اتوبیوگرافی...با دوغ، ریحان و نان اضافه 3

آن زمان برای پذیرش رزیدنت تخصصی مصاحبه ای انجام می دادند ...به من گفته شد که اینکار برای شما فرمالیته است و فقط در مورد نفر هفتم و هشتم ممکن است تغییری در وضعیت آنها ایجاد کند...


در روز مصاحبه از اصفهان به تهران رفتم.
در اتاق مصاحبه 5 نفر نشسته بودند که 3 تا ریشو بودند و 2 تا بی ریش!
پس از چند سوال راجع به اسم و رسم و محل تحصیل، یکی از آنها از من پرسید: فرق غزل و قصیده چیست؟
توضیح دادم.
پرسید چرا مردم از روی حافظ فال می گیرند ولی از روی سعدی فال نمی گیرند.
گفتم که چون حافظ عارف بوده است...نفر دیگر سخنم را قطع کرد و پرسید عرفان چیست...توضیح دادم.
پرسید مراحل عرفان را نام ببر...نام بردم!
با من دست دادند و گفتند که انشا الله شما را در بخش به عنوان رزیدنت ملاقات خواهیم کرد...من هم با خیال راحت به اصفهان برگشتم و مشغول تهیه مقدمات نقل مکان به تهران شدم.
یک ماه بعد نتایج اعلام شد و در کمال حیرت و ناباوری نام من در میان پذیرفته شدگان نبود و نفر چهل و هشتم را به جای من برگزیده بودند!!
وصف خشم و بهت من ناگفتنی است...با خود عهد کردم که نمی گذارم چنین بی عدالتی به سامان برسد.
برای اعتراض در طول مدت 6 ماه بیش از بیست بار به تهران سفر کردم.
رییس گروه می گفت که ما اسم تو را به عنوان پذیرفته شده به وزارتخانه اعلام کرده ایم و آنها خودشان اسم تو را خط زده اند و اسم دیگری را جایگزین کرده اند.
وزارتخانه برعکس مدعی بود که اعضای اتاق مصاحبه شما را نپذیرفته اند.
هیچکدام کوچکترین کاغذی را به من نشان نمی داد که ادعایش را ثابت کند.
با کمک دوستانی که داشتم با معاون وزیر بهداشت و نیز یکی از نمایندگان که عضو کمیسیون مجلس بود تماس گرفتم و شکایت کردم.
معاون وزیر گفت:آقای دکتر ما مصاحبه را گذاشته ایم برای پارتی بازی!!...خیلی متاسفم...اگر قبل از اعلام نتایج آمده بودی و از طرف آقای...(همان آشنایمان که مرا معرفی کرده بود) سفارش شده بودی می گفتم که تو را بپذیرند ولی حالا دیگر ممکن نیست!
او گفت: بقیه قبول شدگان مرتب می رفتند و می آمدند و مراقب بودند که جایشان محفوظ باشد ولی تو رفتی و پیدایت نشد...جایت را گرفتند!!
نماینده مجلس هم با اظهار همدردی به من اطمینان داد که حتما موضوع را پیگیری می کند و مرا به حقم می رساند.
بعدها فهمیدم که این یک روش بسیار کاربردی و تکراری است...به شاکی اطمینان می دهند تا چند ماه بگذرد و آتشش فروکش کند...بعد از چهار ماه نامه ای از مجلس برای من فرستادند که حسب بررسی های انجام شده، شما در مصاحبه پذیرفته نشده اید...به همین راحتی!


ادامه دارد...


 

17 نظرات:

باور کردنی نیست.
با اینحال منتظر ریحان و دوغ و نان اضافه اش می مانیم

It is not at unbielivable. Welcome to Iran.

گوشزد جان... با شوق شروع به خوندن خاطراتت کردم. ولی این قسمت(سوم) خیلی ناراحتم کرد. در واقع عصبانیم کرد و دلم خواست به بعضیا فحش بدم. اما فکر کردم آدمای باکلاس فحش نمی‌دن:))
راستی این چه رمز و رازیه که اون دسته از دانشجویان پزشکی که زمان دانشجویی بسیار خلقی و طرفدار مردم محرومن و دوسه سالی از نظر مالی بهشون سخت می‌گذره( به علت داوطلبانه کار کردن در مناطق محروم و ویزیت نگرفتن و...) بعد از چند سال از همتایان خود خیلی جلو می‌افتن از نظر موقعیت مالی؟؟؟
اینو یه نفر داره می‌گه که 33 تا پزشک فقط تو فامیل مادریش داره( و خودش خیلی بی‌سواده)
شاید بعد از مدتی کلنجار رفتن با زمین و زمان می‌بینن کسی قدرشناسشون نیست و یا می‌بینن هیچی رو نمی‌تونن تغییر بدن . یا می‌بینن نهایتا باید خر خودشون رو برونن و فکر نان کنن که خربزه آبه و...

ئه... اگه می‌دونستم نظرخواهیت دیگه فیلتر نداره یه جور دیگه می‌نوشتم:))))

زیتون جان
نظر خواهی من هیچوقت فیلتر نداشت...یعنی راستش را بخواهی بلد نبودم برایش بگذارم و حوصله و وقت یادگیریش را هم نداشتم.
راجع به اون چیزی که پرسیده ای هم احتمالا در قسمت آخر توضیح می دهم.

حق کشی همیشه ناراحت کننده ست.. امیدوارم از این اتفاقات مشابه دیگه براتون نیفتاده باشه!

دنیا جان
متاسفانه در ابعاد بسیار بزرگتر دفعه بعد اتفاق افتاد.
متاسفانه شرح ماجرای بعدی که برجسته ترین قسمت زندگی من است را نمی توانم بنویسم...بلافاصله شناسایی می شوم!

ببخشید شما رفته بودید برای دوره عرفان رزیدنت بشید؟؟سوالها اینجور نشون میده؟

نیکی جان
از قرار وزارتخانه از گروه خواسته بود که یکی از 8 نفر را در مصاحبه رد کنند و آن شخص کذا را بجایش بگیرند.
آنها هم یکسری سوالات ناجور پیدا کرده بودند که به زعم خودشان به کار صورت قانونی بدهند و از شانس بدشان من در این زمینه مطالعه داشتم و سوالات را با تفصیل پاسخ دادم منتها چون خودم به قول معاون مواظب جایم نبودم مرا برای گرفتن نورچشمی حذف کردند.
برخوردهایشان پس از رد کردن من بسیار ناجوانمردانه بود...در نظر بگیر که من شبانه از اصفهان با اتوبوس به تهران می رفتم و مستقیم به دانشگاه می رفتم...می گفتند رییس گروه در فلان بیمارستان است
به فلان بیمارستان می رفتم...ساعت ده صبح می رسیدم می گفتند جلسه دارد تا یازده و نیم منتظر می ماندم بعد مثلا برای یک دقیقه به دستشویی می رفتم و بر می گشتم...می گفتند رییس رفته است!!
و من که بیش از یک روز مرخصی نداشتم باید به اصفهان بر می گشتم.
بعد از بار اول که چند دقیقه ای حرف زد بقیه دفعات یکی دو دقیقه حرف می زد که به من مربوط نیست...برو از وزارتخونه بپرس...کار شما به من مربوط نیست و انگار نه انگار که در یک تبانی شرکت کرده است و حداقل بهتر است حفظ ظاهر کند...

Are abba, inha kareshun hamine

حالا گوشزد جان شما چرا ریش نداشتی؟؟

عجب پر فراز و نشیب!!!!
سخت منتظرم بدونم نهایتا از همه این ن ماجراها به چه جمع بندی رسیدید؟

سلام
خیلی واضحه تو این مملکت ! اونجا که کار شما گیر افتاد یک جای بزرگ بود حتی در سازمانها و ادارات دولتی کوچک هم چنین شگردهایی وجود دارد مثلا در یکی از سازمانها که مشغول بودم اگر مسئول مربوطه می نوشت " آقای فلانی لطفا اقدام لازم را مبذول فرمایید" یعنی کشک ! یعنی باید یاور پیچونده می شد ...

شاید همین مسیله نقطه شکوفایی استعداد شما بوده!!!!!!!!!!!!!!!!

م اين حس درباره خودم هم پيش اومد اما بعدا فهميدم چيزي كه اون موقع بهش نرسيدم در مقابل چيزي كه بعدا بهش رسيدم واقهعا ناچيز بود. ضمنا به نظر شما احتياج دارم. می‌شه تشريف بيارين یه سر به وبلاگ من بزنین؟

اين حس درباره من هم پيش اومده اما بعدا فهميدم چيزي كه اون موقع بهش نرسيدم در مقابل چيزي كه بعدا بهش رسيدم واقعا ناچيز بود. ضمنا آقاي دكتر به نظر شما احتياج دارم. می‌شه تشريف بيارين یه سر به وبلاگ من بزنین؟

salam kalame jalebi darid tori ke konjkavam karde baghiasho bedoonam;)

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes