اتوبیوگرافی...با دوغ، ریحان و نان اضافه ...قسمت آخر

پس از آن که نا‌امید شدم به یاد گفته معاون وزیر افتادم: شما به خدمت خودتان به محرومان ادامه بدهید و انشاء‌الله...!!


گفتتم :ارواح بابات!...من برم دهات و صبح تا شب با کلی آدم زبون نفهم سر و کله بزنم ...آدمهایی که بهداشت و نظافت را مسخره می‌کنند...اگر قبل از غذا خوردن دستت را بشویی آن را نوعی سوسول بازی می‌دانند...نظم و انضباط و مسئولیت پذیری و حتی سواد و معرفت را زاید می‌دانند چه رسد به حقوق بشر و سایر متعلقات مدرنیته!...من بروم به اینها خدمت کنم و یکی مثل تو از میان همین‌ها بیاید و جای مرا (که مواظبش نبودم!!) بدهد به یک دزد دیگر...زهی بی‌شرمی!!
استعفا دادم و برگشتم و پنج سال آینده زندگیم صرف کاری درخشان‌ شد که متاسفانه بی‌ثمر ماند...بی‌ثمر که هیچ...بنا به عللی که شخصا در آنها هیچگونه دخالتی نداشتم...علیرغم اثبات لیاقت و شایستگی خودم، مجموعه اتفاقات مرا به جایی کشاند که از شدت فقر و قرض خانه اجاره‌ای را پس دادم و با زن و بچه برگشتم به خانه پدرم...
حیف که به دلایل شخصی نمی‌توانم این قسمت از سیر تحول (یا تغییر) فکری خودم را بنویسم ولی همین‌قدر بگویم که همه آموخته‌هایی که با تلاش بسیار زیادی به باورها و کلیشه‌های ذهنی من تبدیل شده بودند در پایان این دوره با بی‌رحمی تمام از بین بردم...
پس از پنج سال مجددا در آزمون تخصصی شرکت کردم و این بار در بین بیش از هزار نفر اول شدم.
هنوز در خانه پدرم زندگی می‌کردم.
پیر نبود ولی به علت بیماری ناتوان شده بود و کمتر از خانه بیرون می‌رفت.
روزی از خانه بیرون رفته بود و یکی از کتاب‌خرها را به خانه آورده بود...
بیش از هفتصد جلد کتاب را به او فروخته بود از قرار جلدی صد تومان...از جمله مجموعه کامل آثار هدایت و شریعتی و عزیز نسین را، کتابهای دین شناسی و فلسفی را و من که رسیدم در کارتن آخری که هنوز کتابفروش نبرده بود طوبی و معنای شب پارسی‌پور و سیمای دو زن سعیدی سیرجانی و 2-3 کتاب دیگر را برداشتم و متلکی از او شنیدم...خیلی خری! به چه دردت می‌خوره!
تا شب نق می‌زدم و او فقط می‌خندید!
بعد از آن به من گفت که به چه دردت می‌خورد این کتابخوانی که زندگی کردن را از تو گرفته است...این کتابخوانی که نویسنده کتابی را ستایش کنی که مشتی حرف زده است و بیراهه‌ای را بجای راه نمایانده است...راهی که تو اگر آن کتاب را نخوانده بودی و فقط به دور و برت نگاه می‌کردی آن را زودتر می‌یافتی...
این کتاب‌خوانی زندگی تو را بهتر نکرده است.

بعد هم با خنده گفت: بنشین فیلم‌های آمریکایی را نگاه کن که از این کتاب‌ها آموزنده‌ترند.


من این مطلب را اینجا تمام می‌کنم اگرچه به خاطر سانسور بخش مهمی از آن نتوانستم علت چرخش فکری خودم را به خوبی تبیین کنم.


با این‌حال امروز دیگر قصد تغییر ایران را ندارم...خودم را که بتوانم تغییر بدهم هنر کرده‌ام!



پی‌نوشت1:


نظر امروز من این است که موفقیت اقتصادی مهمترین رکن موفقیت است و سایر توفیقات در زندگی (مثلا توفیقات علمی)به شرطی معنادار خواهند بود که به موفقیت اقتصادی ختم شوند.
موفقیت اقتصادی نه تنها سبب استیلا می‌شود که سبب ارضای روانی و احترام به نفس و کسب منزلت اجتماعی حتی بدون دلیل موجه می‌ شود.
ثروت بهتر است یا سلامتی؟
علم بهتر است یا ثروت؟
این سوالات و امثالهم صرف نظر از اینکه احمقانه است و به مقایسه دو موضوع بی‌ربط می‌پدازد سبب انحراف دایمی ذهن از مسیر مطلوب زندگی می‌گردد.
بسیاری از اغنیا به طور غیر مستقیم ولی مستمر(مثلا با پر و بال دادن به مذهب و اخلاق و حتی خرافه) با نکوهش ثروت و تمول از هجوم رقبای احتمالی برای "استیلا" می‌کاهند.
من، با علم به اینکه می‌دانم گفتن این گونه جملات در فضای شبه روشنفکری وبلاگستان چه تبعاتی خواهد داشت، به جوان‌ترها و آرمانگراهاگوشزد می‌کنم که در همان حال که شما در حال خیال‌پردازی و باورمندی و آرمان‌پروری در مقیاسات جهانی و آسمانی هستید، مرادها و لیدرها و پیرهایتان در پی استیلایند.


استیلا یعنی مال خود کردن امکانات و منابع!


پی نوشت 2:

خوشحال و سپاسگزارمی شوم به بحث کامنتدانی بپیوندید

p>

47 نظرات:

به نظر میاد یکی از این آدماییهستی که تو زندگیش هیچ لذتی نبرده و یه باره چشم باز کرده و دیده که داره تموم می‌شه.
اونوقت به تکاپو افتادی که تلافی اونچه رفته رو از اونچه مونده دربیاری.
درست می‌گم؟

مرسي! خيلي جالب بود ... با بي نام مخالفم!
هر كسي ظرفيت درك لذت فهميدن رو (حالا هر چي كه باشه) ندارده

kafka mige :

"I think we ought to read only the kind of books that wound and stab us...We need the books that affect us like a disaster, that grieve us deeply, like the death of someone we loved more than ourselves, like being banished into forests far from everyone, like a suicide. A book must be the axe for the frozen sea inside us."
Franz Kafka

va dorost ham mige

چه پشتكاري دارين،بالاخره تخصص خوندين
نمي دونم بگم خوشبختانه يا متاسفانه ولي بعد از ازدواج مهمترين امر پرداختن به مسئوليتهاي زندگي كه براي آقايون و خانومها فرق مي كنه. ديگه خيلي وقت براي خود آدم و علاقه منديهاش به صورت افراطي كه نوشتين نمي رسه.
چون تازه خواننده وبلاگتون شدم خيلي از زندگيتون نمي دونم ولي حس مي كنم كه بعد از اين اتفاقها زندگيتون به وضع عادي و در خور يك پزشك در اومده باشه

فکر می کنم مشکل نسل شما این بوده که همه اول می خواستن دنیا رو اصلاح کنن. راستش خیلی خیلی خوشحالم که نسل ما به فردگرایی اهمیت خیلی خیلی بیشتری می ده. کسی چه می دونه شاید ما نسل فردگرا هم یه روزی به برعکس اون چیزی که الان اعتقاد داریم برسیم و همه یهویی بشیم خدمتگذاران اجتماع!

من هم مشابه اين تجربيات را البته در سن پايينتر داشتم. ولي تجربياتي كه بدست آوردم بسيار سازنده بود و نهايتا منجر به اين شد كه بتوانم به صورت ريشه اي و اساسي به مشكلات نگاه كنم و طرحهاي اجرايي مناسبي براي حل آنها ارائه بدهم. ياد گرفتم در هر شرايطي و از هر تجربه‌اي بتوانم پلي براي رشد و پرورش مهارتهاي جديد در خودم بسازم. دوران بسيار سخت اما سازنده‌اي بود.

وبلاگ ادبی سينما يی پزشکی
لذت های کوچک زندگی "ف"

kheili jaleb bood. mersi.

من هر چهار قسمت را دقیق خواندم.
صرف نظر از این قسمت که سانسور کرده اید به نظرم نتیجه گیری نهایی را هم کامل ننوشته اید.
مثلا نگفته اید که پس از آن روز و آن بحث با پدرتان به چه راهی افتادید و به چه شیوه و طرز فکری رسیدید.
به نظرم این مهم ترین قسمت سانسور شده این نوشته بود.
نکند از بیانش می ترسید؟

چقدر هم نصیحتتون کرده!...چقدر هم باحال نصیحت کرده!...راستی لینکتون کردم

سلام گوشزد عزیز
خیلی دلم می خواست با روند زندگی و روحیاتت آشنا بشم.دلیل خیلی چیزا رو می خواستم بدونم.حس فضولیم با خوندن این نوشته ها اصلا ارضا نشد.اینارو تقریبا تونسته بودم حدس بزنم...شما تیز هوش تر از این حرف هایی.....
به هر حال ممنون

امید جان
متاسفم که ناامیدت کردم.
دوستان عزیزی هم که ایمیل زده اند و خواستار ارسال خصوصی ماجرای "آن پنج سال شده اند" از این کار معذورم و پوزش می خواهم.
هادی جان...
خیلی خوب متوجه شدی...بیان طرز فکر امروز من در محیط امروز وبلاگستان مثل آتش زدن خودم است میان میدان شهر.
هر چه باشد این وبلاگ شهر یک محیط روشنفکری است.
تا همین جایش هم رویم را زیاد کرده ام که در قالب اتوبیوگرافی و نقد گذشته خود به آموخته های بی فایده ای که همه ما به عنوان منبع تفاخر و دلیل تبختر جمع آوری کرده ایم تاخته ام.

جناب گوشزد عزیز،
ماجراهایی رو که نوشتید میتونه دوره های نسبتا مشکل زندگی شما و شاید هم نسل هاتونو نشون بده اما نمیتونه توجیح قانع کننده ای برای تغییر باورها و کلیشه های زندگی باشه چرا که این باورها بر اساس -به گفته خودتون - مطالعه زیادشکل گرفتن پس پذیرفتن اینکه به این سادگی پاک بشن سخته. چیزی که حس کنجکاوی منو تحریک کرده اینه که واقعا با چه تفکری در دوره سربازی یه منطقه محروم رو انتخاب کردید؟ احساسات انسان دوستانه؟اگر اینطور بود ایا نمی دونستید که این مردم از مدرنیته محرومند؟ چرا در پایان به این نتیجه رسیدید که این زبون نفهم ها!!! لیاقت خدمت رو ندارن مگر اونها در مشکلات پذیرش شما در دستیاری سهمی داشتن؟ مگر اونها خودشون قربانی چنین سیستم ناکارامدی نیستن ؟
بی پرده می پرسم روزی که این راه رو انتخاب کردید به توقع این بود که روزی کسی ازتون تقدیر کنه ؟ یا فقط ارضائ حس انسان دوستی؟

بازم سلام
بااین پی نوشت شدیدا موافقم.ولی همونطور که خودت هم نوشتی عنوان کردن مسائل مالی گاهی باعث خیلی سو برداشت ها می شه...

مهمترین رکن موفقیت ، موفقیت اقتصادی است ! خوب تا منظور از موفقیت چه باشد .یعنی اگر موفقیت را خنثی بکار می برید ( بدون بار ارزشی ) که هیچ (من در نوشته ی شما این را تشخیص نداده ام اما اگر خودتان انکارش کنید بر آن اصرار نمی کنم ) اما اگر پیش فرض این نوشته این است که "در زندگی باید موفق شد" آنوقت نوعی اخلاق ساخت اید مبتنی بر موفقیت اقتصادی . آن وقت اگر قرار باشد میان راکفلر و کافکا یکی را انتخاب کنید اولی را انتخاب می کنید .ینی دنیای شما راکفلر را به کافکا ترجیح می دهد . که خیلی هم عجیب نیست .در آنصورت شما تحت تاثیر اسطوره ی "پیشرفت" هستید و اصلا هم تنها نخواهید ماند .غالب آدمها دچار چنین اسطوره ای هستند و لازم نیست نگران عکس العملهای شبه ر وشنفکری دیگران باشند ( حالا چرا شبه روشنفکری ؟ مگر کسی که صاحب اخلاق اینطوری است روشنفکری را به رسمیت می شناسد که بخواهد با اضافه کردن پیشوند "شبه" بخشی از آنها را از این قائله مستثنی کند ؟ طبق این اخلاق رونشفکر چیز زائدی است و کارشناس است که بدرد می خورد)

گوشزد عزیز !
البته این وضع با سلطه ی اهریمن مربوط است ؛ وگرنه در یک شرایط عادی ِ انسانی ، برخورداری به طور ِ بدیهی رخ می دهد ؛ مخصوصاً برخورداری ِ اهل ِ فکر .
من در طول ِ این 23 سال سر در کتاب بردن ، همه هست و نیست خود را گذاشته ام ؛ در حالی که از همان آغاز می دانستم که فلاکت در انتظارم خواهد بود . تا سلطه ی اهریمن را برنداریم ، وضع همین است : یا فهم یا ثروت !!

چند روزی رفته بودم ايران و اتفاقا يک روز هم در شهر خسيس يرور اصفهان بودم. در اصفهان آدم آشغال روی زمين نميبينه. اصلا اصفهانيها زورشان مياد که حتی آشغالهايشان را هم دور بريزند. حالا دکترش که از وضع مالی مينالد را هم در رديف همين آشغال جمع کن ها بگذاريد!
دکتر جان خر خودتی!!!
هر وقت خواستی برايت بطور مبسوط توضيح ميدهم.

نگار جان
قبول دارم که این قسمت از مشکلاتی که بر من گذشته است به حد کافی برای تغییر نگرش من قانع کننده نیست ولی شما هم قبول کن که من قصدم صرفا در اختیار گذاشتن تجربه خودم بوده است و آن هم به دلایل امنیتی ناکامل ماند.
اما وقتی نوجوانی شروع می شود و آدمی به قول سهراب باید از شهر خیالات سبک بیرون برود بسیاری از ما در حوالی همین شهر خیمه می زنیم!
روزی که من در امتحان رد شدم و نصایح معاون وزیر را شنیدم موقعیت خودم را ترسیم کردم و سایر هم دانشکده ای هایم را.
همه با هم فارغ التحصیل شده بودیم ...همه حزب الهی های بیسواد بدون امتحان برای تخصص رفته بودند و من بر اساس آموخته ها و باورهایم به محروم ترین روستاها رفتم.
این آموخته ها که از فلان داستان, فلان فلسفه، فلان شعر نشئات گرفته بود مرا در این توهم فرو برده بود که "نفع پرستی کثیف و مال دوستی مذموم است"
با این ماجرا فهمیدم که بیشتر این آموزه ها برای گمراه کردن است وگرنه آنان که این کتابها را نخوانده بودند مرا به سهولت...به اختیار...به مناطق محروم می فرستادند و خودشان به ادامه تحصیل و متعاقب آن منافع اقتصادی دست می یافتند.
مردم مناطق محروم با انتقام من روبرو نشدند...وقتی استنباط کردم که یک مهره شده ام که به اختیار و بدون مقاومت ذهن من در اثر آموخته های غلط طوری طراحی شده است که منافع شخصی خودم را اصلا نبینم و منافع مردم آن روستا را بر خودم مقدم بدانم...از این آلت دست بودن استعفا دادم.

امید جان
سپاسگزارم
مکابیز عزیز
خیلی از دانشمندان بزرگ در همین لحظه که ما با هم صحبت می کنیم در آزمایشگاهها مشغول تحقیق واکتشاف برای آینده بشریتند...آیا واقعا چه چیز باعث شده است که اینها از منافع خود (به اندازه یک کارگر ساده یا حتی آشغال جمع کن) بگذرند و محروم از همه امکانات آسایش و رفاه به این سبک زندگی رو بیاورند...جواب آن یک کلمه است...سیستم!
بسیاری از آنان اختلالات شخصیت انزوا طلبانه(اسکیزوئید) دارند و بسیاری نیز به واسطه گمراهی یا فریفته شدن توسط باورهایی که در کتاب ها و فیلم ها و داستانهاکشف کرده و یافته اندبا این نوع زندگی راضیند.
در یک سیستم مطلوب هر مهره ای احساس رضایت و مطلوبیت می کند ولی از بیرون این سیستم که نگاه کنی آن کسی استیلا دارد که موفقیت اقتصادی دارد.
اگر همه برای استیلا بجنگند کار بسیار دشوار خواهد شد.
بیشتر کتب، اخلاقیات، مذاهب، فلسفه ها،مفاهیم انتزاعی و ...اختراع و ابداع و خلق شده اند که از درگیر شدن "همه" در رقابت برای استیلا ممانعت کنند.
این باور امروز من است و خوشحال می شوم که کسی آن را عوض کند!

يس معلوم شد که بقول خودت نتيجه ميده.

مهدی عزیز
در حین نوشتن این مطلب گاه گاه تو را مجسم کردم که مرا به چالش می کشی و ناگفته نماند که از اینکه چنین نکردی به وجد آمدم!!
با تو موافقم...اگرچه نه به آن غلیظی!
یعنی اگر سلطه اهریمن هم رفع شود مدینه فاضله ای نخواهد آمد و باز هم در به همان پاشنه خواهد چرخید و توانگر بر صدر خواهد نشست و مستمند در ذیل!
هر چند فاصله شان کمتر خواهد شد.
xyzعزیز
یادم نمی آید که من از وضع مالی نالیده باشم.
مبلغی مقروض بودم که چند روز قبل از موعدش آن را فراهم کردم و برگشتم به وبلاگ نویسی.
راجع به خصوصیتی که از اصفهانی ها ذکر کرده ای من خوش بینانه آن را به حساب مدح می گذارم و نه ذم!
هر چیز را هم که دوست داری درباره من بگویی...چه مبسوط و چه مقبوض!...بگو و مراعات نکن.
فقط جان هر که دوست داری به ناسزاهای دیگران جواب نده!!!

بس کن دکتر جان
البته چون خودت را دکتر معرفی کردی من هم با همين اسم صدايت ميکنم وگر نه من نميدانم که تو اصلا دکتری يا اطلاعاتی يا دکتر اطلاعاتی يا اطلاعاتی دکتر يا هر چيز ديگر!!!
با اصفهانيها هم هيچ مشکلی ندارم جز اينکه ديگران در موردشان ميگويند. راستش را بخواهی من هم در زمان دانشجويی هم اتاق اصفهانی داشتم و هم دانشجوی ميهمان در اصفهان بودم.
کاری هم به حساب کتابت ندارم و فقط ار مظلوم نماييت شکايت کردم. يس آنهاييکه کليه ميفروشند چه بگويند؟!
جواب هيچکس را هم نميدهم مگر اينکه خوارکسته بازی در آورد مثل همانها که تا بحال جوابشان را ميدادم.
راستی تو چرا روي این همه توهينها و حرفهای رکيکی که به کيانوش گفته شد حساسيت نشان ندادی ولی بخاطر اينکه من به هاله گفتم اراجيف ميگويد ترش کردی و از من خواستی که ازش معذرت بخواهم؟!

"بیشتر کتب، اخلاقیات، مذاهب، فلسفه ها،مفاهیم انتزاعی و ...اختراع و ابداع و خلق شده اند که از درگیر شدن "همه" در رقابت برای استیلا ممانعت کنند"
I totally agreee with you, this is a very common believe in East " riazat", "sacrifaction", which doeas not have such place in western Idealogy, Thats how they have been exploitting us.

تنها بچسب به ثروت - این است شعار ملت

راست‌ راست راست‌اش به این‌که گفتم اعتقاد دارم. وقتی در کوران گرفتاری زندگی افتادم فهمیدم که درسی که خوندم فقط به یک کار می‌آید و اون‌هم امرار معاش است. الان برام کوچک‌ترین اهمیتی نداره کسی بدونه یا ندونه چه مدارج تحصیلی‌‌ای رو طی کردم. همین که سر برج قسط خونه‌ام رو می‌دم و برق آب و برق‌ام رو به‌ترین حس‌ها رو به‌ام می‌ده، بی‌نیاز از خلق خدا بودن. اگر بدونم که بچه‌ام بدون درس خوندن می‌تونه زندگی راحتی داشته باشه یک روز هم به این‌کار تشویق‌اش نمی‌کنم و قضاوت هیچ‌کس هم برام مهم نیست.

این بود انشای این‌جانب هاله صداقت در باب برو فکر نون باش خربزه آبه.

ضمنا" مابین تمام گوش‌زد‌های وب‌لاگ‌شهر جناب‌عالی معرکه‌ هستید، :)

فکر کنم نسل ما نسل بزرگتریه، چون کمتر ادعای آرمان گرایی و اصلاح دنیا رو داره و خیلی صریح تر و بدون خجالت یا مخفی کاری استیلاطلبیش رو عنوان می کنه. دراین بحث های کامنت دونی شما به نظرم باز بیشتر هم نسلان شما درگیرن. چون نسل من به خاطر تجربه هایی که از نسل شما یاد گرفته از آرمان گرایی زده شده. هر چند بدیش به ظاهر اینه که دقیقاً همونطور که شما گفتین افرادی که وارد بازی استیلا طلبی می شن روز به روز زیادتر می شه و نتیجه اینکه مامان بزرگا و بابابزرگا هی غرغر می کنن که دنیا خیلی خراب شده و.. و.. و.. .
اما من اینم بد نمی دونم. چون هم بازی رو لذت بخش تر کرده هم خودبخود توی این سیکل مهارت استیلاطلبی هم نسلان من داره زیاد و زیادتر می شه.
در ضمن من کاملاً موافقم که قدرت اقتصادی عالی ترین ابزار موفقیته. ولی از این قدرت باید برای کسب رضایت های دیگه زندگی (حتی رضایت های روحی) استفاده کرد.

راستی یه چیزی یادم رفت. به نظرم از فردگراییه که یه اجتماع موفق می شه. چون فردگراها همیشه انگیزه بیشتری دارن و یا حداقل تو انگیزه هاشون ثبات بیشتری دارن. برای همینه که کمتر دچار یاس شدید و چرخش وسیع مواضع می شن. همونطور که صنم گفته عامل عقب افتادگیمون ترویج فرهنگ ریاضت (بخونین دور شدن از بازی جاه طلبی) بوده که اگر نبود و تعداد بیشتری وارد این بازی می شدن هرچند رقابت سخت تر می شد اما پیشرفت فرد فرد و درنتیجه اجتماع بیشتر می شد.
به نظرم الان که می خواین این دهنیات آرمانگرایانه رو نقد کنین خود بخود دارین بیشترین خدمت اجتماعی رو انجام می دین تا اون موقع که قصد تغییر ایران رو داشتین!

پی نوشتت واقعا ابهام زدایی کرد!...این سوال یکی از بزرگترین ابهامات بشریه! انتظار نداشته باش که تو کامنتها جوابشو ببینی!...ولی واقعا علم بهتر ه یا ثروت!؟

اقتصاد زير بناست. يك انسان نيازهايي داره كه بايد بتونه اونارو از راه معقول برآورده كنه. اگر اين نيازها برآورده شوند رشد ميكند و اگر برآورده نشوند تبديل به بيماري ميشوند. فقر هم به دليل اينكه باعث عدم برآورده شدن نيازهاي انسان خواهد شد منجر به ايجاد بيماري ميشود بنابراين بايد براي رفع نياز پول هم داشت. در ضمن انساني رشد يافته و برتر است كه علاوه بر بسياري از خصوصيات بتواند از نظر مالي مستقل باشد. يعني من نميتوانم ادعاي روشنفكري يا زرنگي يا ... داشته باشم و نهايتا براي غذا و پوشاك و تفريح و .... به جيب يك نر ديگر متكي باشم.

ببخشيددر جمله آخر منظورم يك نفر ديگه بود.

چشم! تا یه چندروز دیگه ایشالا!

یادم هست سی سال قبل کتاب داستانی از کتابخانه محل گرفتم و خواندم که هنوز طرح جلد و نقاشیها و محتوای داستان یادم هست. قصه ی مورچه هایی بود که همیشه کار میکردند و تمام زندگیشان همین بود. کار کار و فقط کار. روزی مورچه ی اندیشمندی آنان را متوجه اشتباه بزرگشان کرد. آنها باید بیشتر به اندیشه و مطالعه بها میدادند. قصه به آنجا رسید که روزی همه ی مورچه ها فقط کتاب میخواندند و تمام زندگیشان از صبح تا شب شده بود همین. مطالعه مطالعه و فقط مطالعه. بالاخره روزی سرشان به سنگ سرد زمستان و انبارهای خالی از آذوقه خورد و به این نتیجه رسیدند که از این به بعد باید فقط کار کرد. کار کار و فقط کار و دیگر هیچ! حالا شما در کدام مرحله ای؟ افراط و تفریط همینه؟ شاید علت این بریدگی آن "تندرفتگی" باشد؟ اعتدال بهتر نیست؟ شاید هم علت این بریدگی عدم عمق در اندیشه باشد؟!! نمیدانم. ولی در شگفتم که چگونه انسان خوش فکر و اهل نظری چون شما میتواند در برابر نسیم ناملایماتی چون برخورد آن به قول شما حزب اللهی بی سواد روستایی کذا و کذا مسیر زندگی و اندیشه اش عوض شود؟ یعنی اگر مثلا یک سیستم اجرایی با شما خوب برخورد میکرد اندیشه یا روش خود را اصلاح نمیکردید و همچنان ابدالدهر در خطا میماندید؟ یا اگر در این مسیری که الان انتخاب کرده اید اگر عامل خارجی پیش نیاید شما نمیتوانید به نقد و اصلاح از درون برخیزید؟ خدا همه ی ما را عاقبل به خیر کند.

عاقبت به خیر بود نمیدانم چرا عاقبل به خیر شد؟ اشتباه تایپی بود. شرمنده.

xyz عزيز، از "شهر خسيس يرور" اصفهان گفتيد. ييش‌نهاد مي‌كنم كه يك نگاهي به اين لينك بندازي، شايد نگاهت در اين مورد عوض شد. اگر زبان انگليسي نمي‌داني و يا كم مي‌داني، من مايلم كه خلاصه‌اي از اين مطلب را برايت بازگو كنم.
گوشزد جان، بيش‌ترين برنده‌گان جوايز نوبل فيزيك، شيمي، "رياضيات"، يزشكي، اقتصاد و حتا تا اندازه‌اي صلح و ادبيات از آن كساني بوده است كه شهروند كشورهاي ثروت‌مندي كه به دليل يشتيباني آنان از عالم بوده است، به دست آورده‌اند. علم و ثروت(يعني رفاه و آسايش) دو وجه از يك نماد هستند، وگرنه ثروت تنها، به مانند يول نفتي است كه در دستان آقاي خامنه‌اي و يا آقاي احمدي نژاد(مظاهر جهل) قرار گرفته، كه نه تنها كاربرد آسايش و امنيت خود را از دست داده، بلكه برعكس، اين ثروت در هرج و مرج، ناامني و حتا فقرسازي به كار گرفته شده است. به معني ديگر، يعني اين كه ثروت بدون داشتن بالا‌خانه، بلاي جان است و يا داشتن بالاخانه‌ي لوكس بدون ثروت هم، بلاي جان ديگران است.
Nobel laureates by country
Pos Country Total

1 United States 160
2 United Kingdom 110
3 Germany 94
4 France 44
5 Switzerland 25
6 USSR and Russia 21
7 Italy 19
8 Canada 18
8 Sweden 18
8 Netherlands 18
9 Hungary 16
10 Denmark 14
10 Poland 14

ممنون دوست من !

دکتر گوشی از کامنت من یه وقت بد برداشت نکنی ها. منظورم اینه که الان خیلی گرفتارم و مغزم اصلا درست کار نمی کنه. سرم که خلوت شه میام با دقت می خونمش.

دستم به خون خودم آلوده شدست من پشّه ای به هلاکت رسانده ام
************
اين حكايت اغلب ماست

دکتر جان من خیلی بچه تر از این حرفهام که بخوام راجع به نوشته پر بارتون نظر بدم.چون خیلی هم سر از سیاست در نمیارم.
اما این چیزایی که نوشتی سیاست نیست.عین واقعیته.همه ما مردم عادی که توی این کشور زندگی می کنیم به نوعی سرمون داره گرم میشه تا لیدرهامون به راحتی همه چیز رو از آن خودشون بکنن.
به عنوان مثال کسی که به مذهب علاقه داره اینقدر براش از این مدل برنامه ها درست می کنن که وقت سر خاروندن و فکر کردن به این که توی مملکتش چی داره می گذره نداشه باشه.کسی که به تریاک و این جور مواد علاقه داره اینقدر به راحتی در اختیارش قرار می گیره و خودش رو درگیر این زهره ماری می کنه که وقت فکر به مملکتش رو نداره.جوونها رو اینقدر درگیره مد و رنگ مو و مدل مو می کنن که وقت فکر کردن نداره.اگر بخوام بگم کلی میشه.اما فقط این که همه ما رو به نوعی درگیره روزمرگی شدید می کنن که نتونیم پی ببریم چه غلطی دارن توی مملکتمون می کنن و چه دزدیهایی می کنن.وگرنه یه آخون زاده از کجا داره بیاره یه خونه بسازه توی فرمانیه که سنگ سر دره خونش رو از فلان کشور وارد می کنن و آنچنان تراشی بهش دادن که یاده طوس مشهد میوفتی.

سلام گوشزد عزیز
این تجربیات شما برای من آشناست البته به اشکال دیگر و در جای دیگر.میدونی هر چه فداکاری و از جان گذشتگی بیشتری آدم از خودش نشان میده حالا فرقی نمیکنه که کجا به همان اندازه هم ناخوداگاه انتظار بیشتری داره ودلشکسته و مأیوس میشه وقتی که نتیجه زحمتهاش آنطور که انتظار داره انجام نمیشه و یا در مقابل ازخودگذشتگیهاش آنطور که باید قدردانی نمیشه.کمک به دیگری امر به سزایست ولی قبل از هر چیز کمک به خود و فراهم کردن محیط آسایش خود مهمتر است چرا که من زمانی میتوانم مورد ثمر بهتر برای دیگران واقع شوم که خود در وحله اول احساس خوشبختی و آسایش و آرامش داشته باشم.مطلبی را به بحث گذاشتم اگر وقت کردی خوشحال میشم سر بزنی.

دوستان عزیز
از اظهار نظرهای آموزنده‌تان سپاسگزارم.
پسر تنبل گرامی
من هنوز علیرغم بریدن از کتاب ماهی 3-4 کتاب را می‌خوانم ولی الآن بیشتر کتابهای مشغول کننده و دم دستی.
برعکس نظر شما از عمق در اندیشه زده شده‌ام...اندیشه‌ای که ابتر است و راه به جایی نمی‌برد.
اما قضیه من بیشتر از یک جفای اجتماعی بود متاسفانه شرح پنج سالی که ننوشتم بسیار عبرتآموزتر از آنی است که نوشته‌ام.
با این حال اصراری به درستی راهی که فعلا می‌پیمایم ندارم.
می‌دانم که پاسخم قانعت نمی‌کند ولی بهتر دیدم که به مسیری برگردم که روشن تر است...مسیر استیلا بدون رنگ و لعاب و پرده پوشی!

سلام

1- كار شجاعانه اي كرديد.
2- با نظرتان درباره ثروت تا حد زيادي موافقم، چرا كه سير زندگي خودم در عين تفاوت، شباهتهاي بسياري با شما و شايد هم نسلان ما داشته باشد.
3- اين ديگر يك ضرب المثل اروپايي شده كه ميگويند: كسي كه در 16 سالگي سوسياليست نباشد دل ندارد، اما كسي كه در 32 سالگي همچنان سوسياليست باشد عقل ندارد.
4- نظرات جوانترها كمي مايوس كننده و خود بينانه است. بديهي است كه هر نسل بر تجارب نسل هاي قبل سوار است و به همين دليل بايد واقعگراتر باشد. من اما اين واقعگرايي را در 3 نسل اخير مردمم كمتر ميبينم.
5- من شعله اصلاحگري را در شما خاموش نديدم، بلكه همين كارتان(بلاگداري) هم از همان چشمه است. منتها به نظرم وقتي بهتر مي شويم كه قبول كنيم بهبود با احساسات لجام گسيخته حاصل نميشود، راه حل فوري ندارد و نيازمند كار فراوان، سخت و اخلاق مدارانه است.

پرحرفي شد :)

مهدی سهرابی جوابیه ای نوشته است بر مینای عزیز.
لطفا بخوانید

مطلب را خواندم،‌نظرهاى‌ دیگران را هم.

اوّل این که فکر‌مى‌کنم درست‌تر از "موفقیت اقتصادی" در گزاره‌اى که گفته‌اید "قدرت" باشد. مثال ساده‌اش این که یک مصادرهء مثلاً بنیاد مستضعفان مى‌تواند یک شبه ثروت کلان را نابود‌کند. در کشورهاى توسعه‌یافته هم که من مى‌شناسم رسیدن به خواسته‌ها وسیله‌اش قدرت‌ است و جلوه‌اش به‌کار‌انداختن ِ ثروت.

دوّم این که من هم همان دوره‌ها را طی‌کردم (نوجوانی

... رویاى نجات بشر را داشتن و ... اگرچه در تحصیل و بعدش سرم به کار خودم‌بود. بجای نجات دیگران دوست‌داشتم زندگی‌ خودم را بکنم آن‌طور که دوست‌دارم. لازمه‌اش قربانی‌کردن دیگران نبود،‌ولی قربانی‌نشدن خودم بود.

سوّم این که حرف تو به نوعی اصل مسلم فلسفی است (ازکتاب:) "فقط قدرت مى‌تواند قدرت را مهار‌کند" (منتسکیو) [یا شعر معروف ِ "برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی...]. قدرت خوب یا بد نیست،‌ابزار انجام هر کاری است. قدرت اقتصادی (در نظام بی‌سیستم فعلی ایران دست‌کم) یک منبع‌است که در کنار سایر منبع‌ها (مانند نفوذ سیاسی، خانوادگی، ...) مى‌شود با آن قدرت کسب‌کرد.

چهارم این که به نظرم کتاب بى‌فایده نیست، محک‌نزدن خوانده‌ها و دانسته‌هاست که بی‌فایده‌اش مى‌کند. اگر به قدرت علاقه‌مندى و سرمایه خواندن کتابهاى کسانی مثل گرامشی، راسل یا چامسکی دید مى‌دهد. البته انطباقش با محیط فعلی کار خواننده‌است. حتی‌اگر کسب ثروت مستلزم دزدی‌باشد، که نیست، باز هم به قول سعدی "چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا" (البته منظورم به هیچ‌وجه نسبتی را به تو یا هیچ‌کس دیگر دادن نیست)

و بالاخره درک‌مى‌کنم دوران سختی را گذرانده‌اى و همهء‌ آرمانها را نقش برآب دیده‌اى، ولی با احترام به نظرت، برخوردت به نوعی "همه یا هیچ"‌است،‌به عبارتی از طرف دیگر بام افتادن. یا نجات بشریت یا فقط پول. فکر‌مى‌کنم کلیدی که برای مهار قدرت (وشکل بارزش قدرت اقتصادی) لازم‌است همکاری و یک‌کاسه‌کردن منبع‌ها و قدرت‌هاست برای ایجاد توان رقابت (نوعی مهارکردن قدرت). لازمه‌اش هم در کنار داشتن بعضی منبع‌ها دست کم سازماندهی علمی است، شناخت طرف‌هاى ‌مقابل و عامل‌هاى تاثیرگذار. سرمایه‌دار (علمی) این را خوب‌ فهمیده و به همین‌علت هم قدرت زیادی دارد.

شادباشی

گوشی جان. تقریبا می‌تونم حدس بزنم چی توی اون سال‌ها اتفاق افتاده که 90 درجه (و نه 180 درجه) چرخیدی:) بر سر فامیل‌های ما هم همین‌ها اومد. تقریبا همه‌شون الان خارجن. جز ‌یکی دو نفری که کلینیک‌های بزرگ دارن و یا زمین‌های چند میلیاری در شمال تهران دارن و در کنار حرفه‌ی مقدس پزشک برج می‌سازن.

گوشزد جان
من با پول درآوردن خیلی موافقم ولی چگونگی‌ش هم برام مهمه. اما با سی‌با چکنم که اصلا با پول میونه‌ای نداره.
می‌بینم چطور مردم از این اخلاقش سوءاستفاده می‌کنن ولی عین خیالش نیست. دوست ندارم وقتی سنمون رفت بالا دستمون پیش کسی دراز باشه و هیچ پس‌اندازی نداشته باشیم...
دکتر گوشی جان
شما بگویید چکنم؟!!!

آهان... یادم رفت بگم. فهمیدم که چرا افراد سیاسی و باهوش اول سیاسی می‌شن و ضد پول و بعد که پشیمون و سرخورده شدن بیشتر از افراد عادی می‌تونن پول در بیارن.
دقیقا به خاطر همون "هوششون!"
اگه خنگ بودن هیچوقت اول دنبال سیاست و تغییر دنیا نمی‌رفتن... و بعد که فهمیدن پول خوبه بلدن چه راه‌هایی جواب می‌ده...
نمی‌دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه.

سلام. همه قسمتها را خواندم. جالب بود. به یاد یک جمله افتادم که می گفت: جهان سوم جایی است که اگر به دنبال آباد کردن کشورت باشی خانه ات را میران میکنی و اگر به دنبال آباد کردن خانه ات باشی کشورت را میران میکنی. ظاهرا شما هم نهایتا به همین نتیجه رسیده ای.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes