روزمره

اگر کلمه‌ای بتواند حال امروز مرا شرح دهد این واژه همانا "خسته ولی همچنان حریص" است.

می‌دانم که گیر می‌دهید که این یک کلمه نیست بلکه یک عبارت است...می‌شناسم شما را!!

به‌تان که می‌گویم قربات چشم‌های بادامی‌ات بروم ... می‌گویی بادام هوس کرده‌ام!

می‌گفتم...شده‌ام یک باغ وحش متحرک... مثل خر کار می‌کنم، مثل خرس می‌خورم، مثل سگ پاچه می‌گیرم.

کتاب و رادیو و تلویزیون که از قبل تعطیل بود.

روزنامه را هم می‌خرم برای سالن انتظار...ماهواره را وقت نمی‌کنم ببینم و ایضا اینترنت و وبلاگ را.

می‌ماند فیلم که آن را هم حریصانه می‌بینم...4-3 فیلم پشت سر هم جمعه‌ها می‌بینم...مثل یک وظیفه.

از من به شما نصیحت...وقتی به شروع یک سراشیبی رسیدید از همان ابتدا کمی ترمز را فشار دهید چرا که موقعی که در پایین سراشیبی سرعت گرفتید ممکن است ترمزتان نگیرد!

40 نظرات:

پس فقط میشود گفت این است که "خسته نباشید". مخصوصا چشم و پایتان

گوشزد جان یه مرخصی به خودت بده. از پا در میایی ها.

ماشین نو مبارک.
بشما نمیاد دچار روزمرگی شین یکم به کودک درونتون تکو.نی بدین!

گوشزد عزیزم
به نظر من قبل از اینکه با این ترمز بریده ات به یک موقع ناخواسته بزنی،انتخاب کن از الان که به یک جایی بی ضرر خودت رو بزنی و متوقف بشی.توقف و نگاهی به پشت سر و انتخابی مجدد چاره کاره...همه می گن نمیشه و...ولی اگه بگی نمی شه چاره اش جز داغان کردن خودت و موقعیتهایی که به آنها اصابت خواهی کرد و ..نخواهد بود.
همه این حرص ها برای فرار هست اما فرار تا به کی و اصلا به کجا؟!
نی لبک گل!!!
ها ها ها...
مراقب خودت بش،به خودت خیلی برس.
راستی اگه اینهمه ندوی و اینهمه حرص نداشته باشی تصور کن ببین چه می شود که در هراس از وقوع آن اینهمه می دوی و اینهمه حرص به خرج میدی؟!

گوشزد جان
تازه شدي مثل من
اين از عوارض نزديك شدن به روزهاي پاياني سال هست كه همه منتظر تعطيلات هستيم. بشرط آنكه در ايران باشيد!!!!

آورا جان...ممنونم
بی‌تای عزیزم از پا همین حالا در آمده‌ام
نرگس جان هر چه تکانش می‌دهم جم نمی‌خورد...شاید مرده
نی‌لبک عزیز
از نظر تئوری این که گفتی را می‌دانم ولی عملی کردنش سخت است...با این‌حال سعی خودم را خواهم کردو نتیجه‌اش را اطلاع خواهم داد..
دیروز 12 ساعت مداوم کار کردم...بیچاره مر‌یض‌های آخر

مگه شما ترمزتون اي بي اس نيست؟؟!!!ا

سلام.این دفعه زود اومدم کامنت بذارم شاید دیگه پاکم نکنی و بتونم از نظرات دیگران استفاده کنم آخه تا حاله چند هفته هست که کامنت میذارم تاجواب بگیرم ولی هر دفعه بانامردی حذفم میکردی چون آخرا بودم . حالا بهر حال بگذریم. آقا یکی به دادم برسه و بمن بگه چه خاکی تو سرم بریزم از دست این ننم.مادرم53 سالشه.پدرم69 سال که البته 3 ماهی میشخ که عمرش رو داده به همه زنده ها.از موقعی که یادم میاد ننه بابام بخاطر اختلافات سلیقه ایی با هم دعواداشتن مثلا مسله زناشویی/لباس/ حرف زدن/ رفت و آمدها.پدرم روستایی بود که از نوجوانی تنها به شهر اومده بود و روی پای خودش ایستاده و مادرم از یه خانواده گسیخته طلاق بابضاعت پایین .که تحصیل کردلیسانس گرفت ودبیر شد البته تلاش و تحمل سختیها و سخت کوشیهایش بر هیچکدام از ما 5 فرزند پوشیده نیست و منک اون نستیم مثل همه پدر . مادرهای دیگه که واسه بچه ها از جون مایه میذارن ولی متاسفانه زحمات مادرم مثل یه چماق همیشه تو سرما میخوره که من جوونیم بپای شما گذاشتم طلاق نگرفتم تابثمر بشینید و....حالا پس از مرگ دردناک پدر(دو ماه بعدش)پاهاش رو کرده توی یک کفش که میخوام شوهر کنم اونم با مردی که 6 سال ازش کوچکتر و با همسرش متارکه کرده البته از 2 -3 سال قبل تا حالا باهاش دوست بوده و حرف میزده گاهی همراه من یه بار هم بی من بیرون میرفتند مادرم بخاطر جوونیش که مرهون عملیات پوست کشی و صاف کردن اونهاست که تقریبا 15 سالی جوونتر نشونش میده خیلی به بابام مینازید و از وقتی این اقا تو زندگیش پیدا شد بدتر شد.حاله که بعقب برمیگردم میبینم در حق پدرم ما بچه ها خیلی ظلم کردیم البته پدرم بداخلاق بود و خسیس ولی 70% مقصر بود و ما همیشه اونو 100% مقصر میدونستیم و باهاش دعوا و جرو بحث میکردیم که در مقابل خواسته های گاه زیاده خواهش کوتاه بیا گاه میومد و گاه نه.گاهی از دعواهای و دادوبیدادهایی که من هم باهاش میکردم اونم چون مادرم میومد پیشم وگریه و اه و ناله میکرد اشکش در میومد و من چقدر بیتتوجه به گریه هاش همیشه میگفتم تو مقصری و دلم نمیومد بگم بابای خوبم تو 70% مقصری بقیش این مامان لعنتیه که اعصاب منو بهم میزه و میاد گله میکنه شاید که بابا کوتاه بیاد وغایله ختم به خیر بشه این دو سالی که این اقا تو زندگیش اومد و شاید مامخصوصامن بیشتر مقصربودیمکه باهاش در این دوستی همراهی میکردیم زندگیمان را واسه گرفتن طلاق که بتونه ازدواج کنه تنگ کردالبته پیشنهاد ازدواج از طرف مادرم بود.مادرم همیشه شعار میداد مردا دروغگواند بیوفان فقط به پایین تنه توجه دارند ما زنها سرد مزاجیمو....پس از دو ماه فوت پدرم بمن میگفت فکر میکردم که تو خودت حداقل بمن میگی برو صیغه اش شو که صحبت میکنید محرم باشید و ناراحت از اینکه بهش گفتم اگه ازدواج کنی خونت نمیام من عمرم رو صرف شما کردم و .... واقعا نتونستیم بهش بگیم تو هم مقصر بودی و اگه سکوت میکنیمتا تو ناراحت نشی نه اینکه همه حرفات رو قبول داشته باشیم چون افسردگی داره چندین ساله میگم بریم دکتر میگفت من مشکلم رو میدونم باباته حاله هم نمیاد میگیم چرا حالا که بابا نیستو... و نحالا تو خود مفصل بخوان از این مجمل . چه کنیم ما !!!!!!!!!!!

فراموش كردم بكم مامان ميكه نميخوام كسي بدونه فعلا تو وداداشت (كوجيكه) بدونيد كفايت ميكنه بهمون ميكه عقد دايم نميشم تا بعدا اكه من زودتر مردم بجه هاي شوهرش كه بيش زنش هستند نيان بكن ارث بابامونه و حق شما بسوزه!!! ميكيم اكه يكسال ديكه ابن حرف رو ميزدي كمتر درد داشت تا الان ميكه من از كجا بدونم جقدر زنده ام!!!!

reduce ur pace

با عرض سلام

وقتی بزرگترهای کاری احساس خستگی و اظهار کسالت می‌کنند ما تازه‌کار‌ها دچار یک حس خفه و گنگ سردرگمی‌ می‌شویم. راستش نگاه ما آدم‌های عادی و عامی به دست و دهان شما افرادی‌ است که از فکرشان استفاده می‌کنند و روشنفکر و روشنگر هستند. تو برای ماها مثل بابای خوب و مهربونی می‌مونی که با همه بالا و پائین‌ها و کم و زیادها دوستت داریم و وقتی می‌بینیم ناراحت هستی سعی می‌کنیم این ناراحتی رو یک جوری از دلت در بیاوریم، حتی با یک کامنت ساده.

ولی خوب این نگاه فرزند‌گونه به شما بزرگترها یک اشکال کلی دارد. ما -امثال خودم را عرض می‌کنم- فراموش می‌کنیم که «گوشزد» عزیز هم مثل همه ما یک آدم است. آدمی با همه غم‌ها، شادی‌ها، مهربونی‌ها، لجبازی‌ها و هر آنچه احساسات مختلف که دیگران دارند. چون وبلاگ دارد و چون پزشک است و چون خوش‌فکر است دلیل نمی‌شود که با هزار و یک مسئله که همه ما دست به گریبان هستیم بیگانه باشد. سهل است، بخاطر اینکه سر و گردنی از ماها بالاتر نشسته با مسائل و مشکلات بیشتری دست و پنجه نرم می‌کند.

به ریش و سبیل از بناگوش دررفته‌اش نگاه نکنید، دلش هنوز دل یک کودک است با همان صافی‌ها و با همان مهربانی‌ها. از آن آدم‌هائی است که می‌تواند صبح تا شب با یک بچه هفت‌ساله در پارک توپ بازی کند بدون خستگی. در عین حال یک دوست صمیمی است برای همه ما. هرکدام از سوالهایش و نظرخواهی‌هایش را ده‌ها بار بالا و پائین کرده در ذهنش و بعد مسئولیت خطیر آئینه شدن برای ما مردم را با این سوالها و پست‌ها به همه مسئولیت‌های زندگی خودش اضافه‌ کرده آنهم در جامعه‌ای سنتی که همه آئینه‌ها را خورد می‌کند. در میان خط‌های سیاه و سفید هر مطلبش من گوشه‌ای از قلب او را می‌بینم که به آنچه نوشته گره خورده و این قلب اوست که بلاگردان و نظرقربانی مطلبش می‌شود تا خرد نگردد.

این مطلبش را که خواندم با خودم گفتم ایکاش یکی از دوستان نزدیک من بود تا می‌نشست و از این کلافه‌گی و روزمرگی برایم سخن می‌گفت و دلش سبک می‌گشت. بعد با خودم گفتم نه، شاید بهتر باشد من همان غریبه‌ توی اتوبوس باشم که «گوشزد» پهلویم می‌نشیند و دلش را برایم باز می‌کند. تمام راه گوش می‌دادم و بعد پیاده می‌شدم و می‌رفتم به راه خود و «گوشزد» عزیز سبک‌بال و راحت می‌آمد اینجا و برای همه ما دوباره همان آئینه‌ می‌شد که خوبی‌ها و بدی‌های‌مان را به ما نشان می‌داد، بدون خستگی و بدون افتادن در سراشیبی چیزی. این حداقل کاری است که می‌توانم برای کسی که خیلی چیزها به ما یاد داده بکنم.

گوشزد جان، خیلی دوستت دارم و نمی‌خواهم ناراحت و کلافه ببینمت. ایکاش می‌شد با ایمیلی یا تماسی آنچه به شروع سراشیبی رانده‌ات را با من درمیان بگذاری. من همان غریبه‌ هستم که به سخنت گوش می‌کنم و در آخر مسیر با تو خداحافظی می‌کنم و به راه خود می‌روم. اگر جز این فکر می‌کنی کاری از دستم بر می‌آید بگو. بابت هر آنچه به من آموخته‌ای خود را موظف می‌دانم که برای تو کاری کرده باشم.

با تشکر و تقدیم احترام
ققنوس

ققنوس عزیزم
گمان نمی‌کردم که کسی در این دنیای مجازی چنین حسن ظنی را نسبت به من داشته باشد و ابراز کند و از این بابت بی‌نهایت سپاسگزارم.
امیدوارم که لایق این همه محبت تو باشم.

در سراشیبی ترمز کاساز نیست لطفا دنده سنگین تر را استفاده کنید.
درضمن در بعضی شرایط شاید دنده خلاص(ریلکس) بهترین گزینه باشد!

سلام. دکتر کامنت منو اون بالاها نخوندی؟ منتظر جوابتما. بابا کیر کرم. فقط جواب اشناهی قدیمیت مثل ققنوس رو میدی واقعا که.

http://www.vndisability.net/movie/foryou.swf

خسته نباشيد براي اينهمه خستگي .اما و اين خيلي خوبه كه هنوز حريص هستين اين يعني انكه هنز كاملا" خسته نيتيد ودچار روزمرگي وبيفيدگي هم نشديد.فكر كنم شما هم هنوز در سني هستيد كه بايد بدويد.خوب چاره چيه لذت ببيرد و مطمئن باشيد فقط شما مي دونيد ومي تونيد خستگيتون رو چه جوري در كنين پس كمي استراحت كنيد در ضمن puzzleبازيه آرامش بخشيه .يك بار با يك 1000 تك شروع كنيد .به من هم اگر فرصت كرديد سري بزنيد

1- من هم مثل ققنوس دلم میخواد بشینم پای حرفات عین یه غریبه توی اتوبوس یا پارک بعدشم پامیشم و یه کمی از سنگینی کوله بارت بکنم و ببرم گویی هرگز نبوده ام
براتون میل میزنم. خبرم کنید
2- گوشزد عزیز متاسفم که میخوام خبر بدی بهت بدم تو چن روز بیشتر زنده نیستی. کمتر از یک هفته. یه کم هم زندگی کن
هی هم نگو بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که... چون اونوقت از اینهمه کمالاتی که توی وبلاگت شاهدیم اردنگی مبسوطی میخوری

ضمنا ترمز دستی هم خوب چیزیه
نداری؟ بساز
انسان موجود ابزارسازیه
homo faber, Max Frisch

اوه ! چقدر شیک شده اید. من نمیدانم چرا با اینکه وبلاگ شما را اصلا دوست نمی دارم هر از گاهی سر و کله ام اینجا پیدا می شود. شاید یک مریضی باشد.

ديشب هولكي اين پستتان را خواندم وكامنت گذاشتم. بد نيست براي شما و باقي دوستان ايميلي را كه چندي پيش گرفتم اينجا بگذارم. اگر تكراري هم باشد به دوبار خواندن مي‌ارزد:

اگر عمر دوباره داشتم
دان هرالد (Don Herold) كاريكاتوريست و طنزنويس آمريكايى در سال 1889 در
اينديانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تاليفات
زيادى است اما قطعه كوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان
معروف كرد. بخوانيد :
" البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده
كه فكرش را منع كرده باشد .
اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را
آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندك
از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم . اهميت كمترى به بهداشت مى دادم. به
مسافرت بيشتر مى رفتم. از كوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى
بيشترى شنا مى كردم. بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج كمتر . مشكلات واقعى
بيشترى مى داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى
بوده ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده ام، ساعت به ساعت،
روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره
داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج،
يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى روم. اگر عمر
دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم .
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان
ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم . از مدرسه بيشتر جيم مى شدم. گلوله هاى
كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى كردم . سگ هاى بيشترى به خانه مى
آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم. به
ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى كردم. سوار چرخ و
فلك بيشتر مى شدم. به سيرك بيشتر مى رفتم .
در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى
كنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم.
زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى گويد : "شادى از خرد عاقل تر است ".
اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم * "

گوشزدجان
خودمونیم ها اما جوابت آخر کلیشه بود دوست من..ها ها، زرنگی دیگه !چیکار میشه کرد.
نی لبک

سلام گوشزد عزيز..حال و روز تو چيز غريب و نا آشنايي براي هيچ كدوم از ما نيست و به هر حال گذراست...اتفاقا" كار كردن در اين شرايط خيلي هم خوب است فقط به اين شرط كه با عشق باشد چرا كه اگر با عشق كار نكني نان پخته اي اما ناني تلخ كه فقط نيمي از گرسنگي انسان را فرو مي نشاند!اگر هم غمگين و مستاصل هستي بدان كه شادي و غم همواره كنار همند...هرگاه دندان تيز غم بر بدنت فرو رفت بدان كه شادي در اعماق دلت دو چندان مي شود..درد كشيدن ادم شكستن پوستي است كه ادراك تو را در بر گرفته است به اعماق دلت نگاه كن و به طبيب درونت ايمان بياور.....
چون به من سر نمي زني نوشتن نام و وبلاگ هم نياز نمي باشد!!!!!!!

دوست بی‌نام عزیز
این روزها به هیجکس سر نمی‌زنم...افسرده نیستم فقط گرفتارم...بیش از حد و فقط به خاطر پول بنابراین چندان لایق دلسوزی هم نیستم

با قالب جدید به سختی می شه برای شما کامنت گذاشت.ضمنن لینکیدیم برادر.از دندان درد چه خبر؟

retreatment دندانم را

کردم حامد جان
خوب است فعلا...ممنونم از احوالپرسیت

سلام دکترجان، ببخشید ولی انگار خیلی مزه می‌ده کامنت گذاشتن اینجا. دعوت هم هنوز سر جای خودش باقی‌ست اگر هنوز دنبال پولی :-)

مگه کیه که بتونه و دنبال پول نباشه؟ هر کس که راهی برای پول در آوردن در اختیارش باشه این کارو انجام می ده. اما همه یه جور بیانش
نمی کنن.

سید یوسف منیری عزیز
دیدن آرشیتکت در بنایی که برافراشته بیشتر مزه می‌دهد!!...از دعوتت هم ممنونم ولی فکر نکنم که امسال عید بتوانم دعوتت را اجابت کنم...شاید وقتی دیگر...همچنان (با پررویی)منتظرم که قالب کامنتداتی بلاگر را اصلاح کنی و من هم استفاده کنم.

هر کی خربزه می خوره پای لرزشم می شینه.

چه تفسيرزيبايي...خيلي از ادما حال تو رو دارن......

سلام دکتر جان.وبلاگتان باز هم فیلتر شده

سلام گوشزد عزیز. باغ وحش سیار هم تعبیر جالبی ست. در این باغ وحش حیف که پرنده نیست یا اگر هم هست، بالش را چیده اند

گوشي جان. اي مگان سوار ترمز بريده:)

تقريباً وضعيت همه مشابه هم شده....!؟

post jadid dr jan !

فکر میکنم دیگه داری خطرناک میشی . آخه هنوزم میدونم وقتی قرار باشه با ماشین گرون قیمت رانندگی کنی تو اینجور موقع ها بین پیرزن و جدول کنار خیابون کدومشونو انتخاب خواهی کرد . وای به حال الانت که به قول خودت توی سرازیری باشی ترمزتم بریده باشه ماشینتم مگان باشه.

دکتر جان
کم پیدایی و سایه‌ات سنگین شده
نکنه می‌خواهی موشک هوا کنی!؟

سلام گوشزدی جان. خوب من کاملا می فهمم که چی میگی! ولی حرف من هم حرف نی لبکه، راه چاره حتما پیدا میشه، فقط موضوع اینکه که اول باید تحولات فکری برای آدم پیدا بشه. موضوع اینه که آدم برای خودش دوباره و دوباره تعریف کنه که خوشبختیش در چیه، خوشبختی واقعی ! یا حد اقل یک زندگی که آدم درش یک احساس رضایت و آرامش داشته باشه.چیزی که به نظر من مسلمه اینه که کار کردن بیش از حد ، حتما زندگی آدم رو از خیلی جهات لنگ می کنه. (این پست آخری رو که نوشتم باید بگم به بحثهایی که با تو داشتم هم فکر می کردم)

شبنم جان
همین دیروز مطلبت را خواندم و یک بار هم دوره کردم...درست مثل اینکه خودت روبروی من نشسته باشی و با هم گپ می‌زنیم حس کردم که روی سخنت با نت است.
متاسفانه کامنت‌دانیت اصلا با فیلتر شکن باز نمی‌شود ولی اگر بتوانم در همین مکان مقدس!! بحث را پی می‌گیرم

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8512040029

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes