انهدام

اين‌ روزها
اينگونه‌ام، ببين؛
دستم، چه‌ کند پيش‌ می‌رود، انگار
هر شعر باکره‌ای را سروده‌ام
پايم‌ چه‌ خسته‌ می‌کشدم، گويی
کت‌‌بسته‌ از خم‌ هر راه‌ رفته‌ام
تا زير هر کجا
حتی شنوده‌ام
هر بار شيون‌ تير خلاص‌ را
ای دوست‌


اين‌ روزها
با هر که‌ دوست‌ می‌شوم‌ احساس‌ می‌کنم
آنقدر دوست‌ بوده‌ايم‌ که‌ ديگر
وقت‌ خيانت‌ است‌


انبوه‌ غم‌ حريم‌ و حرمت‌ خود را
از دست‌ داده‌ است
ديريست‌ هيچ‌ کار ندارم‌
مانند يک‌ وزير
وقتی که‌ هيچ‌ کار نداری
تو هيچ‌‌کاره‌ای
من‌ هيچ‌‌کاره‌ام‌ يعنی که‌ شاعرم
گيرم‌ از اين‌ کنايه‌ هيچ‌ نفهمی
اين‌ روزها
اينگونه‌ام
فرهادواره‌ای که‌ تيشه‌ی‌ خود را
گم‌ کرده‌ است‌


آغاز انهدام‌ چنين‌ است‌
اينگونه‌ بود آغاز انقراض‌ سلسله‌ مردان
ياران
وقتی صدای حادثه‌ خوابيد
بر سنگ‌ گور من‌ بنويسيد
يک‌ جنگجو که‌ نجنگيد
اما... شکست‌ خورد


نصرت رحمانی


برگرفته از رادیو زمانه

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes