به یاد کسروی

آن وقت‌ها که کتاب می‌خواندم در جایی خاطره‌ای از احمد کسروی خواندم که به یادبود او امروز آن را در اینجا می‌نویسم...به یادبود مردی که باور داشت " تا کسی خود پست نباشد، دیگری او را به پستی وادار نتواند کرد"

کسروی می‌نویسد:

سالی قصد سفر به فرانسه را داشتم که بطور اتفاقی قبل از خروج از کشور یکی از دوستان را دیدم و ضمن احوالپرسی از مادرش سراغ گرفتم و او اظهار داشت که به تازگی درگذشته است.ضمن اظهار تسلیت با او خداحافظی کردم و مدت کوتاهی بعد به فرانسه رفتم.

شبی در پاریس، در جمع دوستان بحثی در گرفت راجع به احضار روح و چند نفر با شدت و هیجان از خانمی گفتگو می‌کردند که روح درگذشتگان را احضار می‌کند و یکی از آشنایان که مرا به خوبی می‌شناخت برای جمع توضیح داد که فلانی(کسروی) تا چه حد با این مسایل مخالف است و اینها را یاوه و خرافه می‌داند و در هر فرصتی به اینگونه باورها می‌تازد.

بحث با شدت هر چه تمام‌تر بالا گرفت و بالاخره جمع دوستان مرا قانع کردند که برای مستدل کردن منطق خود برای این مبارزه و مواجهه دائم هم که شده، بهتر است که به یک جلسه احضار روح بروی و بقیه گفتگو را به بعد از آن جلسه موکول کردیم.

مدعیان از خانم مذبور وقت ملاقات گرفتند و شبی با پنج شش نفر از دوستان به منزل ایشان رفتیم.

خانه‌ای نسبتا قدیمی و بسیار تمیز بود و دوستان مرا به عنوان یک مخالف سر سخت و "خرافه خوان" احضار روح به خانم مذکور معرفی کردند.

جلسه در زیر نور شمعدانها آغاز شد و من حواسم را کاملن جمع کردم تا نکته‌ای از نظرو مغفول نماند.

پس از مقدماتی خانم از من پرسید که دوست داری روح چه کسی را احضار کنم.

من با یادآوری مادر دوستم که به تازگی درگذشته بود از او خواستم که روحش را احضار کند.

دقیقه‌ای نگذشته بود که در میان بهت و حیرت من از دور مادر دوستم با قیافه‌ای بشاش وارد شد و نزدیک من نشست!

سوالهای متعددی راجع به فرزندان و خانواده و دوستان و حتی وضعیت فعلی او پرسیدم که همه را پاسخ داد جز نام یکی از نوه‌ها که به یاد نیاورد و خود من هم به یاد نیاوردم.

لازم به ذکر نیست که حال من پس از خروج از آن جلسه تا چه حد مشوش بود.

سالیان سال با باورهایی به جنگ برخاسته بودم که هیچیک را خود نیازموده و بر بطلان آن تجربه حاصل نکرده بودم.

با اصرار بر اینکه "چیزی که با عقل همخوانی نداشته باشد لاجرم یاوه است"چه مقالات و تحقیقاتی به هم بافته بودم.

چقدر احساس درماندگی و حقارت می‌کردم...تصمیم گرفتم که تا در اولین فرصت تک تک عقاید خود را بازنگری کنم.

پس از چندی به تهران برگشتم و در اولین فرصتی که آن دوست مادر مرده را دیدم شرح دیدارم را با روح مادرش گفتم...

به قهقهه خندید!!

اظهار داشت که قبل از مسافرت تو حال او بسیار بد بود و در کما به سر می‌برد و پزشکان کاملن از او قطع امید کرده بودند وزمانی که تو احوال او را پرسیدی من به گمان اینکه یکی دو روز دیگر او می‌میرد و من دسترسی به تو ندارم که ماجرا را توضیح بدهم پیشاپیش فوت او را سرخود اعلام کردم ولی مادرم چند روز بعد به هوش آمد و الآن هم سالم و سرحال است.

با این سخنان، پرده‌ای از جلوی چشمان من به یک سو رفت...زن ساحره مرا هیپنوتیزم کرده بود و به همین سبب من همه حالات احضار روح را در خواب مغناطیس که یک پدیده علمی و کاملا قابل توضیح است تجربه کرده بودم...در واقع من در این خواب با خودم سوال و جواب کرده بودم و درست به همین دلیل بود که پاسخ سوالی را که خود نمی‌دانستم (نام نوه پیرزن) روح احضار شده هم نمی‌دانست!!

کسروی ادامه می‌دهد که از آن پس با نیروی مضاعفی به نبرد با هر گونه خرافه پرستی برخاستم.

24 نظرات:

گوشزد گرامی سلام. چقدر خوب است که امسال بیشتر و بیشتر در سایت‌ها و وبلاگ‌ها مورد زنده‌یاد کسروی می‌نویسند و امشب دیدم که شما هم همت کرده‌ای و نوشته‌ای. کسروی در کنارهای کارهای تحقیقی تاریخی‌اش، کار روشن‌اندیشان مشروطه را در انتقاد از خرافات و توهمات پی گرفت که نمونه‌ای از آن را شما در اینجا نوشته‌ای.
شاد باشی
پویا

با پوزش از دو سه اشتباه چاپی کامنت قبلی‌ام. «در مورد». «کنار» نه کنارهای.
پویا

جالب بود ...:)

دکتر جان من می گم حالا که در مورد احمد کسروی نوشتی. فحش های دو سه ماه رو که هم پیش خور کردی بیا هر چی فحش دادن حواله کن به کاکتوس در مورد این جریان چپ هم بنویس .

پویا جان
کسروی یک راه را با تکیه بر "پیروی از عقل دراکه" پی‌ریزی کرد که اگرچه با ترورش ناتمام ماند ولی به باور من هر که می‌خواهد روشنفکر شود(یا روشنفکر خوانده شود!) بایداین حداقل مسیر ساخته شده را بپیماید و بعد از آن اگر خواست به راه خود برود.
تیلای عزیزم
جریان چپ که در همه جای دنیا افتخارش به پیشتازی در عرصه اجتماعی و اقتصادی است در ایران سمبل تحجر (سنگ شدگی...مجسمه شدگی) و انجماد فکری و شعار پراکنی و عوام زدگی (ایضا عوامفریبی) شده است.
اگر خیال کرده ای که من امثال این جملات را در یک پست مستقل می‌نویسم و خودم را به ریل دشنام های "مسافران قطار چپ"می‌بندم ...سخت در اشتباهی دختر جان!!
با این حال محض خاطر گل روی جوجو شاید کمی بنویسم!!!
بکش اون لپ‌های بانمکش رو از طرف عمو گوشی!

جناب دكتر
"مزبور " صحيح است نه " مذبور "

دکتر جان شما که خاطره رو تعریف کردی نتیجه گیری اخلاقی از این ماجرا رو هم می نوشتین دیگه.

آدم عزیز
از تذکرت ممنونم
مزبور را با مذکور قاطی کردم شد مذبور!!
دی ناز جان
نتیجه گیری نمی‌خواهد...تا اطلاع ثانوی عقل گرایی بر هر روش دیگری مقدم است

http://www.abtahi.com/talifat/BOOKS/Alam%20ajib/index.htm

این سایت مطالب جالبی دز مورد روح دارد اگر صفحه را سفید دیدید کد مرورگر تان را به عربیک تغییر دهید


http://www.abtahi.com/talifat/BOOKS/Alam%20ajib/index.htm


http://www.abtahi.com/talifat/BOOKS/Alam%20ajib/index.htm

مطلب اسپرم استشهادی را الآن دیدم واقعا شوخی می کردید یا در زمینه اسلامی نادان هستید خوب همه می دانند که در اسلام دیدن فرد اعدامی کراهت دارد و نکوهش شده است و شرکت در سنگسار هم خیی شرایط دارد از جمله زمان حضرت علی گفته شد فقط فردی حق شرکت دارد که خودش هیج گناهی مرتکب نشده باشد کلا مکروه است ولی عملیات دفاع از مسلمانان وجهاد مستحب و تحت شرایطی واجب شرعی است شما چگونه می گویید در عمل مکروه سنگسار شرکت کن عمل مستحب جهاد با متجاوز را رها کن همان که اول گفتم حتما قصد شوخی داشتی والا چطور ممکن است یک دکتر اینقدر بی اطلاع از بدیهترین مسایل اسلامی باشد

rastesh man khodamam kheili be in chizha eteghad ndashtam ta vaghti ke etefaghi to yek jalase ya mehmani ba aghaye "doctor bayat" age beshnasiteshoon ashna shodam , ishoonavaghan karhaii kardand ke hala majalesh nis tozih bedam vali vaghannn ejab avar bood

می‌شه من‌ام به‌ات بگم عمو گوشی؟ :)

خاله جون
شوما بزرگ مایین!!

من از آقای کسروی تا حالا هیچ مطلبی نخوندم به غیر از همین یکی اما اسمش رو زیاد شنیدم، و با این متن هم نمی‌خوام در مورد ایشون قضاوت کنم چون نمیشه این کار رو کرد

این مطلب رو کلی میگم، که بارها و بارها که پیش خودم فکر می‌کنم با خودم می‌گم، درد این ملت و درد این کشور، عوام نیستند بلکه خواص هستند، و درد بیسوادی عوام نیست بلکه درد بیسوادی خواص هست یکی از بدیهی‌ترین دلیلش اینه که تو این کشور علم رونقی نداره

در مورد این متن چیزی که می‌تونم بگم، نوع قضاوت آقای کسروی در اینجا سطحی هستش پس نمی‌تونه علمی باشه

و در این مورد ("مزبور " صحيح است نه " مذبور ")
لغت‌نامه رو نگاه کردم با هر دو املاء به یک معنی هست و درست به همان معنای مذکور

البته اول که جواب آقای دکتر رو خوندم، فکر کردم کلمه‌ی صحیح، همون مذکور هست که آقای دکتر ذکر کرده، و مزبور و مذبور هردوش غلط هست، اما وقتی لغت نامه رو نگاه کردم معانی مزبور و مذبور رو یاد گرفتم

گوشزد جان با اينكه كار داشتم، اونم بيش از حد تصور، نتونستم پست‌ها رو يكي بعد ديگري نخونم...
كجا بودي كه من نديده بودمت؟!
(-:
اگر آقايون تا حالا نظري نميدادن، من خودم جاي همه شون رو پر مي كنم.
جدا خسته نباشي.

سلام دکتر جان.میشه پی نوشت این مطلبت چند تا از کتاب های کسروی رو معرفی کنین و موضوع اونها رو بگین واسه ما جووونها.ثواب داره مرسییی

راستي آركيتكچر تو پروفايلت چي ميگه؟

شما را لینکیدم، باشد که مرا بلینکی!

حـیف از کــسروی که در ایران بـدنیا آمـد...!!

از کـسروی بـجز "تـاریخ مـشروطه ایـران" که تـنها کـتاب مـجازش در ایران هـست.. کـتابـهای "ورجـاونـد ِ بــنیاد"..."خـواهـران و دخـتران ِ مـا"..."ســرنـوشـت ایـران چـه خـواهـد بــود"..."بـهائیگـری، شـیعیگـری، صـوفـیگـری"...." زنـدگـی ِ مـن" که ایـن آخـری خـاطرات زنـدگی کـسروی از زبان خـودش است... رو خـوانـده ام و هـربار به صـادقـت و درسـتی و روشــنفـکری (نـسبی)این مـرد آفرین فـرســتادم
روحــش شـاد

یـکی از جـملات ِ ســنجیده ای که از کــسوری خـوانـده ام ایـن بــود

"اگـر در ایـران تـبلیـغات ِ کـمونیـستی بــشود، مســلمانان به عـنوان آنـکه مـسلمان میـباشـند از گــرویدن به آن خـود داری نــخواهـند کـرد. ولـی با ایـن عـقاید درهـمی که در مـغزهای خـود آکـنده اند، اگــر مـبادی کـمونـیستی را هـم فـراگـیرنـد، ایـنها را بـا آنـها در هـم آمیـخـته یـک مــعـجون مــهوعــی پـدید خـواهـند آورد، چـنانـکه هـمیـن رفـتار را بـا مـشــروطه کــردنـد"

بابا ایـنجا زمـینـش کـجــه ؛)
مـنـهم کــسروی رو اشــتباهـن کــسوری نـوشتم :))

مرد باران عزیز
متوجه منظورت نشدم.
کجای برداشت کسروی سطحی است.
البته این یک مقاله علمی نیست ولی در حد یک خاطره بسیار عبرت آموز است.
هر روز خرافه‌ای نو به بازار می‌آید که لزوما نیاز به آزمون برای اثبات بی‌اساسی آن نیست.
آدم های زیادی هستند که رمل و اسطرلاب و فالگیری و دخیل بستن را مسخره می‌کنند ولی به انرژی درمانی اعتقاد دارند.
ساختار فکری ما از کودکی مستعد پذیرش خرافه بوده و هست

ما عادت كرديم فكر و تلاش نكنيم ولي منتظر بهترين نتايج (معجزه)باشيم.وقتي علم را كنار گذاشتيم و دنبال دلايل علمي هر پديده اي نبوديم به خرافه پناه آورديم تا نجاتمان دهد.

گاهي وقتها كه متوجه ميشي به موضوعي معتقد بودي كه فقط ساخته و پرداخته ذهن خودت بوده حتي از خودت هم ميترسي...

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes