وطن

اگر آمریکا به ایران حمله نظامی گسترده یا محدود کند شما چکار خواهید کرد؟ و چرا؟

مدتهاست که می‌خواهم این سوال را مطرح کنم ولی همیشه از حاشیه‌هایش هراسیده‌ام و موقعی که حسین درخشان به اظهار نظر در این‌باره پرداخت از طرحش منصرف شدم چرا که موضوع از باکرگی!! در آمد.

اما امروز این سوال را بدون مقدمه مطرح می‌کنم وبجای مقدمه بر آن پی‌نوشت‌های متعدد خواهم نوشت.

الف) به نیروهای نظامی خواهم پیوست و خواهم جنگید.

ب)نمی‌جنگم ولی از هر گونه کمک مادی و غیر مادی که از دستم برآید در راه کمک به رزمندگان میهنم فروگذار نخواهم کرد.

ج)نمی‌جنگم...سرم را به زیر می‌اندازم و زندگیم را می‌کنم تا این فتنه هم بگذرد.

د) در کنار سربازان آمریکایی برای رهایی وطن از رژیم کنونی خواهم جنگید.

ه) هیچکدام... راه دیگری در پیش خواهم گرفت.

لطفا سن-جنس و محل سکونت خود(خارج یا داخل ایران) را بنویسید و توضیح دهید که دلیل شما برای برگزیدن این راه چیست.


پی‌نوشت اول:


آیا وطن یک مفهوم محصور جغرافیایی است به معنای سرزمینی که من متعلق به آنم و او متعلق به من است یا یک مفهوم تاریخی است به معنای زمینی که ریشه‌ام در خاک اوست و نیاکانم آن را برایم به ارث نهاده‌اند.

هر کدام از این دو حالت را که در نظر بگیری وجه مشترکش مالکیت است که یک غریزه بی بدیل در همه حیوانات عالی است.

برای وطنی می‌جنگی که متعلق به تو باشد وگرنه جنگیدن برای دیگرانی که تو را خودی نمی‌دانند...سهل است که دشمن می‌پندارند و ذره‌ای از مالکیت تو را بر این خاک محترم نمی‌شمارند عین حماقت است.

عشق به وطن یک عشق دو سویه است...باید خیر او به تو برسد تا برایش جانفشانی کنی.

یک نکته دیگر هم بگویم و آن اینکه بعید می‌دانم آن رزمنده یعقوب لیث صفاری و سلطان سنجر سلجوقی و احمد آل بویه و شاه اسماعیل صفوی و کریم‌خان زند تصوری چون ما از وطن داشته بوده است...وطن پرستی به عنوان یک مفهوم انتزاعی مدرن است و عمری بیشتر از صد سال در ایران ندارد...قبل از آن هر چه بوده است "ایل دوستی و قبیله پرستی" بوده است وبس.

پس ذکر مضامینی چون "سرزمینی که برای حفظ آن ملیونها جانهای پاک در طول تاریخ فدا شده است" شعارهای احساساتی بیش نیست!چنین سرزمینی هرگز وجود خارجی نداشته است.

پی‌نوشت دوم:

از کامنت یک ناشناس

مرديکه ابله تو کجا درس خوندي. کجايه دنيا سئوال رو مطرح ميکنن و بعد زير اون نظر طراح سئوال رو مي نويسند. اسم اينکار ......است
اگه به تاريخ دنيا و کشورت يک زره اشنايي داشتي نمي نوشتي که مفهومه وطن صرفآ براي ايرانيها يک مفهوم 100 ساله است
عزيز دل برادر اين درست که وطن پرستي و ناسيوناليست بودن يک مفهومه جديد در ادبيات روشنفکري ايراني همينطور که اين واژه در ادبيات غرب طول عمري چندان بيشتر از كشور ما ندارد. اما جيگر جان چطوري يک يراني ميتونه فردسي رو فراموش کنه سالها پيش از انکه غرب از نسيوناليست استفاده حزبي و بعدآ ملي کنه براي و حدت و دفا ع از يک محدوده چغرافيايي فردوسي در شاهکارش به اين مسله ميپردزه. چه جوري يک ايراني .......................
جاي بسي تآسف است در قرني که تمامي نخبگان متمدن غرب تلاش ميکنن که احساسا ت ملي و گاهي وقتها قاره اي رو افزيش بدن , هويته ملي خودشنو تعريف و پاسداري کنند و از تمام ينها براي پيشرفت و تضمين دستا وردهاشون استفاده کنن در وطنه من ايران و از سوي به اصطلاح هموطن تحصيلکرده من مفهوم وطن به سخره و بازي گرفته ميشه و به اشتباه دفاع يا عدم دفاع از يک حکومت غير دمکرتيک به اونه سنجش وطن پرستي معرفي ميشه
هموطنهاي عزيز دلم يک نگاهي به تمامي کشورهيه به اصطلاح پشرفته يا در حال توسعه بکنييد مثلا کانادا ياحتا چين چقدر صرف افزايش حس تعلق به وطنشون مي کنند .در همه جاي دنيا کشورهااز اقوام مختلف تشکيل شده. نرفتن و همکاري نکردن با يک رژيم ربطي به معني وطن ناپرستي نيست.

پاينده باد ايران و ايراني
يک رهگذر زيتوني

خیلی منتظر چنین جملاتی بودم!


دوست ناشناس


تا قبل از انقلاب مشروطه هر ایل یا قبیله‌ای که قدرت می‌یافت بر علیه قبیله حاکم قیام می‌کرد و اگر آن را شکست می‌داد و قدرتش افزون می‌شد بر علیه سایر قبایل تا جایی که می‌توانست می‌جنگید و آنها را تحت سلطه خود در می‌آورد و از آن پس ایالات متصرفه ملک و مال رییس قبیله فاتح می‌شدند و باید سالیانه خراج‌گذار او باشند.

گاهی قبایل فاتح از مناطقی بودند که جزء خاک کنونی ایران است مثل زندیه و افشاریه و صفویه و گاهی نیز از قبایلی که امروزه جزء آسیای میانه است مثلا غزنویان یا سلجوقیان یا خوارزمشاهیان که در این موارد مناقشه جدی وجود دارد که مردم امروز تاجیکستان یا قزاقستان مدعی‌اند که ایران روزی جزیی از خاک آنان بوده است همانطور که ما مدعی هستیم که مثلا تاجیکستان روزی جزیی از ایران بوده است.

از بحث دور نیفتیم

از حمله مغول و حمله عرب و حمله روسیه تزاری که بگذریم هر چه جنگ در بعد از اسلام می‌بینیم جنگ داخلی است که قبیله‌ای برای قدرت گرفتن جنگیده است و در طول مسیر از قبایل شکست خورده سرباز اجیر کرده است.

در حمله مغول و عرب و روسیه هم که اصولا ایرانیان مقاومت درخوری از خود نشان ندادند که بتوان مدعی شد که در برابر نیروی خارجی ایستادند و برای وطن جنگیدند.

شاید تنها نمونه‌ای که بتوان در این زمینه ذکر کرد نبرد چالدران باشد که قزلباش‌های شاه اسماعیل در برابر قشون عثمانی ایستادند که آن هم بیشتر نبردی مذهبی و قبیله‌ای بود تا نبردی ملی میهنی...

بنابراین شعارهای مبتنی ر وطن‌پرستی تاریخی ایرانیان شاید به کار تهییج بیاید ولی چندان مطابق با واقعیت نیست.

شعر "چو ایران نباشد تن من مباد" هم منسوب به فردوسی است و آن هم با احتمال اندک.

اما در جنگ عراق و ایران تنها نمونه‌ای است که بسیاری از ایرانیان تحت نفوذ مدرنیته و مفهوم جدید وطن به نبرد رفتند.

مهمترین علت آن "احساس مالکیت بر سرزمین"بود که بعد از انقلاب در توده مردم ایجاد شد و تا مدت زمانی طول کشید و به تدریج کمرنگ و رقیق شد و از حضور آنها در جبهه‌ها کاسته گردید.

همه ما حاضریم که برای خانواده خود بجنگیم چرا که آن را متعلق به خود می‌دانیم...اگر این توقع وجود دارد که برای وطن هم مبارزه کنیم باید این سرزمین ملک مشاعی باشد که یک هفتاد ملیونیوم آن متعلق به هر شهروند آن باشد.


همین!

پی‌نوشت سوم:

برخی از دوستان لطف کرده و به این پرسش در نوشته‌های خود پاسخ داده‌اند که از لطف آنان سپاسگزارم.

ف.م. سخن

مجید زهری

ملاحسنی

آی آدم‌ها

نیک آهنگ کوثر

تار‌نوشت

روی شیروانی داغ

اگر دوست دیگری نیز در این باب نوشته باشد سپاسگزار خواهم شد که مرا مطلع کند.

خودم نیز تا چند ساعت دیگر نظرم را می‌نویسم.

...و اما من چه خواهم کرد؟

اول چند گزاره را شرح می‌دهم.

اول اینکه وقتی سیل می‌آید درختان تناور که در برابر آن قد علم می‌کنند ریشه‌کن می‌شوند ولی علف‌های ته جوی سر خود را خم می‌کنند و سیل می‌گذرد و دوباره سر بر می‌دارند و زندگی‌شان را می‌کنند.

دوم اینکه من برای یک آدم بخصوص یا یک منفعت مشخص حاضرم فداکاری کنم ولی برای یک آرمان یا عقیده هرگز!

زمانی که پدرم در بیمارستان و بعد منزل بستری بود برای مدت شش ماه همه کارهای متفرقه‌ام را تعطیل کردم و به مراقبت از او پرداختم و همه کسانی که مرا می‌شناختند بهت زده بودند که تو با این همه خودخواهی و تنبلی چگونه شب‌های متمادی بر بالینش بیدار می‌نشینی و او را حمام می‌بری و ...چرا یک پرستار برای او نمی‌گیری.

جواب من این بود که اگر کسی را دوست داری و وجودش برایت مهماست باید برای حفظش و داشتنش تلاش کنی و هیچکس به اندازه من (به واسطه شغلم و علاقه‌مندی‌ام به پدر) نمی‌تواند در این زمینه موثر باشد.

من برای هیچ آرمانی حاضر به فداکاری نیستم...منتظر می‌مانم تا خودش کمرنگ شود و نقش ببازد.

سوم اینکه من با حکومت ایران نه آرمان‌های مشترک دارم و نه عقاید یکسان و نه حتی دوستان و دشمنان مشترک.

دلیل غرب برای جلوگیری از دستیابی به انرژی هسته‌ای (مشکوک) برایم کاملا قابل قبول است و می‌دانم که حتی اگر غرب به ایران اجازه بدهد که به بمب اتم دست یابد موضع حکومت را در برابر مخالفان قانونی خود (نظیر من) تقویت کرده است.

اگر جنگی در گیرد و حکومت ایران (به فرض محال)در آن پیروز شود باید دگراندیشان فاتحه خود را بخوانند.

دنیای غرب و جامعه جهانی و آمریکا دشمنان من نیستند و با بسیاری از افکار و رفتار آنها موافق‌ترم تا حکومت ایران.

گزاره‌های دیگری هم هست که شاید بعدا به آنها استناد کنم ولی برای پرهیز از اطاله کلام به همین مخصر بسنده و از آن استناد می‌کنم که من به دلیل خودخواهی، عدم اعتقاد به درستی چیزی که باید برایش جنگید و ارزش واقعی آن، در جبهه مشترک قرار گرفتن با کسانی که گرچه ایرانی‌اند ولی دورترین فاصله را از افکار و تمایلات من دارند بر علیه غیر ایرانیانی که کمابیش شبیه من می‌اندیشند و تمایلات مشترکی با من دارند...و نیز به خاطر ذات ویرانگر جنگ از آن پرهیز می‌کنم و امیدوارم که در یک نبرد دیپلماتیک حکومت ایران وادار به عقب نشینی شود تا خواسته‌های واقعی و حقوق مسلم‌تر نمود کنند و ناتوانی دست‌اندر‌کاران را در دستیابی به آنها نشان دهد.

بر این اساس فقط در صورتی حاضرم که پای پتیشن ضد جنگی را امضا کنم که در آن از حکومت ایران خواسته شده باشد جهت پرهیز از جنگ به خواست جامعه جهانی و شورای امنیت گردن نهد و غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند.


روزمره

اگر کلمه‌ای بتواند حال امروز مرا شرح دهد این واژه همانا "خسته ولی همچنان حریص" است.

می‌دانم که گیر می‌دهید که این یک کلمه نیست بلکه یک عبارت است...می‌شناسم شما را!!

به‌تان که می‌گویم قربات چشم‌های بادامی‌ات بروم ... می‌گویی بادام هوس کرده‌ام!

می‌گفتم...شده‌ام یک باغ وحش متحرک... مثل خر کار می‌کنم، مثل خرس می‌خورم، مثل سگ پاچه می‌گیرم.

کتاب و رادیو و تلویزیون که از قبل تعطیل بود.

روزنامه را هم می‌خرم برای سالن انتظار...ماهواره را وقت نمی‌کنم ببینم و ایضا اینترنت و وبلاگ را.

می‌ماند فیلم که آن را هم حریصانه می‌بینم...4-3 فیلم پشت سر هم جمعه‌ها می‌بینم...مثل یک وظیفه.

از من به شما نصیحت...وقتی به شروع یک سراشیبی رسیدید از همان ابتدا کمی ترمز را فشار دهید چرا که موقعی که در پایین سراشیبی سرعت گرفتید ممکن است ترمزتان نگیرد!

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes