نزاع برای استیلا!

pgdcعلت اینکه این مطلب را می نویسم گرفتن مشورت از شماست.

این یک مطلب کاملا شخصی است که عمومی می شود لذا چنانچه مایل به خواندن آن نیستید از همین جا هم که صفحه را ببندید در وقت خود صرفه جویی کرده اید.

ماجرا از این قرار است که چندی پیش من با قرض و قوله بسیار زیاد و با پس اندازی که داشتم ملکی را خریدم.

زن من از اینکه نیمی از این ملک را به نام او نکرده ام بسیار دلخور است.

استدلال من این است که من نیمی از خانه ای را که در آن زندگی می کنیم به نام تو کرده ام و از طرفی تو تمام در آمد مطبت برای خودت استو غیر از آن هزینه کلیه امور شخصی خود را از من می گیری.

صبحها که من سر کار می روم به استخر و بدنسازی می روی وهر وقت حوصله نهار پختن نداری از بیرون خبر می کنی.

من از 9 صبح تا 9 شب باید کار کنم و غیر از آن مسئولیت تمام بیماران گاه بدحالم را نیز باید بپذیرم و نمی فهمم که چرا باید نیمی از اندوخته ام را به تو ببخشم.

اگر قرار بر این باشد ترجیح می دهم از کارم کم کنم و من هم به ورزش بپردازم.

در پاسخ می گوید:

همه مردها این کار رو می کنن...فقط تویی که خودت نمی فهمی و باید بهت وظایفت رو تذکر بدهم.

حالا پرسش من این است که:

آقای عزیز آیا شما در موقعیت مشابه این کار را می کنید؟

و خانم عزیز آیا شما در موقعیت مشابه توقع انجام این کار را ازهمسرتان دارید؟

لطفا بنویسید که چند ساله اید و آیا شاغل هستید یا نه؟


پی نوشت غیر مرتبط:


آیا شما با استدلال، حرف و منطق حاضر خواهید شد که بیل خود را به کسی بدهید تا به کمک آن آب را بر زمین شما ببندد؟


پی نوشت دوم:


از دید من، همانطور که قبلا به تفصیل گفته ام، هدف از زندگی استیلاست و استیلا یعنی "مال خود کردن امکانات و منابع"


بر اساس این دیدگاه در ده هزار سال پیش که بشر از غار نشینی به صحرا نشینی و از خط تصویری به خط نوشتاری رو آورد جملات بسیار ساده و کلمات بسیار گویا بود و نقش کلام نه مفهوم سازی و تئوری پردازی که ایجاد ارتباط و شفاف سازی مقاصد و منظورها بود.


در آن زمان مالکیت فقط با کار کردن و ارائه خدمات عینی به دست می آمد.


به مرور زمان با پیچیده شدن زبان و کلام و نوشتن آنها "مفاهیم انتزاعی" اختراع شد و صفات خوب و بد پدیدار شدند که خود "فرهنگ یا مجموعه خوب و بد" را ساختند و این مجموعه خوب و بد زمینه ساز پیدایش ادیان شد.


در این هنگام اقشاری از جامعه دست به کار تئوری پردازی و مفهوم سازی شدند و مقصود نهایی آنان "مال خود کردن امکانات و منابع" بدون کار فیزیکی و ارائه خدمات عینی بود.


خلاصه می کنم:


اگر امروز از نقش مادری گفته می شود چنانکه بیتای عزیز به گلایه از آن پرداخته است منظور فقط استیلای مردان است که زمینه آن با یک سری "حرف" فراهم می شود...گفته هایی مثل اینکه بهشت زیر پای مادران است ...یا مادر خوب آن است که...یا تعجب می کنم از مادری که...زمینه ساز این استیلا هستند.ا


همچنین اگر از "وظیفه پزشکان" و وجدان آنها گفته می شود صرفا برای "خر کردن" آنهاست تا با صرف نظر کردن از آسایش خود و بدون طلب کردن عامل استیلا (پول) به ارایه خدمات عینی بپردازند.


با این مقدمه می خواهم بگویم که از دید من


1) پول (ابزار استیلا) متعلق به آن کسی است آن را به دست می آورد.


2)با آن منابع و امکانات را مال خود می کنید و اشخاص دلخواه را در کنار خود قرار می دهید.


3) بسیاری از منابع و امکانات با یک بار پرداخت برای همیشه متعلق به شما می شوند اما برای حفظ اشخاص دلخواه تا زمان دلخواه شما مجبور به پرداخت مستمر هستید.


4)اگر شخص دیگر دلخواه نبود، از میزان پرداخت جهت "در کنار خود قرار دادن" فرد سابقا دلخواه کم خواهد شد.


این مدل را من وضع نکرده ام، بلکه شرح چیزی است که در مناسبات اجتماعی می بینم...یک مدل basic و بدون روتوش از واقعیات اجتماعی.


اما قسمتی دیگر از بحث مربوط می شود به آنچه در پی نوشت بحث دعوا آورده ام...پلانی که من برای زندگی دارم و آن را در پی نوشت بعدی خواهم گفت.


پی نوشت سوم:


در 22 سالی که از زندگی مشترک ما می گذرد شرایط کار و درآمد تغییر کرده است.


مدتی هیچکدام کار نمی کردیم و درس می خواندیم.


چند سالی هر دو کار می کردیم و شریک بودیم.


حدود 3 سال زنم بیشتر کار می کرد و من بیشتر درس می خواندم و درآمد او که بیشتر از من بود صرف زندگی مشترک می شد.


و اکنون هم چند سال است که من شدیدا کار می کنم و او از کارش کم کرده است و درآمد من حدود50 برابر اوست.


در این دوره اخیر، اوایل من به نظام "شراکت در همه چیز" باور داشتم ولی به تدریج شرایط تغییر کرد و باورهای من در همه زمینه ها سست شد و به بازنگری در عقاید و رفتار خود پرداختم و پی بردن به مفهوم استیلا مدل ذهنی جدیدی را به من عرضه کرد که زیربنای تفکرات و رفتارهای فعلی من است.


با این حال اگرچه به درستی این روش و مدل ذهنی باور دارم اما مفاهیم دیگری هم هستند که پذیرفتن آنها سبب زیبایی زندگی است.


فیلم کازابلانکا مثال خوبی است از مردی که به باورهای دوره جوانیش پشت پا زده و در عین واقعگرایی و پختگی دوباره هم به عشق ایمان می آورد و هم به وطن.


بر این اساس، اگر من هم در همین مسیر پیش بروم، حتما در چند سال آینده دور از انتظار نخواهد بود که برای تغییر در نظام ذهنی خودم و برخورداری از لطافت زندگی از استیلای بیشتر چشم بپوشم و سعی در حفظ هر آنچه دارم بنمایم.


بنابراین طبق توصیه دوست بیست وپنج ساله ام که تحت عنوان "اوس میتی دلاک"!! (استاد مهدی دلاک) برایم کامنت گذاشته است و نیز بر اساس نظر شراگیم که هر دوی ما را می شناسد ...و نیز بر اساس اینکه پلان من ادامه این زندگی است که هر چند گاه ابرهای تیره آسمان آن را می پوشانند اما نور و حرارت آفتابش مثال زدنی است...در آینده اگر ملکی بخرم با همسرم شریک خواهم بود.

طلاق...پایان حکایت

چندی پیش خانم جوانی برای انجام کاری به من مراجعه کرد.

مهندس کامپیوتر, اهل و ساکن یکی از شهرهای استان اصفهان، یک بار ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود و در حال حاضر مجددا ازدواج کرده و حامله بود.

از ازدواج اول فرزند 3 ساله ای داشت که نزد شوهر اولش بود.

برایم تعریف کرد که:

شوهر اولش (حمید) پسر همسایه شان بوده و دیپلمه، خوش تیپ و بذله گو بود و پس از یک دوره عاشقی با هم ازدواج کرده بودند.

پرسیدم: چرا طلاق گرفتی؟

گفت: کارش در تهران بود و چون اجاره خانه در تهران گران بود من در منزل پدرم زندگی می کردم و او آخر هفته ها پیش من می آمد.

شغلش بازرگانی بود و درآمدش هم خوب بود ولی می گفت اگر چند وقت صبر کنی می توانم آپارتمانی بخرم و اجاره خانه ندهیم.

دو سال به این وضع زندگی کردیم و در این مدت من حامله شدم و زایمان کردم.

کم کم رفتار حمید عوض شد...موهایش را ابتدا بلند و سپس فر کرد.

زنجیر طلا به دست و گردنش آویخت و کلاس موسیقی می رفت...نمازش را ترک کرد و مشروب هم می خورد.

دست آخر هم یک سگ پاکوتاه با قلاده خریده بود.

به اصرار خانواده یک روز سرزده به تهران رفتم و در شرکتش مچش را با منشی اش گرفتم.

پرسیدم: حین صکص!؟

گفت: نه مشغول شوخی و خنده بودند...من هم سر و صدا کردم و چند روز بعد مهرم را بخشیدم و طلاق گرفتم.

در حال حاضر یک آپارتمان در تهران خریده و با بچه ام زندگی می کند.

ازدواج هم نکرده است.

پرسیدم: شوهر فعلیت چطور است.

گفت: او مغازه دار است...مرد خوبی است خیلی آرام است و سرش به کارش گرم است...خیلی کم حرف می زند و سیگار نمی کشد و مشروب نمی خورد و اگرچه متعصب نیست ولی نماز و روزه اش ترک نمی شود.

با احتیاط پرسیدم: از زندگی فعلیت راضی تری یا از زندگی قبلی؟

ابتدا با شدت هرچه تمام تر از زندگی فعلیش تعریف کرد اما پس از کمی صحبت با من در حالی که بغض کرده بود گفت که شوهر قبلیش را بیشتر دوست داشته:

راستش را بخواهید اینکه نماز نمی خواند و مشروب می خورد برایم مهم نبود.

موهای بلندش خیلی بهش می آمد و تار که می زد مجذوبش می شدم.

و با اشتیاق افزود: سگش هم خیلی ناز و خوشگل بود.

با منشی اش هم فقط بگو بخند می کرد و کار دیگری از او ندیدم.

شوهر فعلیم حرف که نمی زند...مومن و مظلوم و بی دست و پا است و اصلا بلند پروازی ندارد.

شوهر قبلی ام از نظر خانواده ام جلف و قرتی بود و شوهر فعلیم خوب و آبرودار است اما خوب که نگاه می کنم من او را بیشتر دوست داشتم...نباید طلاق می گرفتم اما فشار خانواده باعث شده بود که من صفات خوب او را بد ببینم.

آیا از زندگی زناشویی خود راضی هستید؟

در صورت مشاهده چه صفت یا چه رفتاری از همسرتان یا پارتنرتان از او جدا خواهید شد؟

آیا عاملی وجود دارد (یا خواهد داشت) که در صورت تمایل شما برای جدایی مانع طلاق شود؟

سن، جنس، وضعیت تاهل و محل زندگی خود(داخل یا خارج از کشور) را ذکر کنید و نظر خود را بنویسید.


پی نوشت:

از کامنت داریوش


من ده سال است که ازدواج کرده ام.
الآن دو سال است که می خواهم از همسرم جدا شوم چرا که نه تفاهم اخلاقی داریم و نه علاقه ای بین ما وجود دارد اما نمی توانم.
اولا یکی دو بار که حرف آن پیش آمده است ایشان حاضر به جدایی نیست
ثانیا من در طول زندگی مشترک همه مایملکم یک آپارتمان شده است که آن را هم به اسم ایشان کرده ام به علاوه مهریه اش را هم باید بدهم.
ثالثا پسر کوچکی دارم که مادرش را خیلی دوست دارد و اگرچه 7 ساله است و قانون آن را به من می دهد اما دلم نمی آید که او را از مادرش جدا کنم و کسی را هم ندارم که از او نگهداری کند بنابراین مجبورم او را هم به مادرش بدهم و خرج نگهداریش را هم به مادرش بپردازم.
فکر که می کنم می بینم باید پسرم و خانه ام را و همه پس اندازم را به عنوان مهریه به همسرم بدهم و اقلا نصف حقوقم را هم به عنوان خرجی (نفقه؟) به او بپردازم و خودم بروم دنبال کارم.
بنابراین تصمیم گرفته ام که با این وضعیت کنار بیایم و در خفا دوست دختری گرفته ام که نیازهای عاطفیم را تامین می کند و یکنواختی و بی مزگی زندگیم را می زداید.
مرد 36 ساله ساکن تهران



پی نوشت دوم:


مثل مرگ که در ذات زندگی جاری است، جدایی هم در هر زندگی مشترکی جریان دارد.


هر زن و شوهری زمانی به فکر جدایی افتاده اند و منافع احتمالی و هزینه های آن را سنجیده اند و اگر از پیگیری فکر خود صرف نظر کرده اند صرفا به واسطه همین "حساب و کتاب سود و زیان" بوده است.


گاهی هم زوجین چنان عرصه را بر دیگری تنگ کرده اند که استیصال حاصله مانع از هر اقدامی برای جدایی می شود بدون آنکه منافعی در ادامه رابطه باشد.


بیرحمانه است اما گاهی مرگ یکی از زوجین برای دیگری فرصتی فراهم می کند که وقتی دوران 6 هفته ای سوگ بگذرد و روال عادی زندگی از سر گرفته شود، این فرصت می تواند مغتنم شمرده شود بدون آنکه بسیاری از هزینه های طلاق را بپردازد.


پی نوشت سوم:


تا بحث طلاق داغ است! به اطلاع برسانم که به نظر من شرط پرداخت نیمی از دارایی های زوج به زوجه در حین طلاق بسیار غیر منصفانه است.


فرض کنید زن بیل گیتس با زن مشدی حسن چه فرقی می کنند که اولی در صورت طلاق باید صاحب ملیاردها دلار شود و دومی صاحب یک آفتابه لگن!


جز این است که هر دو بهره وری! و کارآیی مشابه دارند و خدمات یکسانی به شوهرانشان ارایه می دهند؟

و مگر نقش زن بیل گیتس در فراهم آوردن این ثروت چقدر بوده است که حال بایستی در صورت طلاق نیمی از آن را مالک شود؟


شما هم لطفا بچه های خوبی باشید و همین طور ساکت بمانید!

تلویزیون صدای آمریکا VOA

آیا شما تلویزیون صدای آمریکا VOA را که احتمالا پر مخاطب ترین برنامه ماهواره ای برای ایرانیان است را تماشا می کنید؟

1) انوشیروان کنگرلو یا ستاره درخشش؟

من ستاره درخشش را ترجیح می دهم اگرچه استعمال کلمه "قربون" را حین مصاحبه هایش با اشخاص نمی پسندم.

2) بیژن فرهودی یا احمدرضا بهارلو؟

بیژن فرهودی البته از نظر به روز بودن اطلاعات و تسلط بر بحث ارجح است اگرچه گاه حمایتش از سیاست های دولت آمریکا کمی توی ذوق می زند.

3)لونا شاد یا بهنود مکری؟

علیرغم برتری ظاهری لونا و نیز صدای تودماغی بهنود مکری من بهنود را ترجیح می دهم و تپق های لونا و نیز بی علاقگی اش به برخی مباحث مطروحه برایم به راحتی قابل هضم نیست.

4) جمشید چالنگی یا وفا مستقیم؟

جمشید چالنگی گاه بامزه است اما در دراز مدت من وفا مستقیم را ترجیح می دهم.

چالنگی گاهی سخنان مهمان برنامه را در حساس ترین زمان قطع می کند گویی که اصلا به اظهارات او گوش نمی دهد.

شما هم که حتما با من موافقید!!؟


پی نوشت:


مردی به برنامه میزگردی با شما زنگ می زند.


برنامه راجع به فرهنگ و ادب ایران است و مجری آن بیژن فرهودی است.


به آرامی و با متانت حدود یک دقیقه حرف می زند و ناگهان رکیک ترین کلمات را مسلسل وار بر زبان می آورد و تا تلفن او را قطع کنند 5-6 کلمه را به گوش بینندگان و شنوندگان عزیز رسانده است!


مجری از مهمانان و بینندگان عذر خواهی می کند و به تلفن دوم می پردازد.


مردی است که اصرار دارد هر کلمه ای که می گوید همزمان به پخش آن ( که با ده ثانیه تاخیر صورت می گیرد)  گوش بدهد و به توصیه مجری که صدای فقط از طریق تلفن گفتگو کنیم گوش نمی دهد...تماس قطع می شود.


مرد سوم می خواهد فوت مادر مجری را تسلیت بگوید ولی همین که نام مادر را به زبان می آورد از ترس اینکه مثل تلفن کننده اول فحش ندهد تماس قطع می شود.


تلفن کننده چهارم مردی است که دو کلمه از فحشش را می تواند بدهد و تماس قطع می شود.


تلفن کننده پنجم یک دقیقه تمام احوالپرسی می کند وهیچ حرفی برای زدن ندارد.


تلفن کننده ششم مردی است که صدای زیبایی دارد و بعد از سلام و علیک صمیمانه ای با فرهودی، چهار پنج کلمه رکیکش را فرصت می کند که بگوید.


برنامه تمام می شود اما من هنوز خدا را شکر می کنم که این برنامه راجع به فرهنگ و ادب بوده است!


همچنین مشتاقم بدانم که کسی که از ایران با صرف وقت و هزینه سنگین و با استفاده از پیشرفته ترین دستاوردهای تکنولوژی بشر فرصت این را می یابد که صدای خود را به گوش ملیونها نفر برساند آیا جز نام بردن از آلات تناسلی و فحاشی و حتی احوالپرسی، راه دیگری برای غنیمت شمردن این فرصت نمی داند؟


به راستی دموکراسی به چه کار این گونه مردمان می آید؟


و پرسش دیگر اینکه چرا فقط مردان دست به چنین کاری می زنند؟

انصاف

در طی دو سال و نیمی که از انتخاب محمود احمدی نژاد گذشته است من از زبان مخالفین  انتقادات تند و شدیدی نسبت به او شنیده ام که به نظرم اکثرا صحیح می باشد اما هنوز از مخالفینی که خود را منصف می دانند تعریف و یا تاییدی نسبت به هیچیک از رفتارها، گفتارها و عملکرد ایشان نشنیده ام.

این نکته که گویی با یک "بد مطلق" طرفیم! از طرف کسانی که به نگاه خاکستری خود مباهات می کنند حاوی پارادوکس طنزآمیزی است از آنچه بر زبان ماست و آنچه در رفتار مان نمود دارد.

از من اگر بپرسید حداقل سه صفت مثبت می توانم برای آقای احمدی نژاد ذکر کنم:

اول اینکه بر خلاف تصوری که اکثر ما (به علت عملکرد منفعلانه آقای خاتمی) نسبت به تشریفاتی بودن مقام ریاست جمهوری داشتیم ایشان ثابت کرد که همین رییس جمهور می تواند مقامات منصوب رهبر را عزل کند و به این مقام قدرت سلب شده ریاست جمهوری را برگرداند.

دوم اینکه از آنجا که ایشان آرتیست خوبی نیست در بیشتر موارد سعی به پنهان کردن کراهت رفتار و گفتار خود را ندارو و در مواردی هم که برای اینکار تلاش می کند به راحتی می توان بازیگری را در رفتارش دید...مثل موقعی که از مهرورزی سخن می گوید.

همچنین ایشان بطلان فرضیه ها و راهکارهای عوام را برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی ثابت کرد که غلت زدن در دامان پایین ترین طبقات اجتماع لزوما به بهبود معیشت آنان نمی انجامد.

آیا شما چه صفات مثبتی را در محمود احمدی نژاد و تیم ایشان سراغ دارید؟

برای تمرین انصاف بنویسید!

مهر یا مهریه!

این مطلب از طرف لیلا با ای میل به دست من رسیده است.

از راهنمائیتان سپاسگزارم.

يك موردي هست كه ممنون ميشم اگر شما نظرتون رُ در موردش برام بگيد
فروردين امسال يكي از همكاراي من به نام علي (37 ساله) كه محل كارش در ساختمون اداره ماست ولي در يك واحد نيستيم از طريق واسطه به من پيشنهاد ازدواج داد
ايشون قبلاً تجربه يك زندگي دو ساله داشتند و زماني كه به من پيشنهاد داد پنج ماه بود كه از زمان طلاقش ميگذشت . منو از بين 4 كانديد كه بهش معرفي كرده بودند انتخاب كرده بوده ...
من علي رُ براي اولين بار كه ديده بودم قبل از پيشنهادش ، تو دلم گفته بودم چي ميشد يه همچين آدمي به من پيشنهاد بده ، نمي دونم چرا اين حس بهم دست داد ، شايد چهره اش خيلي ساده و مهربون بود و به نظر آدم درستكاري ميرسيد
علي يك آدم مذهبي با اعتقادات مذهبي هستند و وقتي به من پيشنهاد دادند مي خواستند ما چند ماه با هم بيرون بريم تا بيشتر آشنا بشيم ( علي معتقده اگر به يك خانم عاقل پيشنهاد بيرون رفتن داده بشه و اون آدم بپذيره اين امر همون صيغه محرميته ) منم بعد از چند روز فكر قبول كردم كه به قصد آشنايي با ايشون بيرون برم، در چند جلسه اول ايشون از اعتقادات مذهبيش گفت و اينكه راجع به حجاب چطور فكر مي كنه و به من گفت دوست داره كه من لباس آستين كوتاه نپوشم ، بعد من فكر كردم و بهش گفتم من اينطوري فكر نمي كنم يعني اگر يه كم از موهام بيرون باشه و اگر آستين لباسم كوتاه باشه به نيت بدي اينكارو نكردم و خودمو معذب نميكنم من فكر ميكنم اگر آدم خوبي باشم ، سعي نكنم دل كسي رُ بشكونم ، با رفتارم كسي رُ نارحت كنم ، به كسي شر نرسونم ، موفق هستم وگرنه چه آدمهايي كه به نام حجاب چه كارها كه نميكنن و گفتم اگر فردا قراره اين چيزها برات مشكل بشه و به من هي تذكر بدي ، بهتره همين الان كات كنيم .
فرداش به من زنگ زد و گفت واقعاً ميخواستي به خاطر همچين چيزي رابطه رُ بهم بزني ؟ آدم يه كم گذشت ميكنه ، اين چيزها كه مهم نيست و قبول كرد و گفتن من شما رُ زماني كه ديدم مقداري از موهاتون هم بيرون بود و ميتونستم پيشنهاد ندم ، خلاصه بحث راجع به پوشش سه تا چهار جلسه از وقت ما رو گرفت .
اما به نظر من خيلي مهم بود چون هميشه ميديدم اين موضوعات اعتقادي منبع اختلافات زيادي ميشه .
راجع به مهريه هم يكبار صحبت شد و اون به 14 تا سكه اعتقاد داشت و خانواده من به 414 تا ، البته به شكل سمبوليك و علي با توجه به تجربه طلاقش فكر ميكرد علت بهم خوردن زندگي قبليش عدم توانائيش در پرداخت مهريه بوده ، به من گفت تو ميتوني با خانواده ات صحبت كني و به 14 تا راضيشون كني ... منم گفتم حاضر نيستم با يك فرهنگ چندين ساله مبارزه كنم ، تو خانواده من هيچ زندگي به خاطر مهريه بهم نخورده و منم اوليش نخواهم بود .. احساس نكردم كه اينقدر براي اين آدم مهمه كه بخاطرش منو بذاره كنار ، چون به اون اندازه اي كه راجع به پوشش و حجاب و غسل صحبت كرد ، راجع به اين موضوع صحبت نكرد


------------------------------------------------------------------------------------------------

-------


علت متاركه اشو رُ بهتون نگفتم : البته اين چيزي بود كه خودش تعريف مي كرد : علي تا ازدواجشون سر بگيره دو سال عقد كرده مي مونن و به دلايلي مثل فوت پدربزرگ خانوم ، ايراد گرفتن خانواده دختر از كوچيك بودن خونه 40 متري علي و تهيه منزل جديد و خلاصه 4 بار تا مرحله عروسي پيش ميرن و بهم ميخوره و به علت سختگيريهاي خانواده دختر 6 ماه هم قطع رابطه مي كنن و بعد از 6 ماه همسر سابقش به همراه عموش مي آن دم در اداره و از اين آقا ميخوان كه بياد و كارو تموم كنه و اقدام ميكنن و دوباره اختلاف پيش مي آد كه اينبار دختر خانوم به حالت قهر از خونه پدري مي آد بيرون و مي ره خونه اين آقا كه ( كه خونه جديد خونه مادر علي بوده كه از طرف آموزش پرورش بهش داده بودن ) ... علي بعد از دو جلسه صحبت نيم ساعته همسر سابقش رُ پسنديده بودن و عقد كرده بودن و در دوران عقد هم محدوديت در روابطه داشتن كه اين تو اين رفت و آمدها يكبار رابطه سكس داشتن كه پرده بكارت خانوم از بين ميره و همين باعث ميشه كه اين خانم (23 ساله) بترسه و نامزديشو با وجود مشكلات زيادش بهم نزنه


در اين مدت همسر سابق علي كه بعلت اختلافش در دانشگاه از تحصيل انصراف داده بوده اما خانواده اش پنهون از اون شهريه ثابتشو پرداخت كرده بودند تا حق تحصيليش از بين نره و علي تشويقش ميكنه كه درسشو بخونه و مدركشو بگيره و بعد كه زندگيشون رُ شروع مي كنن در يك شركت بزرگ برق استخدام ميشه و حقوق خوبي ميگرفته و كاملاً‌ مستقل ميشه


بعد كه زندگيشون رُ شروع ميكنن زير يك سقف ايشون راجع به مهريه مطالعه مي كنن و از خانوم ميخوان كه مهريه اشو ببخشه و طي مطالعات به اين نتيجه ميرسه كه "‌هر مردي كه آگاهانه و با علم به اينكه توانائي پرداخت مبلغ مهريه را ندارد ، مبلغ مهريه را بپذيرد ، مرتكب جرم ميشود" و همسر سابقش اين كارو نميكنه . جالبه كه هر چي راجع به اون موقع ميپرسم ميگه بچه بودم . مثلاً‌مي پرسم چرا اون موقع رفت و آمد نكردي براي شناخت بيشتر ؟ ميگه بچه بودم . ميگم مامانتم بچه بود كه راهنمائيت كنه ؟ در تمام اين دو سال با خانواده طرفين قطع رابطه كرده بودند ... بعد از دو سال تصميم ميگيرن به نيت آشتي در يك مراسم عروسي شركت كنند ( ازدواج دخترعموي همسر سابقش كه بعد از ازدواج به كشور انگليس قرار بوده عزيمت كنه ) ... در مراسم عروسي دخترعموهاي همسرسابقش بهش ميگن ما سعي كرديم اشتباهات شما رُ تكرار نكنيم و از همونجا اختلاف شروع ميشه و اين خانوم ميگه من بهترين دختر فاميل بودم حالا دخترعموي من داره با كسي ازدواج مي كنه كه ميبرتش انگليس و من بايد با تو زندگي كنم ( در طول اين دو سال اين خانوم و آقا يك سفر به دبي و يك سفر زميني به تركيه داشتن ) و از اون روز همسر سابقش دير ميامده خونه ...

ميرفته خونه مادرش و از اونجا زنگ ميزده كه شب خونه نمي آد ... بعد از 6 ماه تقاضاي طلاق ميكنه و حامله هم بوده كه بدون مشورت با علي بچه اشو سقط ميكنه ... و به علي ميگه اگر به طلاق توافقي راضي نشي مهريه امو مي زارم اجرا ... و علت رُ كه ازش مي پرسه ميگه تو منو كم سفر بردي ، تو براي من كم هديه خريدي (اين چيزيه كه وقتي از علي پرسيدم هيچوقت ننشتسي باهاش صحبت كني كه ببيني دردش چيه و در جواب اينو بهم گفت) ... تو دوران نامزدي از طلاق مي ترسيدم اما حالا كه مستقل شدم ديگه از طلاق نميترسم ... اين كشمكش 6 ماه طول ميكشه تا اينكه آبان 85 عملي ميشه

...
---------------------------------------------------------------------------------------- --------

-------
اواخر تير ماه علي به همراه مادر و خواهرش براي جلسه معارفه اومدن خونه ما و ميخواستن به اصطلاح اجازه بگيرن كه ما يه مدت ديگه هم با آگاهي خانواده ها رفت و آمد داشته باشيم و بيشتر همديگرو بشناسيم


( چهار ماه قبل رُ‌ فقط مادر و خواهر من خبر داشتن ) كه اصلاً‌ راجع به خواسته اشون چيزي نگفتن و بعد از يكي دو ساعت خوش و بش بلند شدند رفتند و بعد به من گفت همين اومدن خونه شما معنيش اينه كه ما چنين قصدي داريم ، ما اختلاف فرهنگي داريم ! ! ... و مي گفت من هيچ عجله اي ندارم و ميخوام بيشتر بشناسم اما درست يك هفته بعد يعني هفته گذشته گفت ميخوام زودتر ازدواج كنيم ...
لازمه كه بگم راجع به سكس هم گفته بود كه تبش تنده كه البته لزومي هم نداشت كه بگه ، من خودم فهميده بودم ... چون گفته بود كه زماني كه متاهل بوده تو خونه هم خودش هم خانومش با كمترين پوشش مي گشتن و به نظرم خيلي عجيب بود ... و تنها راهي كه براي رسيدن به سكس بلد بود همين ازدواج مي دونست بر حسب همون اعتقادات مذهبيش ... شايد هم يكي از علتهاي ازدواج زودهنگامش همين بوده

.
------------------------------------------------------------------------------------------------

-------
16 هفته پيش ، شنبه با هم رفتيم بيرون و همه چيزي خيلي خوب بود ، براي اولين بار به من گفت دوستت دارم و گفت از نگاه اول ازت خوشم اومده بود و كلي تعريف كرد ، بعد تو راه ، صحبت از " موارد ترس" شد ازش پرسيدم شما از چي مي ترسي ؟ گفت مهريه .
هر چقدر براش صحبت كردم كه زندگي قبلي تو بخاطر مهريه بهم نخورده بلكه چون همسر سابقت ديگه نميخواسته تو اون زندگي باشه از مهريه به عنوان يك منبع قدرت استفاده كرده تا توافقي جدا بشه و زمان كمتري صرف بشه ، اگر هم حتي مهريه اشو پرداخت مي كرد اون زندگي هيچ ارزشي نداشت چون پايه هاي عاطفـيش از بين رفته بوده و فقط يك شكل ظاهري ازش باقي مي موند چون اون خانوم فقط حضور فيزيكي داشت و با همه وجود راضي به بودن در اون زندگي نبوده و مثل يه تيكه از اثاثيه خونه ميشد كه فقط جسميت داره
اما اين حرفا فايده نداشت


فرداش كه به من زنگ زد بعد از كمي صحبت بهش گفتم من فكرامو كردم و حالا كه شما منو تو اين چند ماه اينطوري شناختي كه اهل زندگي نيستم ، حاضرم به خاطر مهريه زندگيمو بهم بزنم و دنبال ماديات هستم ، بهتره ادامه نديم ... چون هدف از اين دوران شناخت اين بود كه همديگرو بشناسيم و ببينيم چقدر افكارمون به هم نزديكه و فكر نمي كنم بقيه مسائل خيلي مهم باشه ...
اون به من گفت : نميخواستم اينطوري بشه ، تو نميخواهي هيچ تلاشي بكني ؟ بين من و مهريه ، مهريه رُ انتخاب كردي ؟
يعني دست پيشو گرفت ....


براي طلاق با وكيلي آشنا شده بود كه علي رُ به يكسري كلاسهاي خودشناسي معرفي كرده بود ، به من گفت ميخواهي بريم پيش وكيل ، بريم پيش مشاور تا ببينيم اصلاً ميشه كسي تضمين بده كه اصلاً‌ به بازپرداخت مهريه اعتقاد نداره ؟


من اولش قبول كردم يعني موقعي كه خيلي ناراحت شده بودم كه اينطوري راحت به من گفت : خداحافظ ، بعدش بهش گفتم شما كه هنوز نميدوني زندگي قبليت براي چي بهم خورده رفتن پيش وكيل بيمورده ، اينطوري انگار من بايد تاوان زندگي قبلي شما رُ بدم . اگر من تضمين بدم كه از مهريه ميگذرم شما چه تضميني به من ميديد ؟


كه هيچ جوابي نداد


يكهفته بعد از اين صحبتها هيچ تماسي نگرفته و عقيده اش هم اينه كه چون من گفتم ادامه نديم يعني پايان محرميت و اگر زنگ بزنه ايجاد مزاحمته ... ( كلاه شرعي)
بعد از يك هفته من بهش sms زدم و اون اصلاً از موضعش پايين نمي آد ..
چند روزبعد هم كه بهش گفتم حاضرم بيام پيش اون وكيل شما و نظر شخصيمو گفتم راجع به مهريه( ميخواستم فقط براي اينكه حرف اون نباشه 110 تا باشه ) اصلاً جواب نداد ...


----------------------------------------------------------------------------------------

واسطه اينكار ( خانم ر) هم ازم راجع به روابطمون پرسيد بهش گفتم متوقف شده و (خانم ر) با واسطه اون آقا ( آقاي ج)صحبت كرده و قرار شده نظر منو بهش منتقل كنه


----------------------------------------------------------------------------------------


شايد به نظرتون بياد خيلي دارم دست و پا مي زنم اما توي تهران ازدواج خيلي كار سختيه و اگر اين مورد هم بهم بخوره ميشه چهارمين موردي كه موضوع جدي ميشه و به دقيقه نود ميرسه ، بهم ميخوره اونم به طرز عجيبي ...


----------------------------------------------------------------------------------------


حالا با خودم فكر ميكنم كه علي با وجود اينكه با هيچ كس دوست نبوده و قبل از ازدواجشم هيچ رفت و آمدي با خانومش نداشته از اين دوران به عنوان تست استفاده كرده كه ببينه اصلاً‌ چطوريه رابطه دوستي با يك خانوم و ميخواسته فقط تجربه بدست بياره و قصد ازدواج نداشته...


----------------------------------------------------------------------------------------


در مورد من علاقه خيلي دير بوجود آمد اما ايشون ميگن از همون روز اول علاقه پيدا كردن...


----------------------------------------------------------------------------------------


يك روز بعد از اينكه ايشون خيلي راحت گفت : باشه خداحافظ ، بهش زنگ زدم و ميخواستم بهش بگم چيزي كه انقدر برات مهم بوده چرا از روز اول روش اينقدر پافشاري نكردي و اينهمه وقت منو گرفتي .


گفت : من ميخواستم ببينم اختلاف ديگه نداريم ، تازه شما گفته بودي كه به من مسئله اعتقادي نداري و فكر كردم ميتوني حلش كني
بعد از اينكه اين مسئله بهم خورد ، حتي يكبار هم به من نگفت حالا برو سعي خودتو بكن ، با خانواده ات صحبت كن شايد بتوني راضيشون بكني


گفت : من روزي كه از دادگاه پامو گذاشتم بيرون با خودم عهد كردم كه از اين مبلغ بيشتر مهريه نكنم و تازه تو كتاب قانون هم نوشته هر كسي چيزي كه توان پرداختشو نداره ، قبول كنه ، جرم مرتكب شده .


بهش گفتم : باشه من ميرم با خانواده ام صحبت ميكنم .


اما حتي از اون روز به بعد ديگه حتي يكبار هم براي پيگيري به من زنگ نزد


من يكبار ديگه زنگ زدم به موبايلش زنگ زدم براي صحبت ، جواب نداد،اس ام اس زدم ... جواب نداد ! !


منم انقدر با سياست نبودم كه بفهمم اين آدم تصميمشو گرفته بوده و مهريه رُ بعنوان يك بهانه عوام پسند استفاده كرده .
و 5 هفته بخاطر اعتقاد شخصيم صحبت كردم با خانواده ام بهش زنگ زدم و گفتم من حلش كردم ، يه جلسه بذاريم صحبت كنيم .
ميخواستم ازش بپرسم هميشه وقتي يه جائي تو زندگي به سختي برخوردي قراره اينطوري رفتار كني و آسون ترين راه رُ انتخاب كني ؟


ميخواستم بهش بگم تو زماني كه من سر اختلافمون راجع به پوشش گفتم كات كنيم تو گفتي اين چيزها كه مهم نيست آدم سر اين چيزها كه رابطه اشو بهم نميزنه


و ايشون در جواب گفت : مرسي زنگ زدي ، ديگه حرفي نمونده ، من هفته ديگه جمعه مي آم صحبت كنيم كه از موقع 11 هفته گذشته .


همون اوايل آروم و قرار من از بين رفت و تپش قلب گرفته بودم و رفتم پيش يك مشاور و گفتم اين آدم اصلاً به من جواب نميده اما من مي خوام بهش بگم كه مهريه نميخوام و اون مشاور هم گفت : مهريه 110 تايي تو اصلاً چيز غيرمعقولي نبوده و براي اينكه آرامشت برگرده و بعد به خودت نگي كه اين كارو بايد ميكردم و خودتو سرزنش نكني ، بهش زنگ بزن ..


حالا احساس بدي دارم از اينكه يك آدم مومن و مذهبي منو اينطوري دست انداخت ...

قضاوت6

یک قاچاقچی مواد مخدر به علت سنگ حالب از زندان به بیمارستانی دولتی منتقل می شود و متخصص کلیه و مجاری ادراری بیمارستان تصمیم می گیرد که تحت بیهوشی عمومی سنگ را از حالب بیمار در آورد.

بیمار به اتاق عمل برده می شود و بیهوش می شود و کاتتر مربوطه از راه مجرای ادراری به مثانه و حالب فرستاده می شود و از این مرحله به بعد برای کنترل محل کاتتر نیاز به فلوروسکوپی (عکسبرداری مداوم با اشعه ایکس) بوده است.

در اتاق عمل بیمارستان یک روپوش سربی بیشتر وجود نداشته لذا پرسنل اتاق عمل خارج می شوند و دکتر به تنهایی در اتاق عمل مشغول به کار می شود.

حدود یک ربع ساعت بعد پس از اتمام کار متوجه می شود که بیمار از دستگاه بیهوشی جدا شده است.

بلافاصله با فریاد دکتر بیهوشی را صدا می زند ولی دکتر برای ویزیت بیماری به ICU رفته است اما تکنسین بیهوشی حضور دارد و به احیاء بیمار می پردازد.

اگرچه قلب بیمار برمی گردد ولی مریض دچار مرگ مغزی شده است.

دکتر بیهوشی با ارائه مدرکی نشان می دهد که ماه قبل به رییس بیمارستان اعلام کرده است که آلارم دستگاه بیهوشی خراب است و در صورت جدا شدن بیمار از دستگاه آژیر خطر به صدا در نمی آید و بنابراین علت مرگ مغزی بیمار این است که احتمالا دستگاه در حین عمل جدا شده و آژیر نزده و تاخیر در احیای بیمار سبب مرگ مغزی وی شده است.

رییس بیمارستان هم مدعی است که خودگردانی بیمارستان ها با مخارج هنگفت و ویزیت های اندک هم خوانی ندارد و دستگاه های نیمه خراب و ناقص متعددی در بیمارستان وجود دارد که در نوبت تعمیر هستند و بودجه کافی برای اینکار نیست.

چرا در بیمارستان فقط یک دکتر بیهوشی حاضر است؟ جواب آن را بعدا خواهم نوشت یا اگر شما می دانید در کامنت دانی بنویسید.

به نظر شما مقصر این ماجرا کیست؟...چه مجازاتی برای او پیشنهاد می کنید؟


پی نوشت:


اگرچه بررسی چنین حادثه ای از دید صرفا اقتصادی، اخلاقی نیست ولی نپرداختن به اقتصاد نیز مانع ریشه یابی چنین حوادثی می شود.


سازمان نظام پزشکی متخصص بیهوشی را گناهکار تشخیص داد و دادگاه او را به پرداخت 120 ملیون تومان دیه محکوم کرد.


لازم به ذکر است که اگرچه مبلغ دیه برای قتل غیر عمد حدود چهل ملیون تومان است ولی در مورد مرگ مغزی دادگاه دیه تک تک اعضایی را که از کار افتاده اند را محاسبه می کند و مجموع آنها را از قاتل!! مطالبه می کند.


از طرف دیگر دکتر بیهوشی تحت بیمه مسئولیت حرفه ای است ولی اداره بیمه او را برای حادثه منجر به فوت به مبلغ یک دیه کامل (حدود 40 ملیون تومان) بیمه کرده است لذا هشتاد ملیون تومان ما به التفاوت را باید از جیب خود بپردازد.


با در نظر گرفتن اینکه حقوق متخصص مربوطه در آن بیمارستان ماهیانه دو ملیون تومان است و به عنوان مثال مبلغ دریافتی اش برای همین بیهوشی (کارانه اش) حدود ده هزار تومان است یک بار دیگر به قضیه نگاهی می اندازیم.


مردی به جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر می شود و به 8 سال زندان محکوم می شود و خانواده اش درتنگنای شدید اقتصادی قرار می گیرند...پدر و مادرش به ملاقاتش نمی آیند و زنش درخواست طلاق می دهد خانواده اش در آستانه فروپاشی است.


موقعی که برایش چنین حادثه ای رخ می دهد، چنان از نظر همه خانواده بی ارزش بوده که تا هفته ها کسی از اقوامش نه به زندان و نه به بیمارستان مراجعه نکرده تا بداند که چه برایش پیش آمده است.


در طرف دیگر ماجرا مردی هم پس از طی سالها مدرسه و دانشگاه و امتحان و گذراندن طرح در شهرهای دورو رد شدن از سد گزینش، به سختی برای شغلی در یک بیمارستان دولتی انتخاب می شود که برای دریافت ماهانه دو ملیون تومان باید ده شبانه روز کامل در این بیمارستان کاری چنین مشکل را انجام دهد و برای آنکه درآمدشان از این که هست کمتر نشود با همکارانش قرار می گذارند که همه کار را خودشان 3-4 نفری انجام دهند.


به خیال خود برای حوادث غیرمترقبه نیز بیمه شده است.


اما در یک حادثه که بیشتر تقصیرمتوجه سیستم است او باید درآمد چند سال آینده اش را بابت تاوان اشتباه به کسانی بپردازد که گویی گنج یافته اند.


عجب فیلمنامه ای شد!! نقل ماجرا بدون ذکر منبع ممنوع است!


برای خرید فیلمنامه نیز لطفا به من ایمیل بزنید.


پی نوشت دوم:


امروز سراغ گرفتم و فهمیدم که پدر و مادر بیمار و همسر او که همگی معتادند از طریق زندان با خبر شده اند و از دکترها و بیمارستان شکایت کرده اند.


من در عین حال که به بازماندگان وقایع این چنینی حق می دهم که برای حقوق قانونی خویش اقدام کنند اما در عین حای جنس احساس" زن - شوهری" و "والدین-فرزندی" را در مورد همه مردم یکسان نمی بینم و این عجله برای گرفتن دیه را ناشی از آن می دانم که می ترسند بیمارشان بمیرد و دیه صد و بیست ملیونی به چهل ملیون تومان تقلیل یابد.


بابت این صراحت از همه عذر می خواهم...مخصوصا از علیرضا(کامنت گذار سیزدهم)



پی نوشت سوم:


برخی دوستان ایراد گرفته اند که جانبداری من از پزشک  و چرتکه انداختن برای جان بیمار و القای بی ارزشی بیمار با ذکر سوابق او بی انصافی است...بی وجدانی است...فاشیستی است.


در پاسخ عرض می کنم که اولا منظور من بیان جزء مغفول واقعیت است...هر کسی این ماجرا را می شنود که یک بیمار در بیمارستان دولتی به علت جدا شدن از دستگاه بیهوشی در حین عمل جراحی دچار مرگ مغزی شده و دکتر بیهوشی حضور نداشته بلادرنگ شروع به قضاوت می کند و پزشک را محکوم می کند.


با دانستن این جزییات است که در قضاوت درنگ می کنید و چه بسا در قضاوت اولیه تجدید نظر بکنید.


ثانیا همانطور که همایون گفته:


"نظر من کاملا این حادثه با یک ترافیک سر چهار راه معادله. پیاده ها با وجود قرمز بودن چراغ رد میشن. یه ماشین خاموش میکنه. تایمر چراغ خرابه. پلیس حواسش به یه سمته از سمت دیگه یکی خلاف میاد ... فرقش فقط اینه که اینجا یه نفر مرده. هیچ کس رو نباید مجازات کنیم. کمبودها و بینظمیها و ... اگر بدن همه جا نباید باشن. به نظرم دلیل حساس شدن فقط میتونه مرگ یک انسان باشه. وگرنه اگر طرف نمرده بود همه موافق میشدن با من که حالا به خیر گذشته! تقصیر کسی نبوده که"


این حادثه هر روز ممکن است تکرار شود...برای دکتر های دیگر و بیماران دیگر!


وقتی سیستم اشکال دارد افراد در بزنگاه های مختلف گیر می افتند و خطای سیستم به پای آنان نوشته می شود.


سوم اینکه همانطور که ندا گفته است


"اما احمقانه اینه که اگه این آقای معتاد تو خیابون چاقو تو شکم آقای دکتر می ذاشت و می کشتش باید 40 میلیون تومان دیه می داد. اما وقتی دکتر کاملا غیرعمدی این رو کشته باید 120 میلیون تومان دیه بده. این بی انصافی نیست؟"


و به نظر من جرم این پزشک از بیشتر کسانی که هر روز روی اینترنت برایشان پتیشن امضا می کنیم کمتر است اگر ما مهربان تر باشیم!


پی نوشت چهارم:


شمایک پتیشن تهیه‌کنید‌در‌حمایت‌از‌یک ‌متخصص ‌بیهوشی که "‌با‌‌اطلاع ‌کامل‌از ‌خراب‌‌ بودن‌دستگاه بیهوشی‌زیر بار بیهوش کردن بیمار رفته و‌بیمار مرده",تا‌ ما هم امضا کنیم.

از کامنت ببعی


ببعی عزیز
ظاهرا اصلا در جریان نیستی...یک بیمار با سنگ حالب و درد وحشتناک از زندان به بیمارستان آورده شده و دکتر بیهوشی بگوید به خاطر اینکه آلارم دستگاه خراب است (دستگاهی که مدتهاست آلارمش خراب است و همه دارند با آن بیهوش و عمل می کنند) بیمار را نمی خوابانم و بیهوش نمی کنم.
اصلا فرض کن یک بیماری اورژانس تر بود و متخصص بیهوشی امتناع می کرد و بیمار می مرد...باز هم مقصر بود.
از طرف دیگر فرض کن احتمال مرگ در بیهوشی یک در ده هزار است و وقتی آلارم دستگاه خراب باشد 3 برابر شود یعنی 3 نفر از هر ده هزار نفری که با این دستگاه بیهوش می شوند جان خود را از دست خواهند داد...هنوز هم احتمال خطر آنقدر کم است که عذر پزشک برای اسنکاف از بیهوشی پذیرفته نیست.


 و دست آخر اینکه روزانه هزاران اتوموبیل  و اتوبوس و هواپیما با نقایص فنی کوچک در حال حرکتند و جان ساکنین آنها در خطر است...آیا راننده اتوبوسی می تواند بگوید چون کمک فنر هایم خشک است من حرکت نمی کنم چون ممکن است در راه در یک چاله بیفتم و کمک فنر بشکند و جان مسافران در معرض خطر قرار گیرد؟

ماجراهای مطبی

چند شب پیش در مطب منشی وارد اتاق شد و گفت که بیماری برای انجام کاری که تعرفه دولتی اش صد و پنجاه هزار تومان است مراجعه کرده و اظهار می کند که فعلا پنجاه هزار تومان بیشتر ندارد.

قبل از اینکه من شروع به صحبت کنم مرد جوان و هیکل داری (که بسیار از نظر قیافه و رفتار و گفتار شبیه امیر جعفری بازیگر فیلم میوه ممنوعه بود ولی از او درشت تر!) بدون توجه به اینکه بیمار دیگری در اتاق نشسته است وارد شد و پشت سر او نیز پیرزنی به داخل اتاق آمد.

مرد با لحن پرخاشگرانه در حالی که دستانش را به طرف من تکان می داد شروع به صحبت کرد که صد هزار تومان دنبالم نیست و شما وظیفه داری که زن من را امشب ببینی و فردا صبح اول وقت من صد هزار تومان که هیچ، صد ملیون تومان هم که بخواهی برایت می آورم.

به او گفتم که کار بیمارت اورژانسی نیست و می توانی فردا صبح با کل مبلغ مراجعه کنی.

اصرار کرد که همین امشب می خواهم آن را انجام دهم.

قبول کردم و از او خواستم که بیرون باشد تا من به منشی توضیحات لازم را بدهم.

همراه با پیرزن بیرون رفتند و من به منشی گفتم که یکی از النگوهای پیرزن را به عنوان وثیقه بگیر و به آنها رسید بده.

منشی رفت و برگشت و گفت که آقاهه مخالفت می کند و می گوید اگر بخواهی یک کارت شناسایی می گذارم.

با توجه به بیش از بیست کارت شناسایی که در کشوی میزم خاک می خورد و بیماران از قید آنها گذشته اند و بدهی شان را نیاورده اند با پیشنهادش مخالفت کردم و به منشی ام گفتم که اگر النگو گرو گذاشت که هیچ وگرنه برود و فردا با ÷ول کامل بیاید و در هر حال نگذار داخل اتاق شود.

منشی پیام مرا که برد آشوب به پا شد...سر و صدای مرد بلند شد و می خواست در اتاق را باز کند و داخل شود که منشی ام داد زد که دکتر دارد یک مریض خانم را معاینه می کند و حق نداری که وارد اتاق شوی و مردک هم از ترس سایر بیماران وارد نشد ولی با صدای بلند شروع به داد و بیداد کرد که :

مگه شهر هرته...مگه می تونه مریض منو نبینه...من اینجا می شینم تا حالیش کنم که یک من ماست چقدر کره داره و از این صحبت ها.

منشی و سایر بیماران هم حرفی نمی زدند و یکی دو بار هم صدایی آمد که خوب یک چیزی وثیقه بگذار و مریضت را ببر پیش دکتر که با مخالفت شدید مرد مواجه شد.

تقریبا نیم ساعت گذشت و کم کم مرد خسته شد و صدایش قطع شد.

چند دقیقه بعد منشی در حالی که می خندید وارد اتاق شد و گفت:

مرده یواشکی آمده پیش من و از جیبش یک چک پول صد هزار تومانی درآورد و داد و گفت بگیر این بقیه پول اما بقیه بیماران نفهمند!! و من هم با صدای بلند گفتم پس تو که پول داری و فردا صبح می خواهی صد ملیون بیاری چرا از اول نمی دی و این همه شلوغ بازی در می آوریو فیلم بازی می کنی!


پی نوشت:


چند سال پیش که تازه تخصص گرفته بودم و هنوز مطب نداشتم، یکی از همکاران که قصد سفر یک ماهه ای را داشت از من خواست که در غیاب او در مطبش بنشینم و بیمارانش را ویزیت کنم.


قبول کردم.


روزی یکی از بیماران که مردی حدودا چهل ساله بود در حالی که رفتار بسیار صمیمانه ای داشت وارد شد و با من دست داد و نشست.

از او پرسیدم که مشکلتان چیست؟

جواب داد که برای همان مشکل همیشگی آمده ام.

پرسیدم که میشه بیشتر توضیح بدید؟

نگاهی سرشار از شماتت همراه با دلخوری به من انداخت و گفت: آقای دکترواقعا از شما انتظار نداشتم. ده ساله که من مریض شما هستم و هنوز من رو نمی شناسی و بیماریم رو فراموش می کنی!

راست می گن که دکترا فقط چشمشون به جیب مریض هاشونه!

دیدم خیلی دور برداشته پریدم وسط حرفش و گفتم:

شما که اینقدر ادعای دوستی و صمیمیت با دکتر رو داری و ده ساله پیشش می آیی، متوجه نشدی که من همون دکتر نیستم وایشون جاشون رو با من عوض کرده اند اما انتظار داری که ایشون یا من بیش از هزار مریضی رو که بیماران ثابت این مطب هستند بشناسیم و جزییات بیماریشان رو هم به یاد بیاریم!


پی نوشت دوم:


چند روز پیش در حین ویزیت بیماری در مطب باز شد و آقای مسنی وارد گردید در حالی که منشی فریاد زنان از او می خواست که وارد نشود.

پیرمرد که یک پزشک قدیمی بود می خواست که خارج از نوبت ویزیت شود.

از منشی خواستم که از سایر بیماران اجازه بگیرد و او بعد از دو مریض دیگر وارد شد و ویزیت گردید و رفت.

یک ساعت بعد منشی آمد و گفت: همان آقای دکتر روی خط تلفن با شما کار دارد.

گوشی را برداشتم واو بعد از احوالپرسی به ذکر یک ماجرای طولانی پرداخت که در جوانی وقتی به نزد یکی از استادانش رفته است از ایشان حق ویزیت دریافت نکرده است.

پس از نزدیک به ده دقیقه داستان گویی از من پرسید که چرا ویزیت او را پس نداده ام؟

گفتم که من دلیلی نمی بینم که اگر برای بیماری به همکاری مراجعه می کنم ویزیت نپردازم و همزمان از همکاران هم ویزیت دریافت می کنم مگر آن که از دوستانم باشند یا آنان را از قبل بشناسم...از طرف دیگر مطب هزینه های فراوانی دارد که با همین حق العلاج ها تامین می شود و شروع کردم که برایش مختصری از هزینه ها را بگویم که با بی حوصلگی از آن طرف خط گفت که من کاری به این کارها ندارم.

گفتم: می دانم...برای شما هم فقط همین مهم است که ویزیت خودتان را پس بگیرید وگرنه استدلالات طرف مقابل اهمیتی ندارد.

بدون خداحافظی قطع کرد.

پیش بینی نتایج بازی سرنوشت!

می دانم که پیش بینی کردن حوادث سیاسی که موئلفه های متعددی در آنها سهیم اند کاری است که کارشناسان خبره سیاسی نیز اغلب در انجام آن ناتوانند اما باز مشتاقم که بدانم:

به نظر شما سرنوشت پرونده اتمی ایران چه خواهد بود؟

آیا جمهوری اسلامی ایران در برابر خواست شورای امنیت سازمان ملل متحد کوتاه می آید و غنی سازی اورانیوم را متوقف می کند؟

آیا جمهوری اسلامی بر خواست خود پای می فشارد و جامعه جهانی را قانع می کند که برنامه اتمی ایران صلح آمیز است و تحریم ها را کاهش می دهد یا لغو می کند؟

آیا جمهوری اسلامی ایران با پافشاری بر غنی سازی اورانیوم شورای امنیت را به اتخاذ تحریم های شدیدتر وادار می کند؟

آیا جمهوری اسلامی ایران مورد تهاجم نظامی قسمتی از جهان غرب قرار می گیرد؟

و سرانجام آیا سرنوشت کشور خود را چگونه پیش بینی می کنید و شما از چهار گزینه فوق کدام را ترجیح می دهید و پیشنهاد می کنید؟

لطفا سن، جنس و محل اقامت خود (خارج یا داخل ایران) را بنویسید.


پی نوشت اول:


جناب دکترتجربه خواندن وب لاگ شما به من نشان داده چنین پستهایی چندان کامنت نمی گیرند یعنی اگر شما اندر مقولات سکس و ...سوالهایی بفرمایید ملت جان بر کفانه می آیند کامنت می دهند...


از کامنت نیکی


دوست من


راستش خودم هم می دانستم که به این مطلب بی اعتنایی می شود هم چنان که در دنیای واقعی مردم چندان علاقه ای به پیگیری این موضوع ندارند ولی می خواستم مطمئن شوم.


حرف از بی اعتنایی شد آیا می دانی که نقطه مقابل عشق نفرت نیست...بی اعتنایی است!


شاید اینقدر "اجتماع" به "فردیت" مردم بی اعتنایی کرده است که آنها با بی اعتنایی نسبت به "سرنوشت اجتماع" به آن واکنش نشان می دهند.


پی نوشت دوم:


پیش بینی من این است که مردم با شرکت در انتخابات مجلس کادر تصمیم گیرنده در مورد انرژی اتمی و حتی در صورت لزوم احمدی نژاد را عوض می کنند و مسیر تصمیم گیری راجع به پرونده اتمی ایران را به همان را دو سال قبل برمی گردانند.


از کامنت مصطفی


مصطفای عزیز


در اینکه اصلاح طلبان در انتخابات پیش رو موفق شوند تردید جدی وجود دارد و من نگرانم که تبلیغات گسترده ای که اصلاح طلبان در مورد "نامحبوبی محمود" آغاز کرده اند بیش از همه خودشان و هوادارانشان را فریب دهد.


جامعه هدف برای تیم احمدی نژاد روستائیان و حاشیه نشینان شهرهای بزرگند در حالی که جامعه هدف برای اصلاح طلبان طبقه متوسط شهری است و برنامه هایی که برای شکار رای این دو گروه وجود دارد کاملا از هم متمایز است.


محبوبیت تیم احمدی نژاد در بین جامعه هدف خود در 2 سال گذشته به سبب کمک های مستقیم مالی و اقدامات اسلامگرایانه فرهنگی و شعارهای سطحی استقلال طلبانه و رفتار زاهدانه فریبکارانه افزایش یافته است.


اما در مورد جامعه هدف اصلاح طلبان وضع بدین منوال نیست.


بسیاری از افراد طبقه متوسط شهری بر خلاف روستائیان و جامعه حاشیه نشینان شهری برای رای خود احترام قائلند و منتظرند که اصلاح طلبان برنامه مشخص خود را برای اداره مملکت ارائه کنند.


آنان را نمی توان با جملات کلی و حرف های دلفریب قانع کرد و باید با شعار جامعه مدنی و دموکراسی و آزادی بیان و ... به اخذ اعتماد و آرای آنان اقدام کرد و در این راه هزینه های عملی داد.


از طرف دیگر در هنگام انتخابات بسیاری از کاندیداهایی که به اصلاحات واقعی معتقدند رد صلاحیت می شوند و اصلاح طلبان قلابی هم فاقد قدرت نفوذ در طبقه متوسط شهری اند.


در این میانه وضع طرفداران کروبی از همه بدتر خواهد بود چرا که آنان با شعارهایی که برای روستاییان و حاشیه نشینان شهری جذاب است برای گرفتن رای طبقه متوط شهری اقدام می کنند و نتیجه اش اسفناک خواهد بود.


یادمان نرود که در انتخابات اخیر شوراها هم اصلاح طلبان برنده میدان نبودند.

پاریس




























پی نوشت:


دوستی دارم از دوره دبیرستان که در پاریس به استقبال ما آمد و با موتور هزار خود پاریس واقعی را نشانمان داد... رستوران های خوب و غذاها و مشروباتی که تا به حال نخورده بودم...از کیق گرفته تا کوس کوس!!(و البته می دانید که در فرانسه حرف "ر" را "ق" تلفظ می کنند!

عکس گرفتن با این دوربین بزرگی که من دارم کمی زمان بر است.

برخی عکس ها همانطور که می بینید یک بار در روز و یک بار در شب گرفته شده اند.

چراغ گردانی که روی برج ایفل قرار دارد فقط در صورتی که مستقیم به لنز بتابد نورش حالت مخروطی پیدا می کند و در کسری از ثانیه این حالت می گذرد و این کسر ثانیه برای نورگیری بقیه تصویر کافی نیست لذا باید ترفندهایی به کار برد که از ذکر جزییاتش می گذرم.

متروی پاریس کار گشت و گذار را برای جهانگردان بسیار آسان کرده است...خط یک را که سوار شوی بیشتر مراکز دیدنی شهر در مسیرت قرار دارد.

قصد سفرنامه نویسی ندارم پس به همین میزان اکتفا می کنم.

سالگرد وبلاگ نویسی

امروز هشتم آبان 3 سال تمام است که من وبلاگ می نویسم؟

از 20 چه نمره ای به این وبلاگ می دهید؟

می خواهم معدل بگیرم پس لطفا یک عدد (مثلا 20) هم که در کامنتدانی بنویسید کافی است.

البته اگر نظر مضاعفی هم داشته باشید که سپاس مضاعف مرا به دنبال خواهد داشت.


از آنجا که مطلب قبلی (دعوا) دُمباً دراز شده بود! تصمیم گرفتم پی آن را زیر این مطلب بنویسم.


پی نوشت مطلب دعوا:


ببرها برای تعیین قلمرو خود بر تنه درختان می شاشند.


زن و شوهر برای تعیین قلمرو خود با هم مجادله می کنند.


هر مجادله ای نه تنها محدوده قلمرو زوجین را نشان می دهد بلکه شدت واکنش احتمالی نسبت به تجاوزکننده را نمایان می کند.


زن و شوهر در طول زندگی زناشویی همدیگر را تربیت می کنند و اگر قبول کنیم که تربیت یعنی هدایت در مسیر دلخواه، برای این هدایت گاهی نرمی و گاه درشتی به کار می آید.


اینکه آیا مجادله به نفع دوام خانواده است یا نه، بیش از آنکه به نوع و شدت و علت مجادله مربوط باشد، به پلان و برنامه کلی شخص برای زندگی مربوط است.


اگر منظور شما ادامه و بقای زندگی باشد، مجادله می تواند گاهی به عنوان ابزاری برای رسیدن به این هدف به کار آید و نیز اگر منظورتان جدایی باشد مجادله می تواند به این منظور کمک کند.


این را هم بگویم که گاهی در مجادله ای ممکن است برنده شوید ولی این مجادله به پلان کلی زندگی شما لطمه بزند، ممکن است صحنه ای را ببرید اما این برد باعث دوری همسر شما از مسیر دلخواهتان گردد.


بنابراین بازنگری در هر مجادله ای کوتاه زمانی پس از پایان مجادله ضروری است.

پی نوشت بعدی!(یادم رفته چندم!)

این پرسش سام ضیایی هم بسیار چالش برانگیز می نماید.

من که نظرم را همان جا گفته ام...شما هم نظرتان را همان جا بگویید.

آیا با پذیرش فرزند از طرف همجنس گراها موافقید؟


دعوا


آيا با همسر يا هم‌خانه خود دعوا مي‌كنيد؟...چند وقت يك بار؟



معمولا علت دعواي شما چيست؟...علت آن تكراري است يا هر بار علت جداگانه‌اي دارد؟



پاترن دعواي شما چگونه است؟...فقط داد و بيداد مي‌كنيد؟ دشنام مي‌دهيد يا كتك كاري؟



دعوا چگونه ختم مي‌شود؟... به قهر مي‌انجامد يا بلافاصله آشتي مي‌كنيد؟



و بالاخره به نظر شما مقصر معمولا كيست؟



خود من هم پته‌ام را بر روي آب خواهم ريخت.



لطفا سن و محل زندگي و مدت ازدواج و حتي‌الامكان ميزان تحصيلات خود را هم ذكر كنيد.


پی‌نوشت:


ما هفته‌ای یکی دو بار دعوا (مشاجره، بحث، بگومگو) می‌کنیم و مقصر همیشه زنم است!


دعوا به هر علت و بهانه‌ای شروع شود معمولا پاترن ثابتی دارد...ابتدا او خشمگین می‌شود و داد و بیداد می‌کند و من تا چند دقیقه آرامش خودم را حفظ می‌کنم.


کم کم من هم شروع به بحث و یکی به دو می‌کنم و موقعی که او نسبتا آرام می‌گیرد موقع شعله‌وری من است.


اوایل دشنام و لیچار بار هم می‌کردیم ولی اخیرا همه دشنام‌ها را من خلاصه کرده‌ام در این عبارت "عین مامانتی!!" و او هم در پاسخ به جای همه دشنام‌هایی که می‌خواهد بدهد می‌گوید "عین باباتی!"


کتک‌کاری هم نمی‌کنیم چون از قلب خودم و استخوانهای شکننده او می‌ترسم! اما در عین حال قلب او و استخوان‌های من کاملا سالمند!


موضوع دعوا گاهی تکراری و گاهی منحصر به‌فرد است.


شایعترین موضوع تکراری "تنبلی من" و "غلو و اغراق" او بر سر مسایل بی اهمیت است.


من طبیعتا آدم نرم‌خویی هستم و بجز او کمتر کسی می‌تواند به راحتی مرا عصبانی کند.


او در میانه دعوا به مدد حافظه قوی خود شواهد و مستنداتی از چند سال پیش ارائه می‌دهد که البته من در صحت و سقمش تردید دارم.


همچنین قادر است با کلماتی که به کار می‌برد مرا به نهایت بسوزاند.


از هر کجای بحث که لازم بداند بحث‌های متفرقه‌ای که قبلا توضیحاتش را داده‌ام و قانعش کردم را وارد بحث فعلی می‌کند.


بگذارید مثالی بزنم:


چند هفته پیش ظهر من خسته از مطب بر‌می‌گشتم (پیاده) که سوپری محل جلویم را گرفت و گفت خانم‌تان یک بسته شش تایی آب معدنی خریده‌اند و گفته‌اند که بدهم به شما که به خانه ببرید.


من آب معدنی‌ها را گرفتم (12 کیلوگرم) و به خانه آوردم.


در خانه به او گفتم: من هیچوقت آب معدنی نمی‌خورم و لطفا اگر دفعه دیگر گرفتی خودت با ماشین بیاور.


گفت امروز ماشین نبرده بودم.


گفتم: در ضمن اینکه تو چیزی بخری و به سوپری بسپاری که شوهرم را می‌فرستم که بیاورد مودبانه نیست...نوکرشان را می‌فرستند!


گفت: چی شده؟...از اونوقت که عینک سیصد هزار تومنی می‌زنی و کیف صد هزار تومنی دستت می‌گیری خیلی خودتو گم کردی؟


همین جمله کافی بود که مرا بسوزاند...این بحث را ما قبلا کرده بودیم و در ظاهر او قانع شده بود.


با این حال آرامش خود را حفظ کردم ولی او ادامه داد و از قدیم و جدید شاهد آورد و من تکذیب کردم.


کم‌کم عصبانی شدم.


ظهر خسته از کار برگشته‌ام.کاسب محل مرا مثل نوکری صدا زده و گفته که خانمت این آبها را خریده است ...آنها را ببر!...12 کیلو گرم آب را برده‌ام...آب معدنی که نه به خریدش اعتقاد دارم و نه خودم می‌خورم...آخرش هم یک چیزی بدهکار شده‌ام.


خلاصه جوش آوردم و بعد از کمی داد و بیداد همه آبها را در دستشویی خالی کردم...دلم خنک شد!


این ماجرا را تعریف نکردم تا راجع به آن قضاوت کنید...شاهدی آوردم بر گفته‌هایم تا تشویق شوید شما هم ماجراهایتان را بنویسید.

پی‌نوشت اجباری!

متن و کامنت ها بر اثر یک اشتباه دود شدند و رفتند به هوا!

تنها راهی که به نظرم رسید این بود که کامنت‌ها را از صفحه‌ای که باز بود کپی کنم در همین صفحه اصلی...خلاصه ببخشید که از ریخت افتاده.





30 comments:





سلام گوشی جان. آقا قرار بود يک نوشته کوتاه برای پست قبل بنويسيد که! خالا اشکال نداره پس پته روی آب يادتون نره (شوخی)




ندا جان
در كامنت داني مختصر نوشتم.
تو هم كه از همسر و هم‌خانه راحتي...فقط بيا بخوان و به ريش همسردارها بخند




اين شوهر من روش زياده
هفته‌اي سه چهار بار با هم دعوا مي‌كنيم .
فحش و گاهي هم كتك كاري
نه من كوتاه ميام نه اون از رو مي‌ره.
دعوامون بيشتر به دليل خسيسي اونه
گاهي هم با بقيه زنها لاس مي زنه
منو هم بيشتر وقتا نمي بينه
بعد از دعوا معمولا قهر نمي كنيم
كش مي ديم تا دعواي بعدي
راستي 4 ساله ازدواج كرده ام و شوهرم مهندسه و شهرستان زندگي مي كنيم.
(نپرسيده بودي اين بار!)




زن 28 ساله ساکن تهران 8 سال پیش ازدواج کردم
بله دعوا می کنیم معمولا علت واحدی داره چون از نظر روحی اصلا تفاهم نداریم دعوا با ترک خانه از طرف همسرم قطع میشود به قهری کوتاه می انجامد معمولا من دعوا رو شروع می کنم ولی مقصر همسرم هست چون هیچوقت در صدد رفع علت نیست ...تحصیلات من لیسانس




من 41 ساله رامين 42 ساله من ليسانس و اون دكترادر تهرون زندگي ميكنيم. هرگز دعوا نميكنيم اختلاف نظرهامونو كه الان بعد از 16 سال زندگي مشترك تقريبا محو هستن با گفتگو حل ميكنيم. اگر از دستش دلگير بشم هميشه صبح يك نامه با تموم دلگيريهام رو كيفشه يه نامه كه هميشه با رامين قشنگم شروع ميشه توش تموم دلخوريهام گفته ميشه و اخرش با دوستت دارم تموم ميشه. اون نامه منو ميخونه و خيلي اوقات ميگه خودت نامه رو يه دور ديگه بلند بخون ميخونم وبعد در موردش حرف ميزنيم كه البته شايد اين اتفاق سالي يكي دو بار بيفته. تا به حال قهر نكرديم چون از قهر متنفرم. هميشه بلا استثنا هر دو از هم معذرت خواهي ميكنيم. البته معمولا اول من! حتي اگه اون مقصر باشه. گاهي او مقصره و گاهي من و هميشه مقصربودنمون رو گردن ميگيريم. وقتي يك اختلاف تموم شد به باد فراموشي سپرده ميشه و هرگز ديگه در موردش صحبت نميشه. درست عين يه پرونده بسته شده... تقريبا هميشه علتش يه سوئ تفاهمه يا سوئ تعبير. هرگز دشنام نميديم و در هيچ اختلاف نظري هرگز پاي فاميل من فاميل تو به ميون كشيده نميشه..هيچ بي احترامي نميشه. وقتي داشتيم با هم ازدواج ميكرديم و خواسته هامونو ميگفتيم گفتم مهمترين چيز براي من اينه كه عين خونه پدريم در ارامش زندگي كنم. عين پدر و ماردم عاشق هم باشيم و مثل خودم كه هرگز نفهميم كه پدر و مادرم با هم اختلاف دارند يا نه هرگز اگر اختلاف نظر ي هست بچه ها متوجه نشن كه خوشبختانه همون شد خدا كنه به درت خورده باشه حرفام....




من 29 ساله-ساکن دبی دو تا لیسانس دارم. 7 ساله ازدواج کردم.
آراد 32 ساله- فوق لیسانس.
تا حالا دعوا نکردیم و بالطبع نه فحشی دادیم و نه کتک کاری و نه قهر.
ولی هفته ای یک بار بحثمون میشه . که اونم من شروع میکنم. سر چیزهای عادی زندگی. مثل آویزون کردن لباسا. پرداخت پول آب و برق یا خانواده هامون.
با یه روبوسی و عذر خوای و دعوت به چایی هم تموم میشه
َAvra




من خانوم 28 ساله، دقیقا 4 سال پیش ازدواج عاشقانه کردیم. تحصیلاتم دکنرای فیزیک و فعلا در آلمان زندگی می کنیم. دعوا خیلی خیلی کم کرده ایم، شاید در کل 2-3 بار اون هم در حد داد و بیداد. اما اختلاف نظرها و دلخوریهای پیش اومده رو با صحبت حل می کنیم. معمولا همسرم صبورتر و با حوصله تره. قهر نمی کنیم، دلخوریهامون هم ختم به بوسه می شه. مقصر هم معمولا سوئ تفاهمهاست. چون هر دومون نهایت دقت رو تو رفتارمون می کنیم. در کل اصلا اصلا دعوای چشمگیری هم نداشته ایم.




دعوا نه، بگو مگو زیاد. علتش هم اینه که پارتنرم خیلی بی خیاله و من خیلی جوشیم مثلن اگر قرار باشه ساعت ۸ مهمونی باشیم کم کم ۱۰-۱۱ میرسیم تازه با قهرو اوقات تلخی!البته الان جفتمون کمی تعدیل شدیم و بهتره! به طور متوسط هفته ای ۵ بار حرفمون میشه ولی جدی نیست. علتشم که تکراریه .میشه گفت از نظر اون گیرهای من و از نظر من بی خیالی اون.پترنش هم اینه که به هم بی محلی میکنیم حدود دو ساعت و نهایتن یک روز. داد و بيدادو گریه من ممکنه بکنم اون نه! دشنام نمي‌دهيم،كتك كاري هم نمی کنیم. بعدم آشتی می کنیم هر کسی هم که زیادی شورش کرده باشه پیش قدم میشه (کمتر من)مقصر هم نداریم چون مشکل در متفاوت بودن ماست . سن :۲۶ محل زندگی :دبی مدت دوستی: ۱ سال و نیم تحصیلات: لیسانس




bahs va begoo magoo mahi iek ia 2 bar. dad o fariado va kotak kari ham hargez nadashtim.
elatesh 90% mavared ahamiat bish az had man be karameh ke baes misheh kheili gharar hamo az dast bedam ia dir be mehmooni ha beresam. mamoolan bad az chand saat digeh be oon mozo fekr nemikonim. har 2 motaghedim bahs va goftegoo ejtenab napazireh vali mohem ineh ke belafaseleh oono faramoosh konim va oonghadr toolani nasheh ke zendegi ro talkh koneh.
zan, 32, kharej keshvar, 12 saleh ejdevaj kardam




سلام به همگی
دکتر جان :دیروز توسط یک لینک به وبلاگ شما رسیدم بیشتر مطالب آرشیوتان را همراه با کامنتها خواندم.
برایم خیلی جالب بود .اول اینکه همیشه فکر می کردم برایند من و همسرم چه جور آدمی از کار در میآید که بحمدا... توفیق آشنایی حاصل شد.
بخشهای به قول هاله" اصفهانی" وجود شما دقیقا توصیف دودوتا چهارتای منطقی موجود در شخصیت همسرم است البته او یک کارشناس امور مالی است واین نوع نگرش به مسائل اقتضای شغل اوست.واما خودم:تمام آن اتو بیوگرافی که در باره خودتان نوشته بودید شرح تمام آن مراحل سیر مطالعاتی بود که من گذرانده ام وبالاخره با رتبه 98 وارد دانشگاه تران شدم با آن کتابخانه جانانه اش.
اما مطلب اصلی که باعث کامنت گذاشتن من شده درباره ی کامنت گذاران محترم اینجاست. متاسفانه الان وقت کافی برای ادامه ندارم ولی حتما برمیگردم.




salam, bale davaa mikonim.dalil haa ham gahi tekrari hastan va gahi jadid. masalan yeki az tekrar shavande haa ine: chera vaghte mehmuni raftan dir hazer mishi va dir miresim!
hich vaght kotak kari nemikonim, hata daad o bidaad ham na. faghat bahs, va zud ham ashti mikonim, kheili zud.
moghaser ham baste be dalil fargh mikone, gahi man, gahi un va bishtare vaghta har domun!
alman zendegi mikonam va daneshjuye PhD va ezdevaj nakardim ama 3 sale baham zendegi mikonim




سلام ...
یک دلخوشی که در آلمان دارم این هست که تابحال نیازی نبود دستم روی کسی بلند کنم ...




salam Dr jan,

bozorgtarin moshkele man too 9 saal zendegi e moshtarak jar o bahs ha v aghahrhaye toolaniye shoharame,taghriban 65% ta 70% rooza ghahre,har raftar ya harfe man mitooneh baese ghahresh beshe,bekhatere hamin mozooate besiyar motavanee baraye ghahr va dava dashtim,2 saal e pish ham ke mohajerat kardim va davahye besiyar bad ba dad o bidad o fohsho kotak kari ra ham baraye chandin bar tajrobeh kardam,har domoon 33 salemoone va foghe lisans darim.baraye khodemoon kheili motaasefam.
rasty hich rahe hali be nazaretoon nemirese!
ye hamshahry,




سلام گوشزد عزيز
من ۴۶ ساله ام و ساکن اروپا و لیسانس زيست شناسی دارم. شوهرم ۵۹ ساله است و مهندس برق و تحصيل کرده اروپا و خيلی مذهبی.
عمر زندگی مان هم ۲۳ سال است.
ما خيلی اختلاف نظر داريم. دعواهای ما به صورت بی تفاوتی و بی اعتنايی به يکديگر است که به نظر من مخرب تر از بگو مگوست. دشنام نمیدهیم و همان اوایل زندگیمان به من ثابت شد دلیلش این است که من خیلی مواظبم حریم بینمان شکسته نشود. خيلی زياد این اختلاف ها پيش ميايد و من هميشه ميگويم هيچ کسی اگر عقل درست و حسابي داشت، در رابطه ای مثل رابطهء ما باقی نميماند. دليل اين همه اختلاف نظرمان هم اين است به نظرم که هردو خيلی مغروريم و نميخواهيم از هم کم بياوريم. گاهی من تنها که هستم، با خودم تصميم ميگيرم که اين دفعه کوتاه ميايم و وفتی بيايد چنين ميکنم و چنان. اما وقتی ميبينمش و اخمش را، منصرف ميشوم.
علت با هم ماندنمان به نظرم اين است که من به اندازهء کافی به خودم اطمينان ندارم که زندگی مستقلی را دور از کسانم اينجا شروع کنم و به حمايت مالی او نيازمندم و او هم فکر ميکنم در قبال بچه ها احساس مسيوليت ميکند و نميخواهد مرا رها کند. خلاصه اش اينکه عنصر بسيار ضروری محبت از بين ما رفته و هيچ کداممان هم آنقدر "آدم" نيستيم که برای رفع آن قدمی برداريم.




سلام
ما هر روز و هر ساعت مشاجره داریم
شوهر من روانی و شکاک است.
صبح‌ها از خانه بیرون می‌رود و پیش از ظهر در کمد اتاق را که باز می‌کنم می بینم که در آنجا پنهان شده است.
با هر مردی حرف بزنم یا حتی به هر مردی نگاه کنم باید جواب پس بدهم.
نه طلاق می‌دهد و نه خلاص می کند و نه می‌میرد
دادگاه شکایت کرده ام و نمی‌آید
یک بار هم که آمد با تزویر و نیرنگ به قاضی گفت که زنم را دوست دارم و امکانات برایش فراهم کرده ام و .

ده سال است که ازدواج کرده ام و دیپله ساکن تهران هستم و یک پسر هفت ساله دارم.
شوهرم بیست سال از من بزرگتر است.
که بتوانم به او خیانت می کنم تا آش نخورده و دهن سوخته نشده باشمدر اولین فرصتی




گاهی- شاید ماهی یکبار.
خانواده همسر و داستانهای قدیمی که تا میخواد فراموش شه با یه تلفن یا صحبت زخم قدیمی باز میشه! بارها با خودم کلنجار رفتم دیگه سیر بحث به اینجا نرسه ولی هر بار نا موفقتر از قبل کشیده میشه ! حتی اگه گیر سر موضوع دیگه ای هم باشه نهایتا به همون موضوع قدیم برمیگرده!
بحث و نهایتا داد و بیداد
معمولا یکی از ما به اونیکی دیگه جواب نمیده . بعد از چند دقیقه بحث قطع شده! یه نصف روز به اخم و تخم میگذره. به بهانه ای شروع به حرف زدن میکنیم . معمولا قهر بیشتر از نصف روز نداریم
معمولا ! خوب هیچ کدوم فرشته نیستیم . میشه این بحث رو باز نکرد و دعوا نداشت . میتونم بگم هر دو پنجاخ پنجاه!
. . کانادا . هشت سال زندگی مشترک مخمل29 ساله




گاهی- شاید ماهی یکبار.
خانواده همسر و داستانهای قدیمی که تا میخواد فراموش شه با یه تلفن یا صحبت زخم قدیمی باز میشه! بارها با خودم کلنجار رفتم دیگه سیر بحث به اینجا نرسه ولی هر بار نا موفقتر از قبل کشیده میشه ! حتی اگه گیر سر موضوع دیگه ای هم باشه نهایتا به همون موضوع قدیم برمیگرده!
بحث و نهایتا داد و بیداد
معمولا یکی از ما به اونیکی دیگه جواب نمیده . بعد از چند دقیقه بحث قطع شده! یه نصف روز به اخم و تخم میگذره. به بهانه ای شروع به حرف زدن میکنیم . معمولا قهر بیشتر از نصف روز نداریم
معمولا ! خوب هیچ کدوم فرشته نیستیم . میشه این بحث رو باز نکرد و دعوا نداشت . میتونم بگم هر دو پنجاخ پنجاه!
. . کانادا . هشت سال زندگی مشترک مخمل29 ساله




من پاییز 30 ساله فوق لیسانس و دوباره دانشجو و همسرم 32 ساله و پزشک ما معمولا دعوا نمی کنیم فحش نمی دهیم و کتک کاری هم نداریم!؟
گاهی بحث می کنیم که اون هم معمولا به خوبی تموم میشه و تا به حال قهر نکردیم من نمی گم که ما خیلی فوق العاده هستیم ما هم مثل همه آدمها فقط چیزی که هست اینه که فضای شخصی هم احترام می ذاریم به عبارتی گیر بیخود به هم نمیدیم موقعیت روحی و خسنگی هم رو در نظر می گیریم و هر از چند گاهی توی بحث یکیمون کوتاه میاد و هیچوقت کینه رو تو دلمون نگه نمی داریم تا بحث بعدی که بزنیم تو سر هم!؟




پنج سالی هست که ازدواج کردیم و تلاش کردیم که دوست بمونیم مثل قبل از ازدواج که خوب یه جورایی موفق بودیم
:)




یادم رفت بگم . یه موضوع ثابت بحث خونه ما وقت حاضر شدن و رفتن به جایی هست . آقای همسر دوست داره خیلی زودتر از موقع مربوطه اونجا باشه اگر چه همیشه آن تایم میرسیم ولی بحث ایشون اینه که آن تیم شاید با یک لحظه به دیر شدن بیانجامه . منم کوتاه نمیام و باید به حاضر شدنم برسم . اینم بگم که آدم شل و ولی نیستم و تقریبا سرعت حاضر شدنم از خانومها به خصوص تو ایران خیلی خیلی بیشتره!
بازم میگم تقصیر نصفا نصف . ولی به هر حال کار من غیر از حاضر کردن خودم تصمیم لباس ایشون . جمع آوری و صد خرده کار دیگه هم هست وگرنه سعی میکردم زود حاضر شم تا صدایی نباشه!

در ضمن معمولا من نباید بگم مریضم و حال اوندن ندارم و یا از غربت دلگیرم و ... وگرنه لوس بازی و شلوغیه ...÷س همه این موضوعها اتوماتیک وار حذفه!!! الان که نوشته هام رو خوندم دیدم عملا هم این موضوعها اینقدر بی مزه است و مسخره که فقط برای اینکه بهانه ای برای از یکنواختی در اومدن باشه گاهی سرشون مشاجره میشه!

در کل از وقتی اومدیم خارج از ایران به ندرت بگو مگو میشه بینمون!
راستی دو تاییمون فوق لیسانس




ظاهرا تا سه نشه بازی نشه!

اینم یه نمونه از دلخوری های من و البته نه سرش دعوا شد نه حتی بحث ولی خوب من هنوزم پیش خودم دلخورم http://makhmalbanoo.blogfa.com/post-182.aspx




بین ما رسمه که کسی از دیگری دلخور نمی شه چون هر کی دلخور بشه می خورنش

شاد باشی




یک نکته: هیچ حادثه ای توسط خانمها فراموش نمیشه فقط تاریخ مصرفش عوض میشه




منو شوهرم یک ساله که ازدواج کردیم جر و بحث خوب بهر حال هست آدم با پدر مادرشم زندگی کنه جر و بحث پیش میاد منتها من و شهرم از روز اول این مسئله رو حل کردیم که اگر دعوا می کنیم دلیل نداره از هم متنفر بشیم حتی برای 1 ثانیه چون این دعواها بدلیل اختلاف فرهنگی و سلیقست نه عدم علاقه
در مورد کوتاه اومدن ما معمولا دنیال مقصر نمی گردیم چون فقط دعوا رو کشدار تر می کنه هر کس کمتر عصبانی بود 10 دقیقه نه بیشتر اون یکی رو تنها می ذاره و بعدش با یه لیوان آب خنک و یک بوسه از دل عصبانی تر در میاره داد و بیداد هم نمی کنیم فقط اونی که عصبانی تره یه خورده غر غر می کنه و اونی که کمتر عصبانیه سکوت واسه همین تا حالاش که دعوای حادی نداشتیم
من 22 سالمه کاردانی و شوهرم 26 سالشه لیسانس ساکن تهران




باز حقه بازی های نوع ایرانی شروع شد:طبق معمول همه خوبند و منطقی و همه اختلافشاتشون را بک یک بوسه حل میکنن و نفرت پفرت هم خبری نیست ازش.

ای ملت دروغگو و حقه باز که توی دنیای مجازی هم دست از حقه بازی تان برنمی دارید




salam, man nazaram ro ghabaln neveshtam ama hala ke harfaye baghiye ro khundam didam ke marze beyne "bahs" va "davaa" ro moshakhas nakardi. chon maa masalan, kheili kheili kam dava mikonim, vali bahs ziyad beynemun pish miyad va mamulan ham ye kam delkhori pish miyad ke zud ra'f mishe.




Anonymous said...
باز حقه بازی های نوع ایرانی شروع شد:طبق معمول همه خوبند و منطقی و همه اختلافشاتشون را بک یک بوسه حل میکنن و نفرت پفرت هم خبری نیست ازش.

ای ملت دروغگو و حقه باز که توی دنیای مجازی هم دست از حقه بازی تان برنمی دارید

26 October, 2007 12:29

***************
می دونم که بقیه خیلی منطقی تر جواب سوال شما رو می دن با این حال دوست عزیز بدونید بین این همه جمعیت کره زمین هستند کسانی که مشکلاتشون رو با منطق حل می کنند حال اگر شما و اطرافیانتون نمی تونید این کار رو بکنید دلیل نداره که بقیه رو به دروغگویی متهم کنید
هر چیزی که مغز گنجایش هضمش رو نداشته باشه دلیل بر عدم وجودش نیست




بفرمائید این آقا دیوونه است اگر با زنش دعوا کنه




زن -ساکن آمریکا-یازده سال ازدواج کردم-سی وشش سالم است-
بله ما دعوا میکنیم- سر چیزای ریز ودرشت- آخر هفته بیشتر دعوا میکنیم -خصوصا من نزدیک پریدم به همه چیز گیر میدم ما ولی همدیگر را دوست داریم و این به سر وکول هم پریدن هنوز بینمون را خراب نکرده- همه جوره هم داشتیم-بحث و فحش و ندرتابرخورد فیزیکی!هیچ کدوم هم مازوخیسم یا سادیسم نداریم-خودم معمولا زیاد به دل نمیگیرم ولی همسرم گاهی خیلی تو خودش میره و فکر میکنه که زن و شوهر نباید دعوا کنن -ولی من فکر میکنم که همسرم چون با مادرش بوده و باباش و مامانش با هم زندگی نمیکردن اصولا متوجه نیست که زندگی زناشویی دعوا هم بیش میاد!هر چند باید اعتراف کنم که مادر و بابام که زندگی خوبی باهم داشتن هم دعوا میکردن ولی تعداد کمتر-شدت کمتر و اصلا بددهن نبودن-اعتراف میکنم که من این ادبیات و لغات درخشان راکه بکار میبرم -دوست ندارم موقع دعوا و عصبانیت به کار ببرم و مثل همسرم ترجیح میدم مودبانه داد و بحث کنم- راستش یاد ناظم مدرسمون میوفتم وقتی بددهنی میکنم و چندشم میشه - ولی هرگز هرگز نمی گم دوست ندارم با شوهرم دعوام نشه-چون اون روز برای زن و شوهر موقعی است که همدیگر را نبینن! مثل ما که تو هفته دعوامون نمیشه!
در مورد اونهایی که میگن :دعوا و بحث ندارن هم هرگز باورشون نمیکنم و شدیدا معتقدم انسانها چیزی را بیشتر انکار میکنن که وجود داره- و اگر"بین این همه جمعیت کره زمین هستند کسانی که مشکلاتشون رو با منطق حل می کنن"و مثل ما به پر و پاچه هم نمیپیچن و هرگز شدیدتر از این را ندیدن همین "بحث منطقی" را دعوا تلقی میکنن!
و بهتون حق میدم که به مشکلات زندگی اعتراف نکنین- این فرهنگ لعنتی ماست که جلو دیگران آبروداری کنیم-شبیه همون حکایت میوه مجلسی! است-اینجا تو آمریکا میوه مجلسی مال اهل خونست و کسی سعی نمیکنه به بچش نده که مهمون بیاد بخوره و نفهمه تو این خونه چی میگذردمنهم سالها طول کشید تابیفایده بودن این موضوع را بفهمم- الان مهم نییت که شما بفهمین من وقتی عصبانیمبه ارواح اجداد شوهرم فحش میدم- مهم این است که دلم میخواد با تمام سختیها خونمون برا بچههامون و خودمون خونه باشه! هر وقت هم کسی این تیپ سوالها را بپرسه حتمان جواب میدم که آدمها بدونن همه براشون پیش میاد-




هر چیزی که مغز گنجایش هضمش رو نداشته باشه??????


Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes