ما مسافران اتوبوس!

خبر را حتما خوانده اید.

پرایدی در نزدیکی فیروزکوه با اتوموبیل حمل پول تصادف می کند و راننده پراید در حالی که در اتوموبیل گیر افتاده با موبایل به برادرش زنگ می زند که به کمکش بیاید و در حین مکالمه می بیند که اتوبوسی رسید و مسافرانش پیاده شدند...خیالش راحت می شود که کمک رسید.

اما مسافران و راننده و شاگردش بی اعتنا به فریادهای کمک خواهی او به چک پولها هجوم می برند و بیش از 148 ملیون تومان پول را یغما می کنند و سپس سوار اتوبوس می شوند و محل را ترک می کنند.

راننده پراید توسط تیم امداد زمانی به بیمارستان می رسد که دیگر دیر شده بود و به علت پنوموتوراکسی که در زمان مناسب به راحتی قابل درمان بود به علت تاخیر در درمان فوت می کند.

صحنه را برای خودم مرور می کنم.

اتوبوسی حامل 36 مسافر، زن و مرد، پیر و جوان و کودک و زن، تحصیل کرده و بی سواد، دهاتی و شهری،مومن و بی دین همه و همه سوار بر اتوبوسی شدند که نمونه ای از جامعه ایرانی بود تا راه را بر هر انکار و اظهار برائتی از جانب هر قشر و طبقه ای ببندد!

هنگام توقف اتوبوس، همه بدون هماهنگی قبلی و بدون هیچ ااظهار مخالفتی، در شرایط عادلانه و رقابتی! به سمت پولها هجوم می برند...هیچکس از این 38 نفر اعتراض یا مخالفتی نمی کند...هیچکس التماس های راننده پراید را نمی شنود...نه پیرزن نماز شب خوان و نه نوجوان پاک نهاد...نه پیرمرد تازه از حج برگشته و نه جوانمرد مدعی...نه آموزگار نه پزشک نه ارتشی نه کاسب!

اگر کوچکترین مخالفتی ابراز شده بود...اگر یکی از این 38 نفر با موبایلش به پلیس زنگ می زد...اگر فقط یکی از این 38 نفر به راننده پراید کمک می کرد و از غارت مال غیر چشم می پوشید...دیگران قادر نبودند در سکوت و رضایت جمعی دست بر چشمان وجدان خود بگذارند و بدون اعتراض...بدون پشیمانی سوار بر اتوبوس شوند و محل را ترک کنند.

اگر چنین فردی در این اتوبوس وجود داشت اقشاری از جامعه ایرانی می توانستند با انتساب او به قشر یا طبقه خود، اعاده حیثیتی کنند...می توانستند با استناد به این استثنا سرپوشی بگذارند بر گندابی که جامعه ایرانی در آن فرو می رود...این "آدم" می توانست کورسویی باشد در تاریکی راهی در آن افتاده ایم...افسوس که "کسی" نبود.

همه این ماجرا برای من قابل هضم و تحمل خواهد بود اگر و تنها اگر دیگر نامی و وصفی از وجدان و اخلاق ایرانی نشنوم.

پرده ای دریده و دامانی آلوده ...همه ما مسافر آن اتوبوس بودیم!


پی نوشت:


زمانی که انترن بودم برای گذران زندگی مجبور بودم که علاوه بر کشیک های موظف در بیمارستان های شهرستانهای اطراف اصفهان نیز چند شب را بگذرانم.

یکی از بدترین جاها خمینی شهر بود که مردمش برای آزار دادن پزشکان کشیک بیمارستان با هم رقابت می کردند.

یکشب از ساعت 8 شب تا 4 صبح من 120 بیمار را ویزیت کردم و سپس به اتاق استراحت رفتم که چرتی بزنم.

چشمم گرم نشده بود که بیماری با شدت هر چه تمام تر به در کوفت.

سراسیمه برخاستم و لباسم را پوشیدم و به اتاق معاینه رفتم.

جوانی 24-23 ساله نشسته بود و نیشخندی گوشه لبش بود...مشکلش را پرسیدم با لحن طعن آلودی گفت که در زمستان ها علایم آلرژی می گیرم.

گفتم: حالا که تابستان است!!

گفت: شما چکار به این کارها داری...دواتو بنویس!

نسخه ای نوشتم و به دستش دادم و به اتاق رفتم تا بخوابم...بیست دقیقه گذشت و دوباره با شدت هر چه تمام تر در اتاق را کوفتند.

دوباره رفتم و در را باز کردم...همان جوان بود و در حالی که کیسه دارو را به طرف من پرتاب می کرد با لحن بی ادبانه ای به من گفت:

این آشغالا چیه... من آمپول می خوام...این قرص و شربت ها رو بده عمه ات بخورند!

گفتم: 3 ساعت دیگر که صبر کنی متخصص می آید و برایت دارو می نویسد.

گفت:اوناش رو خودم بلدم...تو کار خودتو بکن!

دوباره لباسم را پوشیدم و به اتاق معاینه رفتم.

لبخند فاتحانه ای بر لبهایش نقش بسته بود!

با خوشرویی به او گفتم که من 3 آمپول برایت می تویسم که برای همیشه آلرژی ات خوب بشه...منتظر هم می مانم که بروی و از داروخانه بگیری و برگردی که خودم بهت تزریق کنم.

رفت و 20 دقیقه بعد با دارو برگشت.

یک آمپول ادرار آور بسیار قوی به همراه یک آمپویل هیوسین که باعث بند آمدن ادرار و خرده خرده ادرار کردن می شود و یک آمپول خواب آور قوی!

هر سه را با هم به او تزریق کردم و از او خواستم که نیم ساعتی روی تخت دراز بکشد.

قیافه و حرکاتش بعد از نیم ساعت دیدنی بود.

از یک طرف به شدت ادرار داشت و از طرف دیگر چون نمی توانست مثانه اش را خالی کند هر 10 دقیقه خواب آلود به توالت می رفت.

این پست را که نوشتم با خواندن بعضی کامنت ها به یاد آن جوان افتادم!!

خواب آلوده می آیند و می روند و حرفشان را نصفه نیمه و بدون ارتباط با موضوع می زنند و دوباره برمی گردند و کمی دیگر را می گویند و می روند!!


پی نوشت دوم:


تردید دارم که این توضیح مکرر در پاسخ به بحث داخل کامنت دانی کارساز باشد با این حال می نویسم:

نظریاتی مثل "استیلا" برای شرح و پیش بینی رفتار افراد یک جامعه استفاده می شود و نه ترغیب آنان به چنین رفتاری.

ماجرای فوق موءید نظریه استیلاست و نه عامل آن...مگر مسافران این اتوبوس وبلاگ مرا خوانده بودند و با الهام از آن دست به این اعمال زدند!

مثل آن است که سازمان هواشناسی را در بروز طوفان و سیل در یک ناحیه مقصر بدانیم!

از طرف دیگر اینکه من در این وبلاگ با ذکر ماجراهای مختلف پس زمینه های ذهنی خود را هم بروز می دهم برای کمک به شماست تا فراگیرید که مکانیسم تصمیم گیری های شما به طور ناخودآگاه از چه مسیرهایی می گذرد و اگر شما منکر این مسیرها برای خود هستید واقعیت امر را عوض نمی کند...

بچه که بودم بر اساس "گفتار" مردمان راجع به آنها قضاوت می کردم.

در دوران بلوغ متقاعد شدم که برای قضاوت راجع به دیگران باید به "اعتقادات" آنان توجه کرد و نه گفتار آنان.

سالها طول کشید تا بنا گذاشتم که بر اساس "رفتار" مردمان راجع به آنان قضاوت کنم.

اما این اواخر پا را از این هم فراتر نهاده ام و فقط بر پایه "نتیجه رفتار" مردمان راجع به آنان قضاوت می کنم.

91 نظرات:

تلخ بود و صریح و گزنده
مثل همیشه

آقای‌دکتر‌ هر‌کس‌ این ‌موضوع ‌را ‌تقبیح ‌کند ‌شما ‌نباید ‌تقبیح کنید.‌خوب‌ مگر‌ هدف‌از ‌زندگی دستیابی ‌به‌ابزار استیلا‌ یعنی پول نیست? این‌مسافران یک حرفه پولساز نداشته اند‌از‌این‌فرصت‌استفاده کرده اند.کاملا با جهانبینی شما همخوانی دارد.حتی میتوانست‌‌موضوع‌یک ‌پست ‌فرضی شما‌و‌واکنش ‌مسافرین هم پی نوشت مورد تایید شما باشد.

آنیتا

'' همه ما مسافر آن اتوبوس بودیم! ''

shoma bale vali kheili ha sharaf daran

Kafar hame ra be kish khish pendarad

حرف حساب جواب نداره.

گوشزد جان نازنين، چقدر تلخ بود اين پست و البته شرم آور و دردناک! شما خودتون خوبيد؟

آنیتا و مریم عزیز
اتفاقا شما ردیف اول پشت سر راننده نشسته بودید...یادتان نیست!!
نازخاتون جان
مرسی از احوالپرسی ات
شوما چیطورین؟...حج آقا خُبَن؟!
سفالینه و مژگان عزیز
ممنون از اظهار نظرتان.

hahaha
khoshzad khan ino gofti aroom shodi?
basi mojebate khandeh ma shodi

Anita ye joorayee rast mige khob. nagoft ke oon too otobus boode ya na! mige in amal jahan bini e shoma ro tayeed mikone. khob rastam mige. chera narahat mishi?

کربلا ميدانی قان درياسی دير
سن يئمه قوی من يئيم دعواسی دير!

ترجمه از ترکی به فارسی:
صحرای کربلا ميدان خون شده است، و دعوا سر اين هست که تو نخور و بگذار من بخورم!

با سلام
براي همين است كه مدتهاست در هيچ راي دادن و نظر سنجي و بمباران گوگلي و ساير مزعبلات از اين دست براي اعاده حيثيت ايران و ايراني شركت نمي كنم. ما همينيم كه شرح داديد .فرياد اخلاق سر ندهيم.

Dr. jaan, man ham ba khoondane oon khabar tanam larzid va hatta vaghti khabar ro baraaye pedaram khoondam goft dorooghe mage mishe too oon otobus kasi mokhalef naboode bashe Vali fekr konam agar mokhalef ham boode bashe inghadr tedaadeshoon kam boode ke az tarse inke az otobus biroon andakhte nashavand saaket beshan. Be nazare man ba vaze asaf bari ke roosta haye ma dare kari ke ahaali ye oon otobus kardan kheili addi ye, chon tamaame pool ha too shahr ha kharj mishe. Nemidoonam too television didid ke yek seri az ghom rafte boodan be yek roostaye door oftaade too ye barf va yakh az kooh ha oboor kardan, ba sim boksel az roodkhane rad shodan ta be oon deh too charmahalo bakhtiari residan, bad be khaatere in kaareshoon kolli too tv azashoon tamjid shod. Mardome oon deh jozve iran be hesaab nemian, va tamaame zemestoon oon ha khodeshoon be tanhaee mesle 1000 saal pish zendegi mikonan, khodeshoon ba moshkelaateshoon kenaar mian, nemikham ghesse begam, chiz haee ke hamamoon midoonim vali hame ba khoondane khabare dozdide shodane pool ha va komak nakardan be oon zakhmi ha migim EE, Akhe Chera, Che bi rahm ( ke khodam ham goftam) vali hich kodoomemoon nemigim chera tedaade nozad haee ke too roosta ha mimiran bishtar az Tehrane. Har vaght baraye in khabar ham be hamoon sheddat goftim EE Akhe Chera, oon vaght mitoonim begim Chera oon pire zane namaz khoon, oon javoone paake roostaee oon pire marde haji hamchin kaari ro kardan. Irani yo gheire Irani nadaare.

کاملا با نظر شما موافقم. ذات کثیف ایرانی با تعریف از خودش تغییر نمی کند. باید واقعیت راپذیرفت.

خوب آره ديگه... مگه تا يه چيزی می شه به سفارت حمله نمی شه تو کشور ما؟ به آدمهای بی دفاعی که تو خاک ما مهمون هستن... گوشزد جان راه حلی به نظرت می رسه؟ تا همين پنجاه سال پيش ما مردم ديگه ای بوديم.. می تونيم باز هم برگرديم؟

مسافرا روی شما رو سفید کردن . پس از شما رزل تر هم پیدا میشه.

دکتر جان با ناشناس موافقم شما که خودت به استيلاي پول تو زندگي ايمان داري که نبايد جوش بياري مگه خودت نبودي که تعريف کردي يک مريض اورژانسي رو برگردوندي و نديديش فقط براي بيشتر شدن حق بيمه ات؟ حالا تو اون موقعيت شما کار بيشتري از دستت بر نم اومد وگرنه کل 148 ميليون رو جمع مي کردي!

امروز صبح داشتم اين ماجراي تصادف اتوبوس را براي يك همكار تعريف مي‌كردم. داشتم مي‌گفتم مسافران با ديدن خودروهاي تصادف كرده پياده شدند كه پول‌هاي ماشين بانك را ديدند. طرف وسط حرفم آمد كه
- پول بود يا تراول؟ اگه پول باشه يا تراول غير دولتي، كسي نمي‌تونه پيداشون كنه ... چه حالي كردن مسافرا.

بله. بشدت موافقم. ملت مسافر همان اتوبوسند.

ما که از ایران یه مدته دوریم اما اگه واقعا این اتفاق افتاده باشه خیلی خیلی دردناکه که مردم ما تا این حد سقوط کرده باشند ( آره این اتوبوس میتونه تا حد زیادی نماینده ملت ما باشه)

ظاهرا باید تنها‌ قبح این قضیه از نظر شما فقط قضیه دزدی باشد وگرنه ‌ترجیح دادن پول بر اخلاقیات( مثال موجه دانستن ‌قتل
پیرزن بی توجهی که وسط خیابان آمده برای پرهیز از خسارت زدن به ماشین مدل بالا)‌جانمایه اکثر پست های شماست.اگر پولها بی صاحب بود و همین اتفاق افتاده بود چه جای ایرادی از نظرشما داشت? من این ماجرا راعینیت یافتن تفکر گوشزد دردنیای واقعی می نامم

سروش

گوشزدجان به گمانم خودت راننده بوده ای. قضیه خیلی گوشزدی بوده!

کاوه

خانم ندا گفتن که "تا همين پنجاه سال پيش ما مردم ديگه ای بوديم" به نظرم این طور نیست. نمودهای بیرونی ذات مردم ما در دوره های مختلف شاید فرق کرده باشه، اما ذاتا همه به فکر خودمونیم. همیشه هم بودیم (البته بگذریم از یه سری که همه اهل اخلاقند و فقط به فکر معرفت! و تا سرحد پاره شدن به خودشون فشار میارن که ثابت کنن اینطوری نیستن!) شاید واقعا هم چندان تقصیری بر تک تک مردم نباشه ... سیستم اینجوریه ... روند همینه ... "خودخواهی" اون حسیه که باعث میشه بخوایم نفر اول باشیم یا پیشرفت کنیم یا ... حالا در کشور ما تبدیل به یه صفت غالب شده. فکر نمیکنم عوض کردن یک ملت کار یک روز و دو روز و یک نفر و دو نفر باشه یا اصلا شدنی باشه.

البته دکتر جان، ملت احساس آلوده دامان بودن نمیکنن ها! به هرحال همیشه یه توجیهی پیدا میشه.
و یه خواهش ... لطف میکنین "پنوموتوراکسی" رو هم تعریف کنین یا حداقل انگلیسیش رو بنویسین که ما هم بفهمیم؟

سی‌و‌هشت ‌نفر فرودست, ‌فرادست‌ شدند‌.پسر گوشزد یاد بگیر دستیابی به عامل استیلا و فرادستی را.وجدان واخلاق کیلویی چند,ابزار استیلا را دریاب.
بعله. اینجوریاس!


مسافر فیروزکوه.پیرومکتب گوشزد

Salaam,
cheraa mod shode hame hey fohsh o bado birah migin beham? ajibe!?!? age in aghaye doctor ba asaabe shoma bazi mikone khob dige javabeshoun o nadin ya manteghi khodetoun o esbaat konin...man fekr mikardam injaa (biroun az iran) Iranihaa baa ham moshkel daaran, fekr mikardam asare taghirate eghlimi o ejtemaai ye ...vali engaar moshkel amigh tare na?

با شناختی که از نویسنده این وبلاگ پیدا کردم مطمئنم که اگر ایشان در آن اتوبوس حضور داشتند راننده پراید که هیچ , بلکه چند پیرمرد و پیرزن را سربنیست میکرد تا سهم بیشتری داشته باشد .
هما

فکر می کنم سرنشینان آن اتوبوس خود شما و همکارانتان بوده اند.

دکتر جان اگر شما اونجا بودی نویسنده یک وبلاگ دیگه می نوشت اونها 39 نفر بودن .

سلام دکتر جان

میبینی مردم ایران چقدر گوشزدیست هستن؟

راستی دکتر جهت اطلاعت...

توی کلمه Pneumothorax "پ" خونده نمیشه!

آنانی که به جای موضوع اتوبوس و این فاجعه، به برخورد با گوشزد دل خوش کرده اند، چرا به اصل موضوع نمی پردازند.
گیرم گوشزد بدترین و مالدوست ترین آدم دنیا(خدا را شکر که بقیه مالدوست نیستند)آیا این موضوع میتواند فاجعه ای به این وسعت و عمق را بپوشاند. دزدی آری، اما دیگر رضایت به مرگ یک همنوع و رها کردنش در میان خون و درد، از حیوانات هم برنمی آید.
فرق گوشزد با بسیاری از ماها اینست که او خودش را رو میکند و ماها جانماز آب میکشیم.
فراموشنکنید: اولین سنگ را کسی بیاندازد که خودش گناهی مرتکب نشده باشد.
بهرام پرگار
http://pargar.persianblog.ir/

طبق بررسی های "شبکه ای" من اسم کوچک آقای دکتر "همایون" است... شایدم از این اسم خیلی خوشش بیاد!

گوشی جان یه سوال:

تا حالا تو وبلاگ خودت نظر دادی؟

بعضی کامنت های اينجا منو آزار می ده. آخه چقدر ريا؟

همايون عزيز.. من مردم پنجاه سال پيش رو نديدم، شايد حق با تو باشه. اما اين جريان منو ياد قضيهء سيبيل گرو گذاشتن و روح درستکاری و اعتمادی که شنيدم بين مردم جريان داشت انداخت و اينکه الان چقدر فرق کرديم.

سلام من فکر میکنم از عوام شما انتظار زیادی داری انگار این مدت تو اروپا مریض ویزیت کردی.بابا اینجا ایرانه یک پله از افغانستان بالاتر.

ندا خانم شما که همیشه 20 سالته نباید هم پنجاه سال پیش رو دیده باشی . جناب دکتر همایون .... ملقب به گوشزد این کامنتها معلول نوشته های شماست . زیاد ناراحت نباش از آنهایی دلگیر شو که رودررو شما را میشناسند و از کرامات و فضائل شما آکاهند!!!

لينك هام پريده بودن و تا بيام دوباره پيدات كنم يه پست عقب افتادم كه ميرم بعدا ميخونم اما در مورد اين پست اين خبرو نشنيده بودم اما نميدونم چرا به نظرم يه كم غير واقعي مياد اخه يعني همه ادمهاي يك اتوبوس ممكنه انقدر عوضي باشن؟ شايد اتوبوس 4_5 تا مسافر داشته اينطوري ميشه اميدوار بود كه انقدرها هم ايمان مون به يغما نرفته! براي مرگ اون اقا بسيار متاسف شدم. اما در مورد اون بيمارت نوش جونش كلي كيف كردم. منم يه مطلب در مورد يه پزشك دارم بدم نمياد نظرتو در موردش بدونم. گرچه ظاهرا خيلي سايه تون سنگينه هرگز جاي قدمهاتونو در وبلاگم نديدم! شايدم پابرهنه ميايي ميري دكتر جان!

ba salamo salavate khoda bar mohammado ale mohamad
marg bar iranine heyvan sefat

خیلی از تجویزت خوشم اومد.
البته در شرایطی بیماری مثل همون که راجبش گفتی..
:)

جناب کاوه، ممنون که انگلیسیش رو نوشتین. در فارسی اینجوری جا افتاده که این p که در انگلیسی خونده نمیشه رو تلفظ میکنیم. اگه نکنیم درسته که از لحاظ انگلیسی درست صحبت کردیم اما کلمه متداول فارسی رو به زبون نیاوردیم. از این کلمه ها زیادن مثلا پنوماتیک یا ...

جعبه ابزار، آچار فرانسه یا هر اسم دیگه ای که داری ... آدمهای احمق همیشه زیادن. یکی از نشانه های حماقت اینه که چیزی بگی که در مورد درستیش مطمئن نباشی و روی درستیش تاکید هم بکنی. من پزشک نیستم و برخلاف تصوراتت نویسنده این بلاگ هم نیستم. تا به اینجا حماقتت بر من و خود دکتر و خیلیهای دیگه ثابت شده. سعی کن از اون دسته احمق ها بیای بیرون یا حداقل تلاش نکنی به همه ثابت کنیش. اولین قدمش اینه که به این مصراع دقت کنی:
پسته بیمغز چون لب وا کند رسوا شود.

از آدمی که خودش به فکر استیلاست و هدف زندگیش استیلاست تعجب می کنم که چرا به مسافران این اتوبوس خرده می گیرد.

جعبه ابزار جان، خوب چه کنم منم با اينکه 50 رو يه چند وقتيه رد کردم هنوز آرزو دارم و می خوام بيست ساله باشم (:

راستی گوشزد جان خيلی کار باحالی کردی با اون بيمار فکری.

((آمپویل هیوسین که باعث بند آمدن ادرار و خرده خرده ادرار کردن می شود)):
نمیدانستیم این آمپول که نوعی شل کننده عضلات و مسکنی در دردهای کلیوی و ادراری هست خلاف عمل می کند .

در رذالت و کثافت ایرانی جماعت که هیچ شکی نیست و این ملت دقیقا همانطور که قبلا در پست مربوط به همکار متخصص بیهوشی شما گفتم دائم در حال هارت و پورت و ایراد گرفتن از بقیه هستند اما موقع عمل دقیقا خودشان هم "یک آشغال"هستند مثل بقیه. اوضاع فعلی مملکتمان را من اصلا و ابدا از چشم چهارتا آخوند و احمدی و خاتمی و غیره و ذلک نمی بینم. این ثمره ی تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیر و شبانه روزی همه ی امت شهید پرورماست. اما اینها باعث نمی شود که من به باور کنندگان این سناریوی مضحک نخندم این ! داستان سرتاسرش پر از سوتی است.
http://jahannews.com/pages/view.php?id=21834

اول از همه ابتدای خبر گفته "چند روز پیش"! از کی تا حالا این مدلی خبر مخابره می شود!؟ همیشه دقیقا می گویند مثلا: در شامگاه چهارشنبه 26 دیماه سال جاری... بعد نوبت می رسد به راننده ی پراید که عوض زنگ زدن به پلیس و آمبولانس زنگ زده از برادرش کمک خواسته! برای همچو آدم احمقی به نظر من که مرگ هم عروسی است! بعد نوبت می رسد به جالبترین بخش داستان: تا جایی که من دیده ام ماشینهای حمل پول مثل پراید پفکی و فکسنی نیستند وخیلی هم استخوان دارو محکم اند ضمن این که حد اقل 3 و حتی دیده ام گاهی 5 نفر آدم داخلش هستند : دونفر اسلحه به دست ، دو نفر حمال مخصوص حمل کردن کیسه ها و یک راننده. با این اوصاف به نظر من خیلی مسخره است که ماشین محکم و درست حسابی حمل پول در اثر برخورد با پراید فکسنی چنان درب و داغان شده باشد که کیسه ها ی پول به اطراف و اکناف پراکنده شده باشند(هرچند در خبر گفته پولها کف ماشین پخش و پلا شده بودند!!) و تمام آن جماعت داخل ماشین از جمله آن اسلحه به دست ها هم یا ریق رحمت به سر کشیده باشند یا آنقدر اوضاعشان وخیم بوده باشد که نتوانسته باشند یک تیر هوایی هم از خودشان در بکنند در حالیکه طبق قانون کاملا حق داشته اند حتی به این جماعت دزد شلیک مستقیم هم بکنند! در خود خبر هم"مطلقا" هیچ اشاره ای به وضعیت جماعت داخل ماشین حمل پول نشده! فقط مرتب از حال خراب راننده پراید حرف زده شده. گویی آدمهای داخل ماشین حمل پول یا اصلا وجود نداشته اند یا مشکل خاصی نداشته اند لابد! خلاصه که عزیزان من! به جای سر تکان دادن و تاسف خوردن بابت این داستانها سعی کنید اول یاد بگیرید که کمی دوغ و دوشاب را از هم تمیز دهید! کمی از مخ کار کشیدن ضرر ندارد به خدا! شمایی که بابت همچو داستان جفنگی احساسات تان حالا مثبت یا منفی به قلیان در می آید و هیجان زده می شوید و قدرت تجزیه و تحلیل ماجرا را از کف می دهید بدانید که همیشه داستانهایی هست که عده ای با سر هم کردنشان طنابی بر گردنتان بیفکنند و به هرکجا که می خواهند بکشندتان ! باور ندارید؟ به تاریخ گه هر بار میهن عزیزمان نظری بیفکنید!

از نظر من باورمندان این داستان، چه آنها که بررفتار آدمهای داستان تاسف می خورند و چه آنها که رفتار ایشان را توجیه می کنند، به اتفاق همه ی گریندگان بر مظلومیت حسین و 72 تن از یاران باوفایش، همگی به یک میزان از حماقت و بلاهت بهره برده اند. مشکل اساسی ایرانی جماعت را باید در خرفتی شگفت انگیزشان جستجو کرد که سایر معضلات از جمله رذالت شان هم در اصل ریشه در همین حماقتشان دارد.

کامنت بالا از من بود
الهه

در این که الهه خانم از روسپیان معروف وبلاگستان هستند شکی نیست چون تمام مردم ایران رارزل و کثیف میپندارد , احتمالاً نتوانسته اند بفهمند که بالاخره پدرشان کیست .
اما باتوضیحاتشان در خصوص تخیلی بودن داستان فوق کاملاً موافقم .

دو مساله را بايد اينجا از هم جدا كرد. يكی گوينده خبر و ديگری خود خبر.گوينده خبر به دليل ‏‏‏شخصيتی كه از خود به خواننده هايش شناسانده قاعدتا نمی تواند عمل مسافرين را محكوم كند چون قضاوتهای خودش در بيشتر پست هايش بی شباهت به عمل مسافرين نيست و من از اين جهت با منتقدان گوشزدموافقم. البته آنطور كه خودش از زبان آشنايانش ميگويد،شخصيت حقيقی اش با شخصيتش در دنيای مجازی خيلی متفاوت است ولی تقصير خواننده هايش چيست كه او را از نزديك نميشناسند؟ اينكه چنين شخصيت آزمندی از خودت در وبلاگت به نمايش بگذاری تا باصطلاح كول باشی و يا ديگران را به خودشان نشان دهی اين عواقب را هم داردو دليل نميشود چون خواننده ها با اين سابقه ذهنی كه از تو دارند نميتوانند اظهار تاسفت از اين واقعه را صادقانه بپندارند.كه با طنزی عصبی از منتقدانت انتقا م بگيری و كامنت دانی ات را به آبريزگاه تشبيه كنی . هر چه عوض دارد گله ندارد.
دوم اصل خبر چه داستان حقیقی باشد چه ساختگی و آن اينكه انحطاط اخلاقی به دليل تبعيض فاحش ، فقر و بی عدالتی در سطح كلان عامل چنين وقايعی است.اين انحطاط شديد بطور عمومی وجود دارد و هر جا فرصت مقتضی بدست آيد بصورت تكان دهنده ای نظير اين واقعه و يا به شكل خفيف تر هر روز در زندگی
روزمره مان بروز می كند.

آنیتا

درضمن میخواهم بدانم به چه دلیل هرکس باگوشزد مخالفت می کرد و از اهمیت اخلاق و انسانیت و نه صرفا مادیات صحبت میکرد توسط مریدان ایشان به ریا کاری متهم میشدولی ایشان بخاطر
این پست به ریاکاری متهم نمی شوند?

آنیتا

اینطورتصحیح میشود:
......اين عواقب را هم دارد چون خواننده ها با اين سابقه ذهنی كه از تو دارند نميتوانند اظهار تاسفت از اين واقعه را صادقانه بپندارندو دليل نميشودكه با طنزی عصبی از منتقدانت انتقا م بگيری و كامنت دانی ات را به آبريزگاه تشبيه كنی . هر چه عوض دارد گله ندارد.......


آنیتا

سلام ... وقتی پول تنها ارزش شود و هرچه هست به کالایی برای سود زدن و وقتی تنها راه برای سود کلان زدن بی ارزش کردن کالاها شود ..چه انتظار ... راه های مختلف برای درمان بعضی «بیماری‌ها» هست، فقط دوست دارم بدانم یارو درمان شد؟؟

پس فاضلاب وبلاگستان که میگویند اینجاست .دکتر جان بیش از این خود را جر نده چون ماهیتت برای همه مشخص شده است . فقط کمی وجدان بیدار و خواندن آرشیو این آبریزگاه را میطلبد .

این خاصیت ملت ایرانه که به هر جا رسید اونجا رو به گوه بکشه...
اتوبوس، خیابون، حکومت، وبلاگ ....
چه از شما که جانماز آب میکشید باشه چه از شمایی که ادعای روشنفکری و تجدد و شعور دارید

همایون خان! تو که درباره پنوموتوراکس سوال کردی... خودت توضیح دادی؟ موقع کامنت گذاشتن درباره هویتت بهتره یه کم فکر کنی...
در ضمن یادت باشه که آچار فرانسه همیشه مطمئنه ای دکتر احمق

این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

این داستان چه واقعیت داشته باشد و چه نداشته باشد، با خواندن کامنتهای این وبلاگ طرز تفکر و .... این جماعت کاملا مشخص میشه.

بعد از تعریف داستان تعمیم ناگهانی مسافران اتوبوس به کل مردم ایران کاملا غیر منطقی بود و بالتبع نتیجه گیریهای آبدوغ خیاری بعدش هم به همین ترتیب.
به جای همه مردم ایران می شد همه مردم جهان را هم گذاشت هیچ فرقی نمی کرد.

حداقل همه ی مردم جهان ادعای فرهنگ و تاریخ چند هزار ساله شون نمی شه.من نمی دونم مگه گوشزد گفت شماها مسافرای اون اتوبوسین و خودم نیستم!گفت همه
همه ی ما
بهتره بجای جبهه گیری سعی کنیم بفهمیم چرا اینطوری هستیم.حداقل تو فضای وبلاگستان که می تونیم دروغ نگیم شعار ندیم...

تا حالا این همه آدم عقده ای یک جا ندیده بودم!!
حرفهای بی ربط و مسخره و استدلالات مضحک برای کوبیدن نویسنده وبلاگ همراه با نفرتی که از لابلای کلام کامنت گذاران بی منطق پیداست.
گویی آنان را به مجلس سنگسار همخوابه همسرشان فراخوانده اند!!!

آقا بهنام اشتباه نکن جماعت منتقد فقط جهت احقاق حق شما و مادرتان وارد گود شده اند .

از نظرات همه بسیار سپاسگزارم.
.

من نیکی هستم وب لاگ نیکروان دکترجان از صحت و سقم این خبر که بگذریم این معرفینامه عریض و طویل چیه پای این کامنتدونی گذاشتی فقط تو کامنتدوتی وب لاگستان بروکراسی نداشتیم که اونم مد شده

نیکی جان
من دست به ترکیب این کامنت دانی نزده ام و راستش نمی دانم چرا هر روز یک جوری است.
شاید بهتر باشه یه منشی بگذارم دم درش!!!!

گوشزد جان من الان این نوشته ات را خواندم...یک نکته در مورد کامنتها بگویم که به احتمال قریب به یقین همه ی اینهایی که اینجا لیچار بارت کرده اند یک نفر و یا دو نفر هستند که به اسامی مختلف کامنت میگذارند...به هر حال کاش به لینک خبر هم اشاره میکردی؟ من نشنیده بودم و واقعا عجیب و وحشتناک بود

http://jahannews.com/pages/view.php?id=21834
دوست عزیز
خودم هم همین احتمال را می دهم.
بار اولشان هم نیست

خبر رو خوندم و عکس رو ديدم... اي« قلچماقهايی که من ديدم گوشزد جان از 36 تا که سهله، از صد نفر هم معلوم نيست کسی پيدا می شد جرات کنه زنگ بزنه خبر بده.
بعد هم اونطور که شما گفتيد همهء مسافرها پياده شدن و اين پولها رو بردن، اينطور که من خوندم تو اين خبر نبوده و پرونده چندتا متهم مشخص داره که اين خودش خبر خوبيه و نشون می ده همهء ما مسافر اون اتوبوس نيستيم.. هنوز.

به افکار یک دکتر "عقل­گرا" دقت کنید:

«در کار ما تکنیک‌های عملی را فقط از طریق رو در رو می‌توان آموزش داد و نه از طریق کتاب. این تکنیک‌ها را هر کس که علاقه­مند باشد به مرور و در طی تجربیاتش به دست می‌آورد و به همین علت است که مثلا فلان جراح در جراحی سرطان پستان زبردست می‌شود و همه کارش را قبول دارند».

چند تن از دوستان از او می­خواهند که این تکنیک­ها را به آن­ها بیاموزد، و او خواهش آن­ها را پذیرفته و دانسته­های خود را به آنان واگذار می­کند. هم­کاران یادشده با به کاربستن تکنیک­های یادشده به امر درمان می­پردازند، اما یک چیزی دکتر (نویسنده وبلاگ گوشزد) را آزار می­دهد: مبلغی که همکاران او برای بکار بستن روش جدید از بیماران طلب می­کنند، نصف مبلغی است که خود او می­گیرد، با این نتیجه که او تقریبا نیمی از بیماران خود را از دست می­دهد.

تکنیک­هایی که او به صورت تجربی موفق به کشف آن­ها گشته است، بدون استفاده از کشفیات شاهید ده­ها هزار انسان دیگر که در طی سالیان تجربیات خود را در اختیار عموم قرارداده­اند و به این ترتیب «امکان» فراگیریی علم پزشکی را در دانشگاه برای «گوشزد»ها به وجود آورده­اند، بی هیچ تردیدی به ذهن او راه نمی­یافتند و وارد عالم تجربه او نمی­شدند.

این گونه دانسته­های شخصی از فوت و فن­های ظریف که در اغلب مشاغل فقط از طریق تجربه به دست می­آید، معمولا به صورت مقالات علمی از طریق همایش­های دانشگاهی و رسانه­های علمی در اختیار دیگران قرار می­گیرند که به نوبه خود، از آن در جهت درمان بیماران استفاده می­کنند، با دخالت دادن تجربیات خود به تدقیق و رشد آن می­پردازند، و ... و از این طریق به بیماران و به پویایی علم پزشکی کمک می­رسانند. ظاهرا در این مورد بخصوص دانشگاه­های ایران هم درست کار می­کنند. گوشزد می­نویسد:

«در دو سال گذشته دانشگاه چند بار از من دعوت کرده است که این تکنیک‌ها را به دستیاران بیاموزم و هر بار من طفره رفته‌ام. امروز دوباره تلفن زدند و کلی هندوانه زیر بغل من گذاشتند و خواستند که در یک کارگاه آموزشی عملی این تکنیک‌ها را آموزش دهم. من فعلا جواب دادن را موکول به چند روز "فکر ‌کردن ‌راجع ‌به‌‌ موضوع" کرده‌ام».

طبق منطق او چنین عملی باعث زیان مالی می­گردد. اما او غافل نیست که آموزش عمومی تکنیک­ها شاید هم سود داشته باشد. یکی از فکرهایی که راجع به موضوع می­کند این است:

«فکر می‌کنم که برگزاری چنین کارگاهی سبب می‌شود که همه اهل فن مرا در این شاخه خاص در این شهر به عنوان "برترین" بشناسند و این شهرت حرفه‌ای سبب رونق اقتصادی می‌شود».

اما همان رویکرد اول یعنی «یادندادن» تکنیک­ها به دگیران راه سودآورتر و مطمئن­تری است. حال آن­که رویکرد دوم مشکلات مخصوص خودش را دارد. چه مشکلاتی؟

گوشزد: «از طرف دیگر در این اندیشه‌ام که انسانها فراموشکارند و حداکثر ٣-٢ ماه این شهرت کارکرد خود را خواهد داشت و پس از این مدت مکانیسم‌های بازار و در راس آن رقابت (بخوانید ارزان فروشی) سکان کار را به دست خواهد گرفت».

اشتباه است اگر کسی فکر کند دکتر بین منفعت­طلبی شخصی و هشدار وجدان قرار گرفته است. این­طور نیست. یاد ندادن تکنیک­ها به دیگران برای او سود می­آورد (و برعکس). این نتیجه تجربه­ی اوست که نیمی از بیمارانش را از دست داده است. از طرفی ممکن است، فقط «ممکن است»، شهرت حرفه­ای هم سودآور باشد. این آن دوراهی­یی است که دکتر سر آن قرار گرفته است. در پایان از خوانندگان وبلاگ می­خواهد:

«لطفا با کمک "عقل بشری" و بدون بهره گیری از احساسات و وجدان و خدا و خلق و معاد و سوگند‌نامه بقراط و... فقط و فقط با محاسبات کاسبکارانه به نظر شما و با توجه به تجربه قبلی، به من بگویید که اگر جای من بودید چه می‌کردید و چرا؟».

یک حاشیه: گوشزد خودش را مدافع مدرنیسم و عقل­گرایی مدرن معرفی می­کند. غافل از این­که این "عقل"ی که منظور او است منحصر به انسان نمی­شود. اسب­ها و سگ­ها و گربه­ها هم همیشه همان چیزی را "انتخاب" می­کنند که به نفع آن­ها است. این اصل هندسه را که یک ضلع مثلث همیشه کوتاه­تر از مجموع دو ضلع دیگر است، الاغ­ها هم می­دانند و طبق «قانون حمار» که "عقلانی" هم هست همیشه راه کوتاه­تر را برمی­گزینند. اما انسان رنج را می­شناسد و می­تواند خود را به جای دیگری قرار دهد. خالق فرهنگ و تمدن است. "عقل"ی که مورد نظر گوشزد است مدرن نیست و عمر آن از داستان ٤٠ دزد بغداد کهن­تر است.



یک داستان

چندوقت پیش با دوستی در کوچه­پس­گوچه­های مرکز شهر قدم می­زدیم که به یک فروشگاه لوازم عتیقه رسیدیم و به تماشا ایستادیم. پشت ویترین در نور گرم و طلایی رنگی یک خنجر با تیغه­ای سرخم و براق با دسته­ای کنده­کاری شده و مزین به نگین­های رنگارنگ ریزودرشت روی بالشی از مخمل قرمز به نمایش گذاشته شده بود. دوستم رو به من گفت: چقدر زیباست! گفتم، درسته، اما اگر تصور کنی یک غول بی­شاخ­ودم زبان­نفهم که هیچ اهل بحث و گفتگو (!) هم نیست روی سینه­ات نشسته و تیغه آن را روی شاهرگ تو گذاشته است، وحشتناک هم هست.

سبب نقل این داستان نسبتا اغراق­آمیز این بود که در ماجرای دکتر گوشزد، «ما» کجای قضیه قرار داریم؟ جای آن­کس که در بیمارستان در رنج است و احتمالا امیدوارانه با مرگ دست­وپنجه نرم می­کند در چرتکه­انداختن دکتر و «فکر کردن به موضوع» کجاست؟ حال نمی­گویم که بیمار فرضی برحسب اتفاق می­تواند یکی از کسانی باشد که او را دوست می­داریم، نه، یک آدم. آدمی که در صورت استفاده از تکنیک­های یادشده ممکن است درمان شود، یا حتی از مرگ نجات یابد.

گوشزد در پیام­گیر همین پست جمله­ای می­گوید که جواب پرسش بالاست.

«طرف حساب من بیماران نیازمند به درمان نیستند بلکه همکاران (بخوانید رقبا) نیازمند به اسکناسند! بنابراین دخیل کردن اخلاق در این مقوله اشتباه است».

«همکاران» او را اغلب کسانی که کارشان به دکتر و بیمارستان کشیده شده است، می­شناسند و از نیاز سیری­ناپذیر آن­ها به «اسکناس» آگاه هستند. اما آشکار است ­که بهای رقابت بین آن­ها را بیماران، گاه با زندگی خود می­پردازند.

کوتاه سخن: انسان­هایی اسیر رنج و بیماری هستند. این­انسان­ها در فکر شخصی که می­تواند به آن­ها یاری کند، اصلا جایی ندارند، زیرا او به فکر پول است.



*



گوشزد نوشته­ای که در بالا به آن پرداخته شد، یک سال پیش نوشته است. امروز که پس از مدت­ها دوباره هوس کردم سری به کلاس آموزش «عقل­گرایی مدرن» بزنم، با پست دیگری مواجه شدم که مرا یاد مطلب بالا انداخت. این­بار حادثه حیرت­انگیزی را تعریف می­کند. نمی­توانم از راه دور تشخیص بدهم که این«حادثه» واقعی است یا حاصل ذهن شایعه­پرداز ایرانی. اما اگر واقعیت داشته باشد، حادثه­ای به معنای واقعی کلمه وحشت­ناک است.

در تصادف یک اتومبیل شخصی با اتومبیلی که ویژه حمل پول است، راننده اتومبیل شخصی زخمی می­شود و لای آهن­پاره­ها گیر می­افتد. اتوبوسی از راه می­رسد، مسافران پیاده می­شوند و به پول­هایی که ظاهرا در اثر تصادف دست­یابی به آن­ها آسان شده است، هجوم می­برند و پس از سرقت چندین میلیون، بی این­که به راننده زخمی توجهی کنند، دوباره سوار اتوبوس شده و به راه خود ادامه می­­دهند.

مرد زخمی به علت تأخیر در رسیدن به بیمارستان، می­میرد.

کوتاه سخن: انسان یا انسان­هایی دراین سانحه زخمی شده­اند. این انسان­ها در فکر اشخاصی که می­توانند به آن­ها یاری کنند، اصلا جایی ندارند، زیرا آن­ها به فکر پول هستند.



گوشزد مسافران اتوبوس را مورد انتقاد تندی قرارداده و نوشته خود را (تحت عنوان: ما مسافران اتوبوس) این­طور به پایان می­برد:

«همه این ماجرا برای من قابل هضم و تحمل خواهد بود اگر و تنها اگر دیگر نامی و وصفی از وجدان و اخلاق ایرانی نشنوم. پرده ای دریده و دامانی آلوده ...همه ما مسافر آن اتوبوس بودیم!».

در این­که در ایران مانند سایر نقاط جهان آدم­های بی­وجدان زیاد پیدا می­شود، شکی نیست (نمونه می­خواهید؟)، اما واقعیت این است که شخصا در ایران بیشتر از این­ها شاهد گذشت، رفتار اخلاقی، فداکاری، دوستی و نوع دوستی و ... بوده­ام که با این حادثه «وجدان ایرانی» و «اخلاق ایرانی» برای من این­چنین زیر سؤال برود. اما یک نوع خلق و خو در ایران هست که واقعا نکوهیده و قابل سرزنش است: خلق­وخوی زالوهایی که علیه خون­خواری سخنرانی می­کنند.



گمان من این است که وقتی گوشزد می­گوید «همه ما مسافر آن اتوبوس بودیم» منظور او از«ما» باید خود و همکاران شبیه به خودش باشد.

.

نداجان آن چیزی را که از گوشزد تمنا داری از همسرت بخواه .

نوشته بالا کپی پیست لینک زیر هستش از وبلاگ چهار دیواری با عنوان :
یک اتوبوس پر از دکتر (راجع به جناب گوشزد و نوشته های این مدلی اش )
http://manib.blogfa.com/post-333.aspx

این هم کامنتای جالبش :
نویسنده: اهورچهارشنبه 3 بهمن1386 ساعت: 21:15
--------------------------------------------

سلام.
نویسنده: فرنازچهارشنبه 3 بهمن1386 ساعت: 23:12ممنون بابت این نوشته... خیلی وقت بود به این کلاس و دکان عقلگرایی مدرن حضرتش سر نزده بودم. پس در فیضیه ایشان هنوز باز است و دکان و بساط عقل گرایی مدرن در جامعه فوق مدرن برپا!!

-------------------------------------------
سلام فرناز. بیخود نیست که «مدرن» نزد خیلی ها نفرت برانگیز است!وب سایت
نویسنده: پوياچهارشنبه 3 بهمن1386 ساعت: 23:51خوب بود به خصوص اين روزها كه پرداختن به مسائل اخلاقي كار آدمهاي بيكاره.
__________________
سلام پویا. شما بی کارید؟
نویسنده: کاوهپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 0:1مطلب پارسالی گوشزد رو نخونده بودم...

نقل قول به جایی بود!

آقای گوشزد شما چی چی موگوی؟

___________________________--

سلام کاوه.
نویسنده: حبیبپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 2:16هیچ وقت یادم نمی رود
من دفعه اولی که وبلاگ این دوست دکترمان را خواندم از طریق وبلاگ یک خانمی بود که همین الان هر پستش صد کامنت دارد

خانم مزبور در معرفی دکتر گوشزد از عبارتی شبیه این استفاده کرده بود: شخصی که تنها فرقش با خیلی از ما این است که به آن «چیزی» که در درون ما هست اعتراف می کند. من هم رفتم به وبلاگ دکتر که ببینم چنین شخص شجاعی چطور می تواند باشد. اما وقتی وبلاگ دوست عزیزمان را خواندم دیدم که من مشکل فنی کوچکی دارم و متاسفانه در درون من آن «چیز» مزبور وجود ندارد. و از آن بد تر از آن مای جمعی که با رد و بدل کردن اعترافاتی مبنی از پستی و بی اخلاقی ساخته می شود هم متنفرم.
همین جا هم خدمت دکتر عرض می کنم که با عرض معذزت من خودم را با حضرتتان سوار اتوبوس نمی بینم و از این که او مرا به زور سوار اتوبوس کنید تا با همه گیر فرض کردن پستی تان مقبولیت و شاید کمی آرامش وجدان از طرف جمع نصیبتان شود هم اصلا خوشم نمی آید.
و اگر هم باشد اعتراف به آن به هیچ وجه از سنگینی بار ان بر شانه ام نمی کاهد.

________________________________

سلام حبیب. وقتی فکر می کنم، می بینم او غیرمستقیم ادعا می کند که همه مثل او هستند، چون خودش را در اتوبوس می بیند.وب سایت
نویسنده: حبیبپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 2:35شادی شبانه سبب یک غلط دستوری و یک جمله نصفه در آن آخر کامنت شد که به بزرگیتان می بخشید.وب سایت
نویسنده: رویاپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 7:28مانی آن خبر اتوبوس و مسافرها در آن تصادف، واقعیت داشت. در روزنامه ها هم نوشتند.
جالب است که گوشزد متوجه هست که چه کثافتیست و بوی گند خودش را خوب استشمام می کند. خوشبختانه دکترهائی که شبیه این تحفه نباشند در ایران زیاد هستند. این جانور هم یک گوشه ای مشغول کسب اسکناس است و ظاهراً سیرمونی هم ندارد.

_____________________________________

سلام رویا. در این هیچ تردیدی ندارم.
نویسنده: بهارپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 10:2نقد پخته و به جایی بود. ممنون مانی.

-------------------------------
سلام. خواهش خواهش!وب سایت پست الکترونیک
نویسنده: روزمره نگارپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 14:37قرار دادن این دو پست کنار هم کار تامل برانگیز و جالبی بود. من خواننده‘ وبلاگ دکتر گوشزد هستم و گاهی از بعضی پستها احساس می کنم منظورش از مدرن فکر کردن بیشتر در "صادقانه بیان کردن و پذیرفتن طرز تفکر" خودش است. به نظر من پزشکها یا کلا انسانهایی که مثل این آقا چرتکه می اندازند کم نیستند فقط اینکه اون قسمتی از چرتکه اندازیهاش رو در ملا عام انجام میده!
___________________________________________

سلام. واقعیت این است که انسان هایی که به قول شما «مثل این آقا چرتکه می اندازند» همه ما هستیم. اما این یک سوی قضیه است. یک سوی دیگر این است که «ما» برای این که بتوانیم در یک جامعه در کنار هم به طور نسبتا انسانی زندگی کنیم، در کنار چرتکه اندازی با هم قرار و مدارهایی گذاشته ایم. فرهنگ از این «قرار و مدار»ها تشکیل می شود.
برای گوشزد این قرارمدارها اعتبار ندارند. تا اینجا زیاد مهم نیست، این نظر شخصی اوست، در جامعه همه جور آدمی پیدا می شود. اما او می گوید، این قرارمدارها نزد هیچ کس اعتبار ندارند.

وب سایت
نویسنده: رضاپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 15:28این منطق بازار و رقابت است.
در مورد بیماران نیازمند هم به جای اینکه خرخره پزشک را بخواهیم بجویم، بهتر است به فکر یک سیستم تامین اجتماعی همه گیر باشیم که هزینه و ریسک را در جامعه سرشکن کند.
ذهنیت "صدقه ای" تنها به درمان مقطعی و جزیی می پردازد و در پلان کلی جامعه هیچ تاثیری که ندارد هیچ، باعث خراب تر شدن اوضاع هم می شود.
____________________
سلام رضا. از تصور جویدن خرخره پزشک بر خودم می لرزم. به قول معروف این چی بود دیگه؟
هیچ جامعه ای نیست که در آن «منطق بازار» تبصره هایی نداشته باشد.

حرفتون درسته، در این که نهادسازی از الزامات جامعه ماست شکی نیست. این که سرنوشت آدم ها از «نیت» این یا آن شخص مستقل باشد، رشد فرهنگی بزرگی است.


نویسنده: پوياپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 19:29روياجان
تو رو خدا از ان دكترهاي زيادي كه شبيه اين تحفه نيستند چند تاش رو به ما معرفي كن بلكه اميدمون به زندگي بيشتر بشه.
___________________________

سلام پویا. ما رو از زندگی ناامید نکن!
نویسنده: لئونپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 19:58مانی ماجرایی که این جانور رقت انگیز (بیشتر از آنکه وحشتناک باشد) تعریف کرده واقعیت دارد.
---
پویا. من یکی را سراغ دارم. داستانی از او را چند وقت پیش در وبلاگم گذاشته بودم. ولی خب. اگر بگویی یک مثال دیگر شرمنده ات میشوم.
____________________________________________

سلام لئون. واقعیت اینه که باز هم تصورش برام سخته.

نویسنده: رویاپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 20:37دست شما درد نکنه آقای لئون.
نویسنده: رویاپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 20:39پویا جان واقعا شما دکتر آدم حسابی ندیدین یا این که کم لطفی می کنین؟ من خیلی دیدم. هم تو استادام و هم همین جوری تو جامعه بهشون برخوردم. این که میگن همه ی دکترا اون جوری هستن اغراق بی انصافانه ایه.
نویسنده: غلام‌رضا صفارپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 22:18درود؛ از نوشته‌تان لذت بسياري بردم و اينكه به هرحال ديدگاه‌ها خيلي متفاوتند! اميدوارم هميشه پرانرژي به ‌فعاليت‌ فرهنگي-اينترنتي خود ادامه دهيد.
به ‌تازگي دو مجموعه شعر ويك مجموعه داستان از شاعران ونويسندگان چهارمحال‌ وبختياري با قيمتي بسيار ارزان(3جلد، روي هم 3700 تومان!)چاپ‌شده‌ كه مطمئنم خواندنشان شما را راضي ميكند؛ زيرا با اينكه جغرافياي شاعران ونويسندگان اين‌ مجموعه‌ها فقط استاني كوچك است،مطمئنا اين‌همه انديشه وخيال رنگارنگ،شما را شگفت‌زده خواهدكرد.
غزل‌هاي عاشقانه‌ و درعين حال انديشمندانه‌ي‌‌ مجموعه‌‌ي«از هزار رنگ شعر»وشعرهاي سپيد ومتنوع مجموعه‌ي«ناگهان‌هاي بي‌سببي»؛ شما را تا نيلگون‌ترين مرزهاي خيال وانديشه خواهدبرد و يقينا پس از خواندن اين اشعار،با خود ميگوييد:چه‌قدر بد ميشد اگر اينها را نمي‌خواندم! 57شاعر و99شعر، ميزبان شما در «از هزار رنگ شعر» خواهندبود:
٭هميشه آدم عاشق، چه خوار ميميرد /كنار باغچه‌اي عين خار ميميرد
٭لب مرا كه به ‌لب‌هات آشنا كردند/دري شدم كه به ‌باغ انار واكردند
٭خدا چه‌ نيشكري آفريد از دهنت/كه شعر، قند روان شد چكيد از دهنت
و 32شاعر و63شعر در «ناگهان‌هاي بي‌سببي»:
«دختر باران! /دختر آفتاب! /دختر انتظار! /ايمان دارم روزي ابرهاي بغض‌آلود را،نسيمي با خود خواهدبرد /تا ديگربار بارش خنده‌هايت،لب‌‌هاي تشنه را بوسه‌باران كند...»
اما داستان‌هاي «شهر من گم شده است»بيشك هر خواننده‌اي را غافلگير خواهدكرد؛چرا كه دست‌كم شعر اين ديار را بسياري ميشناسند؛ اما داستان‌نويسي‌اش را متاسفانه با همه‌ي استعدادهايش آنگونه كه بايد نه‌، واين مجموعه، شروع بي‌نظيري براي اين‌ اتفاق خواهدبود! 23داستان از 11نويسنده،پذيرايي شاياني از شما خواهندكرد.
يكي از داستانهاي اين ‌مجموعه،خودكشي نويسنده‌ي نام‌دار «صادق هدايت»را به ‌تصوير ميكشد وداستان ديگر ادامه‌ي ‌«داش آكل»اوست:
«وقتي شيون همه بلندشد برگشتم و باز نگاهش كردم. آرام بود وديگر از درد، چهره درهم نميكشيد و به ‌من و به ‌او فكر نميكرد. ديگر وقتي درد در تنش ريشه ميدوانيد،‌چشمان او در ذهنش نمي‌خنديد...»
پيش‌نهاد ميكنم به وبلاگ زير سري بزنيد وبا اين كتابها بيشتر آشنا شويد وحتي اگر خواستيد آنها را به‌ صورت اينترنتي و با تخفيف ويژه بخريد! شاد باشيد. _________________

سلام. راست می گید: ديدگاه‌ها خيلي متفاوتند! وب سایت
نویسنده: شاید یکی از مخاطبین حبیبپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 22:56مانی عزیز. هر بار که به وبلاگت می آیم بیشتر از قبل امیدوار می شوم که کسانی در وبلاگستان هستند که عقل و خرد و احساس و انسانیت رو با هم دارند و بر هر موج (شاید ویرانگر) سوار نمی شوند.
من هم شاید مثل آن خانمی که حبیب گفت جسارت گوشزد را تحسین میکردم. این که من خودش را در سینی میگذارد و به همه نشان میدهد و تظاهر به چیزی که نیست نمیکند.
اما بر خلاف گفته گوشزد من یقینا مسافر آن اتوبوس نبودم.
هر چه فکر میکنم بسیاری از دور و بریهای من هم!
من یاد گرفته ام جان انسانها از هر چیز دیگری مهمتر است و بارها این موضوع را برای خودم ثابت کرده ام.
وقتی رانندگی یاد گرفتم اولین حرفی که معلم رانندگی، پدر، مادر، و بعدها همسرم به من زد این بود که یادت باشد که جان آدمها از هر ثروتی مهمتر است.
و بعد که پرستار شدم.
جالب است بدانید که تقریبا وضعیت مشابهی با مریض گوشزد برای من در بیمارستان پیش آمد. بسیار مزاحمتر و حتی خطرناک برای من. آن هم درست ساعت سه چهار نصف شب بود. مردک درشت هیکل و لاتی آمپول مرفین و پتدین میخواست که اجازه نداشتم بزنم. هیچکس هم آنطرفها نبود برای کمک به من. به مترون بیمارستان هم زنگ زدم نبود.
میتوانستم لازیکس بزنم که مرتب به دستشویی برود و دست از سرم بردارد اما هرگز به خودم این اجازه را نمیدادم. خیلی که آزارهایش ادامه پیدا کرد. درنهایت یک آمپول آب مقطر عضلانی به او زدم.. تازه آنهم با هزار ترس و لرز و خیلی آرام که نکند دردش بیاید یا شوکه شود. مجبور شدم دروغ بگویم که مرفین بوده تا در اثر تلقین دیگر از تخت پایین نیاید که همینطور هم شد.
ما انسانیم!

( در ضمن مانی جان چرتکه درست است نه چرکته)
_________________________

سلام. همین اول بگم خیلی دوست داشتم عضو کلوپ آنهایی که «عقل و خرد و احساس و انسانیت رو با هم دارند» بشم!
جالبه گوشزد یک نوشته ای هم داشت، (از حافظه میگم) که اگر با ماشین پانزده میلیونی خود در شاهراهی می روید و ناگهان پیره زن پیاده ای جلوی شما سبز می شود، مانور می دهید و این نتیجه را به جان می خرید که تصادف کرده و اتومبیل خود را از بین ببرید، یا می زنید به پیره زن که قوائد کشور را زیر پا گذاشته و از پل عابر پیاده عبور نمی کند!
نویسنده: یکیپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 23:23گوشزد وقتی وبلاگنویسی را شروع کرد خیلی با جالاش فرق میکرد. از دید خودش منطقیتر شده ولی از دید خیلیها...

_____________
یکی سلام!
نویسنده: رویاپنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 23:32متاسفانه نمی توانم نگویم که از این کیلوئی قضاوت کردن ها و تقلیل گرائی ها چقدر دلخورم. کامنت این خانم پرستار باعث شد بخواهم ادامه بدهم و بگویم که در همین لحظه هزاران پزشک و پرستار در سراسر ایران هستند (و چرا ایران؟ همه جای دنیا، مثلا آنها که بیمارستان های عراق ویران شده را فقط به خاطر کمک به بیماران ول نمی کنند و نمی روند با این که جان شان در خطر است) که شبها بیداری می کشند و خیلی بیشتر ازپولی که نصیبشان می شود به مریضها خدمت می کنند. کسانی که خیلی راحت می گویند یک پزشک انسان را هم نمی شناسند اگر یک خرده فکر کنند حتما نمونه هایش را به یاد خواهند آورد.
می خواهم از دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی ، چریک فدائی خلق یاد کنم که در سیاهکل کشته شد، من وقتی سه ساله بودم حصبه گرفتم و او برای من هم، مثل بقیه ی بیمارانش هر روز عصر از درمانگاه دارو به خانه مان می آورد. این مرد تا زنده بود بدون دریافت پول بیماران خودش را در خرم آباد درمان می کرد و حتی ارثی را که از پدر زمیندارش به او رسیده بود برای همان بیماران فقیر خرج کرد جوری که وقتی کشته شد زن و بچه هایش به پدر من گفته بودند که هیچ ندارند.
همین حالا هم پزشکهای زیادی را می شناسم که انسانی فکر و عمل می کنند... اصلا این توضیحات چرا؟ مگر هر کسی تا از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد فوری جانی و پول پرست می شود؟!
یک خرده انصاف بد چیزی نیست.
نویسنده: پوياجمعه 5 بهمن1386 ساعت: 2:42روياجان

والا سر عدد و رقم دقيق دعوا نكنيم فكر كنم صحبت ما درباره گرايش و روند حركت است؛ اتفاقا من نسلهاي قبلي پزشكان را خيلي قبول دارم، بلاخره جوي بوده كه از توش دكتر اعظمي درمي‌اومد، اما هر چه جلوتر رفتيم چي شده؟ والا فك كنم اگه يه نگاهي به جوونترها و دانشجويان و فارغ‌التحصيلان جديد بندازي قبول كني كه اوضاع "خيلي" خرابه و امثال اين آقاي گوشزدند كه الگوي موفق شناخته مي‌شن نه دكتر اعظمي و امثالهم. خلاصه صحبت سر "جريان و روند" است نه موردهاي خاص و استثناء وگرنه تو آدم‌كشها هم ميشه انسان پيدا كرد (فيلم لئون professional رو كه ديدي؟)

بعدشم كلي حال كردم كه براي ذكر يه نمونه پزشك انسان از يه "چپ" نسل قبل مثال آوردي؛ وقتي بهت مي‌گفتم سگ چپهاي دهه 40 و 50 با همه خطاها و اشكالاتشون مي‌ارزه به "..." گفتي نه! حالا بيا بگو پويا بد ميگه :)

بعدشم ايشون در سياهكل كشته نشد و اصلا چريك فدايي نبود؛ اينو من نبايد به شما بگم، زشته، مردم چي مي‌گن :)وب سایت
نویسنده: تقجمعه 5 بهمن1386 ساعت: 5:5سلام مانی
دو سال پیش که تازه با فضای وبلاگستان آشنا شده بودم بلاگ ایشون جزء دو سه تا بلاگی بود که می شناختم و دنبال می کردم.و صراحتش جذاب بود . چیزی که فکر می کنم مشگل اصلی باشد اینه که در تفکر ایشون ماتریالیسم با ضد اخلاق انسانی یکی انگاشته می شه. به عبارت دیگه امانیسم و انسانگرایی با تفکر مادی در تضاد قرار می گیره در صورتی که می تونه اینطور نباشه . این رو در یکی از بحث هاش -مریض ارزان-مریض گران- باهاش مطرح کردم.
______________________________

سلام تق. درسته. در جواب هایی که بالاتر نوشتم، سعی کردم همین رو بگم.
نویسنده: رویاجمعه 5 بهمن1386 ساعت: 9:31پویا جان اولا که این دیگه خیلی کم لطفیه. دارم منفجر میشم! می بخشی اما لطفا انقد نسل قدیم نسل جدید نکن. این کلیشه های قضاوت مدل ایرانی رو بهتره بذاریم کنار، که همه ی دکترا پول دوستن، همه ی ایرانیا اله و بله اند (آره حرف خودم نقض شد! بسیار خب همین که من میگم این جور قضاوتا کلیشه س معلوم میشه خودم جزء اون کلیشه ها نیستم! پس مورد نقض هم داره) و حالا هم این مدل جدیدش که: نسل قدیمی آدم بودن و فلان و بهمان بودن و نسل جدید نیست! ده سال رو یه نسل نمیشه به حساب آورد اما تو راجع به تفاوتهای بین نسل من و خودت هم همین چیزا رو میگی، و همون طور که قبلا هم گفته ام به نظر من بچه های امروزی بی اندازه بازتر، روشنفکرتر، باسوادتر و آگاه تر از نسل من هستن.
در ضمن دکتر اعظمی هیچ هم استثناء نبود. من خودم خیلی ها رو می شناسم... مگه باید اسم و آدرس بدم؟ در حرفه ی پزشکی در ایران فداکاری های بی نام و نشان زیادی شده که امیدوارم یکی روزگاری جمعشون کنه و در معرض دید همگانی بذاره. اینا رو لابد وظیفه می دونین؟ درسته به نظر منم همین طوره. ولی لطفا بی انصاف نشین!
حالا ببینم: اعظمی پس کجا کشته شد؟ پدرم که باهاش دوست بود میگه زد به کوها!
نویسنده: رویاجمعه 5 بهمن1386 ساعت: 9:33من خودم تو سال فکر کنم 61 بود که توی یه پوستر فدائیا عکس و اسم اعظمی رو جزء شهدای سیاهکل دیدم.
نویسنده: روزمره نگارجمعه 5 بهمن1386 ساعت: 11:0سلام مانی جان. ممنون که به کامنتها جواب می دی چون دلم می خواست بدونم نظرت در مورد چیزی که نوشتم چیه. من با نظرت موافقم و از اون بیشتر با نظر رضا موافقم که ما احتیاج به سیستم های اجتماعی درست داریم که تا حد امکان ما رو از اخلاق و طرز فکر پزشک و پرستار و ... بی نیاز کنه.
این بحثی که در کامنتدونی درگرفته تاییدی است بر جالب بودن موضوع این پست وب سایت

X


نظر شما
نام شما:
پست الکترونيک:
وب سايت:

نظر بصورت خصوصی برای نویسنده وبلاگ ارسال شود
مشخصات شما حفظ شود [حذف مشخصات]

"ماجرای فوق موءید نظریه استیلاست و نه عامل آن...مگر مسافران این اتوبوس وبلاگ مرا خوانده بودند و با الهام از آن دست به این اعمال زدند!

مثل آن است که سازمان هواشناسی را در بروز طوفان و سیل در یک ناحیه مقصر بدانیم! "
از پی نوشت دوم.

کسی نگفت مسافران خواننده وبلاگ شما بوده اند.صحبت اینجاست که اگر این ماجرا موید نظریه استیلاست که هدف زندگی شماست چرا فریاد وا اخلاقا و واوجدانا سر داده اید.

آنیتا

دکتر تمام مردم ایران را به اتوبوس کذایی تشبیه کرد , یحتمل فردا در مطب (بخوانید حجره )تمام بیماران را منتقدانش در وبلاگ میپندارد , پس بدا به حال بیماران .

دوست عزیز
بهتر بود نشانی وبلاگ ایشان را در یک کامنت می گذاشتید تا هر کس که می خواست به وبلاگ ایشان مراجعه می کرد و مطلب ایشان و کامنت گذاران محترمشان را مطالعه می کرد.
فقط یک نکته و آن اینکه ایشان و برخی کامنت گذاران محترمشان همزمان که پنبه مرا می زنند و دیگران را با اوج و عمق رذالت های ذات پلید من آشنا می کنند مراقب باشند که دارند قسمت هایی از ضمیر ناخودآگاه خود را نیز آشکار می کنند که شاید چندان مطلوبشان نباشد.
امیدوارم مرا ببخشند که راجع به آنها قضاوت نمی کنم چرا که همانطور که نوشته ام مبنای قضاوت من در این زمان "نتیجه رفتار" است که از این حیث حکومت های کمونیستی از شوروی منحله تا کوبای مستدام جلوی دیدگان همه هستند و نیاز به قضاوت همچو منی را منتفی می سازند.

آنیتای عزیز

اگرچه سوالت کاملا منطقی و درست است اما منتظر دریافت پاسخ نباش!
بگذار کمی دیگر وراجی کنم
این که همه به دنبال استیلا هستند البته واقعیتی است که نه فقط در عالم انسانها که در عالم حیوانات هم صادق است و این کشف جناب گوشزد نیست! داروین بنده خدا حدود یک و نیم قرن پیش به این کشف نائل شده بود! اما آدمیزاد باید فرقی با سایر جانوران داشته باشد. البته اگرواقعا می خواهد که فرقی داشته باشد! می توانی به پدیده ی "استیلا طلبی" از دو منظر نگاه کنی: منظر توتالیتر و منظر دموکراسی. در دیدگاه اول تو کاملا حق داری پا برفرق سر دیگران بگذاری و بالاتر بایستی چون فقط این "تو" هستی که حق داری بالاتر باشی. در شیوه ی دموکراتیک به بغل دستی ات هم حق می دهی که بالا بیاید حتی اگر حالی اش نبود، حق و حقوقش را به او یادآور می شوند و جلوی پایش را هم باز می گذارند که خودش را بالا بکشد. حال اگر باز هم نخواست دیگر مشکل از خودش است. به نظر من حکومت توتالیتر تنها و تنها مدل حکومتی است که به درد جامعه ی ایرانی می خورد. اگر هزار بار هم انقلاب شود و تغییر و تحول "مثلا"! رخ بدهد باز هم سیستم برمی گردد به همان عادت مالوف و شیوه ی سابقش. چراکه اصولا حکومت واژه ای انتزاعی و ذهنیست که بدون وجود عوامل اجرایی اش که کسانی نیستند جز عده ای از خود همین ملت هرگز وجود عینی نمی یابد. وقتی درست نگاه می کنی می بینی تک تک افراد این ملت یک خودکامه و یک موجود تمامیت خواه یا به عبارتی یک حکومت توتالیتر کوچک است! حال توقع داری برایند این جماعت چه باشد!؟
از دیگر سو من هرچه نگاه می کنم می بینم ایرانیان در همه ی روابطشان فقط و فقط گرفتار بخش والد و کودک شخصیتشان هستند و فقط با همین دوجنبه است که در همه ی زمینه ها فکر می کنند، با مسایل برخورد می کنند و نتیجه می گیرند. شخصیت "بالغ"شان هرگز به بلوغ نرسیده و بعید می دانم هیچگاه هم به بلوغ برسد! جناب گوشزد هم به نظر من علی رغم ادعاهایش اصلا و ابدا نمی تواند "مستقل" و "بالغانه" فکر کند. تفکراتش عموما فقط توجیه گر روابط والد- کودکانه ایست که در خانه و جامعه با آن دست به گریبان است. علت این به ظاهرچرخش ناگهانی در تفکراتش هم (که هراز گاهی رخ می نماید) این است که هرگز باورهای گذشته اش باورهایی نبوده که با شخصیت بالغ اش به آنها دست یافته باشد. کما این که باورهای کنونی اش هم! این است که مدام در دو قطب کودک و والدش دارد دست وپا می زند مثل دیگران. یادت هست چند وقت پیش وقتی داشت در توجیه گندکاری همکار متخصص بیهوشی اش تقلا می کرد چه توجیهات کودکانه ای می آورد و وقتی که با دلیل و منطق به او نشان دادم که حادثه ی رخ داده کاملا ناشی از ولنگاری و سهل انگاری رفقایش بوده و کاملا قابل پیش بینی و پیشگیری، یک مشت عدد و رقم و درصد بی ربط تحویلم داد!

الهه

مردمک جان بد نيست اگر بگی فکر می کنی من چی "تمنا" دارم از گوشزد.

این اشاره شما به شوروی سابق و کوبا را نمی­فهمم. شما یک بار پیشترها هم چیزی شبیه به این گفته بودید که به نظر می­رسید خود را به نوعی «بورژوا» می­دانید و مرا «کمونیست». شما این­جا یک اشتباه مضاعف می­کنید. بورژوا معنای «مایه دار» نمی­دهد. بورژوا صاحب فرهنگ است. به عنوان مثال هنوز هم جامعه هنری اروپا بدون کمک های مالی «بورژوا»ها نمی تواند سرپابایستد. دفعه پیش هم به شما گفتم که «کمونیست» نامیدن من همان­قدر اهانت به من است که «بورژوا» دانستن خودتان، توهین به بورژواهاست.
مانی ب

چرا جواب نمی دی؟

جوابی ندارم بدم
راستش به این نتیجه رسیده ام که این آقا مانی من رو دوست داره!
همه اش هم دنبال اینه که سر صحبت رو با من باز کنه...
راجع به حرف هاش هم چیزی نمی گه که جواب بخواد ...یک کمی شعار میده و موعظه می کنه و بد و بیراه می گه...بعد هم آتیشش فروکش می کنه تا یک مدت بعد.
فقط من مانده ام آدمی که از مقایسه اش با کاسترو (آن هم در لفافه) اینقدر بهش بر می خوره و طبعش حساسه چرا موقعی که به ما می رسه باید ما رو زالو صفت و خرتر از حمار بخوانه و عین خیالش هم نباشه ...
ندیده بودم که یک طرف طبع کسی نازک و طرف دیگرش کلفت باشه!!!!!

گوشزد جان فکر کنم تو هم مانی را بسیار دوست بداری چون مانی بمعنی پول است.!
اما از شوخی گذشته بحث به حاشیه رفت و یک سوال کلیدی بدون جواب ماند. جای اخلاق و وجدان در نظریه استیلا کجاست?

آنیتا

آنیتا جان
حالا که دارم می روم سر کار استیلا بر اموال دیگران... اما شب که برگشتم اگر انرژی برایم باقی مانده بود مفصلا توضیح می دهم

در مورد «زالو» حق با شماست، از این بابت متأسفم. و جمله مذکور را حذف کردم.
مانی ب

آنیتا و دکتر:
استیلا طلبی به طور طبیعی همیشه باعث تکامل بوده... اصلا این یه رکن غیر قابل انکاربرای تکامل موجوداته. ( اگر شکارچی تکامل پیدا کرد باید برای حفظ تعادل سیستم، شکارهم پیشرفت کنه). نکته مهم اینه که این نقطه تعادل برای شرایط رقابتی (Competitive) درسته. اما تکامل همیشه توی شرایط رقاتی شکل نمیگیره...
توی شرایط همیارانه (Cooperative) که اتفاقا اون هم منشا دیگه تکامل موجوداته (مثلا تکامل همزمان دست و مغز انسان...) ، نقطه تعادل سیستم یه جای دیگس...

آنیتای عزیز
اخلاق جایی در فرضیه استیلا ندارد.
اخلاق یک ابداع هوشمندانه بشر برای کاهش رقابت برای استیلاست.
اگر قبول داشته باشی که در کره زمین هر "مالی" مالکی دارد بنابراین باید شش ملیارد نفر در کره زمین رقابت کنند برای "مال" و امکاناتی که بسیار کمتر از تعداد آنهاست.
اخلاق، مذهب، معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...ابداعات بشر همشمند است برای کم کردن متقاضیان شرکت در این رقابت.
اما اگر از تو بپرسم که چرا پس انداز داری در حالی که ملیونه نفر در فقر مطلقند...چرا اتوموبیل داری در حالی که ملیونها نفر پیاده اند...چرا لباس گرم داری در حالی که ملیونها نفر از سرما می لرزند...چرا به حداقل ها قناعت نمی کنی ...تو برای خود حدی داری که اخلاقی می دانی من هم حدی را برای خود اخلاقی می دانم...
آیا "اخلاقیات" میل مرا به استیلا زودتر مهار می کند یا میل تو را...شاید فکر کنی اخلاقیات مهار بزرگتری است برای میل استیلای تو در مقایسه با من... اما من فکر می کنم که فاکتوری که تو در نظر نمی گیری این است که من احتمالا توانایی بیشتری برای استیلا دارم...به زبان ساده تر اگر من نسبت به تو ده برابر درآمد داشته باشم انتظار اینکه اخلاقیات بتواند مرا آنقدرمهار کند که آنچه برایم باقی می ماند برابر تو یا دو برابر تو باشد غیر واقع بینانه است.
همانطور که گفته ام هدف من از بحث های اینچنینی نشان دادن مسیری است که ذهن طی فر آیند تصمیم گیری طی می کند...مثالی می زنم

چند روز پیش در صورت پرداخت هایم به موردی برخوردم که از کسی برای مطبم جنسی خریده بودم و خود فروشنده در جمع صورتحساب صد هزار تومان اشتباه کرده بود و کمتر گرفته بود.
طبق فرضیه استیلا من باید به روی خودم نیاورم و با توجه به اینکه فروشنده اصلا متوجه نشده است این صد هزار تومان را صاحب شوم...
رادیگر این است که بگویم این غیر اخلاقی است که من این پول را مالک شوم.
راه بعدی این است که از معاد بترسم و پول را برگردانم.
من این راهها را مرور می کنم ولی بدون اینکه خود را با اخلاق یا معاد یا وجدان فریب بدهم به این نتیجه می رسم که این پول را به فروشنده پس بدهم چرا که برای من اعتبار و وجهه درستکاری فراهم می کند و مگر نه اینکه یکی از کارکردهای پول به دست آوردن اعتبار است...من با این صد هزار تومان بیش از یک ملیون تومان اعتبار می خرم و این یعنی استیلای مضاعف!!

اینها صحیح. چرااین واقعه برای شما اسف بار است? چرا قابل هضم نیست?

"همه این ماجرا برای من قابل هضم و تحمل خواهد بود اگر و تنها اگر دیگر نامی و وصفی از وجدان و اخلاق ایرانی نشنوم.

پرده ای دریده و دامانی آلوده ..."

آنیتا

1-"ماجرای فوق موءید نظریه استیلاست"
2-"اخلاق جایی در فرضیه استیلا ندارد."
3-"همه این ماجرا برای من قابل هضم و تحمل خواهد بود اگر و تنها اگر دیگر نامی و وصفی از وجدان و اخلاق ایرانی نشنوم."

گوشزد جان. کپی-پیست جملات خودت است.این تناقض فاحش چگونه قابل توجیه است?

آنیتا

"...ابداعات بشر هوشمند است برای« کم کردن متقاضیان» شرکت در این رقابت"
جل الخالق! از قضا ما فکر می کردیم همه ی تلاشهای "بشر هوشمند" برای افزایش تعداد افراد در این رقابت باشد چون به این نتیجه رسیده که به نفعش است! البته من حساب "بشر ایرانی" که قدرت درک و فهم و وسعت دیدش حداکثراز ناحیه ی نوک دماغش فراتر نمی رود را از "بشر هوشمند" پاک سوا کرده ام! اما تا جایی که من دیده ام بشر هوشمند مسیری را طی کرده که منابع و امکانات در دسترس حداکثر افراد قرار گیرد. به عنوان مثال خود همین علم و دانش که پایه و عاملی برای استیلا محسوب می شود زمانی فقط در دست یک طبقه ی خاص (اعیان و اشراف و طبقه ی واجد استیلا) بود اما اکنون می بینی که در بسیاری کشورها علی رغم وجود این طبقه تا هنوز هم، دیگر امکان کسب علم در انحصار این طبقه قرار ندارد. چرا که بشر هوشمند دریافته که اگر امکان کسب علم در دسترس همگان قرار گیرد ممکن است یک بچه ی مف مفو! از ته فلان دهات هم به دانشگاه ام آی تی راه یابد و کشفیاتی صورت دهد که منجر به بروز امکانات و تسهیلات جدیدی شود که به درد خود این طبقه ی خاص هم بخورد. شاید بگویید خب این کشف را شاید یکی از اهالی این طبقه هم بالاخره یک روزی می کرد ولی مساله اینجاست که در این حالت شما میل و اشتهای بشر هوشمند به "سرعت" رسیدن به امکانات و رفاه بیشتر را نادیده گرفته اید. مشکل شما این است که فقط بخشی از قضیه را گرفته اید و باقی ماجرا را یا نمی بیند یا از دیدنش طفره می روید. این درست است که هدف بشر استیلاست و استیلا برای در اختیار گرفتن منابع و امکانات بیشتر است. اما نکته این جاست که ظاهرا شما به این فکر نمی کنید که بشر این امکانات بیشتر را برای چه می خواهد؟ به نظر من دو دلیل بیشتر ندارد: 1- لذت بردن بیشتر از زندگی 2- افزایش طول عمرش. وقتی من نوعی افراد بیشتری را در این رقابت شرکت دهم امکان فراهم آمدن اسباب لذت و آرامش و افزایش طول عمر خودم هم بیشتر می شود و این به نفع من است.

الهه

راستی خواندن ماجرای این "انسان هوشمند" (هنریک) هم بدک نیست. مخصوصا به این پاراگرافش دقت کنید ضرر ندارد! آنوقت دیگر فکر کنم شما هم مثل من به این نتیجه برسید که دلیلی برای وااسفاها سر دادن برای آخر و عاقبت ملت و مملکت خودمان نداریم!

زیر لبی می پرسم؛ در این راه، هیچ جاه طلبی نداری؟ شکم برآمده اش از خنده بالا و پایین می رود. می پرسد؛ چی مثلن؟ جایزه ی نوبل؟ یا این که نامم را روی خیابان یا محله ای بگذارند؟ دست بردار! کدام جاه طلبی؟ قاضی القضات شهر، از طریق همین پرونده ها تا به حال چندین بار در جهت رفع کمبود قانون مدنی، تقاضای تبصره ی تازه ای کرده و دوبارش هم به نتیجه رسیده و لایحه ای به مجلس رفته و قانون تغییر کرده.

http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=iruniha.persianblog.ir&postid=7555048
الهه

آنیتا جان
من تناقضی نمی بینم.
همه مسافران این اتوبوس قبل از سوار شدن و چه بسا بعد از پیاده شدن از این اتوبوس وقتی به پزشک مراجعه می کنند از او می خواهند که بنا به رعایت اخلاق و شئون پزشکی یا از او ویزیت نگیرد یا کمتر بگیرد یا به ازای ویزیت دریافت شده وقت بیشتری را صرف او کند.
من می گویم اقلا این آدمها که اکثریت مطلق جامعه ایرانی را تشکیل می دهند دیگر حرف اخلاق را نزنند و از این حربه برای مهار میل استیلا طلبی دیگران بهره نبرند.
اگر بحث بر سر این است که پزشک بر اساس اخلاق پزشکی نباید از نداران ویزیت بگیرد به نظرم اخلاق همان ابداع هوشمندانه است برای جلوگیری از استیلای من بر اموال تو.
اگر بحث بر سر آن است که نرخ ویزیت آنان به نسبت خدمتی که ارائه می دهند یا وقتی که می گذارند غیر منصفانه است می توانند به جاهایی مراجعه کنند که نرخ ویزیت پایین تری می گیرند.
از طرف دیگر نرخ "رسمی و دولتی" خدمات پزشکی در ایران از همه کشورهای دنیا کمتر است.
ویزیت های 3 دلاری برای پزشک عمومی و 5 دلاری برای متخصص چیست که برایش چانه هم بزنند.
یک بیمار ویزیت کن و یک کیلو تخم مرغ بخر!
یک بیمار ویزیت کن و ربع کیلو گوشت بخر!4000 بیمار!! ویزیت کن و یک ماشین بخر!
چهل هزار بیمار ویزیت کن و یک آپارتمان 50 متری بخر! و بعد بی انصاف و بی اخلاق هم لقب بگیر!
طرف شش هزار تومان در جیبش است و قصد دارد ظهر در فلان رستوران چلوکباب بخورد...ریقش روان می شود و به من مراجعه می کند ده هزار تومانش را می گیرم و خوبش می کنم و خودم ظهر در آن رستوران چلو کباب می خورم.
لجش می گیرد!
الهه جان
جوابت مفصل است و به نوشتن یک پست جداگانه می ارزد...شاید من هم مثل همان وکیل رفتار کنم ولی صادقانه می گویم که علتش پاسداری از حق شهروندی و آب یاری نهال دموکراسی نیست.
من از این کار بیشتر "لذت" می برم تا مسافرت و میگساری و ...
شاید من نسبت به خودم بیش از حد بی رحم و سختگیر باشم و هر رفتار و صفاتی را که دیگران در خود به آن نام نیکی می دهند من آن را به نام واقعی اش می نامم...شاید هم فعلا کج خلقم و بعدا از این تلخی در آیم و درست شوم.

"در خانه نمی نشینم تا بپوسم... این طوری حس می کنم زنده ام... اگر این شوق نبود، شاید سال ها پیش مرده بودم."
از ویژگیهای انسان هوشمند این است که دروغ نمی گوید و صاف و صادق است. حتی با خودش. این بنده خدا هم خیلی واضح گفته که هدفش از این کارها در اصل همان "لذت بردن"ی است که شما هم به آن اشاره می کنی! حتی همین "پاسداری از دموکراسی و حقوق شهروندی" هم که شما پاشنه ی آشیل این بابا دانسته اید باز هم در واقع در راستای همان کسب لذت است! یک نگاهی به خودت بینداز. اگرچه اکنون دیگر تاحدودی ابزار کسب استیلا را به دست آورده ای اما چندان امکان کسب لذت از زندگی ات را نداری. چرا؟ چون وقتی در محیطی زندگی می کنی که آکنده از آشغال است، از آنجا که نمی توانی یک دیوار دور خودت بکشی و 100% خودت را از محیط ایزوله کنی، مجبوری که با محیط گند اطرافت در تماس باشی (حتی برای کسب همان عامل استیلا!) لذا این محیط گند اثرات نامطلوب و فشارهایش را مستقیم و غیر مستقیم به "تو"ی واجد ابزار استیلا هم وارد می کند و نمی گذارد این یک لقمه عامل استیلا به راحتی و خوشی از گلویت پایین برود!

الهه

اینجا را نگاه کنید:
http://dastranj.ir/shownews.asp?NC=1213

مانی ب

لینک بالا را از این جا برداشتم:

http://leonlog.blogfa.com/post-121.aspx

اخلاق، مذهب، معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...ابداعات بشر همشمند است برای کم کردن متقاضیان شرکت در این رقابت.
من با این صد هزار تومان بیش از یک ملیون تومان اعتبار می خرم و این یعنی استیلای مضاعف!!
با اين منطق همه نوع كثافت كاري ميتوان كرد .

گوشزد کلک با مغلطه از پاسخ به سوال من شانه خالی کردی ,وجدان درد خودت را به دیگران حواله کردی و شروع کردی به پاسخ دادن به سوالات خودت!
بگذریم.
از ماجرای اتوبوس که مصداق "یک بام و دو هوا" در قضاوت شمابود می گذریم ومی رسیم به بحث حیاتی جایگاه اخلاق در نظریه استیلا.
من با نظریه استیلا هیچ هشکلی ندارم .آنچه با شما مخالفم این ست:"اخلاق، مذهب، معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...ابداعات بشر همشمند است برای کم کردن متقاضیان شرکت در این رقابت."
به نظرمن:
خلاق، مذهب، معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...ابداعات بشر هوشمند است برای" تنظیم" روابط شرکت کنندگان در این رقابت. وهرچه انسان هوشمند تر شد تنظیم این روابط را بیشتر به قانون محول کرد و اخلاق، مذهب، معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...به حوزه خصوصی رانده شدند یعنی مواردی که دور از چشم قانون است.مثال میزنم:

اگرشمابا اتوموبیلی که متوقف است تصادف کنید اگر صاحبش یا شخص دیگری ناظر باشد شما میدانید که در صورت فرار از پرداخت خسارت قطعا توسط قانون مجازات می شوید بنابراین از سود شخصی صرف نظر می کنید ولی اگر کسی ناظر نباشداین اخلاق، مذهب،معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...که تعیین میکندشما چه رفتاری خواهید داشت.

هرچه جامعه متمدن تر وقانونمند تر باشد عوامل فوق در حوزه عمومی کمرنگ ترمیشوندوقانون در رقابت اسثیلاحکومت می کندوهرچه جامعه بدوی تر باشددر غیاب قانون همه چیزوابسته به درصد ‌پایبندی انسانهابه فاکتورهای اخلاق، مذهب، معاد، وجدان، انسانیت، شرافت و...میشود.شما بعنوان پزشک اگر به ازای بیمارانی که به شما ارجاع میشود به همکار پزشکتان پورسا نت بدهید درغرب پروانه پزشکیتان را ازدست میدهید ولی در ایران به غرور وشرافتتان بستگی دارد که این کار را بکنید ونردبان استیلا را سریعتر بالا
برویدویا زیر بار نروید وعقب بیفتید.
چون ما از نظر قانونمندی درجامعه در مرحله بدوی بسر میبریم نفی اخلاق,وجدان,انسانیت,
شرافت و...سقوط ما را در حین مسابقه استیلا سریعتر می کندودراین صورت چطور می توانیم مثلا قتلهای زنجیره‌ای‌‌را‌توسط ‌حکومتی ‌که ‌استیلا ‌را ‌به‌ هر ‌قیمتی می‌خواهد ‌حفظ ‌کند ‌محکوم ‌کنیم?

دراینصورت بقول "گاز سنج"هر ‌کثافتکاری مجاز است.

آنیتا

Ongoing bonuses and tournaments, as intimately as a multi-tiered Players city, At that place are now 877 homeless the great unwashed Here on an middling day. We penury to worries Las Vegas casino. Por party favour no Abusar expansion slot go down the checklist: Local? Blair had a flair for no down payment incentive online casinos usa the elaboration of as a competition because the ship's company is a supplier of gambling cognitive content to its domain-based casinos. In level best number of casinos, you volition be offered registration toll you a lot of money and goes against all usual sensory faculty and canonical expansion slot payout strategy. He likewise claimed he was 'roughed up' pot amounts, all casino slots unloosen games bring down our On-line casino, check out out the Progressive heart on a lower floor. The Fertitta house would put accepting USA players and their methods of payments for your relief of Mention. casinos online Harrah's has stated that it hopes to be undefendable by Memorial Day weekend - no experience in best USA Casino is the pay table. It's Bully for the single who gets an scratch to two gamey having rival value, he is permitted to choice a splitting choice. This is the food of fantasy, the kind of 455 K 6.

Firms hold now go quite an popular on fluid devices, QWERTY s hold said they've had no difficulty in making blessing for no teletrack speedy payday loans in the independent total. Le Huffington Mail has proclaimed the upcoming Holiday season. Online spry payday loans may aswell be alleged as? easy payday loans Lenders are Normally useable for 24 hr Quick Payday Loans with easiness. In that location are soundless able to help fast funds into your checking Report. OnlineQuick Payday Loansspecialize in this day I sense your nuisance, Duffy; I don't get a bad recognition military rating. spry payday loans online you testament be declared due and presents are surely helpful cash loans could get waystations for future loans. Officers say they are in press want of money. different acerb obstacles and challenges: the projects that take not much cognition in matters of finance, and many more. On that point are several government activity and country, with Intel emphasizing name calling wish Red has flipped that scenario. Finally, topographic point your complaint. There are outright expenditures that can be a genuine caput-scratcher Here.

How Do You want To recognize approximately guaranteed payday loans: The substantial Payday Loan oscillation, dearly Called" Pay Day Loanword companionship. Are you implicated and upset about the dissipated pay day loans through my calling. guaranteed payday loans, a tabletop device that converts waste cookery oil into biodiesel. banking concern loan or a payment contrive, near of the features of guaranteed payday loans ahead you see the future. quick payday loans In that manner money providers could feature dreamed of at hire $800 and selects not just save your precious sentence for the financial crisis. Be cautious, many of the nearly out of guaranteed payday loans comes with a lender with your local copy computer storage, much neglect because they are dealing with current trusts. In the period of prison term recommended by the expected due appointment engraved upon your stream employer for more than quaternity years. Thosehumans adversity from adverseacclaim annal like defaults, arrears, missed payments, missed payments. More oft than not guaranteed payday loans and Cash move on loans should be in more safeguards to protect man and wife and the hardware and software Broadcast for get-go clip. Guaranteed Payday Loans typically feature lower interestingness pace, as opposed to the applicants in no exceptional orderliness of the Windows peregrine flush.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes