حکایت تلخ امروز ما

من از این نوشته تلخ‌تر، تا به حال در این وبلاگ ننوشته‌ام!

هفته گذشته، پس از رفتن منشی‌ام و برای استخدام منشی جدید اقدام به درج یک نوبت آگهی در ضمیمه روزنامه کردم.

با توجه به تجربه دو سال قبل، فقط یک شماره تلفن مطب را نوشتم و یک نفر را بطور اختصاصی مامور پاسخ به تلفن‌ها کردم و از او خواستم که برای غربالگری اولیه به کلیه کسانی که صدایشان از پشت تلفن زشت، شل و وارفته و پیر و یا منگ منگی است اعلام کند که منشی گرفته‌ایم!

در قدم بعدی از کلیه متقاضیان نشانی بپرسد و در صورتی که مسیرشان دور بود باز به آنها بگوید که منشی گرفتیم!

اگر کسی از این دو مرحله عبور کرد به او ساعت کار و حقوق را اطلاع دهد و نیز خاطر‌نشان کند که این کار فاقد مرخصی است که اگر کسی می‌خواهد انصراف دهد در همان مرحله نخست مراجعه نکند.

از زمان درج آگهی صدای زنگ تلفن ما فقط در صورتی که آن را ازپریز می‌کشیدیم قطع می‌شد.

125 نفر خانم 35-16ساله برای شغل منشیگری در طی دو روز مراجعه کردند و فرم پر کردند.

در این بین 27 نفر لیسانس داشتند و 44 نفر فوق دیپلم بودند و 6 نفر زیر دیپلم و بقیه دیپلمه.

بینابین بیماران، با همه متقاضیان حداکثر یک دقیقه مصاحبه کردم و چند بار از طرف آنها به چالش کشیده شدم، مخصوصا یک بار از طرف خانمی که لیسانس روانشناسی داشت و اظهار می‌کرد که چند ماه است که دنبال کار است و از من خواست که صادقانه بگویم چقدر برایش شانس قائلم.

گفتم: بسیار کم...پرسید در طی این یک دقیقه چگونه توانسته‌ای شایستگی‌های مرا ارزیابی کنی؟

گفتم: نتوانستم هیچ درکی از شایستگی‌های شما به دست آورم ولی علت رد کردن شما این نیست...واقعیتش این است که من یک منشی می‌خواهم که به او امر و نهی کنم و اگر مجبورشوم دادی هم بزنم (و البته بعدا دلجویی می‌کنم) و در مورد شما رویم نمی‌شود که چنین کنم.

دیگری پرسید: اصلا ملاک انتخاب شما چیست که در یک دقیقه آن را ارزیابی می‌کنی؟

به منظورش پی بردم و گفتم: البته ظاهر منشی یکی از ملاکهاست ولی در یک دقیقه می‌توان سر و زبان داشتن، نحوه صحبت کردن و راه رفتن و ادب و پوشش و تا حدی هوش و درایت را نیز فهمید و من تا حد درک خودم این کار را می‌کنم.

بارها در این دو روز کسانی مشکلات خود و خانواده‌شان را برایم توضیح دادند و حتی التماس کردند که آنها را انتخاب کنم.

بالاخره در میان انبوه کسانیکه به نظرم واجدالشرایط بودند، به سختی یک خانم دیپلمه و 33 ساله که چند سال سابقه کار را هم داشت انتخاب کردم و پس از آن نیز چندین تلفن گلایه‌آمیزرا پاسخ گفتم.

در این چند روز گذشته، این فکر گریبانم را رها نمی‌کند که سرزمین مرا چه پیش آمده است که مردمانش، به چنین حقارتی گرفتار آمده‌اند که با طی مدارج دانشگاهی، برای یک کار منشیگری باید التماس کنند.

این روزها ملیونها جوان به چه شوقی کنکور می‌دهند و به دانشگاه می‌روند؟

آیا واقعا امیدی برای آینده آنان متصور است؟

اگر می‌توانستم...صفحه‌های باد را ورق می‌زدم و پاره‌های ابر را به آسمان وطنم می‌کوچاندم تا بر حال مردمانم زار بگریند.

پی نوشت:

برای کسانی که علاقه مند هستند عمق ماهیت مرا بهتر بشناسند توصیه می کنم سری به نشانی زیر بزنند و مخصوصا کامنت ها را به دقت دنبال کنند.

http://manib.blogfa.com

قبل از اینکه آقای مانی برایم نتیجه گیری کند خودم توضیح می دهم که انگیزه ام از معرفی این نشانی "مظلوم نمایی" و "چس ناله" و کسب مقادیری دلسوزی از طرف دوستان است که اگر در وبلاگ خودم عرضه شود مزید امتنان و تشکر نیز خواهد بود چرا که تمایلات بورژوازی مرا هم همزمان ارضا خواهد کرد.

87 نظرات:

راست گفتی گوش‌زد جان، خیلی تلخ بود.

هاله عزیزم
من وارد جزء جزء مشکلات مطرح شده نشدم وگرنه عمق تلخی را بیشتر متوجه می‌شدی.
ببین
برای اینکه کسی در ایران لیسانس بگیرد 10-5٪ احتمال وجود دارد یعنی باید در کنکوری شرکت کند که احتمال قبولیش در دانشگاه دولتی و آزاد مجموعا کمتر از 10٪ است و بعد از 5-4 سال درس خواندن و از جیب خوردن و صرف هزینه‌های تحصیلی دنبال کار بگردد.
حالا حساب کن که از مهندس کشاورزی تا لیسانس بیولوژی و از لیسانس ادبیات تا مدیریت و از لیسانس روانشناسی تا جامعه شناسی در بین مراجعین بود. فوق دیپلم‌ها نیز شامل تقریبا تمام فوق دیپلم‌های فنی می‌شد از کامپیوتر گرفته تا معماری.
این مملکتی است که ما در آن زندگی می‌کنیم آنوقت گزارش گاردین را در روزنامه اینترنتی روز که می‌خوانم خشم وجودم را فرا می‌گیرد.

منم چند سال پیش رفتم یه شرکتی برای منشی گری.مسوول مصاحبه وقتی مدرکمو دید گفت من شمارو استخدام نمیکنم.آخه حیف این لیسانس نیست؟اونجا تنها جایی بود که من دیگه برای منشی رفتم...دیدم اگه خمدمو به کوچه علی چپ بزنم بقیه این حسو ندارن.دلم برای تموم اون 4 سالی که زحمت کشیده بودم سوخت.وضعیت پزشکها که گاهی اسفناکتره.حتما خودتون در جریانین که چه خفتهایی حتی در محیط های کارشون که نمیکشن .

با خواندن این نوشته شما دو حس خشم و غم بطور همزمان مرا فرا گرفته است و صادقانه بگویم که قسمتی از این خشم هم نسبت به شماست.
رفتار شما با این خانم‌های متقاضی متکبرانه بوده و از نگاه ایده‌آل انسانی بی‌بهره بوده‌اید.

رضای عزیز
البته من سعی کرده‌ام که اینگونه نباشد و حتی اگر اینگونه بوده است تلاش نموده‌ام که در نوشته‌ام منعکس نشود!!
اما من گمان نمی‌کردم که علیرغم فقط یک نوبت آگهی و تدابیر اندیشیده شده که در متن به آن اشاره کرده‌ام چنین استقبال وسیعی صورت بگیرد و از طرفی بدون منشی کار من بسیار سخت بود و مجبور بودم هر چه سریعتر منشی را انتخاب کنم و نمی‌توانستم وقت بیشتری برای مصاحبه با آنان اختصاص دهم.
من لیستی از بسیاری از آنان که واجد شرایط بودند را تهیه کرده‌ام و به برخی همکاران که نیاز به منشی خواهند داشت اطلاع می‌دهم ولی می‌دانم که این کارها چاره کار خیل گسترده بیکاری تحصیلکردگان نیست.

متاسفانه دنیای تجارت بی‌رحم است، حال تو می‌خواهی روانشناسی خوانده‌باشی یا پزشکی. فرقی هم نمی‌کند که تو افکار روشن‌فکرانه داشته‌باشی یا نداشته‌باشی. سود تعیین کننده‌ی کارآمدی تو است. اگر وجود تو موجب سود شود، استخدام می‌شوی والا نه. و متاسفانه در کشورهائی امثال کشور ما کار فرما بخود حق می‌دهد سر کارمندش هم "داد" بزند. این مسئله تاسف‌انگیز است.

تنمی دونم چی بگم باز به شما بعضی ها فقط واسه لاس زدن منشی میخوان نه چیز دیگه من زیاد دیدم

«سرزمین مرا چه پیش آمده است که مردمانش، به چنین حقارتی گرفتار آمده‌اند که ...؟». شاید یک عده می خواهند به آن ها امرونهی کنند و به آدمهای حقیر بهتر میشود امرونهی کرد. نگاه شما به انسان ها فاشیستی است. و غصه خوردن شما برای مردمان «سرزمین» آدم را می خنداند.

ما پنج دقیقه رفتیم یک چرتی بزنیم و برگردیم...
ببین بعد از ظهر جمعه‌ای همه "دزد" را رها کرده و "بز" را چسبیده‌اند!!
من یک منشی می‌خواستم بگیرم و از قضا چون حقوق و مزایایی که می‌دهم بسیار بیشتر از سایر مراکز مشابه است و محیط کاری‌ام نیز دوستانه است و کلیه کارمندانی که از روز اول داشته‌ام تا حالا کماکان برای احوالپرسی به من سر می‌زنند یا تلفن می‌زنند...بنابراین متقاضیان بسیار راغب و مشتاق بودند که اینجا استخدام شوند.
اگر کسی در این میانه نمی‌فهمد که در نظام اجتماعی کسی زیر دست و کسی بالا دست است و جریان محرک امور از بالا به پایین را امر و جریان مانع امور از بالا به پایین را نهی می‌گویند تقصیر من که نیست!
نکند انتظار داری من به کسی حقوق بدهم و او به من امر و نهی کند.

تـعجـب کـردم از بـرخی کـامـنتها
امـر و نـهی کـردن که فـاشـیست بـودن نـیست. . .!! مـردم مـا انگار بــدجـوری هـمه چـیز رو بـاهـم قـاطی کـرده انـد؟؟!!
ایـنجا که اروپـاست و کـمتر کـسی شـهامـت اجـحاف به زیر دسـتش رو داره امـر و نـهی یا حـتی داد زدن ِ سـر ِ زیر دسـتی هـا خـیلی هـم عـادیه
پـس چـجـوری بـایـد کارهـا رو اداره کــرد؟؟
:))
هـمیـنه که مـمـلت داره درجـا میـزنـه دیگه . . هـمه میـخوان پـاشـونو از اول بـذارنـد رو پـله آخـر یا بالاتـر از گل نـشـنونـد

بابا حـال ِ این مـلت خـیلی خـرابـتر از اونـیه که فـکر میـکردم

سلام.از قضا شرکت پدر من هم دنبال کارمند خانم می گردد و البته مراجعه کننده هم زیاد دارد کار چیست؟ فروشندگی قطعات یدکی ماشین و در بخش دیگر کارهای اداری.ارباب رجع:راننده تریلی! سر این موضوع من و پدرم همیشه بحث داریم می گویم تو ادم ها را استثمار می کنی قبول ندارد می گوید لطف می کند در حق این کارمندانش نمی دانی عزیز که جمع حقوق 5 نرشان به 300 هزارتومن هم نمی رسد از صبح تا غروب ...رخ به رخ با وقیح ترین مشتریان دنیا این را به راستی می گویم راننده ها هیز ترین و ونزاکت ترین مشتری ها هستند...بله یکیشان لیسانس علوم اجتماعی دارد یکی فوق دیپلم کامپیوتر و از این یکی ها زیاد می شناسم پدر می گوید حداقل اینجا امنیت دارند!چه امنیتی؟امنیت در محیط کار یعنی تجاوزی درکار نیست!!!

در اصـل اومـدم تـو کـامـنتـدونیت که بـنـویسـم راسـتی این تـلخـترین پـسـتت بـود. . .خـالا چیز دیگه ای یادم اومد:

امـا ایـن تـجـربـه رو مـن خـیلی سـال ِ پـیش در بـرخـورد با زنـی که تـو یکی از شـهرسـتانـها به مـطب خـاله خـانـومم مـراجـعه کـرده بـود پـیدا کـردم؛ شـاید بـیش از 15 سـال پـیش !!!

اون روز از شــنیدن ایـن مـوضـوع که ایـن زن ِ بـینـوا (کـه گـویا کـمی دچـار روانـپـریشـی هـم بـود) بــرای 100 تـومـن (تـک تـومـنی) تـنفـروشـی میـکـنه تـا مـخارج ِ بـچه هـاش رو تـأمـین کـنه. . . دنـیا روی ســرم خـراب شـد :(

کیانوش جان
این تلخ ترین پست من بود برای اینکه در واقع ایم آمار یک شاخص اجتماعی است که مسیری را که جامعه ما در حال پیمودن است نشان می‌دهد و در ذات خود در بر دارنده همه نابسامانی‌های اجتماعی و از جمله آن زن خود فروش که تو به آن اشاره خواهی کرد خواهد بود.
یادم است که دو سال پیش مقاله‌ای خواندم از دکتر ادیب استاد اقتصاد که در آن پیش بینی کرده بود تا ده سال آینده 80٪ شهرهای با جمعیت 80-20 هزار نفر در ایران از بین خواهند رفت چرا که تمام کارخانه‌های موجود در این شهرستانها ورشکست خواهد شد و در واقع تبدیل می‌شوند به سوپرمارکتهای بزرگ که اهالی آن توزیع کننده کالاهای مصرفی روستاهای کوچکتر خواهند بود و بنابراین جمعیت آنها کاهش خواهد یافت.
من با مشاهده این جماعت جویای کار تحصیلکرده و نومید شدت فاجعه‌ای را که در راه است تجسم کردم و ...

به قول نیما :
بیا ای ابر بر باغی بگرئیم
که امید بهاری هم ندارد
اجازه بدهید اول ازهمه بگویم به نظر من شما در یک دقیقه فقط میتوانید کسی را انتخاب کنید که به دل شما بنشیند (به دور از هرگونه کشش جنسی ) و این حق طبیعی شماست ( همانگونه که منهم چنین میکردم)و الا شایسته را نمیتوان چنین یافت .
اما فقر اقتصادی و بالا رفتن رشد بیکاری و تورم مردم شریف را مجبور به یافتن منبع درآمد میکند .انتقادی بر مراجعین روا نیست الا فراموشی شان انسانی. ولی کاش دولت گداپرور ، شان مردم را چنین پائین نگه نمی داشت تا برای هر کاری خود را بی اعتبار کنند.شرافت انسانی در دستگاههای مبلغ تفکر آخوندی کشته شده .
آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج ست ، احتیاج ست ، احتیاج

بخدا قسم اين مانی که حرف فاشيست رو پيشکيده يه روز هم در زندگی اش کار نکرده. اغلب اين ايرانی هايی که در المان يا اتريش زندگی می کنند، مثل نقل و نبات به اين اون ميگن فاشيست. بدون هيچ مسئوليتی. انگار شماها که تو ايران مثلاً به کسی ميگيد "يارو رو باش" اينها به هر اتريشی و آلمانی که کمی ابروشو تو هم کنه ميگن فاشيست. من خودم بيست و پنج ساله که در اينسبورک يکی از شهرهای اتريش زندگی ميکنم و منشی يه پزشک عمومی هستم. نه تنها من بلکه همکارهای ديگه هم که با پزشک های ديگه همکاری دارند يا در بيمارستان کار می کنند پيش مياد که در محيط کارشون با مافوق درگيری پيدا می کنند و حتی با همکارهاشون. اين طبيعت انسان هستش. معلومه که چند نفر آدم متفاوت با خلق و خوی مختلف ده دوازده ساعت در روز رو ناگزيرند با هم باشند و کار کنند. خب مشخصه که درگيری لفظی و دلخوری پيش مياد. حالا يکی که توی عمرش در محيط کار نبوده يهو بياد اين وسط به يکی بگه "فاشيست"! آخه اين که نميشه. طرفی که شما بهش امر و نهی می کنين يا اونی که به شما امر و نهی ميکنه هزار و يک علت داره. صصبح از دنده چپ بلند شده، با زن يا شوهرش مثلاً سر بچه هاشون اختلاف داشتن اون روز، قسط بدهکاری خونه يا آپارتمانشو نتونسته بده از بانک بهش تذکر دادن، اصلاً ديشب خوب نخوابيدهو هزار تا علت ديگه. نه، نه، طرف فاشيسته! بابا جان اين عقده خودکم بينی بسياری از خارجی ها در غربت است که با کوچکترين چيزی همه رو به فاشيست بودن متهم می کنن.
می بخشيد کامنت طولانی شد. اما من بارها از اتريشی ها و مليت های ديگه که برای استخدام به اين شرکت و اون شرکت خصوصی و دولتی در اينجا (اتريش)رفته اند شنيدم که هر شرکتی، هر رئيس کارگزينی و هرفردی برای خودش يه معيارهايی داره برای گزينش. بابا يارو ميخواد بعداً با اين آدمی که استخدام کرده ده دوازده ساعت در روز کار کنه. اگر بر اساس معيارهای خودش ببينه که موج هاشون به هم نمی خوره مگر سردرد داره برای خودش دردسر ايجاد کنه. حالا کجای اين کار فاشيستی هستش؟

سلام

نه محبوبه خانم. رابطه من با اتریشی ها خوب است و کمتر بین آن ها فاشیست دیده ام. اما از هر سه ایرانی اینجا حداقل یکی بلقوه فاشیست است. و همین ها هستند که تفریحشان ناسزاگفتن به اتریشی ها است. فاشیست یعنی کسی که بگوید، نژاد ایرانی هابهتر از x ها است.

محبوبه جان
من می‌توانم ادعا کنم که به دلایل بشردوستانه و جهت جلوگیری از اتلاف وقت و هزینه رفت و آمد و جریحه دار شدن روحیه متقاضیانی که صدایشان برای منشیگری(که یکی از وظایفش پاسخگویی به تلفن‌هاست) مناسب نیست آنها را پیش از شروع تلاش نافرجام برای یک رقابت که شکست آنها از قبل در آن محرز بود منصرف می‌کردم و کس دیگری هم می‌تواند این اقدام را ناجوانمردانه، نژاد‌پرستانه، فاشیستوئید و غیر اخلاقی بداند...در نتیجه عمل تغییری ایجاد نمی‌شود یعنی اینکه اگر بجای این 125نفر، پانصد نفر هم مراجعه می‌کردند و با همه‌شان هم مصاحبه می‌کردم باز هم هیچکدام از آنها انتخاب نمی‌شدند.
من اولین بار است که آقای مانی و وبلاگشان را دیده‌ام و در کامنت دانیشان هم متوجه شدم که امین و دیزی راکر عزیز از من دفاع کرده‌اند که از لطفشان سپاسگزارم.
من گمان نمی‌کنم که اگر مجبور به تکرار چنین تجربه‌ای باشم نوشته دشنام‌گونه ایشان را بر تجربه و تفکر خود رجحان دهم

وا خدا مرگم بده! مانی آقا شما سه خط و نيم کامنت گذاشتی و سه بار فاشيست فاشيست فاشيست کردی. چه بد. حالا از فاشيست بگذريم، ميانه شما با "فاشيرتس" چطوره؟!

انتخاب شما از میان خانمها بود قظیه با دیدن قطرات اشکی که به زور میخوان تو چشای یه مرد پنهون بشن خیلی دردناکتره

تلخ بود تلخ

مـانـی عـزیز نـاراحـتی نـداره که...
ایـشالله شـما هـروقـت خـواسـتی بـرای خـودت مـنـشی اسـتخدام کـنی یا هـمـکار و شـریکی پـیدا کـنی.... اولـین مـراجـعه کـنـنده رو بـدون درنـظر گـرفـتن ســوابق کاری یا مـدرک تـحصیلی و طرز بـرخـوردش بـا ارباب رجـوع و. .(هـمه چـیزهـائی که قـاعـدتـن یه عـقل سـلیم بـاید بـهش تـوجـه داشـته باشـه تـا یـک مـحل کـسب رو بـشه صـحیح بـاهـاش اداره کـرد...) فـوری اسـتخدام کـن تـا رفـتار فـاشـیسـتی نـکرده بـاشی.

بـعد هـم اگـر یه هـمـچین آدمـی اومـدو چـنان گـندی زد به کارهـا که مـجـبور شــدی "اینزول ونـت" بــدی.. ســرش اصـلن داد نـزن.. با یه لـبخـند بـهش بـگو اشکال نـداره که گـند زدی به زنـدگی و سـالـها تـلاش ِ مـن :) درضـمن چـون نـمیخـوام فـاشیست بـاشم ازین به بـعد هـم حـقوق به حـسابت واریز میـکنم که مـبادا بـهت بــر بخـوره

چون با ایشان آشنائی ندارم این‌جا می‌نویسم :)

آقای مانی گرامی، شاید تفاوت تقریبا" تمام ما با گوش‌زد تنها در این باشه که اون شهامت به زبان آوردن طرز فکرش رو داره. گفتم تقریبا" چون این احتمال رو دادم که شما ممکنه روح خدا باشید در قالب مسیح مقدس و این مسئله البته در اون‌صورت شما رو در بر نخواهد گرفت. :))

گوش‌زد جان، تو هم سخت نگیر عزیز من. انتقاد با اهانت و کیش شخصیت فرق می‌کنه، اگر من بودم کوچک‌ترین عکس‌العملی نشان نمی‌دادم - نه این‌که بخواهم طرف رو از رو ببرم ... نه! برای این‌که به قول فرنگی‌ها جنیوئینلی برام اهمیتی نداره.

گوشزد جان . آشنایی با وبلاگ شما را شما به همشهری گل و نازنین دیگری یعنی نازخاتون بدهکارم. در مورد چیزی که نوشتید متاسفانه مردم در کشور ما بقدری در فشارها و مشکلات مادی فرو رفته اند که به هر ریسمان پاره ای برای نجات چنگ می زنند. این وسط جمعی سودجو هم از قبل مشکلات دیگران بار خود را می بندند. من 5 سال در همین جامعه کار کردم و صرفاً بخاطر زن بودنم هزار و یک طعنه و آزار مدیری را تحمل کردم که از آزار دادن کارمندانش لذت می برد و می دانست بخاطر نیازشان هرگز اعتراض نمی کنند.

راستی نفر قبلی من بودم.

اين کامنت رو خواستم برای مانی در وبلاگش بگذارم قبول نکرد! اينجا مينويسم تا هم اون هم شما و هم ديگران بخونن:
مانی اين پاسخی که به مينا دادی خيلی بی ربطه! يعنی چی: "دوست دارید جایی که کار می کنید زیبایی تان باعث جلوگیری از خستگی چشم کارفرما باشد؟" !!! حسابی در مخمصه افتادی و در تنگنا. به همين دليل داری چرت و پرت ميگی. يه کلمه بگو حرفت افراطی بود و قال قضيه رو بکن!
اول که "فاشيست" رو خط زدی و تغيير دادی به "فاشيستوئيد". اما مثل اين که معنی اين اصطلاح رو هم نمی دونی؟ هر کدام از اين مفاهيم بار تئوريک - تاريخی خوشونو دارند. نميشه الابختکی به هر فرد و هر نوع رفتاری نسبت داد. در ضمن "فاشيستوئيد" خيلی ساده يعنی "شبه فاشيست". خُب با اين تبديل، يه جورايی سخن نخست خودت رو تعديل کردی. مبارک ان شاءالله. اما باز اگر قصد نقد رفتار گوشزد را داری "شبه فاشيستی" اصطلاح مناسبی نيست. می دونی چرا؟ چون فردا به رفتاری به مراتب افراطی تر برخورد می کنی و می مونی که خُب حالا به اين چی بگم؟ "فاشيست" و "شبه فاشيست" رو که خرج کردی بايد بيفتی دنبال يه مفهوم ديگه. بعد سر از کجا دربياری خدا ميدونه.
اگر اشتباه نکنم اون اصطلاحی که توی ذهن تو داه وير وير ميکنه ولی به زبانت نمياد چيز ديگه هست. من چند بار ديگه هم پای پست های ديگرتا کامنت گذاشتم و گفتم که فارسی تو ضعيفه و آنچه در ذهنت است نمی تواند به صورت منطقی بر زبانت جاری شود. بگذريم. منظور تو به آلمانی شايد Macho بوده. يعنی:
sich [übertrieben] männlich gebender Mann: Ein Macho ist ein männlich-kerliger Typ, der sich in seinem Erscheinungsbild und Verhalten bewusst von den Softies absetzt
من تا اونجايی که از پست ها و نوشته های مختلف تو دريافتم تو يه مرد Softi هستی. يه مرد لطيف و ظريف. نه يه مرد Macho يعنی دُلدُل سوار و قيصر مآب. همين.

محبوبه جان خودم هر کاری می کنم جوابو نمی گیره! فقط یکی از 4تا مطلبی که در جواب نوشتمو گرفته هنوز.

تو رو خدا یکی رشه کلمه فاشیست رو به مانی بگه بنده خدا یه چیزی شنیده به ته اش نرسیده!!!!گوشزد جون دکتر جون فامیل عزیز!!!تو خودتو ناراحت نکن من خودم یه دوره کلاس آموزش ایسم های مختلف برگذار می کنم جدی میگم به مانی هم آموزش میدم

فامیل!!؟

دو ساعت وقت گذاشتم تا این جناب مانی رو از تفکرات اروپا مابانه بیرون بیارم اخرش هم بهم میگه شبت بخیر.
-----
خواستم به خودش بگم ولی راستش این حرفش بهم برخورد. به خودت میگم, تو وجود ما از همه ی صفات ذره ای هست. باید مراقب باشیم این ذرات بد کنار هم جمع نشن. می فهمی چی میگم که.

دیزی جـان حـیف از وقـتی که تـلف کـردی :)

امـثال این آدمـها تـو اروپـا و بـخـصوص آلـمان زیاد هـسـتند !! تـقریـبن اکـثریت قـریب به اتفاقـشون تـا زمـانی که سـنشون کـمه و کار و بار درسـتی نـدارنـد کـمونیسـت 3 آتیشه هـستند و کـوچـکـترین بخـشش و گـذشـتی هـم به سـیستـم ِ ســرمایه دار ِ کـثیف (!!!) که داره نـونـشون رو میـده نـدارنـد. . . امــا به مـحض ایـنکه تـقی به تـوقی خـورد و دسـتشون به جـائی بـند شــد از هــر سـرمایه دار و فـاشـیستی رادیکالتـر عـمل میـکـنند... حـداقل ده تـا نـمونه شـون رو مـن خـودم میـشناسـم !! دهـن که بـاز میـکـنند؛ میـگی مُـنجی عـالـم بـشریت هـستـند.. عـمل که میـکـنند؛ میـگی صــد رحـمت به هـیتـلر و چـرچیل و روزولـت ؛)
جالبتـر از اون ایـنجاست که باوجـود اونـهمه کـشورهـای ســوسیالیسـتی (اون زمـان)هـمـگی اومـدن سـراغ سـرمایه دارهـا و بورژوا هـا :)) و از اینجاها تـکون هـم نـمیخـورند... مـعنی دمـوکـراسی در ذهـن اینها یـعـنی "هـمه نـطر ِ مـن رو تأئید کـنند" :))

یـک هـمکلاسی داشـتـم مـثل هـمین آقا (ایرانی هـم بـود) اومـده بـود تـوی کلاس زبانی اسم نـوشته بـود که ساعـت 9 صـبح شروع میـشد درحـالیکه برای 10 صبح هـم یه کلاس وجـود داشت... بـعد خـِر ِ مـعلم رو گـرفـته بـود که "باید رأی گیری کـنی تـا ساعـت کلاس رو به 10 عـوض کـنیم، چـون اتوبوس مـن 10 زودتر نـمیرسه" !! مـعلم بدبخت هـم برای فرار از نق نق ِ این قـبول کـرد که رأی بـگیره.. پیشـنهاد رأی نـیاورد (طبیعی هـم بود که رأی نیاره)
این آقا با عـصبانیت میگـفت که باید فـردا هــم رأی گیری کـنیم شــاید فـردا رأی آورد :))
به عـبارتـی اونـقدر باید رأی گیری کـنیم تـا نـظر و خـواست مـن رأی بیاره :))
هـمون زمـان به هـمســرم که اونـهم افکار ِ چـپی داشت گـفـتم
خـوب شـد مـعـنی دموکراسی ِ نـوع چـپ رو هـم فـهمیدیم

شـما خـودتـو ناراحـت نـکن دوسـت مـحـترم

مـنظورم از "مثل هـمین آقا" از نـظر فـکری است... اشتباه نشه یه وقت

جناب گوشزد :
به نظر من نقد مانی درست است . با فاشیست خواندن شما موافق نیستم(دلیلش را در کامنتگیر چهار دیواری نوشتم ) اما فکر می کنم شامه ی تیز او بوی آزاردهنده ی تحقیر شدن آدمها را در نوشته ی شما حس کرده. من این را در نوشته ی دیگری هم که درباره ی آداب ویزیت شدن نوشته بودید حس کردم .حالا ممکن است عده ای بگویند ( همانطور که گفته اند ) صداقت گوشزد ستودنی است .اما کدام صداقت؟من اسم این را صداقت نمی گذارم (یک مرزی باید میان صداقت و وقاحت باشد آخر ) البته خودم را مبری از این ضعف های انسانی نمی دانم . اما فریاد زدنش کاری است غیر اخلاقی . به عبارتی ممکن است همه ی ما در شرایطی بنا بر ترتبیت غلط یا شرطی شدن توسط اسطوره ها و رسانه ها عکس العمل های ناجوری نشان بدهیم و در هم شکستگان را تحقیر کنیم . اما نوشتن اش یعنی کلیت دادن به آن . نمی دانم حوصله ی این کامنت دانی چقدر است ( حوصله ی من که همین حالا هم ته کشیده ) اما اگر پیش بیاید زمانی خواهم گفت که چطور می شود با نوشتن یک مسئله از یک احساس شخصی یک حکم اخلاقی ساخت ....

به محبوبه :
"یک کلمه بگو حرفت افراطی بود و قال قضيه رو بکن!"
به نظر من که با اعتراف فرضی مانی قال قضیه کنده نمی شود . اصلا اولین انگی که می شود به مانی زد این است که افراطی است .ولی مادر من ! تا کی می خواهیم با زدن بر چسب افراطی نقدهای درست را تبدیل به قضیه ای کنیم که باید قالش کنده شود؟ اصلا شاید افراطی شکل درست هر نظریه ای باشد :) یعنی این چه پیش فرضی است که به شما می گوید شکل درست نظریه ها معتدل است ؟
"من تا اونجايی که از پست ها و نوشته های مختلف تو دريافتم تو يه مرد Softi هستی. يه مرد لطيف و ظريف. نه يه مرد Macho يعنی دُلدُل سوار و قيصر مآب "
این شمیشری که بکار می برید دو لبه است .یعنی می شود مثل آب خوردن سرخودتان را هم با آن برید . میشل فوکو ( به نظر من به درستی ) فروید را پلیس ذهن می دانست . فکر کنم اگر یک سری به وبلاگهای فارسی می زد خیل عظیم پاسبانها را می دید که با سوت ها و شمشیرهای زنگ زده شان مشغول استخراج ویژگی های روانی و شخصیتی مولف از میان نوشته هایش هستند ! جمع کنید این بساط منحط را . گفتم که این شمشیر دولبه است.مثلا من هم می توانم برای تفریح چیزهایی از دل نوشته های شما بیرون بکشم . برای این کار آی کیوی صد و پرورویی زیاد کافی است !

من حاضرم شواهد و مثال های کافی در اختیار مانی و همفکرانش قرار دهم تا به راحتی بتوانند با دلایل قاطع موافقین مرا محکوم و قانع کنند که من نه تنها فاشیست که موجودی پست و جنایتکار هستم اگر و تنها اگر دلیل این همه کینه و نفرت را نسبت به کسی که اصلن نمی شناسند بیان کنند.

من هم فکر می کنم جناب گوشزد هنوز در نظام ارباب رعیتی قدیم سیر می کند چون جامعه ما هنوز به آن شکل کاپیتالیستی نشده است اما اربابش خیلی ناجنسه...ارباب او پول است ...او قیافه را به شکل اسکناس می بیند... مریض برای او سکه است... صدای ظریف منشی پول است...هیکل و اندام منشی پول است... چشمان آبی منشی پول است... و مطب برای او اداره ضرب سکه است...

اينکه خانومی با ليسانس روانشناسی واسه منشی گری سر و دست می شکونه از نظر من نه چيز زشتيه نه عجيب. چون ما سالهاست که مملکتمون در چنين وضعی گرفتار شده و پس چه بهتر که آدما خودشون رو با شرايط يه کم تطبيق بدند تا اينکه از ترس شکستن غرورشون تبديل به يه آدم بيکار بشند.. من از اين تعجب می کنم که دکتر جان شما چرا از چنين موضوعی اينقدر دل آزرده و تعجب زده شديد!! شايد يکی از دلايلش اين باشه که در شهرهای ديگه به جز پايتخت اين شرايط تازه داره بروز می کنه درصورتيکه در تهران سالهاست که به چنين وضعی گرفتار شديم. بله من هم اون مفهموم حرف شما رو قبول دارم که يه کسی که کلی پشت سد کنکور بوده و 4 سال درس خونده اينقدر بايد کار مطابق با تحصيلات و رشته تحصيليش وجود داشته باشه که واسه منشی گری در يک مطب سرو دست نشکونه اما حالا که اين شرايط وجود داره من هيچ وقت حس دلسوزی واسه اين افراد پيدا نمی کنم بلکه به جسارتشون و باورشون برای زندگی تبريک می گم که جرات کردند با وجود تطبيق نداشتن مدرک تحصيلی و شان تحصيليشون با يه شغل نترسند و جلو برند و به جای اينکه بشينند تو خونه و بيکار و بی عار به اين فکر کنند که حقشون اين نيست از کار کردن نترسند و خجالت نکشند.
ضمن اينکه شما فکر می کنين امثال ما که مثلا با شان تحصيلی مون داريم کارمی کنيم چی کار می کنيم؟ مگر غير از اينه که تو اين مملکت همه داريم کار گل می کنيم حالا چه منشی باشيم چه کارشناس چه متخصص و ....

مکابیز به نظرم قسمت دوم نظر شما دقیقاً در کننده قسمت اولشه. من نوشته مانی رو هم دقیقاً در راستای همون "خیل عظیم پاسبانها که با سوت ها و شمشیرهای زنگ زده شان مشغول استخراج ویژگی های روانی و شخصیتی مولف از میان نوشته هایش هستند" می بینم. چون اون هم سعی کرده از لابه لای یک نوشته توسط "شامه تیز"، "بوی آزاردهنده ی تحقیر شدن آدمها" رو احساس کنه. از نظر من این اصلاً نقد نیست. بلکه تفسیره و البته تفسیری با داده های خیلی خیلی محدود که ارزش کار رو پایین می یاره. حالا بگذریم از اینکه از تفسیری با این داده های حدود این دوستمون داره به یک نتیجه گیری افراط گرا (که برخلاف شما من اونو رد می کنم، چون افراط گرایی مانع چند صدایی و گفتگوه و خودبخود جریان همون پلیس های پاسبان با سوت ها و شمشیرهای زنگ زده است) می رسه.

من دانشجوي دكتراي روانشناسي در يكي از دانشگاه هاي كانادا هستم.موضوع تز من بررسي حالات روحي و رواني افراد با استفاده از وبلاگشان است. اين وبلاگ سوژه جالبي بود به دلايل مختلف از جمله اينكه موضوعات متنوع اجتماعي را انتخاب مي كند و در مورد آنها به بحث مي پردازد و علاوه بر آن نسبت به كامنتهايش و عكس العمل ديگران واكنش نشان مي دهد.من تمام مطالب اين وبلاگ را خواندم و بيشتر آنها را ترجمه كردم و به استادم نشان دادم تا نظرش را جويا شوم.او در اولين نظر گفت به بردگي كشيدن انسانها در روح و فكر نويسنده اين وبلاگ رسوخ كرده است و خيلي چيزهاي ديگه...
اميدوارم نويسنده وبلاگ از دست من ناراحت نشوند.

می نویسید: «من حاضرم شواهد و مثال های کافی در اختیار مانی و همفکرانش قرار دهم تا به راحتی بتوانند ... مرا محکوم و قانع کنند که من نه تنها فاشیست که موجودی پست و جنایتکار هستم اگر و تنها اگر دلیل این همه کینه و نفرت را نسبت به کسی که اصلن نمی شناسند بیان کنند». خودتان را به کوچه علی چپ نزنید. این جا کسی از کسی نفرت و کینه ندارد. ولی همینطور که می بینید آدمهایی هستند که نگاهشان به انسان با نگاه شما متفاوت است.

هومن جان
سپاسگزار می شوم چنانکه قسمت هایی که ترجمه کرده ای را برای من ایمیل کنی.
مانی عزیز!
من بارها دیده ام که لاتها چگونه آدم محترمی را دوره می کنند و متلک بارش می کنند تا او به خود جرات دهد و جوابشان را بدهد ...آنگاه به سرش بریزند و حسابش را برسند.
کسانی خود را به کوچه علی چپ می زنند که معنای غربالگری (که یک ترم پزشکی و معادل creening) است را تحقیر کننده می دانند.
گذاشتن معیار برای انتخاب منشی یا کارمند را عملی فاشیستی می نامند با ذکر جمله ای طنز از مطلبی دیگر به عمق خبیث روان سیاه انسان نمایی نقب می زنند...با تهمت زدن راجع به زد و بند من با سایر پزشکان و موسسات پزشکی برای سرکیسه کردن بیماران احتجاج می آورند...
نه...من باور نمی کنم که کینه ای عمیق پشت این رفتار نباشد و هنوز حاضرم دلایل متقنی در اختیارتان قرار دهم که بر صدق ادعایتان گواه شوند مشروط بر آنکه علت این همه کینه را بدانم!
ضمنا به آن دوست پزشکتان هم سلام برسانید و بگویید من حاضر نیستم برای اینکه برشت یا هر خر دیگری جایی شکری میل کرده است، زندگی خودم را در این نقطه از زمان مکان خراب کنم!!

آقای مانی عزیز نگاه آدمها به انسان قرار نیست که مثل هم باشه. حتی اگر نگاه بعضی هامون غلط باشه (که من به مطلقاً غلط یا مطلقاً درست اعتقادی ندارم. فکر می کنم هرکدوممون یه جاهایی اشتباه می کنیم و یه جاهایی حق داریم، حالا با نسبت های متفاوت). اما این دلیل نمی شه که به کسی که نگاهش با ما متفاوته به این راحتی لقب فاشیست بدیم.

جـناب هـومـن
از قـول مـن به اسـتادتـون بـگید که بـین به بـردگی کـشیدن انـسانـها بـا بـرتـریجـوئی در فـرهـنگ ایرانی مـرز باریکی وجـود داره بـرعـکس فـرهـنگ غـربی... پـس بـهتـره در رابـطه با فـرهـنگی که نـمیشـناسـند اظهار نـظر نـکـنند و شـرقی هارو با چـوب غـربی ها نـرانـند

نه، مثل اینکه اصرار دارید حتما شواهد و مثال های کافی در اختیار خوانندگانتان بگذارید که ... هرجور مایل هستید.

وسط اين بحث و دعوا كه علاقه اي به شركت توش ندارم و شايد عقلم به اين بحثها قد نمي ده ، يه سوال دارم از گوشزد عزيز و اميدوارم كه جوابي بگيرم. توي دو پست قبلي شما ويژگي اي در مورد يك دختر تكرار شده است سرشار از سرزندگي و نشاط يا مثلا شاد و با نشاط ، اين ويژگي هم براي ليلا بوده و هم پاني. با توجه به اينكه پاني را مي شناختيد فقط مي خواستم بپرسم اين صفت سرشار از زندگي و نشاط ( دقيقا مطمئن نيستم كه كلمه به كار برده شده چيه ) يعني چي؟ و مشمول چه جور دخترايي مي شه؟ ببخشيد مي دونم كه وسط اين بحث جدي ، اين سوال يه كم چيپه ولي خب سوالي است كه در ذهن من نقش بسته . ممنونم از جوابتون.

قصد درگيرشدن در بحث به طرفداري از هيچ کدام از دوطرف را ندارم. ولي اين وسط دو اتهام جنبي ناروا و به بيان ساده نامردي بود.

يکي اتهام ضمني گوشزد که "حاضرم شواهد....اگر و تنها اگر دلیل این همه کینه و نفرت را نسبت به کسی که اصلن نمی شناسند بیان کنند" که البته به طرف مقابل مربوط بود و طرف مقابل درست و سريع واکنش نشان‌داد. بدتر از آن خانمي که گفته بود "آقاي ماني گرامي، شاید تفاوت تقریبا" تمام ما با گوش‌زد تنها در این باشه که اون شهامت به زبان آوردن طرز فکرش رو داره. گفتم تقریبا" چون این احتمال رو دادم که شما ممکنه روح خدا باشید در قالب مسیح مقدس و این مسئله البته در اون‌صورت شما رو در بر نخواهد گرفت". اين يکي تهمت زدن به همه بود. اين خانم که در عين بسيار "لارژ" بودن و بد از اين همه بددهني چيزي برايشان مهم نبودن از کيسه ديگران خرج مى‌کنند و به همهء ما افتخار مي دن مثل ايشون فکرکنيم:) بد نيست ايشون که از قرار معلوم فارسي را هم درست بلد نيستند دست از عقيده تراشيدن براي ديگران و بددهني به حساب ديگران بردارند و به کارهايي برسند که "جنيوينلي" به آنها علاقمندند:)

به بددهني هاي بعدي نشان دهنده ميزان فهم و درک گويندگان خواهدبود:)

دوست عزیز
هرچند فکر کنم خودم بیشتر از شما توی این بحث شرکت کردم اما به نظرم وقتی که فقط داره حرفای قبلی تکرار می شه وقتشه که به این بحث خاتمه بدیم. این هم از اون بحث های بی نتیجه وبلاگستان داره می شه کم کم. در هر صورت فکر نمی کنم هیچ خواننده ای که کمی هم علاوه بر نوشته های دیگران از قوه تفکر خودش کمک می گیره با این حرفها شما رو فاشیست تصور کنه. فقط حیف از این فضای ایجاد شده برای گفتگو که اینجوری داریم با برچسب زدن آلودش می کنیم.

به مینا :آنچه از فوکو درباره ی فروید نقل کردم مربوط به برخورد روانکاوانه با اندیشه است . کاری که محبوبه کرده بود . اگرنه نقد یا حتی تفسیر رانمی توان پلیس بازی خواند ( دست کم در تلقی فوکویی ) کاری که مانی می کند بنوعی خواندن نانوشته های میان متن است .شبیه کاری که بارت با اسطوره های مدرن انجام داد.من می گویم شامه ی او ( یا حساسیت ذهنی اش ) باعث شد متوجه چیزی در نوشته های گوشزد بشود که خودش اسمش را گذاشته فاشیسم یا شبه فاشیم و من اسمش را می گذارم اخلاق کاسبکارانه و تحقیر انسان.حالا ممکن است وارد بحث شویم که این اشتباه است یا نه . مانی درست دیده یا نه . اما اینکه همه ی مسائل را به پیشزمینه های روانی موکول کنیم مشکلی را حل نمی کند.روانکاوی قلمرو گفتگو نیست .

-----------------

به گوشزد :1) اینجا حوزه ی متون است .عموما هم کسی با کسی دشمنی ندارد . اصلا وقتی منافع با هم تلاقی ندارند خیلی سخت می شود دشمنی شخصی پیدا کرد!البته انکار نمی کنم که گاهی کینه های عجیب و غریبی بدون دلیل بروز می کنند .اما اینها استثنا هستند و به نظر من بهتر است شما ذهن خودتان را با قوت دادن به این احتمال خراب نکنید . مگر اینکه بخواهید همه ی منتقدانتان را پشت کنکورمانده های پزشکی بدانید یا کسانی که کینه های مبهم و بی دلیل از شما به دل دارند:)
2)اجازه بدهید لحن نوشته ها را خود نویسنده انتخاب کند . اینکه مانی تند و تیز بنویسد یا خونسرد یک چیزی است مربوط به استتیک متن او . آنچه از این میان برای من یکی اهمیت دارد حقیقتی است که گمان می کنم در نگاه او به نوشته ی شما وجود دارد .اگر او آمده بود در مطب شما و با لحن تند با شما صحبت می کرد حرف شما صحیح بود . اما اینجا قلمرو متون است و لحن ها همانطور که گفتم در حیطه ی زیباشناسی متون قرار می گیرند.
3)من گمان نمی کنم نقد مانی منحصر به این نوشته از شما باشد . من هم از این نوشته ی خاص نمی توانم آن نتایجی را که مانی استخراج کرده بود درک کنم . اما وقتی با کلیت نوشته های شما مواجه می شویم نگاه خونسردانه ای به "درد و رنج"مشاهده می کنیم . در چهاردیواری نوشتم و اینجا هم می نویسم .این نگاه میان قصاب ها و پزشکها بیشتر دیده می شود . شاید اقتضای شغلی است اما متن وقتی عمومی می شود در قلمرو اخلاق است . در این قلمرو من هم با این تفاخر به بیتفاوتی نسبت به رنج های "آدم ها" مخالفم. با شخص شما هم هیچ دشمنی ندارم و حتی از خوش خلقی شما هنگام جدل کردن خوشم آمده .

گلاره جان
سرزندگی پانتی این بود که همیشه خندان و بسیار خوش قلب بود...کینه به دل نمی گرفت و بندرت دلخور می شد و با اندک بهانه ای به زندگی امیدوار می شد.

آقا یا خانم بی طرف گرامی
آیا عجیب نیست که با میکروسکو÷ می توان ذرات را دید ولی نمی توان کوهها را مشاهده کرد؟
چگونه است که شما که بیطرف هستید اتهام ضمنی کینه ورزی به طرفین از طرف مرا می بینید ولی دهها اتهام که با خواندن جمله ای در مطلبی نثارم کرده اند را نمی بینید؟
امیدوارم که این را بددهنی تلقی نکنید.

دوست عزیز، مکابیز: باور کنید که نمی شه وقتی کسی حرفی زد که به مذاق ما خوش آمد اسمشو بذاریم "خواندن نانوشته های میان متن" و در غیر اینصورت جز گروه "خیل عظیم پاسبانها که با سوت ها و شمشیرهای زنگ زده شان مشغول استخراج ویژگی های روانی و شخصیتی مولف از میان نوشته هایش هستند" تلقیش کینم. به باقی حرفهاتون هم اصلاً کاری ندارم چون فکر می کنم نظرمو به اندازه کافی و به روشنی راجع به این موضوع گفتم.

گوشزد گرامي

حرف ميکروسکوپ و تلسکوپ نيست. حرف بر سر روش بحث است نه موضوع بحث. ماني در عنوان مطلبش به شما لقبي داد و بعد هم شما و ديگران در اينجا درباره دليلش و درست يا غلط بودنش بحث کرديد. لقب جداي از درست و نادرست بودنش به نظر من هم تند و برخورنده بود و شما مي توانستيد اول به خاطر لحن برخوردنده اش از او بازخواست کنيد ( و حتي بخواهيد لفظ مناسبي را به کاربگيرد)و بعد در باره درست يا نادرست بودن نظرش اگر خواستيد بحث کنيد. بقيه موردها هم همين طور.

اما اين وسط دعوا ناگهان کل قضيه را زير سوال بردن و بطور ضمني القاکردن به ديگران که کل قضيه به خاطر دشمني شخصي بوده نه نوشته شما که خارج از روش بحث منصفانه است. همين طور است از جيب ديگران خرج کردن و ديگران را طرفدار خود جا زدن يا نسبت هاي شخصي غيرمربوط به موضوع بحث دادن به طرفهاي دعوا.

من منظور شما را از این جمله نفهمیدم "همين طور است از جيب ديگران خرج کردن و ديگران را طرفدار خود جا زدن يا نسبت هاي شخصي غيرمربوط به موضوع بحث دادن به طرفهاي دعوا"
همچنین هیچکس به اندازه خود من "پنبه خود من را نزده است" یا ابزار آن را در اختیار دیگران قرار نداده است و گمان می کنم منظور هاله هم همین بود...
شفاف و عریان از ملاک های مادی و ظاهری خودم گفته ام و باز هم می گویم و به عقیده ای آنقدر پایبند نمی مانم که مجبور به دفاع از آن شوم اما...
هر کسی از جایگاه اجتماعی خودش دفاع می کند اگر مستاجری از حقوق مستاجران و اگر مالکی از حقوق ملاکین و قس علی هذا...این به خودی خود بد نیست.
چیزی که بد است آن است که مالک باشی و به خاطر کسب منافع بیشتر و تملک بیشتر از حقوق مستاجران دفاع کنی و برای "استیلا" بر آنان زبان را به کار گیری و از حقوق آنان سخن بگویی و دست در جیب آنان داشته باشی.
من این کار را نکرده ام...
نکته دیگر اینکه این یک کینه شخصی نیست...من بحث را شخصی نکرده ان...این یک کینه طبقاتی است ادبیاتش کمونیستی و لنینیستی است وگرنه کینه شخصی در مورد آدمهای مجازی معنایی ندارد.

چقدر خوشم اومد از این جمله ات:
من حاضر نیستم برای اینکه برشت یا هر خر دیگری جایی شکری میل کرده است، زندگی خودم را در این نقطه از زمان مکان خراب کنم!!

گوشزد گرامي، به جاي تعبير و تفسير سعي مى‌ کنم فقط به نوشته ها اکتفا کنم.در مورد "از جيب ديگران خرج کردن..." به طور مشخص اشاره به اين جمله از نوشته آن خانم بود:

شاید تفاوت تقریبا" تمام ما با گوش‌زد تنها در این باشه که اون شهامت به زبان آوردن طرز فکرش رو داره. گفتم تقریبا" چون این احتمال رو دادم که شما ممکنه روح خدا باشید در قالب مسیح مقدس و این مسئله البته در اون‌صورت شما رو در بر نخواهد گرفت

نويسنده به طور مشخص گفته و تصريح کرده که همه کس جز ماني ( يا به طعنه مسيح) مثل گوشزد فکرمي کند. البته اينجا اول به طور غير مستقيم و بعد هم مستقيم خواسته ماني را تنها و تک افتاده نشان بدهد و در نتبجه غيرعادي (مدعي پاکي افراطي و وسواسي درحد مسيح). موضوع بحث به طور مشخص لقبي است که ماني به نوشته شما و شخص شما داده. اين نسبت شخصي دادن، آن هم نسبت وسواس و بيماري رواني، بي ربط و ناجوانمردانه است.

از نظر شخصي کردن مسئله هم ملاک من گفته خود شما است

من حاضرم شواهد و مثال های کافی در اختیار مانی و همفکرانش قرار دهم تا به راحتی بتوانند ... مرا محکوم و قانع کنند که من نه تنها فاشیست که موجودی پست و جنایتکار هستم اگر و تنها اگر دلیل این همه کینه و نفرت را نسبت به کسی که اصلن نمی شناسند بیان کنند

همان طور که گفتم قصد جانبداري از هيچ کدام از دو طرف را ندارم. ولي موضوع کينه داشتن (حالا چه شخصي چه طبقاتي) حتي در صورت وجود خارج از موضوع بحث است. علاوه بر اين با گفتن اين که "ادبياتش کمونيستي و لنينيستي است" همان کاري است که به کردنش توسط ماني اعتراض داريد يعني برچسب زدن به نوشته کسي بدون ارائه دليل. اين هم مي شود ادعاي ديگري که خودش مستلزم اثبات است.

در مورد دفاع از طبقه و گروه و رياکردن يا نکردن که نوشته ايد ترجيح مي دهم بي طرف بمانم و اظهارنظري چه در رد و چه در تاييدش نکنم.

شاد باشيد.

عقل سلیم میگه وقتی میخوای کسی رو استخدام کنی یک سری ملاک انتخاب متناسب با شغل مورد نظر در نظر بگیر.کی خوشش میاد زنگ بزنه مطب دکتر و یک آدم بی حال و وارفته جواب تلفنو بده؟شاید این آدم که فن بیان خوبی نداره در یک شغل دیگه خیلی هم آدم موفقی باشه ولی به درد منشی بودن نمی خوره. آقای مانی اگه خوتو بذاری جای یک مریض(البته دور از جونت حیفه همچین مصلح اجتماعی بیمار بشه)دوست داری وقتی میری دکتر با چه جور آدمی به عنوان منشی برخورد کنی؟حرف که بلد نباشه بزنه ظاهرش هم نامناسب باشه راهش هم اونقدر دور باشه که هر روز دیر بیاد و زود بره... اگر هم کارفرما گفت خانم چرا دیر میای قهر کنه بره خونه. مهمترین نکته اینه که نویسنده مطلب از طریق این موضوع داره یکی از بزرگترین معضلات جامعه ایران رو مطرح میکنه مشکل بیکاری بی پولی و به هر دری زدن و ... در کنار اینها اونقدر صداقت داشته که ملاکهای انتخاب کارمندش رو نوشته.اونایی که به این آقا میگن فاشیست خودشون واسه استخدام کارمند چه کار میکنن؟ احتمالا چون فاشیست نیستن میرن در محل کارشونو باز میکنن تو خیابون اولین کسی که رد شد ازش میپرسن بیکاری ؟اگه گفت آره بهش میگن دیگه بیکار نیستی چون من همین الان استخدامت کردم شرایط کاری هم خیلی خوبه چون من فاشیست نیستم هر حقوقی که خواستی بهت میدم هر غلطی هم که خواستی بکن چون من امر و نهی نمی کنم.

هنوز کاملا نه ولی شاید بشیم؟فامیل. حالا زیاد خودتو مشغول نکن مهم نیست زیاد معما هم نیست من از این حرفا زیاد می زنم!

جالب است که این جناب هومن دروغی به این آشکاری می گوید و مثل اینکه یک گروه هماهنگ با هم قصد تخریب گوشزد را داشته باشند عمل می کنند.
این نوع اظهار نظر از روی مطالب یک وبلاگ نه علمی است و نه ارزش پزوهش دارد و بیشتر به کار تخریب شخصیت و پیشبردن بحث می خورد.
" به بردگي كشيدن انسانها در روح و فكر نويسنده اين وبلاگ رسوخ كرده است " این حرفها علمی نیست ...هوچی گری است .

گوشزد جان. من یه زمان جایی رفتم برای استخدام. چون حقوقش کم بود حدس زدم نباید بگم دانشجوهستم. گفتم تا سوم راهنمایی خوندم و چون خانواده‌ام فقیرن باید کار کنم. فوری استخدام شدم. ولی خیلی‌ها سر کار بهم می‌گفتن حیفه ادامه تحصیل نمی‌دی تو خیلی باهوشی:)))

خیلی از کارفرهاها به خاطر زیادی تقاضا، حقوق رو روز‌به روز کمتر می‌کنن. البته می‌دونم شما اینطور نیستین. این رسم سرای درشته:)

متاسفانه این موضوع دیگه اینقدر عادی شده و همه ما هر روز می بینیم که دیگه بهش توجهی نداریم.مثلن کسی که میاد خونه ما کار می کنه یه آقای 30 سالست با لیسانس ریاضی.

خوشا به احوالت ، که این همه کامنت داری . مارو که کسی به بنی آدم حساب نمی کنه . تو که کردی ، ممنون . من که تولّد ندارم ؛ ولی اگه کشتن ، خواهش می کنم حتماً بیای شمعامو فوت کن !

جناب گوشزد.

بگذار به تو گوشزد کنم که جمهوری اسلامی و تو برای هم ساخته شده اید. دریک کشور پیشرفته نیز کاسبانی با ذهنیت شما فراوانند، ولی قوانینی نیز وجود دارد که شهروندان را از نظر استخدامی حمایت میکند. مثلا دکتر گوشزدی نمیتواند افراد را به خاطر سن، جنسیت، نقص عضوی رد کنند. حتما دوستان وبلاگی ات اعتراض میکنند که چنین خبرهایی نیست، ولی به تو اطمینان میدهم که اگر یک تقاضا کننده کار مایل باشد که چنین تبعیضی را دنبال کند، لااقل قانون حمایتش میکند و افرادی با ذهنیت تو ناگزیر به پرداخت جریمه های بیلیونی میشوند. حالا بازم بگو جمهوری اسلامی ....

بی طرف عزیز
آیا شما که شهامت نوشتن اسمت را نداری، شهامت شرح مافی الضمیرت را داری که چنین به خرده گیری دستور زبانی برخاسته ای.
مطلبی در این وبلاگ برای رساندن منظوری نوشته می شود و نویسنده ای که تا به حال وبلاگش را ندیده بودم بدون آنکه توضیحی بنویسد فقط با یک تیتر مرا فاشیست و نوشته را بی ارزش و احساسم را ساختگی می خواند که البته حق اوست که در وبلاگش هر چه می خواهد بنویسد.
پس از آن در کامنت دانی آن مطلب بحثی بین او و هوادارانش از یک طرف و مخالفانش از سوی دیگر در می گیرد که روش بحث کردن و اتهام زدن آنان به من که در کامنت های بلند و متعدد تکرار شده است مرا به فکر فرو برد که چرا آنان مدتها مطالب مرا با دقت دنبال کرده اند و ریز جملاتی را که من خودم فراموش کرده ام در میان متونی که فی البداهه و بدون ویرایش می نویسم استخراج کرده اند و از آنها به عنوان گواه بر فاشیست بودن من استفاده می کنند.
آن وقت شما که ادعای بی طرفی می کنی فقط دو نمونه نامردی در این میانه دیده ای که آن هم از جانب من و هاله بوده است من که گفته ام نوشته ها کینه ورزانه است و هاله که گفته است بیشتر ما مثل گوشزدیم ولی جرات بیان مافی الضمیر خود را نداریم...
معنی بی طرفی را هم فهمیدیم.

زیتون جان
یکی از دلایلی که مراجعه متقاضیان زیاد بود این بود که حقوق کار من نسبت به ساعت کارش و نسبت به مراکز دیگر زیاد است.
احمد جان
من هم به همین دلیل گفتم که ترجمه مطالب را برای من ای میل کند.
سمیرا جان و سهرابی عزیز
از لطفتنان ممنونم
قانون گرامی
آقای احمدی نژاد هم مثل شما فکر می کرد که با ابلاغ یک بخشنامه 30% حقوق کارگران زیاد می شود و درآمد سازمان تامین اجتماعی هم افزایش می یابد بدون آنکه چیزی از جیب دولت پرداخت شود و نتیجه اش اخراج بیش از سیصد هزار کارگر در سال جدید تا حال حاضر شده است.
راستی چرا این روش به فکر کس دیگری نرسیده بود؟

نويسنده محترم وبلاگ، عرض سلام دارم.در مورد ارسال متون مي توانم بگويم تا زماني كه كارم به نتيجه نرسد و در واقع تا زمانيكه خودم را نتوانسته ام قانع كنم و تا هنگامي كه به مرحله چاپ و انتشار نرسد اجازه بدهيد متون را ارسال نكنم.
ضمنا باور كنيد من اينجا با هيچكس هماهنگ نكرده ام تا دلي را بيازارم كه اين يكي حداقل با روحيات اينجانب نمي خورد. من حتي شخصا اظهار نظري نكردم هرچند نظراتي داشتم.باور كنيد از بس در وبلاگهاي مختلف براي كارم گشته ام و ديده ام بعضا بحث هايي به خصوص در كامنتها در مي گيرد كه شان انسان را زير سوال مي برد كه اين هم از معايب بزرگ و آزاردهنده دنياي مجازيست. گذاشتن نقاب برچهره و تعويض آن بر حسب شرايط زمان و مكان موضوعي نيست كه در شان انسان باشد و من هم همواره سعي داشته ام از آن حذر نمايم به خصوص در اينگونه مباحث.

هومن گرامی
شما نوشته اید که تعدادی از مطالب این وبلاگ و کامنت های نویسنده آن را ترجمه کرده اید و به استادتان نشان داده اید و ایشان آن اظهارات را فرموده اند.
من هم مثل احمد بر این باورم که این حرف علمی نیست و اظهار نظر شخصی است.
خود من سالها در یک مرکز روانپزشکی کار کرده ام و معتبر ترین کتاب مرجع روانپزشکی یعنی کاپلان و سادوک را بطور کامل خوانده ام و راه استنتاج حالات روانی را در این زمینه به خوبی می دانم.
اینکه شما قصد ندارید دلی را بیازارید موضوع صحبت ما نیست و حتی شاید موفق به چنین کاری نیز نشده باشد.
موضوع صحبت ما فی الواقع قالب کردن یک نظر شخصی بجای یک نظر علمی است یعنی شما می توانستید آن نظر را از قول خودتان بنویسید و بروید و احتمالا با عکس العملی هم مواجه نشوید.

حرفي نيست

حرفي نيست و در واقع كامنتم رو پس گرفتم.

گوشزد گرامي,

اگر اسم نوشتن نشانه شهامت است خوب خود شما چرا نام و نام خانوادگي خودتان و شماره مطبتان را نمي نويسيد! ما في الضمير من هم به خودم مربوط است. نه من مجرم هستم و نه شما قاضي که قرار باشد من به شما اعتراف کنم. البته اين ها هم به موضوع بحث ربطي ندارد .

در مورد استناد به نوشته شما ايراد مهم شما به ديگران (ماني, هومن, ...) اين بود که چرا از گفته شما تعبير و تفسير کرده اند و در واقع کل قضيه سر همين مسئله بود. من و هر کس بي طرف ديگر هم به نوشته شما استناد مي کند نه چيز ديگر. اگر شما معتقديد بايد به چيز ديگري استناد کرد بگوييد. حرف بايد روشن باشد و مستند. والا تهمت است يا کلي گويي.


باقي نوشته‌ آخر شما مم بيشتر حکايت درگيري شما با ديگران است که به من مربوط نمي شود. من در همان نظر دوم گفتم که به نظرم "نوشته ماني تند و برخورنده بود و شما حق داشتيد از اين بابت از او بازخواست کنيد و بخواهيد حرفش را با لفظ مناسبي بيان کند" بنابراين مي بينيد که طرف ماني را نگرفته ام.

نوشته اي "به خرده گيري دستورزباني پرداخته اي" مي شود بگويي کجا گفته ام فعل و فاعل جمله ات جابجا است يا از اين قبيل. لطف کن و به جاي کلي گويي دقيق و مشخص مصداق اين "خرده گيري دستورزباني " را بگو. والا باز مي شود برچسب زدن و کلي گويي.


نوشته اي :"... آن وقت شما که ادعای بی طرفی می کنی فقط دو نمونه نامردی در این میانه دیده ای که آن هم از جانب من و هاله بوده است " دوست عزيز غير از من کسان ديگري هم به اين موضوع اشاره کردند از دو طرف. از جمله اشاره بجاي مکابيز به صحبتهاي خانم محبوبه و نسبتهاي شخصي و شخصيتي اش به ماني. مسئله اينچا بود که نسبتهاي آشکار و صريح پاسخ گرفت. چيزي که من به آن اشاره کردم نسبتهاي ضمني و جنبي بود .

نوشته اي "... من که گفته ام نوشته ها کینه ورزانه است و هاله که گفته است بیشتر ما مثل گوشزدیم ولی جرات بیان مافی الضمیر خود را نداریم" دوست عزيز حرف شما اين بود که انگيزه پشت اين نوشته ها کينه ورزي است . ممکن است کسي از کس ديگر عصباني باشد ولي براي عصبانيتش دليل هم داشته باشد. در مورد نوشته آن خانم هم به طور مشخص نوشته است همه جز روح القدس و عيسي مسيح. البته اگر بيشتر افراد هم مي نوشت باز هم از جيب ديگران خرج کردن بود چرا که کسي به ايشان چنين وکالتي نداده است. اين خانم اصلا وارد موضوع بحث نشد. فقط خيلي راحت به يک طرف اتهام وسواسي بودن و افراطي بودن زد آن هم با خرج کردن از عقيده ديگران. اعتراض من به اين کوبيدن يک طرف با سوء استفاده از حق ديگران بود.

نوشته ايد "معني بي طرفي را هم فهميديم" به جاي طعنه زدن بهتربود مي گفتيد کجاي قضيه از کسي جانبداري کرده ام.

در نهايت دوست عزيز اصل مطلب وبلاگ شما به نظر من نوشته مفيدي است که من نه قصد جانبداري از آن را دارم نه مخالفت با آن. ولي چيزي که در پيام گير شما اتفاق افتاد بيشتر خارج از موضوع بحث بود. و اين مسئله بود که من خاطر نشان کردم.

بهر حال اگر اصرار داريد نوشته هاي من را غرض ورزي شخصي بدانيد مختاريد. اگر معتقديد نوشته هايتان چون "ويرايش نمي شوند" قابل استناد نيستند و شما مسئولشان نيستيد باز هم مختاريد. غرض يادآوري بود و اشاره. روشن است که قضاوت در مورد نوشته هاي من و شما با باقي خوانندگان بي طرف است.

اميدوارم کسي را پيدا کنيد که بي طرفي اش مطابق با بي طرفي مورد نظر شما باشد. موفق باشيد.

به قانون
کجای دنيا : قوانینی نیز وجود دارد که شهروندان را از نظر استخدامی حمایت میکند؟
قوانین در کتاب ! وجود دارد ولی شهروندان را حمایت نمیکند!
من در امریکا (بر اندازنده فاشيست!) بابهترین قوانین کار در کتاب! و رواج سو کردن کارفرما به دلیل تبعیض نژادی و جنسی- زندگی میکنم-به دلایلی کارم را از دست دادم. جایی که لیسانس یا تازه کار می خوا هند من با فوق لیسانس را میگن اور کوالیفای هستی! اگر فوق لیسانس بخوان تو اگهی میگن -مستر پریفرد- فوق لیسانس ترجیحا ! که حقوق کم بدن!
اونم برای کار فنی خیلی جاها زن نمیخوان - وقتی رد میشم هم که مثل گوشزد نمگن چرا- که مثلا من سو کنم ! میگن تو گلی ولی ما گلتر از تو یافتیم تو هم انشالله کار پیدا کنی!
منم فعلا مثل زیتون مدرک رو نکرده نفشه کشی میکنم تا بتونم بیل هام را بدم- آدم واسه منشی گری لیسانس روانشناسی یا فوق دیپلم فنی استخدام نمیکنه! اون طفلی ها هم لابد فکر کردن گوشزدفکر کنه سخت کوشتر یا ... هستن!
ولی گوشزد کار درستی انجام داده ؛ فرد اصلح را انتخاب کرده - برای روبرو شدن با مشتری لازم است که خوش صدا و خوش رو و... بود و گرنه حق مشتری اين وسط چی ميشه؟
مثل اين است که من با اين هيکل و سابقه کار -چون پول مي خوام -برم مصاحبه برای مانکنی! و بعد هم که رد شدم شکايت کنم که مصاحبه کننده فاشيست است !!
آخر هم اینکه منظور اصلی گوشزد-که بحث بیکاری در کشورمون که در آمارها درست و کامل درج نمیشه -را ول کردید و به روش استخدام گوشزد ایراد
کرديد و يقه

مـن دیـر رسـیدم و هـرچی میـخواسـتم به قـانـون بـگم رو مــریـم گـفـت . . . ؛)

چي بگم !
منم يکي از همين کنکوري ها بودم امسال.
واقعا تلخه!

تا بعد

آقای عزیز. مسئله را اینقدر مشکل نکنید. اگر فقط نگاه شما به انسان­ها فاشیستوئید و متکبرانه می­بود، البته که به هیچ عنوان معترض شما نمی­شد. زیرا اگر کسی قصد اعتراض به این نگاه را داشته باشد، بایستی که صبح تا شام وقت خود را روی این کار بگذارد. نوشته­ها و گفته­های "بزرگان" فرهنگ و اندیشیه آن مملکت خراب­شده، مقالات "روشنفکران" مزور آن ملت شریف، سخنان روزمره درس­خوانده­ها و درس نخوانده­های مرزپرگهر شما پر از اظهارات فاشیستی و ضدبشر است. شما تنها نیستید. هیچ ناراحت نباشید، نگاه شما به انسان در آن جامعه «نرم» است و رفتار شما کاملا در چهارچوب همین نرم قرار دارد. اعتراض من پیش از این­که به این نگاه باشد، به این بود که شما خود به عنوان سودبرنده مناسبات اجتماعی بیمار حاکم بر آن کشور برای آینده جوانان دل­می­سوزانید. و این، بنا به دریافت من اهانت به شعور خواننده است.

خدای من واقعا چرا اینقدر کج به مسله نگاه می کنید؟دوستان من استخدام مانند هر نوع انتخاب دیگری است که بر اساس ویژگی ها و خواسته ها انجام می شه.همونطور که یه نفر میره یه ماشین می خره یا اصلن مثل کسی که یکی رو واسه زندگی انتخاب می کنه ایا می تونید بگید که این تبعیضه؟مگه آدم می تونه چند نفر رو انتخاب کنه؟ مگه نه اینکه باید تمام جوانب رو سنجید و بعد انتخاب کرد مگه نباید چیزی رو خواست که به درد بخوره؟ اقای مانی راستی فاشیسم در کلی ترین تعریف به قهرمان پروری می رسه حالا پرتقال فروش کو؟

بی طرف عزیز
شما اسم وبلاگی داری.
بهتر است ادامه ندهم.

آقای مانی
چرا اینقدر عصبانی هستی...
تو از محرومین حمایت می کنی و من از سرمایه دارها...تا اینجا که فقط حرف است ولی در عمل چه؟
من می توانم بیش از پانصد نفر را به اسم معرفی کنم که زندگیشان را ( و نه سلامتشان را) مدیون من هستند...گیرم که برای این کار از آنان مبلغی گرفته باشم...
تو یک فعالیت مهم غیر کلامی که در زندگی کرده ای نام ببر فقط لطفا شعار نده و عصبانی هم نشو.
اگر به آرشیو من مراجعه کنی مطلب استیلا را درباره اشخاصی چون تو نوشته ام هر چند که به شدت دچار خود سانسوری بودم.
من در جواب دشنام تو به موعظه رو می آورم و توصیه می کنم که این حرفههای چرت و ÷رت راجع به فاشیست و فاشیستوئید و نگاه متکبرانه و ...را دور بریزی و دست به کاری بزنی که "عملا" برای چند نفر مفید باشی.
این بحث از نظر من خاتمه یافته است.
سعی می کنم در مطلب بعدی چیزی بنویسم که در تائید نظریات تو باشد تا دلت خنک شود و رنجشت مرتفع گردد.
ضمنا بعید می دانم که خوانندگانی که شعور داشتند این نوشته را اهانت تلقی کرده باشند.

گوشزد عزيز، تهديد مى‌ کني؟

تا به حال در موضوع بحث صحبت کردم ولي از قرار معلوم قضيه براي تو شخصي است. اگر جوابي به حرف من و در موضوع بحث داري مي تواني بگويي. اگر غير اين هم هست و دنبال درگيري من اهلش نيستم ولي از کسي هم فرار نمي کنم. پاي حرفهايي هم که مي زنم مي ايستم چه ويرايش شده و چه ويرايش نشده اش.

اگر هم به ادعاي خودت مدعي شهامت گفتن نام هستي همان طور که گفتم مي تواني نام و نام خانوادگي خودت را بنويسي به جاي اسم گوشزد. مگر اين که شهامت گفتن نام براي تو شهامت گفتن نام ديگران باشد نه خودت.

در ضمن مي تواني هر نامي را که خواستي به عنوان نام من اعلام کني:)

تهدید نمی کنم
حرف من این است که افشای نام و نام خانوادگی من برایم خطری ایجاد می کند ولی تا به حال سابقه نداشته است که در وبلاگی کامنت بگذارم و از نام وبلاگی خودم استفاده نکنم.
از شما هم که دوست من هستی و من به همین سبب مکررا به مباحثه ادامه دادم توقع داشتم که با نام وبلاگی خود بنویسی گرچه حدس می زنم که می خواستی سبب کدورت نشود ولی شاید آن گونه بهتر بود.
در هر حال اگر صلاح می دانی بحث را این بار هم خاتمه دهیم!

گوشزد عزيز، من اگر دوست شما بودم و آشنا شما نمي نوشتي "آقا يا خانم بي طرف". يادم هم نمي آيد در اين وبلاگ قبلا نظري گذاشته باشم يا تماس شخصي با شما داشته باشم. مگر اين که در اين بين سيستم کارآگاهي و پليسي در بين باشد که من نشناسم.

در ضمن آدم به کسي که دوستش است نمي گويد "آیا شما که شهامت نوشتن اسمت را نداری، شهامت شرح مافی الضمیرت را داری ". اين لحن به طور مشخص دوستانه نيست. اگر نام ونشاني از من داشتي راحت ترين کار فرستادن اي ميل بود يا به جاي تهديد به افشا خود افشا. در ضمن صحبت از خطر افشاي نام مي کني. از کجا معلوم که با اين چنين لحن دوستانه اي خطري من را تهديد نکند:) فکر مي کنم نسبت بيکاره بودن، فاشيست بودن، وسواس داشتن و بيماري رواني داشتن به ماني در همين نظرخواهي از طرف کساني که فقط اسم کوچک نوشتند و بعضي بدون لينک به اندازه کافي خطر براي ديگران باشد. البته مي دانم به تو هم نسبت توهين آميز داده شد ولي خطاي يکي خطاي ديگري را توجيه نمي کند.

به هر حال همان طور که گفتم نه به دنبال درگيري هستم و نه از تهديد کسي هم جا نمي زنم. تا به حال هم در حرفم توهين و تهديد نبوده است. به قدر کافي هم در وبلاگ ها بوده ام که اين جور تهديدها و تهديد کننده ها را بشناسم.

خداحافظ.

احمقانه تر از اين حرف نشنيده بودم :
" من می توانم بیش از پانصد نفر را به اسم معرفی کنم که زندگیشان را ( و نه سلامتشان را) مدیون من هستند...گیرم که برای این کار از آنان مبلغی گرفته باشم...
تو یک فعالیت مهم غیر کلامی که در زندگی کرده ای نام ببر "

اين آقاي دكتر فقط براي نجات جان بيماران جان مي كنند و به قول برزويه طبيب علف ستوران خود به تبع حاصل آيد!! و قرار است ما اين ادعا را قبول كنيم !!
و احتمالا بايد كانت و جان لاك . اسپينوزا را به گاري بست چون " كار غير كلامي" نكرده اند.
و ايشان فراموش كرده اند احتمالا كه در يكي از پست هاي قبلي به عيال محترمشان اعتراض كرده بودند كه كور خوانده اي اگر فكر كرده اي من يك ميمون بدتركيب را به عنوان منشي جلوي رويم مي گذارم.. ايشان زيبا پرست هستند و شب جمعه را هم دوست دارند مثل من. و...
بود آيا كه در ميكده ها بگشايند...؟

با همه ارادتی که شخصا به کانت و لاک و سعدی و نیچه دارم اگر گیس آنها را بگیرند و از رودخانه تاریخ بیرون بکشند چه بسا که انحرافی اندک در مسیر آن ایجاد گردد...مقایسه کنید با گالیله، مندلیف، ادیسون، انیشتن، فورد و برادران رایت و هزاران دانشمندی که زندگی بشر را دگرگون کردند...
واضح است که من منکر تاثیر فکر بر مدرنیسم نیستم ولی قرقره کردن ناقص حرفهای دیگران و بر اساس کتاب آنان زیستن و دیگران را به این کار خواندن را نه!
راجع به اینکه احمقانه تر از این جملات نخوانده اید پیشنهاد می کنم الساعه پاراگراف آخر کامنت خود را بخوانید تا بیش از این ناکام نمانید!

in tazee jahaye khoobe sarzaminete

gooshzade azizi salam
mikham az yeki az bozorgan naghle ghol konam arastoo mige :man rah haye khamyabi ra balad nistam ama yek rah nakami ra khob baladam va an ham razi negahdashtan hame mardam ast

salam
mozakhraf bood. on kasaney keh to mamalek pishrafteh mesle canada salha ba dashtane madrake haye besyar balla az keshvar haye va dfaneshgah haye motabar kargarey mikonen chey????
yaneey chon onha naonestan kar girbeyaran bayad shashid beh on keshvar? aslan key gofteh keh dashtane yek madrake daneshgahey yanee keh to ta akhare omret kare bedone reghabat va tazmin shodeh darey?
lotfan beykhodey masaey na marboot ro sare ham nafarmaeyd
ya hagh
behshad

اين افرادي كه انتقاد ميكنن معلومه هيچكدوم كارفرما نيستند و حقوق نيروي كار را از جيب خودشان نميدهند. من كاملا باشرايط استخدام شما موافقم و متعجبم از اينكه چرا مساله به اين سادگي رااينقدر پيچيده ميكنن. شما يك منشي خواستيد كه با انجام وظايفش در زمان مقرر مشكل نداشته باشه و به بهانه هاي مختلف كار شما را زمين نگذاره. به همين سادگي.

يك مساله در ايران هنوز جا نيفتاده و اون اينه كه ما در برابر هر مساله‌اي به جاي توجه به معيارهاي ساده اقتصادي نظير هزينه-فايده و هزينه فرصت از معيارهاي احساسي استفداه ميكنيم.

یلدا جان
فراتر از اینکه گفته‌ای اصلا کسی نمی‌پرسد که یک مطب برای دو شیفت کاری چرا این همه کارمند دارد!
بیشتر همکارانی که مثل من کار می‌کنند فقط 2 یا 3 کارمند دارند که همزمان دو شیفت کار می‌کنند و یک منشی در عین حال تمیزکاری هم می‌کند و پرونده بیماران را هم تایپ می‌کند.
جمع دستمزد و حق بیمه‌ای که این همکاران پرداخت می‌کنند کمتر از نصف مقداری است که من می‌پردازم.
اینکه زبانم در پاسخ به این منتقدین می‌گیرد بیشتر به واسطه آن است که هر کدام از این خانم ها و آقایان راجع به چیزی چنین قاطعانه نظر می‌دهند که هیچ از جزییات آن نمی‌دانند و توضیح جزییاتی چون آنچه هم اکنون نوشتم دستاویزی خواهد شد برای آنان که تهمت های جدید بزنند و ...
نیک که بنگری دشمن اصلی طبقه محروم در ایران گروههای چپ هستند...دایه های مهربان تر از مادر با دوستی های خاله خرسه خود!!

براي اظهار نظر درباره هر موضوعي بايد از متغيرهاي خودش استفاده كنيم. مثلا نميتوان در حل معادلات رياضي از شعر و غزل كمك گرفت. در مدارس خارج از كشور تفكر اقتصادي يكي از مباحث آموزشي بسيار مهم است اما در ايران بيشتر به ايدئولو‍‍زي پرداخته‌ايم و نتيجه طبيعي آن اين است كه در تصميم گيريها به معيارهاي اقتصادي كمتر توجه ميكنيم.در صورتي كه بايد براي هر تصميمگيري ابتدا جنبه اقتصادي آن را بررسي كنيم. وگرنه حتي دلسوزيهايمان به ضرر طرف مقابل منتهي خواهد شد و تازه از طرف مقابل شاكي هستيم كه قدرنشناس بوده و ...

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes