قضاوت 5


علیرضا اشراقی، نویسنده 28 ساله روزنامه شرق مطلبی را که من تحت عنوان قضاوت 3 نوشته ام بدون کسب اجازه از من در هفته نامه وزین شرق، ارگان روشنفکری دینی ایران، درج کرده است واز توضیحات تکمیلی من که معمولا در پی نوشت ها و لابلای کامنت ها می آید نیز صرف نظر کرده است.


از آنجا که هر حیوانی به طور غریزی مجاز است که غذای خود را از هر راهی، از چریدن گرفته تا دریدن، به دست آورد...من ایشان را از این بابت شماتت نمی کنم و این کنایه تند را تقدیم ایشان می کنم بجای دستمزدی که ایشان باید لااقل نیمی از آن را به من می داد!

پاسخ های اصولی به نوشته ایشان را این دوست عزیز داده است و من تکرار مکررات نمی کنم فقط نوشته ایشان را گواهی می گیرم بردرستی آنچه راجع به قضاوت نوشته ام..

عکس نوشته ایشان را در اینجا می گذارم و با کلیک بر روی آن می توانید مطلب را بخوانید.

بعدا شاید مفصل تر بنویسم.

پی نوشت:

1- مدت های مدیدی من از ساعت شش صبح تا 5 بعد از ظهر به روستایی در 125 کیلومتری اصفهان می رفتم و بر می گشتم و حقوق دریافتی من از کلیه پرسنل آن مرکز بهداشتی و درمانی کمتر بود حتی از خدمتکار بومی آن مرکز...به یاد نمی آورم که روزنامه نگاری از حق من دفاع کرده باشد.

2- مدتهای مدیدی در استان هرمزگان در روستاهایی خدمت می کردم که تنها مامور دولت در آن روستاها من بودم و به یاد نمی آورم که ژورنالیستی دلش به حال من سوخته باشد.

3 و نیز به یاد نمی آورم که زمانی که از شدت تنگدستی حلقه ازدواجم را فروختم...زمانی که در امتحانات تخصصی حق من به راحتی سلب شد و در اختیار دیگری قرار گرفت... و زمانی که شب تا صبح بر بالین طفلی بیدار نشستم و مادرش خفت و صبح پدرش مرا به فحش بست که پس چه غلطی می کنی؟ ... و زمانی بیماری بر روی تخت معاینه مدفوع کرد و همه حتی همراهانش رفتند و من ماندم و یک پیرمرد فلج غرق در کثافت و ...و...و... واقعا به یاد نمی آورم و ظاهرا کسی هم نیست که به یاد بیاورد.

همه تا می توانند به یاد من و همکارانم می آورند که باید کار کنی و پول نگیری وگرنه شرافتت لکه دار می شود.

همین الآن هم من و امثال من باید باشیم تا شما و امثال شما فحش نامه تان را به خوردمان دهید و دستمزدش را بگیرید.

پی نوشت 2:

دوستانی پرسیده اند که چرا از درج این مطلب در هفته نامه شرق چنین برآشفته ام.

فردی از چهارگانه ای تحت عنوان قضاوت یکی را برگزیده است و از این یکی توضیحات مرا در کامنت ها و پی نوشت نادیده گرفته و به عنوان شاهد و گواه نا راستی و نابهنجاری در جامعه پزشکی به عموم پزشکان تسری داده است.

این یک "کپی-پیست" ساده و "استفاده بدون اجازه از مطلب دیگری" نیست که هر روز شاهد آنیم بلکه به مثابه یک شهادت دروغ در دادگاهی برای محکومیت متهمی به کار گرفته شده است.

خوانندگان این وبلاگ بسیار محدودتر از روزنامه شرقند و بیشتر آنان با طرز نوشته ها و پیش زمینه ذهنی من آشنایند.

من قبلا در این مطلب به این مسئله پرداخته بودم و باز هم به طبابت در ایران خواهم پرداخت اما از اینکه این نوشته ها اسباب سوء برداشت و سوء استفاده قرار گیرد و مهمتر از آن به همه جامعه پزشکی تعمیم داده شود خرسند نخواهم بود.

24 نظرات:

آن جمله ات که به جای دستمزد به نویسنده مقاله گفته ای بیشتر از یک کنایه تند است.
دریدن و چریدن کمی زیاده روی است هر چند من با مطلب ایشان هم موافق نیستم

واعظان کین جلوه بر محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند

گوش‌زد جان گناه تو اینه که اون‌چه که دیگری در خفا می‌کنه تو به‌اش اذعان داری. دزدی که نکرده‌ای که در مقام دفاع برآمده‌ای. همون وقت هم نوشتم در نظرخواهی‌ات ... کسی که پزشک شده که روح‌اش رو نفروخته، بلاخره اون هم مثل بقیه به مادیات ممکنه اهمیت بده و بخواد لوکس زندگی بکنه.

دوستان پزشک هم سخت نگیرند - ژورنالیست‌ها هم مابین‌شان آدم‌های بی‌مسئولیت کم نیست.

اِ پیداش کردی؟ چه خوب:)

Even if all you are claiming in "Pay-nevesht" are true, it does not mean anything defending your today's idea: looking at patients as "money" and dividing them into two groups!

!من جدا از تو تعجب می کنم
چرا هنوز متوجه نشدی که ماها عادت داریم کوچک ترین رفتار و گفتار دیگری رو در ذهنمون ثبت کنیم تا بعدا بدجور علیه ش استفده کنیم. چرا میای چیزی رو می نویسی که می دونی بعدا عین سیلی تو صورتت زده می شه.
چرا فکر می کنی همه درست شناختنت؟

شما در این وبلاگ از عالم و آدم انتقاد می‌کنید. یک نفر هم پیدا شده انتقادی از گروهی از هم‌کاران شما کرده. فکر نمی‌کنم جای بر‌آشفتن داشته‌باشد. راستی شما که نگران‌ حفظ حقوق معنوی‌تان هستید و از منتشر شدن نوشته‌تان بی‌اجازه نگران‌اید٬ آیا پولی بابت نرم‌افزارهایی که روی کامپیوترتان هست پرداخته‌اید؟
اگر پول داده‌اید که دم‌تان گرم و گرنه که خود قضاوت کنید.

تـو این مـلت رو هـنوز نــشناخـتی ؟؟ مـن که دیگه ســالهاست که نـه از قـهـرشون دلـم می لرزه و نه بـه تـمـجیدشـون دلــم خـوش میشـه. . . چـون هـیچـیک از این کارهاشـون از روی عـقل و مـنـطق و حساب مـشخص و مـعلوم نیـست
یا از روی عــقده کار می کـنـند یا از روی مـنافـع !! پـس زیــاد جـدی نــگـیرشــون

در این مدت که وبلاگت را می خونم به یاد ندارم که هیچوقت اینقدر با عصبانیت نوشته باشی.
امیدوارم فقط همین یک بار باشه چون تصویر ذهنی من از شما یک مرد خوش مشرب و خنده رو است که هیچکس نمیتونه عصبانیش کنه و دوست ندارم این تصویر خدشه دار بشه

جناب اقاي دكتر
خوشحال ميشم كمي بيشتر با نظراتون اشنا بشم.ادرس ايميلم تو اخرين مطلب وبلاگم هست.

Nazanin jan: I don't think you should've done this in a public forum. Even in the U.S., they would've used this against you to slander your character...Such is human nature. You're too honest for your own good.

حالا شما هم زیادی شلوغش کردی.
مگه چی شده؟
یک نوشته ات رو برداشته زده تو یک
روزنامه با صد هزار تیراژ معروف هم شدی

جناب آقای دکتر. والا وجه نقد رو ندارم که بفرستم ولی اگه ویزا یا مستر کارت قبول می کنین که الان شمارش بدم خدمتتون.
دستم هم دقیقا" قسمت مچش رو وقتی خم می کنم یا راست، مثلا دستم رو خم میکنم چیزی رو بردارم آه سوزناکی ازش بلند می شه. یه پارچه ایی بهش بستم که خم و راست نشه که دردم نیاد.
ضمنا" هرکسی گفته وبلاگ بده، غلط کرده. مثلا" اگه شما بتونین معاینه ام کنین و احیانا" معالجه، مرا از دکتر رفتن معاف کرده این. دیگه به وبلاگ ایمان آوردم اساسی. برم یک درد دیگه ام رو توی وبلاگ جونم اضافه کنم.
مرسی آقای دکی جون.

be patient and do not get upset! you should have known from the begining that some day, sometimes this( report in the media) would have happend ! so just enjoy the writing and DOOM BE TALLEH NADEH!
Oss Meytee Dallak!

گوشزد جان کارت درسته ها. حالا میخواستی پز بدی دیگه چرا انقد بد و بیراه به این بابا گفتی؟

از شوخی گذشته اینکه بر افروخته باشی کاملن حق داری.

كاش همون حس راه رفتن روي ابرها رو نكته اش رو مي گرفتين و ادامه مي دادين ...من وقتي ناراحت مي شم : اول نگاه مي كنم : به چي چسبيده بودم : كه چيزي اونو تكونش داده ... والا شما كه مسئول حل مشكلاته ديگران نيستي . هستي ؟ از جمله اين خبرنگار و خرده روشنفكري روزنامه ش ... شما دلت خواست و كاري كردي ( نوشتي ) حالا چرا يه بابايي بايد مشكلاته خودش رو به شما تسري بده ... اگه داد : باز خودتون خواستين ... شاد باشين و هميشه : در پناه خدا

خدائیش ولی آمار وبلاگتو از روزی 5 تا رسونذده به عدد سه رقمی.

به نظر من جامعه پزشكي هر چقدر هم به قول بعضي ها نرخ هاي بالا داشته باشند حقشان است. هميشه و همه جا در خصوص اين موضع من همين جمله را گفته ام .من پزشك نيستم ولي ديدم و مي دونم بر اين جوامع چه مي گذرد.كپي پيست اين روزنامه نگار هم زشت ترين كار ممكنه مي تونه باشه.

راست گفته این آنونیم ها! آمار وب‌لاگ‌ات از پنج‌تا زده بالا عشق‌شو ببر. :))

به مادام گوش‌زد سلام ویژه‌ی ما رو برسون بگو خیلی مخلص‌ایم. خدا عمر فراوون به ایشون عطا کنه که هر روزش حسابی حال ترو بگیرند. خیلی می‌چسبه. من کم از دست تو نکشیدم تو این دیار غربت دست‌ام هم نمی‌رسه یه چهار تا لگد به اون ساق پات بزنم دل‌ام خنک بشه.

گوشی جان .. کون لقشون .. ول کن بابا .
همین که وایستادی طبابت میکنی بسشونه .. الان همه دکترها تو کار بساز و بفروشی و تجارتن!

شرق اگه جرئت داره ، مطلب صکصی فته پیش رو منتشر کنه ... !

اینم غاطیه بقیهء حقوق ضایع شده تو این مملکت. خودتو ناراحت نکن دکتر جان اونقد خواننده اینجا داری که بدونن اوضاع از چه قراره.

مسئله چندان هم پيچيده نيست اون روزا وبلاگ نمي نوشتي انتظار نداري كه ژورناليستا از عالم غيب بفهمن كه يه پيرمرد روي تخت مطبت پي پي كرده تازه اين فروش حلقه ازدواج و بدبختي و اين چيزا كه يه اتفاق معموله يكي بايد چيزاي جديد و انعكاس بده!!!

http://sharghnewspaper.ir/Released/86-03-31/326.htm#6813

من به تازگی با وبلاگ شما آشنا شدو و تمام آرشیوتان را در یکی دو هفته اخیر خوانده ام.
می خواستم بگویم که مطلبی که تحت عنوان استیلا در چهار قسمت نوشته بودید بی شک از بهترین مطالبی است که در وبلاگ های فارسی خوانده ام و فوق العاده است

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes