازه برداشتم و پس از چند دور که در خیابان زدم به خانه بر گشتم.

در حالی که از شدت گرما کلافه بودم موقع پیچیدن از تقاطع اتوموبیلی که از روبرو می آمد مرا منحرف کرد و علیرغم اینکه ترمز کردم به یک پیکان بسیار قراضه که کنار خیابان پارک شده بود برخورد کردم.

پیاده شدم و بررسی کردم...قسمتی از گلگیر عقب پیکان تو رفته بود ولی رنگ آن نرفته بود و آثار چندین تصادف قبلی هم روی ماشین پیکان قدیمی دیده می شد.

رفتم و زنگ همه خانه های اطراف را یکی یکی زدم و راننده پیکان را پیدا کردم.

مرد میانسال چاقی بود و من بدون آنکه به او اجازه صحبت بدهم ضمن عذرخواهی شدید کارت ماشین را به او دادم و گفتم که تا یک ساعت دیگر خسارت ماشینت را می آورم و او بدون آنکه حرفی بزند قبول کرد.

هفته قبلش تصادفی با شدت کمتر برای یکی از دوستانم رخ داده بود.

با او تماس گرفتم و مخارج صافکاری را پرسیدم و او گفت که حدود سیصد تومان (یادش به خیر) برای صافکاری پرداخت کرده است.

من در خانه هزار تومان پس انداز داشتم آن را برداشتم و با داییم (که پدرم همراهم روانه کرده بود) به در خانه مرد چاق رفتیم.

مرد چاق دور ماشینش گشتی زد و گفت: فکر نکنم کمتر از پنج هزار تومان خرجش بشود!

داییم پرسید:یک بدنه کامل پیکان سه هزار تومان است آنوقت تو برای یک تو رفتگی پنج هزار تومان می خواهی و بحث شروع شد و در یک پروسه یک ساعته چک و چانه زنی مرد چاق سه هزار تومان گرفت تا حاضر شد کارت ماشین را پس بدهد و من دو هزار تومان به دایی بدهکار شدم.

هنگام برگشت دایی به من گفت که این همه خوش قلبی برای مواجهه با مردم این زمانه زیاد است...نمی گویم که راهت را می کشیدی و می آمدی یا راننده را پیدا نمی کردی ولی وقتی تو قصد داری که حق او را بدهی دیگر برای چه کارت ماشین را بدون اینکه خودش طلب کند به او دادی.

اگر کارت ماشین را نداده بودی الآن سیصد تومان به او می دادیم و می آمدیم و مطمئن بودیم که کسی در این میانه متضرر و مغبون نشده است اما حالا باید از بابت کلاهی که سرمان رفته حرص بخوریم.

سپس رو به پسرک کردم و گفتم من به جزء جزء رفتار و تربیت تو در زندگی نظارت داشته ام.

هرگز در برابر تو نه به کسی توهین کرده ام... نه به حقوق کسی تجاوز کرده ام...نه راجع به دیگرانی که بد با من رفتار کرده اند مقابله به مثل کرده ام ...کینه توز و انتقام جو نبوده ام...دروغ و نیرنگ به کار نبسته ام و به حد وسواس کوشیده ام که دل کسی از من نرنجد و تو را هم به همین روش بزرگ کرده ام.

حالا تو با این همه خوش قلبی و "احساس اعتماد اساسی به اجتماع" در آستانه ورود به جامعه و مواجهه با کسانی هستی که بسیار کمتر از تو مقید به رعایت اصول هستند.

سس تو را برداشتم که بدانی که به هیچکس نمی توانی بیش از حد اعتماد کنی...بهتر است چشمت به اموالت باشد!

در فرودگاه هم جایت را گرفتم که بدانی حتی نزدیکانت ممکن است در صدد غصب موقعیتت باشند.

نمی خواهم شاهد آن باشم که از جانب تربیتی که من اعمال کرده ام آسیب ببینی.


از قضا...

دوستی دارم که وکیل دادگستری است.


از او می پرسم که کسب و کار چطور است؟


نیشخندی می زند و می گوید خراب است...مردم راهش را یاد گرفته اند...پولی را که باید به وکیل بدهند مستقیما به قاضی می دهند و حکم به نفع آنان صادر می شود!


طرح تشدید مجازات اخلالگران در امنیت روانی جامعه در حالی قرار است در مجلس تصویب شود که درگیری بی سابقه ای بین مجلس شورای اسلامی با قوه قضاییه و شخص دادستان تهران به پا شده است.

قوه قضاییه و دادستانی که با بسط قانون "ضبط قمه اراذل و اوباش" به روزنامه ها دست به توقیف فله ای آنها زده است...

قوه قضاییه ای که با بسط و گسترش مفهوم ارتداد حکم اعدام برای معتقدانی از شریعت چون یوسفی اشکوری (که حجاب را ضروری دین ندانسته بود) و هاشم آقاجری (که خواستار جدا کردن خرافه از اصل دین شده بود) صادر کرده بود و سپس با بزرگواری!! از آن عدول کرده بود.


قوه قضاییه ای که اخلال گران اقتصادی و دزدان بیت المال را رها کرده و افشاگران آنها را که منصوب مجلس شورای اسلامی بوده اند در بند نموده است و هر روز نمایندگان مجلس را تهدید و ارعاب می کند...نمایندگانی که بیشتر آنان فارغ از نمایندگی مجلس اتصالات و ارتباطات وسیعی با ساختار قدرت دارند و علیرغم این قدرت حریف قانون شکنی و خودسری دادستان تهران نمی شوند...


مضحک است که چنین نمایندگانی در پی تصویب قانون و صدور مجوز برای قوه قضاییه هستند که هر کس را خواست به یکی از جرمهای موضوع این قانون متهم کند و خارج از نوبت او را محاکمه کند و به او اجازه فرجام خواهی ندهد و در اسرع وقت او را اعدام کند...آن هم به جرمهایی که بعضا در جرم بودن آنها شک است مثل تاسیس وبلاگ الحادی یا حتی پورنوگرافی...چنین سرنوشتی ممکن است در انتظار همین نمایندگان هم باشد!


من اگر به جای نمایندگان مجلس شورای اسلامی بودم احتیاط می کردم و سلاح خود را به دست کسی نمی سپردم که ممکن است آن را بر علیه من به کار گیرد.

از زنده رود مانده به جا آب مرده ای!








نه سال پیش هم زاینده رود خشک شد و من در آن زمان این مصراع را سروده بودم:

از زنده رود مانده به جا آب مرده ای

و هر چه سعی کردم نتوانستم مصراع دوم را بسرایم.

این شد که تصمیم گرفتم مصراع دوم این بیت را به "مشاعره" بگذارم.

لطفا مصراع های پیشنهادی خود را در کامنت دانی بنویسید.

سراینده بهترین مصراع پیشنهادی در اولین دیداری که دست دهد یک چلوکباب مهمان من خواهد بود!

لینک دربالاترین

پی نوشت:

ظهر وقتی خسته و کوقته از کار برگشتم، نهار خورده و نخورده دوربین را برداشتم که بروم از زاینده رود خشکیده عکس بگیرم.

زنم پرسید:کجا می ری ساعت دو و نیم بعدازظهره؟ گفتم: می رم از زاینده رود عکس بگیرم.

گفت: برو بگیر بخواب...حالا دوباره بی خوابی و سر درد می گیری و می ری توی مطب می پری به مریض ها!

گفتم: آخه می خوام بگذارم در وبلاگم... گفت: اگه اینقدر که به این وبلاگ صاب مرده علاقه داری به سکس علاقه داشتی حالا این خونه پر بود از بچه های قد و نیم قد!!

گفتم: و همچنین خونه همسایه ها!!! و از در بیرون رفتم.

خیار تخمی

ظاهرا بلاگر دارد سر به سر من می گذارد.

مطلب از زنده رود مانده به جا آب مرده ای با کامنت ها و مصارع ثانی! پریدند و رفتند.

این رباعی را که به سبک امام راحل سروده ام تقدیم می کنم تا بعدا یک خاکی به سر کنم!

فاطی عسل و قند و شکر شیرین است.

زرافه دراز و کرگدن سنگین است.

دیشب دو سه تا خیار تخمی خوردم

شعرم به همین سبب کمی تخمین است!

راستی کسی می داند که مطالب اینچنینی سبب سلب امنیت روانی جامعه می شود و نویسنده اش مهدور الدم و مفسد فی الارض هست یا نه!؟

من فکر می کنم که اگر امنیت روانی جامعه ای با چنین مطلبی سلب شود یحتمل کرم از خود درخت است...



پی نوشت:




به نظر نمی رسد که وبلاگ نویسان به خوبی متوجه اهمیت طرح مجلس برای مفسد فی الارض دانستن وبلاگ نویسانی که محتوای وبلاگ آنان الحادی یا غیر اخلاقی است شده باشند و یا اگر شده اند به شیوه مرسوم "مشمول من نمی شود" نسبت به اهمیت آن تجاهل می کنند.


این بند در این طرح به همراه مواردی آورده شده است که در حال حاضر هم برای بسیاری از آنها حکم اعدام در نظر گرفته می شود. (جرایمی چون آدم ربایی و تجاوز به عنف) ولی حداقل به صورت علنی تا به حال کسی به علت الحاد یا نمایش تصاویر پورنو در وبلاگ به صورت قانونی محاکمه و اعدام نشده است.


به باور من منظور اصلی فقط تصویب همین بند است و برای رد گم کردن آن را در میان چند بند دیگر پنهان کرده اند.
با تصویب این طرح بعد از این باید برای هر وبلاگ نویسی که به طور "کاملا قانونی" به اعدام محکوم می شود دنبال وکیل بگردید که ثابت کند منظور موکلش از فلان جمله چه بوده و چه نبوده و فلان عکس کاملا پورنو نیست.
همانطور که نیک آهنگ نوشته است این طرح با تفسیر و تاویلش فرصت مناسبی را در اختیار کسانی قرار می دهد که در دنیای مجازی هم رقبا را بر نمی تابند





بالاترین

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes